سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


اهمیت دن کیشوت شدن


اهمیت دن کیشوت شدن
«نجیب زاده یی پنجاه ساله و بیکار، روزی پیشه یی برای خود اختراع کرد. اطرافیانش در خانواده و روستا معتقد بودند چنین اقدام حادی به هیچ وجه لازم نیست. او ملکی داشت و به شکار علاقه مند بود و اطرافیان می گفتند همین خود کار و شغلی کافی است و او باید به روال آرام و بی حادثه آن قانع و راضی باشد. ولی نجیب زاده راضی نبود و وقتی جداً بر آن شد که زندگی دیگری در پیش بگیرد، همه کس، نخست در محل و سپس در خارج، تصور کردند او آدم غریب و عجیبی است یا کاملاً دیوانه. نجیب زاده سه بار خانه و کاشانه را پشت سر گذاشت؛ یک بار خودش بازگشت، ولی دفعه دوم و سوم کسانی از روستا که به همین منظور به دنبالش رفته بودند او را بازگرداندند. هر بار او خسته و مضمحل بازگشت، زیرا حرفه یی که اختیار کرده بود سخت و توانفرسا بود و هنوز دیری از بازگشت سومش نگذشته بود که به بستر افتاد، وصیت نامه نوشت، به گناهانش اعتراف کرد، پذیرفت که کل ماجرا اشتباه بوده است و مرد.»۱
این نوشته یی است از مارک وارن دورن که هم به طور مختصر روایت خودش را از رمان دن کیشوت نوشته و هم در عین سادگی با زیبایی درخشانش ما را با خود به فضای رمان دن کیشوت می برد.
دن کیشوت به خاطر باورها یا حتی به خاطر تصاویری که در ذهن داشت راه جنگاوری را در پیش گرفت. حرفه یی که او در پیش گرفت، پیشه شهسواران سرگردان بود. اما با این همه او دچار این توهم نبود که واقعاً یک شهسوار سرگردان است بلکه او میل داشت که یک شهسوار سرگردان بشود. در واقع او تمایل به «شدن» داشت. «شدن» از دن کیشوت مرد عمل ساخته بود؛ مردی که حاضر بود به خاطر باورهایش بجنگد. از این رو او انسانی برتر می نمود «گرچه می دانیم که شهسوار لامانچا (دن کیشوت اهل لامانچا بود) دست به دیوانگی های بسیار می زند مثلاً آنگاه که لندوک لامانچایی(دن کیشوت) در حال پیکار با آسیاب های بادی که آنها را هیولاهایی می پنداشت یا آنگاه که لگن های سلمانی را به جای کلاهخود و کاروانسراها را با قلعه و قصر اشتباه می گرفت اما با این همه به لحاظ اخلاقی انسانی برتر می نمود.»۲ علاوه بر این آنچه دن کیشوت را نزد ما متمایز و همچنین بااهمیت می کند آن است که دن کیشوت به جست وجوی آوازه و افتخار خلل ناپذیر رفت و برای رسیدن به غیرعملی ترین امور، طریق جنگاوری را در پیش گرفت. او دنیای ناممکن را طلب و بنابراین دنیای عملاً موجود را با اعمالش انکار کرد.
به نظر می رسد آدمی به طور کلی روح و تخیل را بیشتر تحسین می کند و دن کیشوت نمونه چنین تخیلی است. این به آن معناست که به رغم ماجراجویی های دن کیشوت که دردسرهای فراوانی را برای مردم به وجود آورده که حتی باعث نابودی دارایی مردم و گاه نیز مرگ روستاییان و نابودی گله های آنها نیز شده اما با این همه گویی خواننده حتی کمتر دلنگران هدر رفتن جان و مال مردم می شود و بیشتر خود را همدل و همراه با ماجراجویی های دن کیشوت می یابد تا سانچو که نمونه یک آدم عادی و مشابه خودشان است (این یک تناقض جالبی است). اما در تقابل با دن کیشوت خدمتکارش «سانچو پانزا» قرار دارد؛ سانچو که در اولین ماجراجویی دن به استخدامش درآمده بود، نماینده عقل محاسبه گری و منطق بورژوازی و واقعیت عملاً موجود دوران خودش است. نقطه عزیمت و حرکت سانچو سود شخصی او بوده. سانچو به خاطر ثروتمند شدن خودش به دنبال دن کیشوت راه افتاده (دن کیشوت به سانچو قول می دهد به پاس خدماتش او را حاکم ثروتمند یک جزیره کند)؛ دن کیشوتی که در دنیای وهم و خیال خود به سر می برد و فاصله اش را با سانچو که محکم روی زمین ایستاده بود، حفظ می کند. «سانچو به عنوان فردی محبوس در جهان واقعی به صورت گونه فرودست انسانی درمی آید؛ تجسم آدمی که در او شکل بر محتوا غلبه دارد و مصلحت جویی افق او را محدود می سازد.»۳ واقعیت آن است که محاسبه و چرتکه انداختن روح غالب دوره جدید بوده و سانچو نیز فرآورده این دوره و از این جنبه موقعیتش کاملاً روتین و طبیعی تلقی می شود، در حالی که این دن کیشوت است که در رده بندی غیرطبیعی و آن زمان طبقه بندی می شود.
سیاست بورژوازی از بدو ظهورش و پس از حاکمیت تام بر جامعه همواره آن بوده که عصر خود را مطلق، طبیعی و مهم تر آنکه تغییرناپذیر معرفی کند بنابراین همیشه با گونه یی از تخیل و ایده آلیست نابهنجار که وضع موجود را برنمی تابیده، مخالفت کرده و آن را گاه جنون، گاه مضحک و در هر حال نابهنگام معرفی کرده است و دن کیشوت نیز از همان گونه تخیلی بوده که به وسیله بورژوازی هضم نمی شود. این در شرایطی است که سانچو کاملاً راحت الحلقوم بوده که البته تاوان دیر هضم شدن دن کیشوت در مطبوعات بورژوازی به صورت نقد ادبی مضحک جلوه دادن دن بوده که این موضوع به صورت عامیانه جملگی بر فقدان عقل سلیم در دن حکایت می شده است. منتها فقدان عقل سلیم در دن کیشوت ناشی از اهمیتی بوده که دن به تخیل می داده است. واقعیت این است که تخیل و روان مهم ترین ویژگی ممیزه آدمی محسوب می شود که فراتر از جسمیت عینی شده انسان عمل می کند. حال این انسان می خواهد تصاویرش را به منصه ظهور برساند اما ناتوان است. به زبان ساده تر آدمی نمی تواند آن طور که میل و تخیل می کند، زیست کند. این مساله البته که تراژیک است گاه به نظر می رسد موضوعی از فرط ساده بودن پیچیده و حتی غیرقابل فهم جلوه کند. مساله این است که هرگاه آدمی خواسته باشد مطابق تخیل و تصاویر ذهنی اش زندگی کند، چه باید بکند و آیا اساساً این مساله امکان پذیر است؟ از طرف دیگر سازوکارهایی وجود دارند که هدفی جز سرکوب تخیل آدمی ندارند و آن گاه برای آنکه خود را از دست خیالات فرارونده سوژه های فردی و اجتماعی رهایی ببخشند، با استفاده از قدرت رسمی، تخیل های ماشینی و محقری را پیش بینی می کنند تا آدمی به همان تخیلات بسنده کند تا دیگر طلب امر محال و ناممکن نکند.
اکنون هرگاه به همان فضای دن کیشوتی بازگردیم، طرح آن سوال در چارچوب رمان دن کیشوت این است که مثلاً هرگاه آدمی خواسته باشد شهسوار (شوالیه) شود، چه باید بکند؟ و از چه راهی می تواند شهسوار شود؟ پاسخ به این سوال مشابه سوال قبلی است که از فرط وضوح و سادگی، پیچیده به نظر می آید. در واقع پاسخ آن این است که آدمی از آن طریق می تواند شهسوار شود که طریق آنان را در پیش گیرد یعنی اینکه مانند شهسواران عمل کند و البته این همان پاسخی است که وارن دورن نیز بر آن صحه می گذارد «وارن دورن می پرسد چه تفاوتی است میان اینکه کسی مانند بزرگمردان رفتار کند و اینکه خود بزرگمرد باشد؟ و پاسخ می دهد که؛ کسی مانند شاعران رفتار می کند که شعر بگوید، کسی مانند دولتمردان رفتار می کند که در ماهیت خیر و عدالت به تدبر و تامل بپردازد، کسی مانند دانشجویان رفتار می کند که بخواند و دانش بجوید و کسی مانند شهسواران رفتار می کند که همچون ایشان بیندیشد و احساس کند.»۴
این دقیقاً همان تخیل متفاوتی است که به «شدن» می انجامد نه «بودن» زیرا «بودن» به مثابه آنچه هست دیگر نیازی به تخیل ندارد و آنچه مورد پسند بورژوازی است، همین بودن بدون تخیل است. بورژوازی و اساساً هر قدرت رسمی همواره «بودن» را طلب می کنند زیرا در «شدن» همواره دو عامل تخیل و کنش مطرح است و این، آن چیزی است که به نفی وضع موجود می انجامد.
از رمان دن کیشوت می توان تعابیر متفاوتی داشت اما تامل بر یکی از مضامین آن به بحث و نوشته فعلی مربوط می شود. این مضمون همان ایده یی است که میگوئل دً اونامونو شارح شهیر دن کیشوت آن را ارائه می دهد. مساله تماماً عبارت از تنشی است میان «نابرابری و تناقض تحمل ناپذیر، میان عظمت تخیل یا همان میل آدمی با حقارت واقعیت موجود»، اینکه آدمی تخیل یا میل خود را مهم تر از حقارت واقعیت بداند، یعنی اینکه برای خود ارزش بیشتری از واقعیت موجود قائل است. این همان رگه هایی از اومانیستی است که رمان دن کیشوت طلیعه دار آن دوران بود. از طرف دیگر در برابر آن تخیل عظیم و والا، واقعیت نازلی نیز وجود دارد که عظمت آن میل (شوق) را به ابتذال روزمره فرو می کاهد. اینکه در این تنش و نبرد تمام نشدنی آدمی دن کیشوت وار شکست می خورد البته که در آن تردیدی نیست، همانگونه که دن کیشوت هربار خسته و مضمحل بازگشت زیرا حرفه اش سخت و توانفرسا بود و در نهایت حتی به گناه ناکرده اش نیز اعتراف کرد و حتی پذیرفت کل ماجرا اشتباه بوده و سپس هم مرد. اما با این همه در تمامی این ماجرا نکته بس ظریفی وجود دارد و آن همچنان که گفته شد نبرد میان تخیل کنندگان و واقع گرایان است. اکنون می توانیم به جای تخیل کنندگان مطابق ادبیات بورژوازی، بازندگان را قرار دهیم و به جای واقع گرایان، برندگان را. البته واضح است که دن کیشوت تنها در فضای بازندگان و باخت است که خلق می شود، به عبارت دیگر و مطابق این نگاه، فرهنگ نداشتگان و بازندگان فرهنگی است که امکان دارد چنین قهرمانی را بپروراند و همچنین هرگونه فرهنگ متعالی نیز از آن متخیلان یا همان بازندگان است (برعکس دیدگاه نیچه)۵
بازندگان همانانی هستند که واقعیت مهوع را برنمی تابند و هزینه نپذیرفتن این واقعیت را با زندگی خود می دهند. در همین رابطه برنارد شاو نکته نهایی را گویی که در فضای دن کیشوت سروانتس است که ارائه می دهد. برنارد شاو می گوید؛ «مرد موفق آنچنان کسی است که با جهان سازگار می شود. بازنده کسی است که مصرانه می خواهد جهان را با خویشتن سازگار کند. بنابراین همه پیشرفت ها در گرو بازندگان است.»
نادر شهریوری (صدقی)
Nadershahrivari@yahoo.com
پی نوشت ها؛
۱- کارنامه، شماره ۷، صفحه ۱۸
۲- نگاه نو، شماره ۳۴، یوسا صص ۹-۱۴۸
۳- نگاه نو، شماره ۳۴، یوسا ص ۱۴۹
۴- کارنامه، شماره ۷، صفحه ۱۹
۵- همچنان که سروانتس رمان دن کیشوت را در ۵۸ سالگی آنگاه که در منتهی الیه تنگدستی بود، نوشت. در آن وقت زندگی اش تنها پیکاری طاقت فرسا بود برای زنده ماندن.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید