چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
من هنوز منتظرم
روزی استاد بزرگی در غار عمیقی در کوه دورافتادهای با شگردش نشسته و مشغول مراقبه بود. پس از اتمام مراقبه، شاگردش بهقدری تحتتأثیر قرار گرفت که خود را به پای استاد انداخت و درخواست کرد که او را قابل دانسته و بهعنوان قدرشناسی به او اجازه دهد که به استادش خدمتی بکند. استاد با لبخند، سرش را تکان داد و گفت: مشکلترین کار برای تو این است که بخواهی با عمل، تلافی چیزی را بکنی که من آن را رایگان به تو دادهام. شاگرد به او گفت: خواهش میکنم استاد! اجازه دهید که افتخار خدمت به شما را داشته باشم. استاد موافقت کرد و گفت: من یک لیوان آب سرد گوارا میخواهم. شاگرد گفت: الساعه استاد و در حالی که از کوه سرازیر میشد، با شادی شروع به آواز خواندن کرد، پس از مدتی به خانه کوچکی که در کنار درهٔ زیبائی قرار داشت رسید. ضربهای به در زد و گفت: ممکن است یک پیاله آب سرد برای استادم بدهید؟ ما عارفانی هستیم که در روی این زمین خانهای نداریم. دختری شگفتزده در حالی که نگاه ستایش آمیزش را پنهان نمیکرد به آرامی به او پاسخ داد: ”آه ... تو باید همان کسی باشی که به آن مرد مقدس که در بالای آن کوه است، خدمت میکند، ممکن است به خانه من آمده و آن را متبرک کنید، او پاسخ داد: مرا ببخشید، ولی من عجله دارم و باید فوراً با آب نزد استادم بازگردم.
دختر اصرار کرد البته او از این که شما خانه مرا برکت دهید ناراحت نمیشود، زیرا او مرد مقدس بزرگی است و شما بهعنوان شاگرد و موظف و ملزم هستید به کسانی که شانس کمتری دارند، کمک کنید! و دوباره تکرار کرد: لطفاً فقط خانهٔ محقر مرا متبرک کنید. شاگرد گفت: این باعث افتخار من است که بتوانم از طریق شما به خداوند خدمت کنم و داستان بدینترتیب ادامه یافت. او به نرمی پذیرفت که وارد خانه شده و آن را متبرک سازد. پس از آن، هنگام شام فرا رسید و او متقاعد گشت که آنجا بماند و با شرکت در شام، غذا را نیز برکت دهد. از آنجائی که بسیار دیر شده بود و تا کوه نیز فاصله زیادی بود و در تاریکی شب ممکن بود که آب به زمین بریزد موافقت کرد که شب را در آنجا بماند و صبح زود به سوی کوه حرکت کند، به هنگام صبح متوجه شد که گاوها ناراحت هستند و با خود گفت اگر او میتوانست فقط همین یک بار به آن دختر در دوشیدن شیر کمک کند بسیار خوب میشد. در نظر خداوند تمام حیوانات جزء مخلوقات او هستند و نباید در رنج و عذاب باشند.
روزها تبدیل به هفته و هفتهها تبدیل به ماه و سال شدند و او هنوز در آنجا مانده بود، آنها با یکدیگر ازدواج کردند و صاحب فرزندان زیادی شدند. او بر روی زمین خوب کار میکرد و در نتیجه محصول فراوانی نیز بهدست میآورد. او زمین بیشتری خرید و به زودی آنها را نیز زیر کشت برد. همسایگانش برای مشورت و دریافت کمک، به نزد او میآمدند و او بهطور رایگان به آنها کمک میکرد.
پس از مدتی خانواده ثروتمندی شدند و با کوشش او معابدی ساخته شد. مدارس و بیمارستانها جایگزین جنگل شدند و آن دره، جواهری بر روی زمین شد. نظم و هماهنگی بر زمینهای بایر و غیرقابل کشت حکمفرما شد.
وقتی خبر صلح و آرامش و ثروتی که در آن سرزمین وجود داشت به گوش مردم رسید، جمعیت زیادی به آنجا روی آوردند. در آنجا خبری از فقر و بیماری نبود و مردان بههنگام کار، در مدح و ستایش خداوند آواز میخواندند. او شاهد رشد فرزندانش بوده و از اینکه آنها به او تعلق داشتند خوشحال بود.
روزی بههنگام پیری، همانطور که روی تپه کوچکی در مقابل دره ایستاده بود، راجع به آنچه که از زمان ورودش به دره اتفاق افتاده، فکر کرد. روبرویش تا جائی که چشم کار میکرد مزرعههائی بود سرشار از ثروت و وفور نعمت و او از این وضع احساس رضایت میکرد. ناگهان در برابر دیدگانش موج عظیمی از جزر و مد، تمام دره را فرا گرفت و در یک لحظه همه چیز از دست رفت. همسر، فرزندان مزارع، مدارس و همسایگان، همه نابود شدند.
او گیج و حیران به مردم که در برابر دیدگانش از بین میرفتند خیره شده بود. در همان هنگام استادش را دید که بر سطح آب ایستاده و با لبخندی تلخ به او مینگرد و میگوید: من هنوز منتظر آب هستم.
در واقع این، داستان زندگی انسان است و برای همه چنین اتفاقی افتاده است. ما همه کاملاً فراموش کردهایم که چرا در اینجا هستیم. چه چیزهائی را باید بیاموزیم و یا کسب کنیم؟ از چه چیز آگاه شویم؟ از کجا آمدهایم؟ به کجا میرویم؟
اگر موجی از جزر و مد ناگهان به سراغمان بیاید، که قرار هم هست چنین موجی بیاید که آن موج، مرگ نام دارد. همه چیز از دست میرود. فرزند، خانواده، نام، شهرت، پول، قدرت، مقاوم و موقعیت؛ همه چیز فقط در یک لحظه از دست میرود و ما تنها میمانیم تنهایِ تنها تمام کارهایمان نیمهتمام باقی میماند و یکباره متوجه میشویم تمام آن چیزهائی را که برایش زحمت کشیدهایم. چیزی به جز یک خواب، نبوده است.
ما به هر حال روزی ناگزیر خواهیم بود که با حقیقت وجود خودمان و زندگی مواجه شویم.
منبع : ماهنامه طمطراق
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس دولت سیزدهم قوه قضائیه خلیج فارس لایحه بودجه 1403 شورای نگهبان دولت حجاب مجلس یازدهم
تهران قوه قضاییه پلیس سیل آموزش و پرورش شهرداری تهران فضای مجازی سلامت شورای شهر تهران دستگیری سازمان هواشناسی قتل
خودرو بانک مرکزی ایران خودرو قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا سایپا دلار بازار خودرو مالیات تورم ارز
تلویزیون سریال پایتخت سینمای ایران سینما دفاع مقدس رسانه موسیقی تئاتر فیلم رسانه ملی کتاب
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان نتانیاهو ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال لیگ برتر رئال مادرید فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی ناسا اپل تسلا تبلیغات فناوری پهپاد همراه اول گوگل آیفون
داروخانه مسمومیت دیابت خواب کاهش وزن طول عمر سلامت روان بارداری آلزایمر