جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


خوابگردی در پیاده روهای یک شهر


خوابگردی در پیاده روهای یک شهر
بیایید این مقاله را با یک بیانیه آغاز کنیم: «من معتقدم که این دو حالت ظاهراً متناقض ـ که رؤیا و واقعیت باشندـ در آینده به یک جور واقعیت مطلق ـ یک فرا واقعیت ـ مبدل خواهند شد.» و این نخستین مانیفست جنجالی ترین مکتب هنری قرن بیستم ـ سوررئالیسم(فراواقعگرایی) ـ بود. سوررئا لیسم در سال ۱۹۲۴ به دنیا آمد و تاریخ افول آن را در سال ۱۹۴۵ دانسته اند(هرچند قطعیتی وجود ندارد). واژه سوررئال اولین بار توسط گیوم آپولینر ابداع شد،اما بنیانگذار این مکتب، آندره برتون، شاعر و نویسنده فرانسوی بود.او و همراهانش بر این باور بودند که باید انقلابی به وجود آورد تا در درجه اول تعریف ما را از واقعیت تغییر دهد و در مرحله بعدی بسیط تر کند. دامنه انقلاب آرمانیشان نیز از حوزه هنر آغاز می شد و به حوزه های سیاسی و اجتماعی می انجامید. آنها می خواستند تا با حذف نظارت عقل ، به افق های بکر و جدیدتری دست یابند. به قلمرو رؤیاها و ضمیر ناخودآگاه. درهمین دوره و به گونه ای موازی یک تصادف شگفت انگیز نیز رخ می دهد. همزمانی ظهور این جنبش با فرویدیسم و تأثیر آرا و نظریات فروید بر آنها. هر چند که از نظر من این نکته خود دال بر این واقعیت است که آثار هنری در بستر اجتماعی زمان خودشان ظاهر می شود و گرچه شاعر و نویسنده راستین قطعاً از زمانه خود جلوتراست اما از آن بی تأثیر نیست . سوررئالیست ها و بخصوص سردمدارشان برتون، به دقت نظریات فروید را مطالعه کردند و به همین علت برای رؤیا- درست همانند نقش اتفاق و تصادف در زندگی- اهمیت خاصی قائل بودند (چراکه خواستار شکار شگفتی در آثارشان بودند.) برای سوررئالیست ها رؤیا تا آن حد اهمیت داشت که «سن، پل، رو» عادت داشت در موقع خواب یادداشتی را پشت در بچسباند که روی آن نوشته شده بود «شاعر مشغول کار است» . برای دستیابی به این اهداف، برتون شیوه «نگارش خودکار» را ابداع کرد و به این ترتیب سوررئالیسم نه تنها به دیگر شاخه های هنر از جمله نقاشی و سینما راه یافت بلکه سال های سال بعد، پژواک صدایش از گلوی دانشجویان خشمگین، انقلاب مه ۱۹۶۸ فرانسه و بعدها در سراسر اروپا نیز شنیده شد: «همه آموخته های تان را دور بریزید و شروع به رؤیاپردازی کنید.» این جمله را می شد روی بیشتر دیوارهای سوربون خواند.
● موجودی اثیری
تمام ماجرای کتاب« نادیا» از پیاده روی دریک روز ملال انگیز آغاز می شود. هنگامی که آندره برتون متوجه زنی می شود که از روبه رو می آید. او سر و وضعی بسیار فقیرانه دارد اما بر خلاف دیگر رهگذران با گردن افراشته حرکت می کند. خود می گوید: «به قدری شکننده به نظر می رسید، که انگار پاهایش موقع راه رفتن زمین را لمس نمی کردند. گمانم لبخندی نا محسوس بر چهره اش پرسه می زد.
برتون بدون راه دادن تردیدی به دل و با به جان خریدن احتمال هر گونه دردسری، سر صحبت را با او باز می کند و به این ترتیب کافه نشینی ها و خیابانگردی ها آغاز می شود. خیابان گردی ها که بیشتر به خوابگردی در پیاده روهای یک شهر مانند است و در واقع نبود ساختار خطی در رمان آن را هر چه بیشتر به سمت رؤیا سوق می دهد.
برتون از دیگر شاعران سوررئالیست مانند پل الوار، بازار کهنه فروش ها، اشیای عتیقه، منظره یک فواره، تئاتر، جاهایی که با نادیا رفته و حتی نقاشی های نادیا ... تصاویری در اختیارمان می گذارد . وجود این عکس ها، که البته در آنها تصویری از منظره زیبای غروب در ساحل، کوه های برفی یا عکس ماه در دریاچه نیست ولی در عوض زیبایی های شهری و جادو خیابان ها را نشان می دهد، نه تنها مکمل داستان بلکه بخشی از آن محسوب می شود . در این آلبوم کهنه پاریس قدیم، تنها یک عکس غایب است؛ عکس خود نادیا . نبود عکسی از نادیا یا به عبارتی دیگر بی چهره بودنش، در واقع تأکیدی است بر جوهر اثیری و فراواقعی خود او.
قدرت پیشگویی نادیا نیز این گمان را بیشتر تقویت می کند. آن گونه که برتون خود می گوید: «یک بار و برای همیشه، بسی دور از کره ارض، و توانسته ایم در فواصل کوتاه میان بهت زدگی شگفت انگیزمان، نگاه هایی رد و بدل کنیم، چنین باور ناپذیر هماهنگ، بر فراز ویرانه های دودکننده تفکر کهن و زندگانی همیشه جاوید. از نخستین تا واپسین روز، نادیا را پریزاده ای آزاد پنداشته ام، یکی از این ارواح هوایی که به کمک بعضی اعمال جادویی می توان برای لحظه ای پایبندشان کرد، اما غلبه بر آنها ممکن نیست.» همان طور که پایانِ حتی بهترین و خوشترین خواب های دنیا بیداریست، کشمکش های درونی برتون نیز کم کم آغاز می شود. وجود ابهام در گذشته نادیا و بعضی بی توجهی هایش برای مثال در شرح و توصیف جزئیات ملال آور زندگی، برتون را از ارتباط (نه از خود نادیا) دلزده می کند .
برتون تصمیم می گیرد او را دیگر نبیند تا این که بعد از چند ماه متوجه می شود نادیا را در یک تیمارستان بستری کرده اند. اما او (برتون ) نادیا را با چشمان غمگین و سرخس گونش با تمام تنهایی و فقرش، با عدالت انعطاف ناپذیر آدمیان تنها می گذارد. شاید از دید رئالیستی ما، برتون موضع منفعلانه ای نسبت به این قضیه دارد، چراکه حتی یکبار هم به دیدارش نمی رود، اما شاید به شیوه خودش، یعنی به شیوه ای کاملاً سوررئالیستی و با جنگ افزار قلمش به جنگ واقعیت می رود و بیزاری تحقیرآمیزش را نسبت به تیمارستا ن ها و روان پزشکی ابراز می کند. به این ترتیب یکی دیگر از پیشگویی های نادیا به حقیقت می پیوندد: «آندره!آندره! تو یک رمان راجع به من می نویسی . بهت اطمینان می دهم . نگو نه. مراقب باش: همه چیز تحلیل می رود، همه چیز محو می شود. باید نشانه ای از ما باقی بماند.» هرچند نادیا در تیمارستان می میرد اما برتون او را در حافظه خود و بلکه بشریت (حداقل بخش کتابخوانش) تثبیت و جاودانه می کند، چرا که می گوید : «به یقین می دانم روند جایگزینی اشخاص با تو پایان می گیرد، زیرا بی بدیلی و از روز ازل مقدر بود انتهای این توالی معماها باشی.»
منبع : روزنامه ایران