سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


نقدی بر رمان تراژدی/کمدی پارس اثر اسماعیل فصیح


نقدی بر رمان تراژدی/کمدی پارس اثر اسماعیل فصیح
رمان «تراژدی/کمدی پارس» نوشته اسماعیل فصیح رمانی است که به اجبار از میان کتاب های این نویسنده تصمیم به خواندنش گرفتم و چون دیدم در اینترنت نقدهای راهگشا و معرفی کتاب های خوبی از این شخصیت ادبی ایران نیست لاجرم به نقدی توصیفی و گه گاه ساختاری از رمان «تراژدی/کمدی پارس» پرداختم تا شاید از طریق آن مدخلی برای ورود و شناخت فصیح برای بعضی ها بوجود بیاید، حداقل برای خودم که اینگونه بود. راستی تا یادم نرفته این را هم اضافه کنم که گفتم کتاب «تراژدی/کمدی پارس» یک انتخاب اجباری بود دلیل این اجباری بودن هم به این برمیگردد که بنده اصولا توان ریسک کردن برای خرید کتاب های گران قیمت ناشناس ندارم و این کتاب با قیمت ۴۲۰۰ تومان برایم اصلا در اولیت که چه عرض کنم حتی در برنامه ده ساله خرید رمان هم نبود. این کتاب تنها کتاب موجود از فصیح توی کتابخانه پادگان بود که لاجرم برش داشتم و خواندمش.
● هدف از نقد این رمان چیست؟
بزرگان داستان نویسی ایران کم اند یا زیاد؟ بیایید اسم ببریم هر کدام به میل و سلیقه خود: هدایت، جمال زاده، چوبک، صادقی، گلستان، گلشیری، براهنی، محمود، دانشور و حتی برادران آل احمد، ، افغان، نعلبندیان، ابراهیمی، معروفی، پهلوان، مدرس صادقی، فصیح، میرصادقی و... .
البته باز هم می شود به این لیست اضافه کرد و حتی از آن مرجعی کوچک و نقلی ساخت پس حالا سوال دوم مطرح می شود و آن اینکه با این هم آدم که تقریبا اکثر آنها چهره و شناخته شده اند [و گاه به گاه مجله ای نیمچه ادبی عکس شان را روی جلد می گذارد تا چند هزار تیراژش را به خورد خلق الله بدهد] چرا وضعیت داستان نویسی ما آنقدر خراب و پر هرج و مرج است که امروز به قول مادرم اگه به دیوار بزنی ازش نویسنده می ریزه پایین؛ نویسنده های زن و مرد، دختر و بیوه، مطلقه و مجرد، سیگاری و مفنگی، باکلاس و بی کلاس، آموزشگاهی و خودجوش، با استعداد و به زور نویس، این ور آبی و آنوری و در نهایت نسل اولی و نسل دومی و این آخر کاری ها حتی نسل پنجمی!
داستان نویسی در ایران منشوری شده است در حرکت دوار نام ها و نشان ها، پوچ و خالی از ایده های نو و اندیشه های بکر، بی ذره ای تعلق به سنت ادبی و داشته های بومی! اگر چه که توصیفی این چنینی از داستان نویسی ایران بسیار ساده و کار هر خاله خان باجی است اما یافتن آن «چرا»ی اصلی و درک نقش آن و چگونگی حل آن به این سادگی ها نیست.
● نقد محتوایی: نگاهی آمرانه به طرح اسطوره های ادبی در زمان حال
با خواندن رمان پرحجم «تراژدی/کمدی پارس» [که از این به بعد به آن رمان پارس می گوییم] احساس کردم که شاید به یکی از پاسخ هایی که می توان به این «چرا» داد نزدیک شده ام. فصیح در این رمان همچون رمان های بعد از انقلابش سرگذشت های مختلفی را به هم پیوند می دهد و بعد با اشاره به شاهنامه فردوسی و اشارت های آن، داستان را به شکل شرح کامل رخدادها به شیوه یک رئالیسم دیوانه کننده و خستگی ناپذیر پیش می برد. آدم های رمان پارس به شدت معلوم الحال هستند، یعنی راوی که شخص اول است در تمام برخوردها یک راست طرف را می شناسد و می شناساند بطوریکه درباره ویژگی های وی توضیحاتی می دهد که خواننده –پس از دو سه باری آزمون و خطا پی می برد راوی هر چه استنباط می کند درست است. در این جا یکی از واضح ترین و بدیهی ترین ضعف های داستان نویسی هست که به شدت توی ذوق می زند؛ معمولا آنهایی که در ابتدای راه نویسندگی هستند گاهی اوقات تحلیل های راوی شخص اولی را به حساب اصول بنیادی قرار داده و از آن استنباط می کنند، حال آنکه همه می دانیم یکی از خصوصیت های روای شخص اول عدم اعتماد به قضاوت های وی توسط خواننده است. به عبارت دیگر گزاره «راوی شخص اول صادق» یک گزاره متناقض داستان نویسی است.
رمان پارس بی هیچ وقفه ای می تازد اما این تاختن ۴۰۰ و خرده ای صفحه ای آنقدر کند و اسلوموشن پیش می رود که توان خواننده را در اواسط رمان از بین می برد. توضیحات تکراری گاهی اوقات مثل سوزن در چشم خواننده فرو می رود و حتی کار را به رها کردن نیمه وسط رمان می کشاند.
رمان درباره زنی به نام لیلا است که از اهواز آمده و حافظه اش را در تهران از دست داده و در بیمارستان تنها کلمه «آرین یا آریان» را تکرار می کرده. دکتر وی، این موضوع را با یکی از دوستانش به نام آقای «آریان»(راوی داستان) در میان می گزارد و او را برای حل مشکل لیلا به کمک می طلبد. آریان که زمانی در شرکت نفت اهواز معلم انگلیسی بوده لیلا را که آن موقع شاگردش بوده به جا می آورد و آشنایی آن دو با هم آغاز می شود این آشنایی تا آنجا پیش می رود که هر دو به دنبال پسر ربوده شده لیلا به نام آرین می گردند. همین! چیزی در حد سریال های شبانه تلویزیون ایران فعلی تنها با این تفاوت که گره های شخصیت های این رمان با داستان تهمینه از شاهنامه فردوسی فضا را گه گاه نوستالوژیک کرده و نویسنده در پی بازآفرینی اقتدار ملی در گرو خوانش جدید شاهنامه است.
● نقد ساختاری: آنجا که زبان تحمل متن را ندارد
▪ زبان: فصیح از نسل قدیم داستان نویسی ایران است، چهره ای که بی شک مترجم است تا نویسنده و گویی رمان هایش -تا جایی که من اطلاع دارم- در حقیقت شرح حال اتفاقات پیرامونش می باشد. وضعیت آخر، بازی ها، ماندن در وضعیت آخر و استاد استادان از ترجمه های قابل توجه فصیح هستند و بی شک تاثیر ترجمه در رمان های خود نوشت او هم وجود دارد. از این زاویه و با توجه به شرایط زبانی او می توان زبان فصیح را در رمان پارس نوعی اختلاط مناسب از زبان اصیل فارسی و لحجه یک ایرانی مقیم خارج دانست. با این پیش فرض زبان راوی در رمان کاملا پخته شده نیست اما به شدت به شخصیت پردازی خود راوی کمک می کند. در بخش هایی از رمان هم البته شاهد آن هستیم که زبان راوی به کلیت شخصیت های داستان تسری پیدا کرده و آنها نیز با همین زبان دیلوگ برقرار می کنند که این هم ضعف دیگری است از مشکلات نویسنده در کشف زبان هر شخصیت. شاید تنها شخصیتی که زبانش معرف شخصیت اوست عمو جاسم قصه باشد که آن هم تنها دو یا سه دیالوگ بیشتر ندارد.
▪ تاثیر شاهنامه در آثار فصیح: یک سری رمان های فصیح حتی در نام نیز به شاهنامه پابند هستند؛ درد سیاووش، ثریا در اغما، شهباز و جغدان، فرار فروهر و ... . در رمان پارس شخصیت ها اگر چه از بطن یک حادثه اجتماعی بیرون آمده اند اما در حقیقت شخصیت های فردوسی در روزگار ما هستند. لیلا به استناد خود راوی-که این همان ضعف بارز کار است- ترکیبی است از تهمینه شاهنامه و لیلی لیلی و مجنون. آرین پسر لیلا نیز از اختلاط سهراب و سیاووش بوجود آمده و راوی در حقیقت ابن سلام کتاب لیلی و مجنون است. تا اینجا رمان پارس به گذشته ادبی پیرامون نویسنده توجه خاصی دارد، شخصیت ها در واقع نه چندان نزدیک به پرسوناژهای شاهنامه هستند و نه خیلی دور، بلکه آنها شبهی هستند از بازیگران شاهنامه در قالب یک نیمچه تراژدی!
▪ قصه گویی: داستان با جمله قشنگ و گیرایی آغاز می شود که در همان ابتدا دو چیز را به رخ مخاطب می کشاند، اول زبان ویژه راوی و دوم زاویه نگرش طنزگونه وی. فصیح در این کار از دو لحن برای روایت بهره می گیرد: نخست لحن جدی و جزئی نگر که برای روایت جزئیات از آن استفاده می کند و سپس لحن طنزگونه ای که می شود گفت نگاه سومی است-فرای روای و متن-به رویدادها. اینگونه نوشتن را پیشتر در کارهای کمتر کسی دیده بودم و از این بابت برایم تازگی داشت اما چیزی که کتاب ۴۰۰ و خرده ای صفحه فصیح را به یک رمان خسته کننده تبدیل می کرد کلیت این اجزاء بود؛ به بیان دیگر رمان پارس فصیح در جزئیات شاید موفق بوده اما وقتی کلیت کار مورد خوانش قرار می گیرد رمانی است ملال آور. روای تمام صحنه ها را با رئالیسمی وسواسی طراحی کرده که نه همسان با ادبیات روز جهان است و نه هم شتاب با زمانه کنونی.
در هر صفحه از رمان توصیفات فراوانی قرار دارد که بدون هیچ بستگی به متن می توان آنها را حذف و جرح کرد. این هم دومین عیب کار! براهنی در جایی می گوید که فرق بین قصه و داستان در روایت و توصیف است، داستان روایت می کند و روایت قابل تغییر نیست، در سرنوشت های شخصیت های روایت شده نمی توان تغییر ایجاد کرد و چیدمان های صحنه را نمی شود بهم زد اما قصه، توصیف می کند و توصیفات قابل حذف و تعدیل هستند و به نوعی مسامحه گر می باشند. از این دریچه پارس یک قصه تراژدی گونه است که تا ده صفحه مانده به پایان سعی می کند بخنداند-بی آنکه بتواند! رابطه تراژدی و کمدی در این اثر کاملا ناموفق طرح شده و نمی توان آن را به عنوان خصوصیت بارز متن برشمرد، شاید هم باید آن را به حساب ضعف داستان قلمداد کرد. مشکل پارس شاید در این مورد باشد که پیرنگ اصلی داستان از پیش طراحی شده و قابل حدس است و عناصر تراژدی و کمدی در اطرافش قرار دارند و همین بستگی قراردادی نشان از توصیفی بودن آنها دارد نه روایی بودن. به همین دلیل است که قصه گوی پارس در جاهایی به شدت پر حرف و مضحک به نظر می آید در حالیکه باید جدی باشد و بالعکس.
● خطابه نهایی: یافتن پاسخ
با این توصیف ها شاید بتوان پارس را اثری نه چندان پر ارزش از فصیح دانست و اندکی به چرایی بنیادین این نوشته نزدیک شد. پاسخ سوالی که در اول متن آوردم با این گفته ها شاید کمی روشن شده باشد. بزرگان نویسندگی ایران بسیارند اما ما در برابر آنها به مسئولیتمان عمل نکرده ایم، منظورم به به و چه چه از آنها نیست بلکه بحث بر سر نقد و بازخوانی آثار آنهاست. یادش بخیر استاد رجب فسنقری همیشه می گفت: «هدایت در داستان نویسی ایران یک زاویه کوچک بود که کسی این زاویه را کشف نکرد و تنها به پیروی از مشی وی پرداخت. حالا ما در نقطه نامعلومی هستیم و نمی دانیم که همان زاویه انحرافی ما را به خلاف برده». اینکه آن زاویه چه بوده و چه ربطی به هدایت داشته را هم که تا به حال بارها گفته ام.
خواندن و باز خواندن و نقد کردن و تحلیل کردن! این تنها راه نجات ادبیات است. داستان نویسی ایران به متملق های ژورنالیستی نیاز ندارد به تحلیل کننده هایی محتاج است که صرف نظر از نام و نشان به نقد اثر می پردازند. یا حق!
http://mokhtasatehonar.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید