سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

شرقی یا غربی


شرقی یا غربی
«آندری کوزیروف» معتقد بود که «دوستی با کشورهای ثروتمند و دموکراتیک بهتر از هم آغوشی برادرانه با رژیم های فقیر و استبدادی است.» از نظر او دموکراسی های غربی متحدان طبیعی روسیه پنداشته می شدند، و روسیه می بایست وضعیت یک کشور معمولی و شریک قابل اعتماد در جامعه دول متمدن را پیدا کند. بنابراین مفهوم سیاست خارجی نوین روسیه، این کشور را به عنوان یک کشور اروپایی می دید که با ارائه تعریف جدیدی از هویت، نقش و منافع ملی خود بر همگرایی و ادغام در غرب تأکید و منافع کشور را در پیوند با جهان متمدن و ارزش های آن و بازگشت به دامن تمدن غرب تعریف می کرد.
رفتار یک کشور در عرصه جهانی تا حد زیادی با ملاحظه جایگاه آن در ساختار نظام بین‌الملل شکل می‌گیرد. کشورها در ساختار قدرت در مکانی هستند که باید باشند و آنچه را انجام می‌دهند که باید انجام دهند. جایگاه در کنار مفهوم ساختار در شناخت تحولات محیط خارجی و تشخیص الگوهای کنشی و واکنشی در این عرصه مؤلفه‌ای تعیین‌کننده است. برای تعیین جایگاه یک کشور، ابعاد مختلف قدرت آن از جمله وسعت سرزمینی، جمعیت، توده آگاه، نخبگان، سطح تکنولوژیکی، توانمندی‌های نظامی، توسعه اقتصادی و نفوذ سیاسی مطمح نظر قرار می‌گیرد. هیچ یک از این عناصر به تنهایی تعیین‌کننده نیست و برآیند مؤلفه‌های مختلف، ضمن توجه به ماهیت نسبی و وابستگی آنها به سایر متغیرهای محدودکننده از جمله زمان، موقعیت و قدرت رقبا، در ارزیابی میزان واقعی قدرت و به تبع آن جایگاه یک کشور در عرصه بین‌الملل لحاظ می‌شود.(۱)
در سیاست خارجی دولت ها معمولاً دو وضعیت تغییر و تداوم وجود دارد. اما در برخی دولت ها طی دوره های خاص، دگرگونی های گوناگونی اتفاق می افتد. به طوری که این دگرگونی ها نوعی سردرگمی و ابهام را در ذهن ایجاد می کند. این موضوع بویژه در مورد سیاست خارجی روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به وضوح مشاهده می شود. استراتژی تفکر نوین گورباچف با فروپاشی اتحاد شوروی بی ثمر ماند، اما آغازی بود بر سیاست همکاری با غرب که حتی در برهه ای از زمان تبدیل به تلاش برای ادغام در غرب نیز شد. اما نه سیاست همکاری با غرب دوام چندانی داشت و نه ادغام در غرب، چون مجموعه ای از تحولات در داخل جامعه روسیه، سیاستگذاران خارجی این کشور را وادار به اتخاذ سیاست نگاه به شرق کرد. دیپلماسی اتحاد شوروی به طور سنتی دو وجه مشخص داشت: اول، تکیه بر دیپلمات های حرفه ای وزارت امور خارجه اتحاد شوروی که مشخصه اصلی آنها مهارت سنتی در تکنیک های مذاکره، مدیریت بحران و... بود؛ دوم، بین الملل گرایی باقیمانده از نظام سوسیالیستی که بوسیله احزاب کمونسیتی سازماندهی می شد. بعدها، شواردنازده این وضعیت را تغییر داد و سیاست خارجی را از حزب به دولت منتقل کرد و آن را به متخصصان وزارت امور خارجه اتحاد شوروی سپرد. در آگوست سال ۱۹۹۱ سازمان حزب ملغی اعلام شد: وزارت امور خارجه روسیه جای آن را گرفت و وزارت امور خارجه اتحاد شوروی و روسیه در این سال در هم ادغام شدند و با ایدئولوژی زدایی در وزارت جدید همسو گردیدند.
این امر بدین علت طراحی شده بود تا مهارت گرایی گسترش پیدا نماید و وزارتخانه بتواند از منافع ملی روسیه بهتر دفاع کند. با فروپاشی اتحاد شوروی، انقلاب بین المللی هم از بین رفت. وزارت امور خارجه روسیه ساختار و کادر دیپلماتیک رژیم گذشته را به ارث برده بود. تا سال ۱۹۹۱ حدود دو سوم کارمندان سفارتخانه های روسیه حقوق بگیران KGB بودند. وزارت امور خارجه روسیه بازسازی شد و انعکاس اولویت های جدید سیاست خارجی را آغاز کرد. نظام مبهم سنتی ادارات و بخش ها توسط نظام منظم تری جایگزین شد. ۱۳ دپارتمان که توسط معاونان وزیر سرپرستی می شدند، ۹ اداره کارآمد و سه بخش در ابتدا به وجود آمدند. ادارات منطقه ای قدیمی تبدیل به ۷ دپارتمان شدند: اروپا، آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی و مرکزی، آفریقا، خاورمیانه و منطقه آسیاپاسفیک. همچنین دپارتمان هایی نیز برای سازمان های بین المللی و مسایل جهانی کمک بشر دوستانه بین المللی و همکاری فرهنگی بوجود آمد.
نخبگان سیاسی روسیه به خوبی می‌دانند که ضعف در سیستم بین‌الملل موجب نفوذ‌پذیری است. کشور ضعیف نسبت به تهدیدها آسیب‌پذیر و کشور قوی قادر به ایجاد توازن در برابر تهدیدها است. آنها پس‌رفت‌ها و موضع‌گیری‌های انفعالی روسیه در دهه ۱۹۹۰ و سال‌های ابتدایی هزاره جدید در قبال تحولات منطقه‌ای و بین‌المللی به ویژه توسعه‌طلبی‌های آمریکا را ناشی از همین منطق و واقعیت ضعف‌های آن می‌دانند. با همین ملاحظه نخبگان این کشور از طیف‌های متنوع، در مقاطع مختلف بر تلاش برای اعاده جایگاه روسیه در نظام بین‌الملل، تبدیل آن به کشوری ثروتمند، قدرتمند، صاحب‌نفوذ و توسعه یافته و دستیابی به موقعیتی برتر در فرآیند رقابت‌های جهانی تأکید کرده‌اند. هرچند تحقق این هدف در دهه ۱۹۹۰ به دلایل مختلف و به ویژه ضعف‌های اقتصادی میسر نشد، اما تحولات سال‌های اخیر حاکی از توان‌یابی‌‌ فزاینده ‌‌روسیه در ابعاد مختلف است. ضمن عنایت به تأثیر قابل توجه ریزش دلارهای نفتی در روند توان‌‌یابی روسیه، انجام اصلاحات اقتصادی، اتخاذ رویکردهای کارآمد در عرصه خارجی و برنامه‌ریزی‌های بلندمدت برای نوسازی نظامی نیز در این روند حائز تأثیر دانسته می‌شود. با توجه به موارد ذکر شده، دولت روسیه طی سال های اخیر تلاش کرده است تا سیاست خارجی فعال و پویایی را اتخاذ کند. اما تناقض های زیادی در عرصه سیاست خارجی این کشور پس از فروپاشی اتحاد شوروی وجود داشته است. در برهه ای از زمان همسویی با غرب و در برهه ای دیگر تقابل با غرب اتخاذ شده و این روند در مراحل متعددی رخ داده است. این رویکردهای متفاوت و عدم ثبات در سیاست خارجی باعث شد تا سیاست خارجی این کشور به نوعی بحران هویت دچار شود. روسیه بین غرب و شرق معلق مانده است؛ نمی داند شرقی است یا غربی.
● سیاست خارجی روسیه در دوران یلتسین
یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های دوره پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، متنوع و گسترده ‌شدن بازیگران اعم از نهادی، مدنی و نقشی و منافع آنها در ساختارهای مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی، اجتماعی و از جمله در حوزه سیاست خارجی است. فرآیند سیاست‌گذاری خارجی روسیه در دهه ۱۹۹۰ متأثر از این تحولات، با شکل‌گیری فضایی پیچیده و نوعی «کثرت‌گرایی نسبی» مواجه شد، به نحوی که نهادها و بازیگران متعدد از جمله احزاب سیاسی با گرایش‌ها و دیدگاه‌های متفاوت اقدام به اعمال تأثیر بر این روند می‌کردند. به عقیده «آلکس پراودا» این وضعیت به نحوی بود که حوزه سیاست خارجی در این دوره به واسطه فقدان یک سازوکار کنترل و هماهنگی، بیش از حد «سیاست‌زده» شده بود، به این معنا که درگیری‌ و کشمکش‌های گروه‌ها، احزاب و جناح‌های مختلف سیاسی بر سر سمت‌گیری‌های سیاست خارجی بیشتر به منظور کسب منافع گروهی و جناحی صورت می‌گرفت و مهم تر این که این منافع بر منافع ملی ترجیح داده می‌شد.(۲) به نحوی که در این فضای پویا و تحول‌پذیر سخن از منافع ملی واحد و یا حتی غالب بی‌معنا بود و به جای آن مفاهیم مختلفی مورد توجه قرار می‌گرفت. به اعتقاد او احزاب حاضر در دوما از مهم ترین عوامل بوجود آمدن این فضا بودند و دولت یلتسین که از جمله در حوزه سیاست خارجی ضعیف، غیرقانونمند، غیرمسئول و مبتنی بر روابط شخصیِ غیررسمی بود، به تشدید این وضعیت دامن می‌زد. احزاب به جای اصل قرار دادن منافع ملی و انجام مسئولیت رسمی خود در سیاست خارجی، این حوزه را به موضوعی برای کشمکش‌های گروهی و چانه‌زنی بر سر منافع جناحی خود تبدیل کرده بودند، به نحوی که این امر بر فضای کلی سیاست‌گذاری خارجی تأثیر منفی می‌گذاشت.
از سال ۱۹۸۹ تا سال ۱۹۹۲ مجموعاً ۲۱۵ لایحه از سوی دولت در حوزه سیاست خارجی به مجلسین ارائه شد که از این تعداد ۲۱۴ مورد (۵/۹۹ درصد) تصویب و تنها یک مورد (۵/۰ درصد) رد شد. در فاصله زمانی ۱۹۹۵ - ۱۹۹۳ نیز از مجموع ۳۸ لایحه ارائه شده در این حوزه به مجلسین تمام موارد (۱۰۰ درصد) به تصویب رسید.(۳) یلتسین در ابتدای ریاست جمهوری اش به نحو فزاینده ای بر روابط با غرب تمرکز کرد. سئوال مهم اوایل دهه ۱۹۹۰ این بود که آیا روسیه می تواند به غرب بپیوندد یا خیر؟ یلتسین در ابتدا تلاش کرد خیلی سریع وحدت با غرب را تحقق بخشد اما وقتی که در این امر ناکام ماند،‌ سیاست مشارکت منتقدانه با غرب را اتخاذ نمود. یلتسین از واژه های تندی استفاده کرد و حتی بعضی وقت ها به قدرت زرادخانه های هسته ای روسیه نیز اشاره می نمود،‌ اما او و همتایان غربی اش همیشه متوجه بودند که رهبر کرملین این عبارات را تنها برای مصرف داخلی به کار می برد. یلتسین قاتل کمونیسم و پدر دموکراسی روسیه نامیده می شد. تا زمانی که یلتسین در قدرت بود غرب نگران چیزی نبود.
به طور کلی سیاست خارجی روسیه در زمان یلتسین دو مرحله مهم را پشت سر گذاشت:
۱) دوران رمانتیک
الف) رشد تفکر غربگرایی: فرایند مشکل اجماع داخلی در سیاست خارجی
دست اندرکاران سیاست خارجی روسیه دراین دوره که به بین الملل گرایان یا غربگرایان معروف شدند، رفتار خارجی ملایم و انطباق جویانه ای با غرب در پیش گرفتند. «آندری کوزیروف» معتقد بود که «دوستی با کشورهای ثروتمند و دموکراتیک بهتر از هم آغوشی برادرانه با رژیم های فقیر و استبدادی است.»(۴) از نظر او دموکراسی های غربی متحدان طبیعی روسیه پنداشته می شدند، و روسیه می بایست وضعیت یک کشور معمولی و شریک قابل اعتماد در جامعه دول متمدن را پیدا کند.(۵) بنابراین مفهوم سیاست خارجی نوین روسیه، این کشور را به عنوان یک کشور اروپایی می دید که با ارائه تعریف جدیدی از هویت، نقش و منافع ملی خود بر همگرایی و ادغام در غرب تأکید و منافع کشور را در پیوند با جهان متمدن و ارزش های آن و بازگشت به دامن تمدن غرب تعریف می کرد.(۶) در فوریه ۱۹۹۲ یلتسین بر دو اصل اساسی سیاست خارجی روسیه تأکید کرد:
۱) تقویت جایگاه جدید روسیه در جامعه بین المللی متمدن؛
۲) تأمین کمک غرب برای اصلاحات اقتصادی .(۷) این سیاست به جایی رسید که روس ها خواستار اتحاد با آمریکا و دیگر کشورهای غربی و عضویت در ناتو شدند. این توجه به غرب، بی اعتبار شدن سیاست های نزدیکی به جهان اسلام و آسیا را در پی داشت. رهبران روسیه همان خطراتی را متوجه کشور خود می دیدند که مقام های آمریکایی نیز آنها را در کشور خود احساس می کردند؛ مثل خطر تروریسم، بنیادگرایی اسلامی و گسترش سلاح های هسته ای.
اولویت اصلی سیاست خارجی روسیه، عضویت در نهادهای غربی بود. زیرا موفقیت در اصلاحات نیاز به حمایت این نهادها داشت. از سویی این دوره، همزمان با اعلام «نظم نوین جهانی» از سوی «جورج بوش» (پدر) رئیس جمهوری آمریکا بود. غربگرایان روسیه معتقد بودند که دیپلماسی سنتی قدرت محور که بر مفاهیمی نظیر «حوزه نفوذ» و «منطقه منافع حیاتی» تأکید داشت جای خود را به نظمی داده است که براساس دموکراسی، حقوق بشر و صلح استوار خواهد بود و نیروهای پاسدار صلح بین المللی، جای نیروهای نظامی قدرت های بزرگ را خواهند گرفت.(۸) در این دوره مجموعه ای از همکاری ها پیرامون موضوعات استراتژیک به عمل آمد که دومین پیمان کاهش سلاح های استراتژیک میان مسکو و واشنگتن، حمایت از برنامه پیاده کردن و نابودی سیستم های موشکی دوربرد و کلاهک های هسته ای اضافی اتحاد شوروی مستقر در سرزمین های روسیه، بلاروس، اوکراین و قزاقستان و همکاری با آمریکا در خلع سلاح هسته ای اوکراین، بلاروس و قزاقستان از مهم ترین آنها بود. همچنین باید به رأی مثبت روسیه به قطعنامه تحریم سازمان ملل متحد علیه صرب ها در بحران بوسنی، موافقت با اقدامات ناتو طی سال های پس از آن در بوسنی و موافقت با درخواست آمریکا مبنی بر توقف فروش موتور موشک به هند اشاره کرد.(۹) روس ها همچنین در این دوره خواهان عضویت در گروه هفت کشور صنعتی جهان شدند و در نهادهایی چون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، بانک اروپایی بازسازی و توسعه و شورای اروپا حضور یافتند.(۱۰)
اما سیاست خارجی غربگرا در روسیه دوام زیادی نیاورد، زیرا مخالفین غربگرایی در روسیه در انتخابات پارلمانی سال ۱۹۹۳ به پیروزی رسیدند. آنها از حالت ضعف بیرون آمدند و توان انتقاد از سیاست های غربگرایانه یلتسین را پیدا کرده بودند. کانون های قدرت یعنی ارتش، حزب کمونیست و ملی گرایان، نگرش های متفاوتی را در مخالفت با غربگرایان روسی ارائه نمودند که کوزیرف آنها را با واژه هایی چون «بلشویک های جدید»، «میهن پرستان نوین» و یا حزب «جنگ» خطاب می کرد.(۱۱) ازسویی دیگر محور سیاست خارجی جدید بیشتر مفهومی آرمانی بود و کمتر برنامه ای برای اجرا داشت، زیرا مؤلفه های هدایت کننده آن عمدتاً روشنفکرانه و در برخورد با مسایل و مشکلات سیاست خارجی روسیه، فاقد توان لازم برای پاسخ گویی بود.(۱۲) در نهایت اینکه از سوی جهان غرب هم همکاری و مساعدت لازم با غربگرایان روسیه صورت نگرفت.
ب) افزایش نگرانی ها نسبت به سیاست غربگرایی در روسیه
تلاش شدید رهبران سیاسی اقتصادی روسیه برای پذیرفته شدن در نظام واحد اقتصاد جهانی نتایج موفقیت آمیز برای روسیه در بر نداشت. امتناع رهبری مسکو از پذیرش ملی گرایی به عنوان خط مشی اصلی سیاست های خود در شرایطی که در جمهوری های پیرامون آن این گرایش مورد توجه قرارداشت، مورد انتقاد شدید مخالفان داخلی یلتسین قرار گرفت. به نظرمنتقدان، کوزیروف و سیاست خارجی غربگرای روسیه در مورد ارزش های سیاسی و منافع ملی روسیه دچار کج فهمی شده اند. از دیدگاه آنان روسیه باید سیاست ملی متناسب با منافع ملی خود را دنبال کند، و از جهان گرایی مدل غربی بپرهیزد.(۱۳)
از نظر ملی گرایان روسیه، همکاری های امنیتی با غرب تنها ابزاری برای رخنه غرب در روسیه و پیشبرد برنامه نابودی آن است. آنها تلاش های غرب در مورد درگیری های منطقه ای در میان و در درون جمهوری های بازمانده از فروپاشی اتحاد شوروی را در مسیر بدست آوردن تسلیحات سابق شوروی می دانستند. آنها همچنین ادامه مذاکرات کنترل تسلیحات با غرب را برای دور کردن روسیه از جایگاه برتر در نظام سیاسی جهانی تلقی می کردند. ملی گرایان پیمان استارت ۲ را یکجانبه و در جهت منافع غرب تلقی می نمودند. آنها توجه غربگرایان در الحاق به ناتو را نقطه پایانی بر محاصره روسیه از سوی غرب می دانستند. این گروه الحاق روسیه به برنامه های مصوب شورای امنیت را محکوم و آن را پذیرش آشکار برتری طلبی آمریکا تفسیر می کردند.(۱۴) از نقطه نظر ملی گرایان روسیه، نظم نوین جهانی مفهومی جز تأیید و انفعال در برابر سلطه جهانی آمریکا ندارد. آنها ویژگی برجسته روسیه در عدم تعلق به شرق و غرب را مبنایی برای چرخش از سیاست خارجی غربگرایانه کوزیروف تلقی می کردند.(۱۵) اما خود غرب نیز زمینه فشار بیشتر بر سیاست خارجی غربگرایانه اصلاح طلبان روسی را فراهم کرده بود.
مسکو با وجود مخالفت های شدید داخلی در جهت عضویت در ناتو به همکاری با این سازمان در جریان بحران بالکان بین سال های ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ پرداخت، اما در سال ۱۹۹۵ وقتی که شرایط عضویت در آن سازمان اعلام شد، روس ها ناامید شدند. پنج معیار برای عضویت در ناتو عبارت بودند از: استقرار دموکراسی؛ احترام به حقوق بشر؛ اقتصاد بازار؛ کنترل غیرنظامی نیروهای مسلح؛ روابط خوب با دولت های همسایه و حل اختلاف های قومی در داخل.(۱۶)
مشکلات سیاست خارجی همراهی با غرب، بویژه زمانی نمایان شد که تحت فشار افکار عمومی در داخل، همکاری با ناتو و سازمان ملل متحد در یوگسلاوی به سوی تمایل به یک شریک برابر با آمریکا و قدرت های بزرگ اروپایی کشیده شد. در نتیجه روسیه به ستیزه و مقابله با طرح های صلح روی آورد. سیاست اتحاد پان اسلاوی طرفداران زیادی پیدا کرد. دومای روسیه در ژانویه سال ۱۹۹۴ قطعنامه ای تصویب کرد که تحریم علیه صرب ها را رد و حمله های هوایی ناتو علیه صربستان را محکوم می کرد. تشدید حملات ناتو علیه صرب ها به روس ها نشان داد که از یک سو همکاری آنها با غرب بی تأثیر است و از سوی دیگر به افکار عمومی روسیه اهمیت داده نمی شود.
علاوه بر مسایل بالا رشد اقتدارگرایی در داخل روسیه، اقدام های نظامی در مولداوی، تاجیکستان، گرجستان و چچن، عدم تصویب پیمان سالت ۲ و سرانجام انعقاد قرارداد هسته ای با ایران و تعهد به تکمیل نیروگاه هسته ای بوشهر از عواملی بودند که روابط روسیه با غرب را دچار مشکل کردند. از سوی دیگر ناتو بدون اطلاع روسیه مواضع صرب ها را در گوراژده(۱۷) بمباران کرد. متعاقب حمله ارتش روسیه به چچن، اتحادیه اروپا موافقت نامه بازرگانی خود با مسکو را به حالت تعلیق درآورده و شورای دائمی سازمان امنیت و همکاری اروپا نیز در نشست وین، روسیه را به نقض مقررات رفتار دولت ها در امور نظامی(۱۸) متهم کرد.(۱۹) طی سال های ۱۹۹۴ و ۱۹۹۵ اختلاف نظر در بسیاری از مسایل حیاتی بین المللی تأثیرات مهمی بر روابط روسیه و آمریکا نهاد. از این موارد می توان به برخورد منافع دو دولت در همکاری های دوجانبه با کشورهای خارج نزدیک و صادرات اسلحه و تکنولوژی به کشورهای جهان سوم اشاره کرد. همه اینها به رشد احساسات انتقادی در خصوص رابطه با آمریکا کمک کرد. دلسردی بسیاری از محافل اصلاح طلب جامعه روسیه نسبت دورنمای اندیشه تبلیغاتی «شریک استراتژیک» نتیجه طبیعی این روند بود.(۲۰) آمریکا حتی در مورد سیاست روسیه در خارج نزدیک هم دخالت کرد و در خصوص آئین نظامی روسیه اعلام داشت «ارتش روسیه تنها در صورتی می تواند در کشوری مستقر شود که آن کشور با این عمل موافقت نماید و مقررات حقوق بین الملل نیز در این میان رعایت شود.» آمریکا همچنین غیر قابل قبول بودن مداخله نظامی روسیه برای حل مشکل اتباع خود در خارج نزدیک را هم عنوان کرد. همچنین از سال ۱۹۹۴ به بعد از سوی واشنگتن اقدام هایی چون تأکید بر موقعیت ویژه اوکراین، تشویق خط مشی مستقل قزاقستان و ازبکستان، موضع سرسختانه درباره بلاروس و رئیس جمهوری آن، شرکت فعال ادارات دولتی آمریکا در خصوص تأمین منافع شرکت های آمریکایی در پروژه های نفتی دریای خزر، شرکت فعال دیپلمات های آمریکایی در حل و فصل مناقشه قره باغ و همکاری نظامی با گرجستان صورت گرفت که از سوی روس ها به عنوان اقداماتی در جهت تضعیف موقعیت مسکو در خارج نزدیک قلمداد شده است.(۲۱)
برخی تحلیلگران و سیاستمداران آمریکایی، اقدام های روسیه در خارج نزدیک را نشانه بازگشت امپریالیسم سنتی روسیه و پیدایش امپریالیسم نوین روسی دانستند و بر اتخاذ سیاست مهار جدید علیه روسیه تأکید می کردند.(۲۲) و برخی نیز چون برژینسکی بر تبدیل روسیه به یک کنفدراسیون ضعیف شامل روسیه اروپایی، جمهوری سیبری و جمهوری خاوردور تأکید کرده اند.(۲۳) مجموعه این مسایل و موضوع ها منجر به قدرتمندتر شدن جریان های مخالف در روسیه شد و یلتسین در آستانه انتخابات جدید ریاست جمهوری در سال ۱۹۹۶ ناگزیر به برکناری کوزیروف و روی کار آوردن «یوگنی پریماکوف» گردید.
کوزیروف متهم شد که روسیه در نتیجه سیاست های وی متحدان خود را از دست داده است و دیگر نمی تواند در اوضاع جهان نقش تعیین کننده ای داشته باشد، و نیز مسکو دیگر برای کشورهای خارجی ترسناک نیست. عده ای فکر می کردند که این به معنای از دست دادن قدرت و توان حقوقی ابرقدرتی است. طرفداران ابرقدرت بودن روسیه که غرب، آمریکا و ناتو را به عنوان خطرهای اصلی برای روسیه می پنداشتند، کوزیروف را عامل ایجاد این وضعیت می دانستند. از این نگاه دیپلماسی روسیه در نیمه نخست دهه ۱۹۹۰ به دلیل آنکه تمام سیاست های خود را در روابط با ناتو، آمریکا و غرب خلاصه کرده بود، بی اثر و فاقد پارامترهای معمولی و مطلوب ارزیابی می شد. لذا با روی کار آمدن پریماکوف نگاه سیاست خارجی روسیه به غرب نیز تغییر کرد و یک پارادوکس بارز در عرصه سیاست خارجی این کشور به جود آمد.
۲) یاد گذشته ها: توجه به مسایل منطقه ای
هواداران این گروه با در نظر داشتن ویژگی های ژئوپولیتیکی روسیه و میراث تاریخی آن، نقش متمایز روسیه را مورد توجه قرار می دهند. «سرگئی استانکویچ» در زمره این گروه می باشد. او بر نقش روسیه به عنوان یک پل میان شرق و غرب تأکید نمود. پس از فروپاشی اتحاد شوروی و ابهامات بوجود آمده پیرامون هویت ملی روسیه، اوراسیاگرایان کوشیدند با تأکید بر میراث تاریخی روسیه، به گونه ای تمایز آن را از دیگر کشورهای جهان برجسته سازند.
در دیدگاه اوراسیاگرایان منافع ملی ویژه روسیه و دوستان دائمی مورد تأکید قرار می گیرد. از سویی دیگر رشد جریان های افراطی در روسیه و پیروزی لیبرال دموکرات ها در انتخابات پارلمانی سال ۱۹۹۳ که شعار امپراتوری بزرگ روسیه را مطرح می کردند، باعث ایجاد دگرگونی هایی در سیاست خارجی غربگرایانه روسیه شد. وضعیت روس های ساکن در جمهوری های پیرامون نیز بر توسعه این گرایش تأثیر جدی داشت. اهمیت مسایل روس های ساکن در جمهوری های پیرامون روسیه سبب گردید تا کوزیروف نیز ضرورت مداخله روسیه در این جمهوری ها برای حفظ حقوق روس های ساکن در آنها را مطرح سازد. به طورکلی می توان گفت که عدم پاسخ مناسب غربگرایان روسیه به ضرورت ژئوپلیتیکی سبب تقویت تفکر اوراسیاگرایی در روسیه شد. تلاش های غرب در جمهوری های پیرامون روسیه نیز بر توسعه این دیدگاه در مسکو و در نتیجه افزایش شکاف میان غربگرایان و مخالفین آنها افزود.
پس از انتقادهای شدیدی که نسبت به کوزیروف در محافل روسیه مطرح شد و پس از ناکامی او در جلب نظر غرب و در نتیجه ناکامی او در عرصه سیاست خارجی روسیه، یلتسین به ناچار «یوگنی پریماکوف» را جایگزین او کرد. انتخاب پریماکوف رضایت افکار عمومی داخل روسیه و نگرانی محافل غربی را در پی داشت، زیرا از نظر غربی ها پریماکوف طرفدار احیای اتحاد جماهیر شوروی و نظارت مسکو بر همسایگان بود. در واشنگتن پریماکوف یک سیاستمدار ضد آمریکایی به حساب می آمد؛ انتخاب او خدمتی به امپریالیسم روسی پنداشته می شد.
از نظر پریماکوف روسیه نباید صرفاً به ارزش های غربی توجه می کرد، زیرا این کشور دارای موقعیتی منحصر به فرد بر حسب شرایط ژئوپولیتیکی و تاریخی است، که ریشه در اروپا و آسیا دارد. ویژگی اوراسیایی آن روسیه را چند قومیتی، چند زبانی و چند مذهبی می سازد؛ به شیوه ای که گرایشی متفاوت را در درون کشور و با همسایگان ایجاد می کند. از این رو روسیه نمی تواند از منافع و علایق و ارزش هایی که به طور عمده ای متفاوت از جامعه اروپایی – آمریکایی است، فرار کند. از سویی روسیه منافع مهمی در یک نظام بین المللی چند قطبی برای محدود کردن قدرت آمریکا دارد. این مفهوم آئین پریماکوف بود.(۲۴)
پریماکوف در جستجوی یک ژئوپلیتیک چند قطبی بود، که در آن روسیه جایگاه واقعی خود را در کنار آمریکا و دیگر قدرت های بزرگ بیابد و سیاست خارجی روسیه به عنوان سیاست خارجی یک قدرت بزرگ مطرح باشد.(۲۵) آئین او تلاش برای ایجاد توازن قدرت در جهان و حفظ روسیه به عنوان یک ابرقدرت در عرصه بین المللی بود. برای رسیدن به این هدف مسکو می بایست در سیاست خارجی خود تجدید نظر نماید و کنترل دوباره خود بر جمهوری های تازه استقلال یافته را برقرار کند و با ایجاد روابط بهتر با کشورهای مخالف سیاست های آمریکا مثل چین، هند و ایران از نفوذ غرب در منطقه جلوگیری کند و نفوذ خود را در منطقه افزایش دهد.(۲۶) همچنین روابط بهتر با کشورهای خاورمیانه و خاورنزدیک سرلوحه سیاست خارجی روسیه قرار گرفت. هدف پریماکوف این بود که در برابر غرب موازنه ایجاد کند. اتحاد استراتژیک با قدرت های آسیایی مرتب از طرف مقامات روسیه تکرار می شد. پریماکوف معتقد به نظام چند قطبی و مخالف نظام تک قطبی به رهبری آمریکا بود. به این ترتیب می توان رفتارهایی متناقض در سیاست خارجی روسیه مشاهده کرد: از یک سو غربگرایی افراطی در زمان کوزیروف و ازسوی دیگر ضدیت با غرب در زمان پریماکوف. پریماکوف حق توسل به زور را برای روسیه در جمهوری های تازه استقلال یافته محفوظ دانست و از فروش تکنولوژی نظامی به چین برای برتری آن بر تایوان و دامن زدن به خصومت آن کشور با آمریکا و همچنین فروش سلاح به سوریه و قبرس حمایت کرد.
دیگر اقدامات مهم پریماکوف عبارت بودند از: مخالفت با حضور نظامی آمریکا در خلیج فارس، گسترش روابط با ایران، ترغیب شرکت های روسی به سرمایه گذاری و فعالیت در میادین نفتی ایران، بهبود بخشیدن به همکاری های هسته ای با ایران و مخالفت با اقدامات نظامی آمریکا و انگلیس در عراق.
سیاست خارجی پریماکوف درصدد آن بود تا با برخی گرایش های منفی در جهان مبارزه کند: ۱- این ادعا که روسیه جنگ سرد را باخته است (کوشش هایی که برای نشان دادن این کشور به عنوان یک کشور مغلوب صورت می گرفت، تا آن را به عنوان یک دولت غیر اروپایی مطرح کنند و بر همین اساس بکوشند تا روسیه را از تصمیم گیری در امور عمومی اروپایی دور کنند)؛ ۲- ایجاد جهان تک قطبی و وابسته کردن منافع همه کشورها به منافع یک ابرقدرت.(۲۷)
به طور کلی چهار اولویت اصلی سیاست خارجی پریماکوف عبارت بودند از(۲۸): تقویت تمامیت ارضی روسیه؛ حمایت از گرایش های نظام یافته در کشورهای مشترک المنافع (CIS)؛ حل کشمکش های منطقه ای بویژه در میان جمهوری های سابق اتحاد شوروی و یوگسلاوی؛ و جلوگیری از گسترش تسلیحات کشتار جمعی.
پریماکوف نسبت به سیاست غربگرایی انتقادات زیادی داشت لذا سیاست نگاه به شرق او مورد خوشایند نمایندگان کمونیست و ملی گرای دوما بود.
سال های پایانی تصدی پریماکوف در وزارت خارجه روسیه سال های پرآشوبی بود. در سال ۱۹۹۸ آمریکا با هدف محدود کردن روسیه در مسیر احیای نفوذ گذشته اش، اتحادیه گوام را با کشورهای گرجستان، اوکراین، آذربایجان و مولداوی تشکیل داد که ازبکستان نیز بعداً به آن پیوست. از سوی دیگر عضویت رسمی سه کشور اروپای شرقی و طرح درخواست عضویت ۹ کشور دیگر در قالب طرح اقدام برای عضویت در ناتو، عملیات نظامی در یوگسلاوی در جریان بحران کوزوو و تصویب مفهوم استراتژیک جدید ناتو، باعث شد تا همکاری های روسیه و ناتو قطع شود و دو طرف تا آستانه رویارویی پیش رفتند (در حالی که در زمان کوزیروف روسیه تا آستانه عضویت در ناتو پیش رفته بود). یلتسین در حالی کاخ کرملین را ترک کرد و قدرت را به پوتین سپرد که روابط غرب و روسیه بار دیگر تیره شده بود. بار دیگر این طرز تفکر در روسیه شکل گرفت که آمریکا خواهان محدود کردن روسیه و در نتیجه تضعیف آن می باشد، چون در مفهوم استراتژی جدید ناتو بر عملیات نظامی فراتر از موارد تهدید برای اعضا تأکید شده بود.(۲۹) غرب و آمریکا بنا داشتند تا از نفوذ روسیه در جمهوری های جدا شده از شوروی بکاهند و حتی مداخله روسیه را محکوم می کردند. این در حالی بود که آمریکا و اروپایی ها به نام ناتو، و بدون مجوز سازمان ملل متحد یوگسلاوی را بمباران کرده بود.
به طور کلی در مرحله دوم سیاست خارجی یلتسین، روابط روسیه با کشورهای آسیایی بویژه چین و هند بسیار اهمیت داشت و البته منافع زیادی هم برای این کشور در پی داشت زیرا روسیه به این طریق می توانست از غرب امتیاز بگیرد. اما محور جدید مسکو - پکن بیش از آنکه برای روسیه سودمند باشد به لحاظ بین المللی باعث تنزل جایگاه روسیه شد. شکاف در روابط روسیه با جمهوری های سابق اتحاد شوروی در حال افزایش بود. کشورهای مستقل مشترک المنافع در جدایی از روسیه موفق بودند و در ناکارآمدی همگرایی با روسیه تأثیر داشتند. در سال ۱۹۹۹ سیاست خارجی روسیه دچار بحران جدی ای شد. غرب از انتقال روسیه به دموکراسی ناامید شد، آسیا در حال عرض اندام بیشتر و سایه اندازی روی سیبری و شرق دور روسیه بود، دولت های مشترک المنافع نیز به آرامی در حال تبدیل به قطب جدیدی بودند و بدتر از همه، از دست دادن هویت قدیمی امپراتوری و اتخاذ نوعی جهت گیری غرب گرایانه باعث شد تا سیاست امنیتی و خارجی روسیه به نحو خطرناکی دستخوش دگرگونی شود.(۳۰)
● دوران پوتین
پوتین که به طور ناگهانی قدرت را بدست آورد،‌ در حالی صاحب قدرت شد که روسیه یک دهه پس از فروپاشی اتحاد شوروی همچنان وضعیت خوبی نداشت و در یک حالت شبه تجزیه قرار داشت و بعد از آن شوک اقتصادی به لحاظ مالی نیز از وضعیت مناسبی برخوردار نبود. با این وجود پوتین قول داد که ثبات را به روسیه بازگرداند،‌ وحدت سرزمینی اش را حفظ کند، ‌اقتصادش را نوسازی نماید و یک قدرت قوی بسازد که از غرب مستقل باشد و به عنوان یک بازیگر بین المللی قابل احترام شناخته شود.
از آنجایی که یلتسین یک انقلاب را هدایت کرده بود،‌ پوتین ثبات سیاسی و اجتماعی روسیه را مدیریت می کرد. او تصمیم گرفت دولت را به عنوان ابزار اصلی انجام دستور کارهای سیاسی اش قرار دهد؛ دولتی که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و در دوران گذار به شدت تضعیف شده بود. پوتین علی رغم اینکه فاقد تجربه سیاسی بود، ‌ناگهان خود را به عنوان یک رهبر روشنفکر مدرن، ‌واقعگرا و تکنوکرات معرفی کرد. به زودی کارآمدی و عملگرایی به شعار اصلی مدیریت پوتین تبدیل شد.
همان‌گونه که پوتین بارها و به روشنی تأکید کرده بود، تمرکز قدرت و ایجاد دولتی قدرتمند یکی از اصول اساسی شیوه حکومت‌مداری او در هر دو حوزه داخلی و خارجی بود. او تمرکز قدرت در دست دولت را کارآمدترین سازوکار رفع مشکلات، بحران‌ها و نابسامانی‌های سیستمی و مهم‌ترین اصل توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی روسیه در مرحله فعلی (دوران گذار) می‌دانست و بر همین اساس از ابتدای به دست گرفتن قدرت، عزم خود را برای ایجاد دولتی قدرتمند و متمرکز جزم و بر ارجحیت دیکتاتوری قانون بر حاکمیت قانون تأکید نمود. او توانست در مدت نسبتاً کوتاهی از طریق «اصلاحات از بالا» راهبرد تثبیت و تمرکز قدرت در کرملین را تا حد قابل ملاحظه‌ای به انجام برساند.(۳۱)
پوتین با تفکیک حوزه‌های راهبردی و غیرراهبردی، سیاست خارجی را در حوزه اول تعریف کرد و مدیریت آن را شخصاً در اختیار گرفت. او با استفاده از اختیارات قانونی خود (مُصرح در قانون اساسی) در رأس هرم سلسله‌ مراتب تصمیم‌سازی سیاست خارجی قرار گرفت و جایگاه، نقش و وظایف کنشگران سطوح پائین‌تر این هرم از جمله احزاب را از طریق مقررات، ضوابط و شیوه‌های رسمی و غیررسمی بازتعریف کرد.
سیاست خارجی دولت پوتین را هم می توان به دو دوره تقسیم کرد: دوره اول ریاست جمهوری پوتین و دوره دوم آن.
الف) دوره اول ریاست جمهوری ولادیمیر پوتین
۱) دکترین سیاست خارجی فدراسیون روسی
در اجلاس ۲۴ مارس سال ۲۰۰۰ شورای امنیت، مفهوم جدید سیاست خارجی روسیه بررسی شد و طی آن ایوانوف اعلام کرد که این سند سیاست خارجی، واقعی تر از سند سال ۱۹۹۳ می باشد. این مفهوم جدید که بر وحدت نظام بین الملل و همچنین بر جایگاه قدرت بزرگ روسیه تأکید داشت، در ۲۸ ژوئن سال ۲۰۰۰ تصویب گردید. در این سند پوتین فهم سنجیده تری از واقعیت داشت و با تفاسیر آرمانگرایانه از منافع روسیه مخالفت نمود. پوتین معتقد بود که دیپلماسی جدید روسیه بر کسب منافع اقتصادی این کشور تأکید دارد. پوتین عنوان کرد که ضرورت دارد اقتصاد داخلی روسیه بازسازی شود. در حقیقت، همان گونه که در سند تدبیر سیاست خارجی روسیه مصوب سال ۲۰۰۰ و پس از روی کار آمدن پوتین آمده بود، روسیه خود را یک قدرت بزرگ جهانی و نه یک ابرقدرت تعریف کرده است. می‌توان از مفاد دکترین سیاست خارجی روسیه چنین برداشت نمود که روسیه در سند تدبیر سیاست خارجی، خود را به مثابه یک قدرت بزرگ پراگماتیک فرصت محور تعریف نموده است. پوتین به تبعیت از گفتمان امنیتی اوراسیاگرایی معتقد بود که روسیه منافع دائمی دارد، ولی فاقد دوستان و دشمنان دائمی است. پوتین در این سند به دنبال احیای جایگاه روسیه در سیاست جهانی است اما به دنبال احیای جایگاه ابرقدرتی نیست بلکه در پی بدست آوردن جایگاه یک قدرت بزرگ است. پوتین معتقد بود که با نوسازی اداری و اقتصادی، وضعیت اقتصادی روسیه را بهبود و با بهبود وضعیت اقتصادی بتواند جایگاه کشور را در عرصه بازیگری بین المللی ارتقا دهد.
پوتین در سیاست خارجی خاص خود تلاش نمود تا مفهوم چندجانبه گرایی را به جای چندقطبی در ادبیات راهبردی بین‌المللی تقویت نماید. وی در این راستا فضای نوینی برای همکاری با ائتلاف غرب و سازوکارهای فراآتلانتیکی نومحافظه‌کاران آمریکا را برای دستگاه‌های امنیتی ـ راهبردی روسیه، بازتعریف نموده است. این رهیافت در کنار دیدار پوتین و بوش در ژوئن سال ۲۰۰۱ و تشکیل شورای مشترک ناتو‌‌‌‌ ـ روسیه در ۲۸ مه سال ۲۰۰۲ موجب شد تا گفتمان تهدید متقابل در روابط میان دو کشور به واهمگرایی تبدیل گردد.(۳۲)
۲) دگرگون سازی مفهوم شرق توسط پوتین
روسیه به شرق حداقل به سه شکل نگاه می کرد(۳۳):
۱) شرق به عنوان یک منطقه ژئوپلتیکی در نظر گرفته شد که طی آن روسیه می توانست خود را به عنوان قدرت بزرگ در این منطقه مطرح کند. در این منطقه بازیگر اصلی چین بود که روسیه تلاش کرد با آن مشارکت استراتژیک داشته باشد و به این ترتیب در مقابل غرب توازنی ایجاد کند.
۲) برداشت دوم از شرق، ژئوپلتیکی می باشد که طی آن باید پذیرفت حاشیه پاسیفیک محور اصلی فعالیت های اقتصادی شده است. علی رغم بحران اقتصادی که در اواخر دهه ۱۹۹۰ در این منطقه رخ داد، موفقیت های اقتصادی (ببرهای آسیایی) در تضاد شدید با تلاش مداوم روسیه برای آوردن مدرنیته و نوسازی قرار گرفته است. عقب ماندگی دائمی روسیه از شرق نیاز به سرمایه گذاری کشورهای آسیایی بویژه ژاپن را در منابع انرژی روسیه به خصوص در ساخالین ضروری می ساخت.(۳۴) بنابراین روسیه یک نوع نگاه ژئواکونومیکی نسبت به شرق دارد که طی آن تلاش می کند تا سرمایه کشورهای پاسیفیک را وارد روسیه کند و سرمایه گذاری خارجی در روسیه را افزایش دهد.
۳) سومین نگاه روسیه به شرق نگاه ژئوایدئولوژیکی است که طی آن شرق نه تنها معرف یک آلترناتیو روحی برای مادی گری غربی می باشد بلکه به طور کلی آلترناتیو وسیع تری نسبت به غرب به شمار می رود. به عبارت دیگر شرق در مقابل غرب به کار گرفته می شود. گرچه هند نقش اساسی را در بخشی از شرق بازی خواهد کرد اما روسیه تلاش می کند که مظهر این جهت گیری باشد؛ به عبارت دیگر روسیه سعی دارد خود را مظهر شرق نشان دهد.
با ریاست جمهوری پوتین در دسامبر سال ۱۹۹۹ هم مفهوم سازی شرق و هم غرب مورد تجدید نظر قرار گرفت. در حالی که در دوران پریماکوف مشخصه اصلی سیاست خارجی روسیه عملگرایی بود، در دوران پوتین نوعی واقع گرایی جدید به وجود آمد. پریماکوف بارها رویکرد غیر پارتیزانی اش به مسایل را متذکر شد. شعار حکومت پریماکوف عملگرایی بود. گرچه او یک رویکرد غیر ایدئولوژیک را پیشنهاد می کند ولی خود پراگماتیسم نیز نوعی عمل ایدئولوژی شده است.
واقع گرایی جدید پوتین برخی عناصر استراتژی پریماکوف و حتی کوزیروف را در خود جای داد اما با این وجود توجه بیشتری به محدودیت های قدرت روسیه بویژه ضعف اقتصادی اش داشت.
۳) حادثه ۱۱ سپتامبر و همسویی دوباره با غرب
روسیه به غرب با دو دیدگاه می نگریست: ۱- دیدگاه جغرافیایی که بر این اساس میان بخش های آمریکایی و اروپایی تفاوت قایل بود؛ ۲- دیدگاه ایدئولوژیکی که در این دیدگاه غرب دارای دو هویت بود، یک هویت نظامی با اولویت ناتو و دیگری هویت سرمایه داری.
در سال اول ریاست جمهوری پوتین، سیاست خارجی روسیه کاملاً ضد آمریکایی و هدف اصلی اش مقابله با آمریکا در تمام جبهه ها بود. برای مثال او موافقت نامه گور – چرنومردین را و از کوبا دیدار کرد و تلاش نمود یک ائتلاف ضد آمریکایی را با چین ایجاد کند.(۳۵)
اما بتدریج تعریف جدیدی از رابطه با ائتلاف غرب مطرح گردید و تغییرات گسترده‌ای در سیاست خارجی روسیه اجرا شد. به واقع تعبیر «ژئوپلیتیک چندقطبی» مدنظر یوگنی پریماکوف سیاستمدار اوراسیاگرای روسیه، در دوران پوتین نیز همچنان مورد تأکید قرار گرفت، با این تفاوت که ساختار تغییر یافته جهانی در مقطع زمانی پس از رویداد ۱۱ سپتامبر، هنجارهای نوینی را بر نخبگان روسیه تحمیل نمود. بر این اساس، پوتین علی‌رغم گرایش شدید به رویکرد امنیتی ‌ـ راهبردی اوراسیاگرایی که ریشه در فرهنگ و ژئوپلتیک خاص روسیه دارد، این تعبیر «آندره کوزیروف»، وزیر خارجه غربگرای روسیه را که مسکو باید منافع ملموس را در نظر بگیرد و دگم‌های ایدئولوژیک را کنار گذارد، به صورت عملیاتی در دکترین سیاست خارجی خود اعمال نمود.(۳۶) به عبارتی بهتر پوتین بیشتر از آنکه بر روابطش با غرب تمرکز کند به خود روسیه توجه می کرد.
اما سئوال مهم اینجا است که حوادث ۱۱ سپتامبر چه تغییری در سیاست خارجی پوتین ایجاد کرد؟ سیاستمداران و تحلیل گران، رفتار بین المللی پوتین بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر را به عنوان یک نوآوری قابل ملاحظه در سیاست خارجی روسیه قابل احترام دانستند. سیاستمداران غربی نیز حمایت فعالانه روسیه از جنگ علیه تروریسم را پایان واقعی جنگ سرد قلمداد نمودند. بویژه «تونی بلر»، نخست وزیر انگلستان از اینکه روسیه برای جنگ علیه تروریسم و همکاری با غرب اعلام آمادگی کرد بسیار خوشحال شد و آن را آغاز عصر پس از جنگ سرد و پایان تنش میان روسیه و غرب عنوان کرد.(۳۷) پرزیدنت بوش همان گونه از پوتین تحسین کرد که بلر تمجید کرده بود: یک دوست صادق و رهبر روشنفکر با دید بین المللی گرایانه که توان بسیار بالایی برای غلبه بر تردیدها در روسیه و برای اتحاد با آمریکا در جنگ علیه تروریسم دارد.(۳۸) پوتین تلاش کرد تا مسایل مبهم مربوط به عصر یلتسین را حل کند و روسیه را به عنوان یک متحد استراتژیک و جزء جدایی ناپذیر جهان متمدن معرفی کند.
خانم «لیلیا شوتسوا» گام های برداشته شده توسط پوتین را به عنوان یک تغییر پایه ای و اساسی و افزایش عملگرایی در سیاست خارجی پوتین قلمداد می کند.(۳۹) می توان پوتین را به عنوان یک رئالیست مدرن عملگرایی نامید که طبقه بندی برای قدرت را می پذیرد و جهان را به صورت رقابتی می داند. پوتین همان گونه که نگران جایگاه روسیه در جهان بود، در عین حال تلاش می کرد مسکو را به همان قدرت بزرگ گذشته تبدیل کند؛ لذا سعی کرد تا بر اساس واقعیت حرکت کند. کسانی که به عوامل اقتصادی در امور بین المللی اهمیت می دهند، معتقدند که روسیه برای مدتی در رده یک قدرت درجه دوم خواهد بود. اما برای پوتین، اهمیت عوامل اقتصادی به این معنی نبود که روسیه باید خود را در سطح نازل تری در نظام بین المللی قرار دهد. روسیه باید از همه منابع موجود برای ایفای نقش قدرت بزرگ موروثی اش استفاده کند. به عبارتی پوتین معتقد بود که روسیه باید علی رغم ضعف اقتصادی اش، یک بازیگر حرفه ای در نظام بین المللی باشد و شناخت کاملی از همه فرصت ها بدست آورد، لذا واکنش او به واقعه ۱۱ سپتامبر هم در راستای تحقق این هدف بود.
تردیدی وجود ندارد که حملات تروریستی به نیویورک و واشنگتن باعث حضور فعال تر و مؤثرتر روسیه در نظام بین الملل نسبت به دهه گذشته و نیز تقویت روابط مسکو با غرب و آمریکا شد. در اواخر دهه ۱۹۹۰ در روسیه نسبت به تمایلات یکجانبه گرایانه آمریکا در تمام مناطق اعتراض های شدیدی وجود داشت و خیلی از مقامات روسی به صورت رسمی اعلام می کردند که روسیه باید تقویت شود تا جهان به صورت چند قطبی اداره شود. اما پوتین بعد از اینکه روی کار آمد تأکید زیاد بر روی چند جانبه گرایی را پایان داد. پوتین اغلب اوقات بویژه در مسایل امنیتی جدی سخن می گفت اما رفتاری ساده تر و صادقانه تر نسبت به اواخر دهه ۱۹۹۰ داشت. در ۱۸ ماه ابتدایی دوران ریاست جمهوری اش، پوتین راه های متنوع و ابتکارات دیپلماتیک زیادی را جهت تقویت صلاحیت روسیه به عنوان یک بازیگر مشترک در عرصه جهانی امتحان کرد.(۴۰)
وقتی رهبران غربی برای برقراری روابط نزدیک تر با مسکو اعلام آمادگی کردند، پوتین سنجیده تر و منطقی تر از یلتسین به این آمادگی پاسخ داد. پوتین در دیدارش با بوش در ژنو تلاش کرد تا روابط دوستانه ای با بوش برقرار کند و تا حدی هم در انجام این کار موفق بود؛ اما به نظر نمی رسید این ارتباطات جدید رؤسای جمهور اختلاف های موجود میان دو طرف را بر روی مسایلی مثل پیمان ABM کاهش دهد. اما موفقیت نسبی او در برقراری ارتباط با بوش، باعث شد تا پوتین بعد از ۱۱ سپتامبر هم از این رویکرد شخصی استفاده کند. پوتین اولین رهبر خارجی بود که بعد از حملات ۱۱ سپتامبر با بوش تماس گرفت و به برقراری ارتباط مستقیم خود با بوش ادامه داد؛ چیزی که گورباچف آن را فاکتور انسانی در روابط بین المللی نامید. پوتین خیلی تلاش کرد تا از به کار بردن واژگان سنتی روسی (که انزجار و عصبانیت در آنها وجود داشت) در رخدادهایی که مورد علاقه آنها نبود خوداری کند. پوتین تلاش کرد تا برخی مسایلی که برای روس ها اهمیت زیادی داشت را کم اهمیت جلوه دهد؛ مثل افزایش حضور نظامی آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز در اوایل سال ۲۰۰۲.
پس در واقع تفاوت در شیوه رفتاری و نوع صحبت پوتین در قبل و بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر قابل ملاحظه می باشد.(۴۱)
رخدادهای ۱۱ سپتامبر بلوغ سیاست خارجی روسیه پوتین را شتاب بخشید. روسیه در ائتلاف ضد تروریستی با آمریکا همکاری کرد. واقعه ۱۱ سپتامبر ثابت کرد که حتی آمریکا هم به تنهایی نمی تواند امنیت خود را تضمین کند. همکاری با متحدان از طریق موافقت نامه های دوجانبه و ... ضروری است. اهمیت روسیه برای ایالات متحده به عنوان یک متحد سیاسی نسبت به چند ماه پیش به نحو فزاینده ای افزایش یافت. در بررسی موارد، ایالات متحده ثابت کرد که علاقه مند است با روسیه اتحاد سیاسی و نظامی برقرار کند.(۴۲) پوتین به ایالات متحده در جنگ افغانستان کمک فراوانی کرد. روسیه علاقه مند بود امنیت مرزهای جنوبی خود را حفظ کند و به فعالیت های تروریست ها پایان دهد. همه دکترین های نظامی در جهت برخورد غیرحضوری با غرب هدایت می شد. به دلیل نیاز مبرم روسیه به تعامل مثبت با آمریکا جهت عضویت در سازمان تجارت جهانی WTO، روسیه حتی از «سیاست برادر بزرگتر» در فضای خارج نزدیک خود، به ویژه آسیای مرکزی و قفقاز که به مثابه شاهراه تنفس استراتژیک این کشور می‌باشد، به سیاست نزدیک‌تر به خانه و مداخله‌جویی کمتر در سیاست‌گذاری‌های کشورهای پیرامونی روی آورد.(۴۳)
۴) باز هم نگاه سرد و منفی نسبت به غرب
آنچه که بیش از همه در سیاست خارجی فدراسیون روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دیده می شود، رویکردهای متناقض در دوره های مختلف است. دوره پوتین ابتدا با نگاهی بدبینانه نسبت به غرب شروع و با حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر نیز نگاه خوش بینانه و در واقع دوستی با غرب جایگزین آن دیدگاه همیشگی منفی شد. اما این رویکرد هم چندان دوام نیاورد. جنگ عراق (که روسیه با ایالات متحده در این جنگ همراهی نکرد) باعث شد که بار دیگر روابط روسیه با ایالات متحده سرد و فاصله ها بیشتر شود. روابط با اتحادیه اروپا به طور محسوسی تیره شد. موضوعاتی همچون عراق، چچن، شرکت نفتی یوکوس و اوکراین این روابط را وخیم تر هم کردند. همکاران غربی پوتین از پذیرش او تردید داشتند. رسانه ها روسیه را به میزان کمتر یا بیشتری در کنار چین قرار می دادند و حکومت روسیه را یک رژیم اقتدارگرا قلمداد می کردند. در دسامبر سال ۲۰۰۴، «خانه آزادی»، روسیه را از کشوری که تا حدی در آن آزادی وجود دارد (از سال ۱۹۹۱ به بعد روسیه کشوری تا حدودی آزاد نامیده می شد)، به یک کشور غیر آزاد تنزل داد. حتی در این طبقه بندی روسیه در پائین ترین سطح قرار گرفت که شاید آسیب پذیرتر از چین باشد؛ هم به خاطر اینکه ایالات متحده تجارت کمتری با روسیه دارد و هم به خاطر اینکه روسیه در مسیر رکود و انحطاط قرار گرفته است.(۴۴) سئوال هایی که در زمان گورباچف مطرح بودند بار دیگر مطرح شدند: آیا روسیه تهدیدی برای همسایگانش می باشد؟ آیا یک مشکل امنیتی برای غرب می باشد؟ این مسایل و همچنین رفتار دولت های غربی با روسیه موجبات دلسردی و ناراحتی پوتین از دولت های غربی را فراهم آورد. پوتین ناراحتی اش را نسبت به حکومت های غربی نشان داد. سخنان پوتین بعد از حمله به مدرسه بسلان در سپتامبر سال ۲۰۰۴ نشان داد که او هنوز به همتایان غربی اش اعتماد چندانی ندارد و آنها را متهم کرد به اینکه خواهان یک روسیه ضعیف تر هستند و از اسلام گراها و جدایی طلبان برای این هدف به عنوان یک وسیله استفاده می کنند.ب) دور دوم ریاست جمهوری پوتین
در واقع دور دوم ریاست جمهوری پوتین با ایفای یک نقش جدید توسط روسیه در عرصه بین المللی توأم بود. پوتین تلاش کرد تأثیر گذار باشد و به عنوان یک قدرت بزرگ مدنظر قرار گیرد لذا نوعی سیاست خارجی مستقل را در پیش گرفت.
● واقع گرایی جدید: راهی سوم فراسوی شرق و غرب(۴۵)
تا قبل از پوتین دو نوع روسیه وجود داشت: ۱- روسیه لیبرال، که بر این اساس روسیه بخش لاینفک اروپا بود، چیزیی که «الکساندر یانوف» آن را روسیه دکابریست ها نامید.(۴۶) ۲- روسیه نوع دوم بر اساس ملاحظات ژئوپلتیکی بود که روسیه را به عنوان یک ابر قدرت در نظر می گرفت و توسعه جامعه مدنی را نادیده می انگاشت. این دیدگاه بر بدست آوردن سرزمین هایی مثل کریمه و سواستاپول و مواجه با غرب و سیاست های مستبدانه اقتصادی تأکید دارد. یانوف این روسیه را روسیه اسلاو می نامد. راه سومی در سیاست خارجی در حال بوجود آمدن بود. اساس این راه جدید تلاش در جهت بدست آوردن مسیر جدیدی میان غرب گرایی گورباچف و کوزیروف و طردگرایی غم انگیز اتخاذ شده توسط حزب کمونیست و سیاست غیرمفید پراگماتیک پریماکوف می باشد.
به عبارت دیگر اساس این راه سوم این است که میان غرب گرایی گورباچف و کوزیروف و مخالفت با غرب حزب کمونیست و پریماکوف راه جدیدی اتخاذ شود. طرح کلی راه سوم بوسیله «سرگئی کاراگانوف» در سند شورای سیاست دفاعی و خارجی پیشنهاد شد که این سند حاصل ۱۴ ماه گفتگو میان گروه های مختلف کاری در آوریل سال ۲۰۰۰ می باشد.(۴۷)
در دوران پوتین اساس سیاست خارجی روسیه بوجود آوردن معنای جدیدی برای شرق بود. این مفهوم شرق، هم شرق واقعی را در بر می گیرد و هم اینکه تلاش می کند این عقیده که شرق، غرب نیست اما در عین حال مخالف غرب هم نیست را تئوریزه کند. پایان جنگ سرد برتری محض و پیروزمندانه غرب بود. گفتگوهای مداوم چین و روسیه در مورد ایجاد جهان چند قطبی نتیجه نگرانی شان از نظام عدم توازن جهان بود که این عدم توازن در اثر فروپاشی اتحاد شوروی به وجود آمد. با این وجود در حالی که در گذشته همیشه در مورد منازعه غرب و شرق بحث می شد، مفهوم جدید شرق تلاش می کند تا کشورهایی را که ضرورتاً در منازعه با غرب نیستند دور هم گرد آورد. سیاست خارجی جدید پوتین نظام ارزشی متمایزی است که ضرورتاً اصول جهانی حقوق بشر و دموکراسی را تضعیف نمی کند بلکه در آن شرق تلاش می کند تا راهی را برای تدوین یک دستورالعمل جهانی، به عنوان یک پروژه جهانی واقعی آماده کند.
تنش میان جهان گرایی و جزء گرایی اغلب در تمام درگیری های روسیه با مدرنیته و نوسازی نمایان بود و تجربه پست کمونیسم آخرین مرحله این روابط متزلزل روسیه با غرب و میان سنت و مدرنیته به شمار می رفت. در گذشته، حمایت از کمونیسم در روسیه در مقابل مدرنیته مطرح بود ولی امروز روسیه از چند جانبه گرایی و مخالفت سلطه آمریکا بر جهان حمایت می کند. چند جانبه گرایی جهت گیری شرق شناختی در سیاست خارجی روسیه را منعکس می کند که این جهت گیری بویژه بوسیله سرویس اطلاعات خارجی روسیه در دوران ریاست پریماکوف بین سال های ۱۹۹۶ - ۱۹۹۱ و سپس توسط «ویاچسلاو تروبنیکوف» ارتقا داده شد (هم پریماکوف و هم تروبنیکوف از شرق شناسان مشهور روسی بودند). بر این اساس روسیه ارزش های آسیایی را به صورت مطلق پذیرفت. در دستور کار ارزش های آسیایی، دموکراسی و حقوق بشر در اولویت قرار ندارند و نظم و دیسیپلین بیشتر از آزادی فردی اهمیت دارند.
جنگ دوم چچن اصول دموکراتیک را مورد تهدید قرار داد. روسیه از جانب شورشیان چچنی با تهدید بزرگی مواجه شد اما پاسخ فدراسیون روسیه امتیازات بزرگ و کوچک شهروندان روسیه بویژه در خود قفقاز را در معرض خطر قرار داد. با این وجود در زمان پوتین در برخی زمینه ها پیشرفت هایی بوجود آمد که تا حدی این دیدگاه را نقض کرد. برای مثال، پوتین در می سال ۲۰۰۰ «سرگئی لبدوف» را به ریاست اداره اطلاعات خارجی منصوب کرد؛ لبدوف تجربه کار در آلمان را داشت و این انتصاب پایان حکومت شرق شناسان در اداره اطلاعات خارجی روسیه به شمار می رفت. انتصاب مذکور این احتمال را بوجود آورد که نقش اداره اطلاعات خارجی در شکل دهی سیاست خارجی روسیه کاهش پیدا کند و بنابراین بعضی مواضع تهاجمی روسیه مثلاً در زمینه هایی مثل گسترش ناتو، ایران، عراق و صربستان تعدیل یابد. اصطلاحات متفاوتی برای توصیف این سیاست خارجی پوتین به کار رفته است. «ریچارد ساکوا» این سیاست خارجی پوتین را شرق گرایی جدید نامید. این شرق جدید مکمل غرب است نه در کشمکش با غرب، بنابراین این سیاست از یک طرف میان مبارزه سنتی جنگ سرد میان شرق و غرب و از طرف دیگر میان نوسازی و غربی سازی راه سومی محسوب می شود. البته این واقع گرایی جدید ممکن است ثمر بخش نباشد و عوامل مختلفی باعث ناکام ماندن تلاش روسیه در جهت برقراری یک رابطه جدید با همسایگان شرق و غربش شود. در اصل، مفهوم ژئوایدئولوژیکی پوتینیسم تلاش برای ایجاد چیزی فراتر از صرف روسیه می باشد؛ در واقع ایجاد یک شرق جدید در جهان چند قطبی که در آن به روسیه اجازه داده می شود اقتصاد و دولت خود را توسعه دهد.
● سیاست خارجی در دوران مدودوف
نکته مهم در مورد مدودوف این است که او اولین رهبر روسیه در ۱۰۰ سال اخیر است که از حزب کمونیست به قدرت راه پیدا نکرده است. او در عین حال نسبت به پوتین، انسانی بسیار انعطاف پذیرتر است. اما به هر حال خیلی‌ها می‌گویند او به جای آن که «قدرت» را به دست داشته باشد، فقط «امور» را به دست دارد.(۴۸) مدودف رهبر طیف «لیبرال» های کرملین است که به واسطه دیدگاه‌های اقتصادی خود که البته با تأکید بر نقش پررنگ‌تر دولت در حوزه اقتصاد دموکراسی «حاکمیتی» در حوزه سیاست، متفاوت از دیدگاه‌های لیبرال‌های غربی است، به عنوان سیاستمداری لیبرال شناخته می‌شود. او و اعضای این طیف، از نظر اقتصادی اتحادیه اروپا را شریک اصلی روسیه و این کشور را جزئی از فضای سیاسی – اقتصادی غرب می‌دانند اما این مسئله از نظر آنها به معنای متابعت کامل روسیه از غرب نیست. (۴۹)
روسیه از ابتدای هزاره جدید به مدد تقویت مؤلفه‌های قدرت خود که عمدتاً ناشی از سرازیر شدن دلارهای نفتی به اقتصاد این کشور است، عزم خود را برای تبدیل شدن به عضوی فعال و مؤثر در عرصه بین‌الملل جزم کرده است و بر تفاوت خود با روسیه دهه ۱۹۹۰ میلادی که دخالت و موضع‌گیری‌های آن در عرصه‌های منطقه‌ای و بین‌المللی به واسطه ضعف‌های آن محلی‌ از اعراب نمی‌یافت، تأکید دارد.
تغییرات صورت گرفته در کرملین و جابجایی در مناصب کلیدی روسیه به نحوی بود که در وهله نخست نمی‌شد دگرگونی محسوسی را در عرصه‌های سیاسی این کشور انتظار داشت. به خصوص که از یک سو «دیمیتری مدودوف» تحت حمایت ولادیمیر پوتین به قدرت دست یافته بود و از سوی دیگر مدودوف خود را همگام و سازگار با سیاست‌های رئیس جمهور پیشین نشان داده بود. از این رو دیمیتری مدودوف، به محض پیروزی در انتخابات از نزدیکی به سیاست‌های رئیس جمهور پیشین سخن به میان آورد و در یک تقسیم کار از تعیین مواضع اصلی داخلی و سیاست خارجی به عنوان مسئولیت رئیس جمهور و هدایت فعالیت‌های اقتصادی توسط نخست‌وزیر یاد کرد. همچنین این نکته که یک رئیس جمهور بلافاصله پس از پایان دوره ریاست جمهوری خویش، صاحب مقام نخست‌وزیری شود، اتفاقی نادر در عالم سیاست بود و به همین سبب ضمن مطرح نمودن مسئله تقسیم قدرت میان پوتین و مدودوف، بر ادامه خط‌مشی‌های پیشین مسکو نیز صحه می‌گذاشت، به نحوی که در نگاه نخست می‌شد ولادیمیر پوتین را صحنه گردان اصلی سیاست روسیه و دیمیتری مدودوف را تنها به عنوان دارنده منصب ریاست جمهوری تلقی نمود. در این بین علی رغم آنکه در ظاهر قدرت پوتین در مقام نخست وزیری،‌ تقسیم کار مدودوف را از جنبه‌ای ظاهری و تبلیغاتی برخوردار می‌کند، با این حال به نظر می‌رسد جنگ قفقاز و تصمیم روسیه مبنی بر به ‌رسمیت شناختن اوستیای جنوبی و آبخازیا، حکایت از تغییراتی در سیاست خارجی روسیه داشته باشد. بر این اساس با توجه به تحولات اخیر میان روسیه و غرب می‌توان چنین اذعان داشت که روند نوینی در سیاست خارجی روسیه شکل گرفته است. در این روند نوین، روسیه از یک سو با چالش‌های گسترده ای با غرب مواجه است و از سوی دیگر باید با ظرافت و هوشمندی به نزدیکی با کشورهای متعارض در نظام بین‌الملل بیاندیشد. (۵۰)
● نظریه سیاست خارجی مدودوف
«دیمیتری مدودف» رئیس جمهور فدراسیون روسیه نظریه سیاست خارجی خود را در جولای سال ۲۰۰۸ اعلام کرد. در بند اول آن آمده است که این نظریه، نظریه‌ای که هشت سال قبل توسط ولادیمیر پوتین امضا شده بود را، توسعه می‌دهد و تکمیل می‌کند. ولی مقایسه دو متن نشان می‌دهد که برداشت مقامات روسیه از جهان طی هشت سال اخیر به طور اصولی تغییر کرده است. به عنوان مثال، مؤلفان سند قبلی از جهان تک‌قطبی انتقاد کرده و خاطرنشان کرده بودند که «روسیه برای تشکیل سیستم چند قطبی روابط بین الملل تلاش خواهد کرد.» در سند جدید آمده است که این کار با موفقیت انجام شده است و نویسندگان آن به «دورنمای از بین رفتن انحصار غرب بر فرایندهای جهانی شدن» اشاره می کنند.
تغییرات معینی در سیاست خارجی روسیه در فصل «اولویت‌های منطقه‌ای» منعکس شده است. هشت سال قبل تحکیم اتحادیه روسیه و بلاروس به عنوان هدف دست اول مطرح شده بود؛ و حالا کرملین در عمل به مرگ این اتحادیه اشاره و فقط ایجاد شرایط برای گذر تدریجی به روابط بازاری بین مسکو و مینسک را ذکر می‌کند.
از همه کشورهای جامعه مشترک المنافع تنها چهار کشور به صورت جداگانه ذکر شده اند: قزاقستان و بلاروس به صورت مثبت به عنوان اعضای فعالیت جامعه اقتصادی اورآسیایی و نیز اوکراین و گرجستان به عنوان نامزدهای عضویت در ناتو (هشت سال قبل این دو کشور ذکر نشده بودند).
ظاهراً نظریه جدید سیاست خارجی روسیه نابودی سازمان امنیت و همکاری اروپا را پیش بینی می‌کند. هشت سال قبل روسیه به «توسعه متعادل» این سازمان علاقه‌مند بود ولی اکنون مسکو بر ایجاد سازمان جایگزین یعنی انعقاد قرارداد درباره امنیت اروپایی که این کار می تواند در نزدیک‌ترین اجلاس سران کشورهای اروپایی شروع شود، تأکید می‌کند. هشت سال پیش کشورهای بریتانیا، آلمان، ایتالیا و فرانسه به عنوان مهم ترین شرکای اروپایی روسیه ذکر شده بودند. اما اکنون ترکیب کشورها چنین است: آلمان، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، فنلاند، یونان، هلند و نروژ. این کشورها شرکای اساسی روسیه در زمینه گاز طبیعی هستند. در مورد بریتانیا آمده است که روسیه به همکاری با این کشور «در همین راستا» امید بسته است.
در نظریه جدید ضرورت توسعه روابط با هند، چین و برزیل، یعنی شرکای راهبردی روسیه قید شده است. ولی بر خلاف نظریه هشت سال قبل، ایران به صورت سرسری در یک ردیف با ترکیه، مصر، الجزایر، عربستان سعودی، سوریه، لیبی و پاکستان (خریداران عمده سلاح های روسی) ذکر شده است. (۵۱)
هرچند روسیه طی سال‌های اخیر به سبک کشورهای غربی اقدام به انتشار اسنادی زیر عنوان دکترین سیاست خارجی می‌کند، اما رئیس‌جمهور به عنوان آخرین تصمیم‌گیرنده و مسئول نهایی سیاست خارجی، خارج از رویه‌های رسمی نیز اقدام به بیان اصول سیاست خارجی می‌کند که از آنها به عنوان اصول دکترین عملی سیاست خارجی یاد می‌شود. با همین ملاحظه، مدودوف پنج اولویت سیاست خارجی روسیه را به تبع تغییرات در فضای سیاست خارجی این کشور (در پی تحولات در قفقاز جنوبی) مطرح کرد که از آنها به عنوان دکترین عملی سیاست خارجی این کشور یاد می‌شود.
موارد اول و سوم این اولویت‌ها دارای لحنی ملایم است و طی آنها از پایبندی روسیه به موازین حقوق و هنجارهای بین‌الملل، عدم تمایل این کشور به تقابل با هیچ کشوری در عرصه بین‌الملل و منزوی کردن خود در این عرصه صحبت به میان آمده است. (۵۲)
اما بندهای دیگر این دکترین که اسباب برخی نگرانی‌ها برای کشورهای غربی شده، حاکی از عزم روسیه به تغییر وضع موجود در عرصه بین‌المللی و رویه تعاملی خود با سایر کشورها به ویژه کشورهای غربی است. مدودوف در یکی از این بندها بر این مهم تأکید کرده که روسیه نظم موجود بین‌المللی (به تعبیر وی نظم تک‌قطبی) را به واسطه بی‌ثباتی و استعداد آن به ایجاد تنش نمی‌پذیرد و این نظم باید به یک نظام چندقطبی تغییر ماهیت یابد.
در بند دیگری از این دکترین، مدودوف از حق روسیه به دفاع از جان و شأن شهروندان روسیه و همچنین منافع آنها «در هر کجا»، به عنوان یک اولویت غیرقابل ‌اغماض نام برده است. در بخش دیگری از این دکترین، مدودوف بر وجود منافع ویژه روسیه در برخی مناطق تأکید کرده است. هرچند وی اشاره‌ای به محل این مناطق نکرده، اما با التفات به تحولات اخیر در منطقه به نظر می‌رسد منظور اصلی او به ویژه گرجستان، اوکراین و سایر کشورهای حاضر در حوزه جغرافیایی اتحاد شوروی سابق باشد. (۵۳)
مدودوف در این دکترین تأکید کرده که آینده روابط بین‌الملل بستگی به دوستان و شرکای روسیه دارد، که حائز این انتخاب هستند که آیا منافع و حساسیت‌های روسیه را محترم می شمارند یا خیر؟
● راهبرد نگاه به شرق‌
راهبرد نگاه به شرق در سیاست خارجی روسیه حول چند محور عمده شکل گرفته است که از آن جمله می‌توان به گسترش روابط با چین، ایران و هند از یک سو و افزایش مناسبات با کشورهای خاورمیانه و آمریکای لاتین از سوی دیگر اشاره کرد. همچنین حضور در سازمان شانگهای و حفظ نفوذ در کشورهای آسیای مرکزی نیز از دیگر راهبردهای اساسی کرملین در نگاه به شرق محسوب می‌گردند. در این بین روابط روسیه و چین از اهمیت فراوانی برخوردار می‌باشد زیرا هر دو کشور از توان بالقوه‌ای در عرصه سیاست بین‌الملل برخوردار هستند و ضمن عضویت در شورای امنیت سازمان ملل متحد، در زمره کشورهای هسته‌ای نیز محسوب می‌گردند.
به‌طور کلی روابط روسیه و چین را پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از میان رفتن تنش‌های ایدئولوژیکی بین پکن و مسکو، می‌توان در ذیل پیمان‌ شانگهای و اهداف اصلی این پیمان جستجو نمود. براین اساس مسئله امنیت در مناطق مرزی، وجود گرایش‌های تجزیه‌طلبانه، جلوگیری از نفوذ تدریجی نیروهای بیگانه در منطقه، مبارزه با حضور افراطیون مذهبی در آسیای مرکزی و مقابله با قاچاق مواد مخدر، کالا و تسلیحات از جمله علایق مشترک روسیه و چین برای حضور در سازمان همکاری شانگهای محسوب می‌شوند. ضمن آنکه اتخاذ سیاست یکجانبه‌گرایی از سوی دولتمردان کاخ سفید و لحاظ نکردن منافع دیگر کشورها در منطقه نیز روابط روسیه و چین را تحت‌الشعاع خود قرار داده است. از این رو نقطه مشترک در روابط روسیه و چین را می‌توان در مسائل امنیتی و حضور روزافزون ایالات متحده آمریکا در منطقه آسیای مرکزی جستجو نمود. به نحوی که روسیه و چین، ضمن مخالفت با سیاست‌های یکجانبه‌گرایانه آمریکا، خواهان چند قطبی شدن جهان و اتخاذ سیاست‌های چند جانبه‌گرا نیز هستند.
در این راستا انتخاب چین به عنوان نخستین سفر خارجی مدودوف، پیام‌های مهمی برای غرب در برداشت. به‌خصوص که در آن سفر، دو کشور به محکوم نمودن طرح سپر دفاع موشکی آمریکا پرداختند و آن را تضعیف کننده‌ تلاش‌های بین‌المللی برای خلع‌سلاح خواندند. (۵۴)
از سوی دیگر به نظر می‌رسد مدودوف نیز همچون پوتین، رویکرد نسبتاً مستقلی را نسبت به مسئله هسته‌ای ایران دنبال کند. در واقع روسیه سعی می‌کند در برنامه‌های هسته‌ای ایران به عنوان بازیگری قدرتمند و مقتدر میان ایران و غرب به ایفای نقش بپردازد. به نحوی که برنامه‌های هسته‌ای ایران و همکاری مسکو با تهران، از یک سو روابط کرملین و کاخ سفید را تحت ‌تأثیر قرار داده و از سوی دیگر مسکو را به بازیگری مهم میان ایران و غرب مبدل کرده است. بر این اساس در حال حاضر برنامه‌های هسته‌ای ایران و همکاری‌های اتمی مسکو با تهران، یکی از مهم ترین محورهای مناقشه میان روسیه و آمریکا را شکل می‌دهد و به نظر می‌رسد برنامه‌ها و فعالیت‌های صلح‌آمیز هسته‌ای ایران و همکاری‌های اتمی تهران و مسکو، به مثابه ابزاری در دست کرملین برای اخذ امتیازات بیشتر از غرب و به خصوص آمریکا مبدل شده است، به نحوی که روس‌ها برای آنکه از یک سو به تهدیدهای آمریکا در خصوص گسترش ناتو به شرق و طرح‌هایی نظیر سپر دفاع موشکی، پاسخ دهند و از سوی دیگر از عرصه تعاملات جهانی قدرت‌های بزرگ نیز خارج نشوند، با تاکید بر مسائلی نظیر برنامه‌های هسته‌ای ایران، سعی در امتیازگیری از غرب دارند. از این رو می‌توان روسیه را بازیگری میان ایران و غرب به خصوص آمریکا محسوب نمود که در مواضع اعلانی و اقدامات عملی خود، از یک سو رفع تهدیدهای امنیتی و از سوی دیگر کسب منافع بیشتر را دنبال می‌کند. (۵۵)
علاوه بر این روسیه در نگاه راهبردی خود به شرق، ضمن گسترش روابط با چین و مداخله مؤثر در پرونده هسته‌ای ایران، نگاهی ویژه نیز به خاورمیانه و به طور کلی جهان اسلام دارد؛ منطقه ای که در آن نوعی نارضایتی از ایالات‌ متحده آمریکا و بدبینی نسبت به غرب وجود دارد و روسیه می‌تواند به بهترین شکل از این احساسات بهره‌برداری نماید. در این راستا روسیه با فروش تسلیحات نظامی به سوریه و به رسمیت شناختن گروه‌هایی نظیر حماس و حزب‌الله، که از سوی غرب به عنوان گروه‌های تروریستی شناخته شده‌اند، گام‌های مؤثری جهت تحکیم روابط با کشورهای خاورمیانه به‌خصوص کشورهای معارض با ایالات متحده آمریکا برداشته است. ضمن آنکه روسیه برای پی‌گیری سیاست‌های خود در خاورمیانه از موقعیت ویژه‌ای برخوردار است و علاوه بر روابط نزدیکی که با کشورهایی همچون ایران، عربستان، سوریه و مصر برقرار کرده است، به عنوان عضو ناظر در سازمان کنفرانس اسلامی نیز حضور دارد. از این رو همواره سعی کرده نقش مؤثرتری در مناقشه اعراب و اسرائیل و روند صلح خاورمیانه ایفا نماید.‌
یکی دیگر از ابعاد راهبردی روسیه در نگاه به شرق را می‌توان در روابط مسکو با کشورهای آمریکای لاتین مشاهده نمود. بر این اساس گسترش همکاری‌های نظامی با ونزوئلا و نیز احتمال استقرار مجدد موشک‌ها و رهگیرهای روسی در کوبا می‌‌تواند از جایگاه مهمی در سیاست خارجی روسیه برخوردار باشد. همچنین با توجه به بحران سیاسی و اخراج سفرای آمریکا از بولیوی و ونزوئلا و حمایت برخی کشورهای منطقه آمریکای لاتین از جمله نیکاراگوا و هندوراس از این اقدام، به نظر می‌رسد روسیه بیش از پیش به کشورهای فوق نزدیک گردد.‌
به طور کلی می‌توان گسترش همکاری با چین، توسعه سازمان شانگهای، مخالفت با تهاجم نظامی آمریکا به عراق، انتقاد از تلاش‌های آمریکا برای دموکراتیزه کردن خاورمیانه، ممانعت از شناسایی حماس و حزب‌الله به عنوان گروه‌های تروریستی، ایفای نقش در روند صلح خاورمیانه، همکاری با ایران در زمینه انرژی اتمی و فروش تسلیحات، پیشنهاد فروش رآکتور هسته‌ای به عربستان سعودی، تلاش برای برقراری ارتباط با دولت‌ها و جنبش‌های اسلامی، فروش تسلیحات نظامی به کشورهای خاورمیانه و آمریکای لاتین و حمایت از ایده تشکیل یک کارتل گازی شبیه اوپک را می توان از جمله روش‌های اتخاذ شده از سوی مسکو در راهبرد نگاه به شرق محسوب نمود. همچنین روسیه در نگاه به شرق در پی گسترش و تحکیم روابط با دولت ‌ها و گروه‌هایی است که به نوعی با غرب و به ویژه با ایالات متحده آمریکا ضدیت داشته‌اند؛ به نحوی که می‌توان این امر را در راستای ایجاد یک بلوک ضدآمریکایی تلقی نمود. (۵۶)
● جایگاه غرب در سیاست خارجی مدودوف
بخش مهمی از سیاست خارجی روسیه را مناسبات و روابط با کشورهای غربی به خصوص اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا شکل می‌دهد. به نحوی که در تحلیل سیاست خارجی روسیه نمی‌توان وزن و حجم مناسبات مسکو با غرب را کم اهمیت تلقی نمود. در این بین روابط روسیه و اتحادیه اروپا همواره با موانع و فراز و نشیب‌های متعددی روبرو بوده است، به نحوی که آنها به‌رغم توافق در بعضی مسائل دوجانبه، هنوز در بیشتر مسائل اساسی، انتقادهای زیادی نسبت به یکدیگر دارند. براین اساس روسیه، اتحادیه اروپا را سازمان قدرتمندی تلقی می‌کند که هم می‌تواند به منافع روسیه تعدی کند و هم به آن سود رساند. اتحادیه اروپا نیز در استراتژی میان‌مدت خود، روسیه را به عنوان یک وسیله و ابزار در تعقیب جهان چندقطبی و سیستم امنیت جمعی اروپایی در نظر می‌گیرد. از این رو به نظر می‌رسد عدم اعتمادی که از زمان حیات اتحاد جماهیر شوروی میان اتحادیه اروپا و روسیه وجود داشت، اینک جای خود را به روابطی پیچیده داده است.
از سوی دیگر روابط روسیه و ایالات متحده آمریکا نیز با فراز و نشیب‌ها و پیچیدگی‌های خاص خود همراه بوده است، به نحوی که گاهی دو کشور را تا آستانه بروز جنگ سردی جدید نیز پیش برده است (جنگ گرجستان). با این حال اگر چه تصور یک جنگ سرد جدید برای توصیف روابط جدید روسیه و غرب، ساده‌انگارانه است، اما باید توجه داشت که روسیه با نگاهی واقع‌گرایانه در برابر غرب صف کشیده است و به عنوان یک بازیگر قدرتمند در عرصه سیاست بین‌الملل عمل می‌کند، به نحوی که نه غرب می‌تواند روسیه را نادیده بگیرد و نه روسیه روابط خود را با غرب خدشه‌دار خواهد ساخت. از این رو در حال حاضر روسیه در چند جبهه با غرب دچار کشمکش است. احساس نگرانی نسبت به گسترش ناتو به شرق، همکاری اروپا با ایالات متحده در جهت‌دهی به سیاست کشورهایی چون گرجستان، اوکراین، صربستان و مونته‌نگرو، نصب سامانه دفاع موشکی آمریکا در اروپا، استقلال کوزوو، مسأله مالکیت بر بخش‌هایی از قطب شمال و خروج روسیه از پیمان منع سلاح‌های متعارف از جمله مسائل و مشکلاتی هستند که در روابط مسکو و غرب خودنمایی می‌کنند. ‌با این حال به نظر می‌رسد روسیه خواستار مذاکرات جدی‌تر در خصوص روابط خود با اتحادیه اروپا است. چرا که روسیه بزرگترین شریک بازرگانی اتحادیه اروپا محسوب می‌شود و نیمی از صادرات این کشور راهی کشورهای اروپایی می‌گردد. ضمن آنکه روسیه حدود یک چهارم گاز طبیعی مورد نیاز اتحادیه اروپا را تأمین می‌کند و از این منظر نیز درآمد قابل توجهی نصیب مسکو می‌شود. به همین سبب علی رغم انتقادهایی که در روابط روسیه و اتحادیه اروپا وجود دارد، به نظر می‌رسد که روسیه در وهله اول اروپا را به عنوان شریک خود می‌شناسد، اما در عین حال با انتقاد از برخی سیاست‌های یکجانبه‌گرایانه این اتحادیه، سیاست‌های چالش برانگیز را موجب بروز مشکلات در سازوکار عملکردی اتحادیه اروپا تلقی می‌کند.
در واقع آنچه باعث نگرانی کرملین از روابط با کشورهای اروپایی می‌شود، استفاده کشورهای اروپایی از امکانات سایر کشورهای عضو اتحادیه در جریان مناقشات دوجانبه با روسیه است. به عبارت دیگر کشورهای اروپایی تمایل دارند در روابط و مناقشات دوجانبه‌ خود با روسیه، از همبستگی موجود در اتحادیه اروپا به نفع خود استفاده کنند و این موضوع باعث افزایش نگرانی‌های مسکو شده است. علاوه بر این روسیه از تکیه اروپا به ایالات متحده آمریکا در خصوص تضمین امنیت این قاره نیز ناراضی است و به کرات از نقشه آمریکا برای استقرار تأسیسات دفاع موشکی در اروپا انتقاد کرده است. به همین سبب روسیه در جستجوی یک پیمان امنیتی جدید در سراسر قاره اروپا برآمده است. چنان که مدودوف نیز این امر مهم را در نشست مشترک روسیه و اتحادیه اروپا در سیبری مطرح نمود.
مهمترین مسأله‌ای که از زمان به قدرت رسیدن مدودوف مطرح بوده، آغاز مناقشه با گرجستان است. اما در مورد این که مدودوف واقعاً چقدر در این تصمیم‌گیری نقش داشته است، تردیدهای زیادی وجود دارد. زمانی که این مناقشه در جریان بود، بیشتر پوتین در تلویزیون‌ها در حال هدایت عملیات ارتش روسیه علیه گرجستان دیده می شد. یکی از دلایل اصلی اقدام روسیه به دخالت نظامی در اوستیای جنوبی را می‌توان ناشی از تمایل این کشور به تثبیت مجدد جایگاه سیاسی خود در حوزه اتحاد شوروی سابق از یک سو و فهماندن عدم امکان نادیده‌ گرفتن ملاحظات و منافع روسیه به ویژه در این حوزه به کشورهای غربی دانست. روسیه با اقدام قاطع خود در پی آن برآمد که به غربی‌ها و به ویژه آمریکا بفهماند که روسیه بیش از این انقباض ژئوپولیتیکی خود را بر نخواهد تافت و برای تأمین منافع خود در این زمینه حتی به اقدام نظامی نیز متوسل خواهد شد. بر این اساس اقدام نظامی روسیه علیه گرجستان و اشغال بخشی از خاک این کشور را می‌توان بخشی از تلاش عملی در راستای تحقق همین دکترین ارزیابی کرد (هرچند طرح این اولویت‌ها بعد از جنگ روسیه – گرجستان صورت گرفته است).
مخالفت با انقباض منافع ژئوپولیتیکی روسیه در منطقه قفقاز و مقابله با یکه‌تازی‌های آمریکا در حوزه‌های نفوذ سایر کشورها در مقام قدرت برتر جهانی از جمله موارد قابل انطباق اقدام روسیه در اوستیای جنوبی با دکترین سیاست خارجی مدودوف است.(۵۷) از آنجا که بسیاری از روس‌ها از جمله زمامداران فعلی این کشور همچنان با دیدگاه‌های ژئوپولیتیکی اقدام و رفتار می‌کنند، لذا اقدام نظامی روسیه در اوستیای جنوبی را نیز می‌توان، فعلی از سوی این کشور در راستای حفظ منافع خود در مناطقی دانست که این کشور در‌ آنها برای خود منافع ویژه‌ای قائل است و همچنان که از سوی برخی مقامات روسیه از جمله شخص مدودوف اعلام شد، اقدام روسیه در اوستیای جنوبی تلاشی برای حفاظت از جان و شأن شهروندان این کشور در این منطقه بود.
به طور کلی به نظر می رسد می‌رسد مدودوف به دلایلی چند قادر به پیگیری سیاست خارجی مستقل نخواهد بود و تا حدودی خطوط اصلی سیاست خارجی پوتین به‌ویژه در موضوعات راهبردی از جمله سیاست «ابرقدرت انرژی»، خلع سلاح، روابط راهبردی با آمریکا و موضوعات امنیتی را به دلایلی چند به سیاق سابق دنبال خواهد کرد. دلیل اول، احتمال زیاد نفوذپذیری مدودوف از پوتین در فرایند تصمیم‌سازی‌‌های خارجی است که این امکان با توجه به احتمال حضور مستقیم پوتین در روند سیاستگذاری‌ها (با عنایت به موافقت رسمی وی با پیشنهاد مدودوف مبنی بر پذیرش پست نخست‌وزیری دولت آینده) و سابقه اعتماد، دوستی و تعامل مثبت پوتین و مدودوف به طور جدی قابل بررسی است. دلیل دوم اینکه عدم تخصص مدودوف و نزدیکان او در طیف لیبرال به پیچیدگی‌های حوزه سیاست خارجی به‌ویژه موضوعات «سخت» (امنیتی و راهبردی) او را مجبور می‌کند به واسطه ماهیت و ویژگی‌های خاص سیاست خارجی روسیه که درگیری در موضوعات «سخت» را برای این کشور الزامی می‌کند، از تخصص و تجربه پوتین کمک بگیرد. (۵۸)
یک تحقیق علمی که اخیراً توسط آژانس کانادایی «گلوب اسکن» برای سرویس روسی بی بی سی انجام شده نشان می دهد که تنها ۱۵% مردم روسیه معتقدند که مدودوف قدرت واقعی را در دست دارد. این رقم تنها سه درجه بالاتر از رقم مرکز لوادا در مسکو است که تحقیق خود را در ماه فوریه گذشته منتشر کرد. هر دو این منابع آماری نشان می دهند که حدود ۵۰% مردم روسیه فکر می کنند ولادیمیر پوتین و دیمیتری مدودوف قدرت را به شکل مساوی میان خود تقسیم کرده اند. (۵۹)
● نتیجه گیری
نخبگان روسیه بر این نکته تأکید دارند که حضور مسکو در عرصه خارجی نباید صرفاً به اجرا، بلکه به شکل‌دادن و مدیریت روندهای منطقه‌ای و بین‌المللی نیز معطوف شود. همان طور که لاواروف وزیر خارجه روسیه گفت: «از اوایل سال‌های ۲۰۰۰ پایه‌هایی پی ریزی شدند که به روسیه امکان بازپرداخت بدهی‌ها، احیای کارآیی قدرت دولتی، تحکیم تمامیت ارضی کشور و تبدیل کردن اقتصاد روسیه به یکی از ۱۰ اقتصاد اول جهان را داده است. نتیجه توسعه داخلی ما به طور طبیعی به رشد امکانات مالی – اقتصادی و سیاسی روسیه در صحنه بین المللی مبدل شده است. دیپلماسی روسی از مبانی مستحکمی برخوردار شده است. ما از همین زاویه به جهان امروز می‌نگریم و همراه با کشورهای دیگر در قبال آینده جهان احساس مسئولیت می‌کنیم.
اعتقاد دارم که جهان به روسیه کارآمدی احتیاج دارد که قبل از همه بتواند از خود مواظبت کند. روسیه‌ای لازم است که «تأمین کننده امنیت» باشد، به حفظ تعادل در سیاست اروپایی و جهانی کمک کند و در حل و فصل مسایل بشری سهم فکری و عملی خود را ایفا نماید. روسیه هم اکنون به همین صورت ساخته می‌شود.
برای منطقه اروپایی – آتلانتیک مشارکت سه‌جانبه ایالات متحده، روسیه و اتحادیه اروپا می‌تواند مفید باشد. در چارچوب این «مثلث» اروپا در بعضی زمینه ها به ایالات متحده نزدیک‌تر است ولی در بعضی زمینه‌های راهبردی با روسیه مشترکات بیشتری دارد. از جمله می توان به موضوع توسل به زور، انواع دیگر اجبار، حکم اعدام و برخورد با حقوق بین الملل اشاره کرد.
ما با وجود تفاوت‌های موجود باید سعی کنیم بزرگ ترین ضریب مشترک را بیابیم. اگر کسی خیال می‌کند که بازدارندگی اجتناب‌ناپذیر است، این «کنسرت سه‌گانه» بهترین شیوه برطرف کردن شبهات متقابل از طریق تقویت اعتماد متقابل است که به دور از رویارویی است و هزینه ای ندارد. می توان این نوع همکاری را به عنوان شیوه ملایم مدیریت روند دسته‌جمعی «فرود نرم» ایالات متحده به واقعیات جهان چندقطبی و در حال جهانی سازی واقعی تلقی کرد. شاید زمان آن رسیده باشد که تعبیر جدید اصل «اروپایی – آتلانتیک» که شامل حال روسیه هم باشد، ارائه شود.
روسیه از این به بعد نیز با استفاده از تمامی امکانات خود در جهان امروز، به ایفای نقش متوازن کننده در امور جهانی ادامه خواهد داد. ولی اجازه نخواهیم داد که ما را به هیچ گونه رویارویی بکشانند و نیز عضو ائتلافات «مقدس» علیه هیچ کس نخواهیم شد. روسیه در زمان خود سعی کرده بود به قول داستایفسکی «اختلافات اروپایی را آشتی دهد». بعد از پایان جنگ های ناپلئون، به اصطلاح «کنسرت» (ائتلاف) قدرت‌های اصلی اروپایی تشکیل شده بود که صلح قاره اروپا را تأمین می‌کرد. ولی تلاش‌ها در جهت بازدارندگی در قسمت شرقی اروپا (به اصطلاح «مسأله شرقی») این معماری امنیت اروپایی را ویران کرد. روسیه در مراحل بعدی اجازه داد که آن را به ائتلافاتی بکشانند که نهایتاً موجبات بروز جنگ جهانی اول را فراهم کرد. به عبارت دیگر، در آن زمان روسیه نتوانسته بود خود را بالاتر از تضادهای اروپایی قرار دهد. ولی ما نهایت تلاش‌های خود را به عمل خواهیم آورد تا در سیاست اروپایی یا جهانی، به این هدف برسیم. این امر همچنین به معنی امتناع از شرکت و حمایت از سازمان‌هایی است که تبلور و تجسم این اختلافات هستند.» (۶۰)
«فعالیت کشورها در زمینه سیاست خارجی به یکی از جنبه‌های مهم توسعه ملی تبدیل می‌شود. در این رابطه تلاش دیپلماتیک ما باید نه تنها به وسیله موفقیت‌ها در زمینه ثبات بین المللی بلکه با اهرم‌های وزین مالی و اقتصادی تقویت شود. جهان در مرحله‌ای قرار دارد که در عمل تمام ساختار معماری امنیت جهانی نوسازی می‌شود. اما عده‌ای کماکان از زاویه پیشداوری‌های گذشته به روسیه می‌نگرند و این کشور نیرومند و در حال رستاخیز را به عنوان خطر تلقی می‌کنند. عده‌ای حاضرند ما را حتی به احیای تمایلات سلطه‌گرانه جدید و – همان طور که اخیراً شنیدیم – به شانتاژ تخیلی انرژتیک متهم کنند. ما راه دیگری پیشنهاد می کنیم. سیاست خارجی باید بر اساس اصول حقوق بین الملل و استانداردهای واحد و جامع ارزیابی شود.» (۶۱)
از سوی دیگر، روابط بین روسیه و ایالات متحده برای ثبات راهبردی اهمیت خاصی دارد ولی در این زمینه تغییرات زیادی لازم است: «برای اینکه تحولات مثبت باشند، سیاستمداران دو کشور باید این «قضیه بدیهی» را یاد بگیرند که مشارکت بین قدرت‌های جهانی مانند روسیه و آمریکا، می تواند فقط بر اساس برابری و احترام متقابل برقرار شود.» همانطور که مدودوف در اولین سخنرانی عمومی خود برای مردم روسیه در مورد رابطه با ایالات متحده گفت «روابط دو کشور به دنبال برخی تنش ها از جمله جنگ روسیه و گرجستان دچار عقبگردهایی شد.»
رئیس جمهوری روسیه در سخنرانی خود همچنین آمریکا را به خاطر بحران در گرجستان سرزنش کرد و گفت «جنگ روسیه و گرجستان بر سر اوستیای جنوبی نتیجه «غرور و خودبینی» سیاست خارجی آمریکا بود.» (۶۲)
به طور کلی مدودوف به همکاری بیشتر با اروپا علاقمند است و در این راستا اقدام هایی صورت داده که به عنوان مثال پیشنهاد تدوین یک معاهده امنیتی جدید برای اروپا از جمله این موارد است. اما این پیشنهاد که در برلین اعلام شد، آن‌قدر مبهم بود که غرب توجه خاصی به آن نکرد. مدودوف در جریان نشست گروه ۲۰ در لندن نشان داد که مناسبات اش با اوباما بد نیست. در همان زمان بود که دو کشور روسیه و آمریکا بر سر لزوم از سرگیری مذاکرات کنترل تسلیحات به توافق رسیدند و اوباما نیز دعوت مدودوف برای دیدار از روسیه در ماه جولای (تیر ۱۳۸۸) را پذیرفت تا فصلی جدید در روابط دو کشور شکل گیرد. باید دید که در دیدار آینده اوباما و مدودوف در روسیه چه خواهد گذشت. نکته مسلم این است که روسیه تلاش می کند خود را به عنوان یک قدرت بزرگ شرقی معرفی کند که در جهان غرب و در سیاست جهانی هم تأثیر غیر قابل انکاری دارد. به نظر می رسد فدراسیون روسیه برای تأمین منافع ملی، هویت خود را فراموش کرده است. آیا روسیه مدودوف می تواند در سیاست خارجی خود ثبات را تجربه کند؟
پی نوشت:
۱. جک سی پلانو و روی آلتون، فرهنگ روابط بین‌الملل، مترجم حسن پستا، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر، ص ۲
۲. Alex Pravda, “The Public Politics of Foreign Policy”, in Internal Factors in Russian Foreign Policy, edited by Neil Malcom, Alex Pravda, Roy Allison and Margot Light, Oxford: Oxford University Press, ۱۹۹۶, p. ۲۱۲
۳. Moshe Haspel, “Law Making and Decree Making in the Russian Federation: Time, Space, and Rules in Russian National Policy Making”, Midwest Political Science Association, Spelman College Chicago, April ۲۰۰۶, p. ۵۱
۴. لئونید ملچین، یوگنی پریماکف: زندگی یک دولتمرد، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، ۱۳۷۹، ص ۲۶۰
۵. Coit D. Blacker, Russia and the West,ed. By M.Mandelboum, in The New Russian Foreign Policy , New York , Council on Foreign Relations Books,۱۹۹۸ , p. ۱۷۰
۶. Andrei Kortunov , Russia ,The Near Abroad and the West, ed.,by Gail Lapidus , , in The New Russia, London, Oxford, Westview Press, ۱۹۹۴.p.۱۴۹
۷. Pyung Kyun Woo, Russian National Interests and Foreign Policy, Pasific Focus.Vol.۱۷,No.۱,Spring۲۰۰۲,P.۸۹
۸. جهانگیر کرمی، سیاست خارجی روسیه: مشکل تعریف منافع و رفتارهای متناقض، فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، شماره ۴۱، بهار ۱۳۸۲، ص ۵۰
۹. J. Valdez , The West and Russian Foreign Policy, ed., by A. and K. Davisha , in the Making of Foreign Policy in Russia,London: M.E. Sharpe ,۱۹۹۵ , PP.۹۱ -۹۲
۱۰. Blacker, Op.cit., p.۱۷۰
۱۱. Aron, Leon and Jensen, Kenneth , The Emergence of Russian Foreign Policy , Washington , D.C , U.S Institute of Peace Press, ۱۹۹۴,p.۲۰
۱۲. جهانگیر کرمی، پیشین، ص ۵۳
۱۳. الهه کولایی، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۷۸، ص ۲۶۸
۱۴. Leon Aron and Kennet Jensen , Op.cit.,p.۱۱
۱۵. Natalya Narochnitskaya, Russia Belonges to Neither thr East Nor the West , International Affairs ,Vol.۷۲, January ۱۹۹۴ , pp. ۳۳-۳۹
۱۶. Blacker,Op.cit.,p.۹۶
۱۷. Gurazhdeh
۱۸. طبق این مقررات، دولتهای عضو سازمان باید قبل از جابجایی واحدهای نظامی با بیش از ۹ هزار نفر، این سازمان را مطلع نمایند.
۱۹. الهه کولایی، پیشین، ص ۲۶۳
۲۰. جهانگیر کرمی، پیشین، ص ۵۷
۲۱. همان
۲۲. الهه کولایی، تحول در سیاست خاورمیانه ای روسیه، فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، شماره ۱۸، تابستان ۱۳۷۶، ص۱۳۲
۲۳. ناصر ثقفی عامری، مبانی رویکردها و سیاستهای راهبردی در روسیه، فصلنامه آسیای مرکزی و قفقاز، شماره ۲۹، بهار ۱۳۷۹، ص ۱۱
۲۴. A. Pushkov, The Primakov Doctrine and a New European Order , International Affairs (Moscow) , Vol.۴ , No.۲ , ۱۹۹۸
۲۵. Arirl Cohen, The Primakov Doctrine: Russia ,s Zero- Sum Game with the United State ,FYI,No.۱۶۷, December۱۵,۱۹۹۷
۲۶. موسی الرضا وحیدی، سیاست خارجی روسیه در دریای خزر، فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، شماره ۳۲، زمستان ۱۳۷۹، ص ۷۸
۲۷. موسی الرضا وحیدی، پیشین، ص ۳۱۸
۲۸. Richard sakwa,Russian politics and society, london,routledge,۲۰۰۲,p.۳۵۵
۲۹. The Alliance&#۰۳۹;s of Strategic Concept , Washington D.C.: ۲۳-۲۴ April , ۱۹۹۹ , http// www/nato.org/int/۱۹۹۹
۳۰. Dmitri Trenin, Russian security and foreign policy under putin, http://www.carnegie.ru/en/pubs/media/۷۲۸۰۴.htm?search=undefined&open=&isFound=۰
۳۱. S. Mohsin Hashim, “Putin’s Etatization Project and Limits to Democratic Reforms in Russia”, Communist and Post-Communist Studies, Vol. ۳۸, ۲۰۰۵, p. ۲۵
۳۲. دکتر آرمین امینی، سیاست خارجی روسیه؛ واهمگرایی در راستای ثبات هژمونیک، www.iras.ir
۳۳. Richard sakwa, Putin’s foreign policy: transforming the east , in Russia between east and west, ed by Gabriel Gorodetsky, Rutledge, p.۱۷۴
۳۴. Natash kurt, nato expansion as a factor in russo-chna relations, paper presented PSA special group conference, SSEES,university of Lolondon, ۵ February ۲۰۰۰
۳۵. Andrei Piontkovsky, East or West: Russia’s Identity crises in foreign policy,january ۲۰۰۶, http://fpc.org.uk/fsblob/۶۸۱.pdf
۳۶. همان
۳۷. Andrei Piontkovsky,Op.cit.
۳۸. Alex Pravda, Putin,s foreign policy after ۱۱ September: radical or revolutionary , in Russia between east and west, ed by Gabriel Gorodetsky, p.۳۹
۳۹. .Ibid.
۴۰. ibid.
۴۱. Op.cit, p. ۴۱
۴۲. Andrei Piontkovsky, Op.cit.
۴۳. Dmitri trenin , Russian security and foreign policy under putin, http://www.carnegie.ru/en/pubs/media/۷۲۸۰۴.htm?search=undefined&open=&isFound=۰
۴۴. Ibid.
۴۵. Richard sakwa, Putin’s foreign policy: transforming the east , in Russia between east and west, ed by Gabriel Gorodetsky, Rutledge, p.۱۷۷
۴۶. Alexandr Yanov, open letter to colleagues in the west, Johnson’s Russia list,no.۳۴۱۰,۲۶july,۱۹۹۹
۴۷. sergei karaganov, strategy for russia:agenda for president-۲۰۰۰,moscow,۲۰۰۰
۴۸. مردی که «امور» را به دست دارد؛ نه «قدرت» را،
http://www.۸am.af/index.php?option=com_content&view=article&id=۳۷۳۶
۴۹. “Russian Foreign Policy – Multi−Vector Nature as a Way of Avoiding The hard choice”, Russia ۲۰۰۵. Report on Transformation, Chapter ۶, p. ۱۳۹ www.forum-ekonomiczne.pl/docs/reportRu۲۰۰۶ chapter۰۶.pdf
۵۰. شعیب بهمن، شرق و غرب در سیاست خارجی روسیه‌، http://www.ettelaat.com/new/index.asp
۵۱. سمینار سفرا به سبک روسی، http://www.rusiran.com/archives/۰۰۲۸۲۴.shtml
۵۲. Pavel Felgenhauer, "Midvale’s Plans for Military Rearmament", The Jamestown Foundation, Volume ۵, Number ۱۹۰ October ۳, ۲۰۰۸
۵۳. ."President Outlines Foreign Policy Priorities" Moscow News, №۲۸, ۱۸/۰۷/۲۰۰۸
۵۴. شعیب بهمن، سیاست خارجی روسیه: نگاه به شرق -‌ حرکت به غرب، موسسه مطالعات روسیه، آسیای مرکزی و قفقاز (ایراس‌)، ۵ تیر ۱۳۸۷
۵۵. شعیب بهمن، شرق و غرب در سیاست خارجی روسیه‌، http://www.ettelaat.com/new/index.asp
۵۶. همان
۵۷. Ryan O&#۰۳۹;Donnell and Sally McNamara, "The Return of History: Confronting the Russian Bear after the Georgian War", The Heritage Foundation, ۹ September ۲۰۰۸
۵۸. علیرضا نوری، پیش‌بینی سیاست خارجی روسیه در دوران مدودف، ر.ک. به: http://hamshahrionline.ir/News/?id=۴۲۹۷۹
۵۹. رئیس‌جمهور واقعی روسیه، پوتین یا مدویدیف؟، http://www.iras.ir/Default_view.asp?@=۶۸۰۰&T=%۲۰????%۲۰
۶۰. سخنرانی سرگی لاواروف، رویکرد جدید سیاست خارجی روسیه: برای اطلاعات بیشترر.ک. به: روسیران، پایگاه خبری تحلیلی ایران و روسیه
۶۱. معماری سیاست خارجی، برای اطلاعات بیشتر، ر.ک. به: روسیران، پایگاه خبری تحلیلی ایران و روسیه
۶۲. انتقاد شدید روسیه از سیاست خارجی آمریکا، ر.ک. به: http://norooznews.ir/news/۹۴۵۳.php
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید