شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

شب های استالینگراد


شب های استالینگراد
صدای صحبت کردن سربازهای آلمانی را می شنید. نمی دانست آنها به هم چه می گویند ولی از خنده های مستانه و بی خیال شان معلوم بود اوضاع چندان بدی ندارند. هم می خوردند و هم می نوشیدند. آن هم در خط مقدم جبهه و در قلب سرزمین های دشمن. هیتلر همه چیز را برایشان فراهم کرده بود و سپاه رایش همچون ماشینی ویرانگر می تاخت و همه چیز را نابود می کرد و جلو می آمد. اما این طرف، چند متر دورتر از سنگر آلمان ها، سربازان نیروی ویژه سپاه شصت و دوم شوروی، دیگر رمقی نداشتند. بیشتر دوستان شان را از دست داده بودند، مهمات کمی داشتند، آذوقه هایشان ته کشیده بود ولی برای دفاع از خاک کشورشان حاضر بودند هر کاری بکنند و اصلاً تعداد فراوانی از دوستان او هم به خاطر همین علاقه به کشورشان کشته شده بودند. حالا او به خاطر آنها هم که شده باید زنده می ماند، مقاومت می کرد، می جنگید تا پیروزی را به دست آورد و شاهد بیرون رفتن دشمن از سرزمین های کشورش باشد. شاید از کشتن انسان هایی که مثل خودش بودند، دل خوشی نداشت. از دیدن نشستن گلوله داغ بر پیشانی قربانیانش حال بدی پیدا می کرد. خودش را جای آنها می گذاشت و دلش ریش می شد ولی مگر چاره دیگری هم داشت؟ دشمن داشت خانه اش را تصاحب می کرد. چاره یی جز کشتن نداشت. اگر نمی کشت، آنها قربانی اش می کردند. این قانون جنگ بود. پس باز هم مثل دفعات قبل، چند لحظه چشمانش را بست و برای قربانی اش دعا کرد. چند لحظه بعد، افسر آلمانی با پیشانی سوراخ شده روی سنگفرش پیاده رو آن طرف خیابان افتاده بود و او، در دفتر یادداشت کوچکش علامتی دیگر می گذاشت. این دویست و بیست و چهارمین علامت بود...
● قدرت طلبی یک رهبر
پس از فرو نشستن شعله های جنگ جهانی اول، صف بندی ابرقدرت های سنتی و نوین جهان به شکلی ویژه در حال تغییر بود. هیتلر با آن میل بی پایانش به اشغال و تجاوز و با هدف رسیدن به مقام فرمانروایی جهان، دست به هر کاری می زد. او حتی با روس های سرخ هم پیمان نامه داشت و با آنها مذاکره می کرد اما اهداف دیوانه وار او برای تسخیر جهان موجب می شد هر تفاهمنامه و مذاکره یی نادیده گرفته شود. آلمان نازی در حال آماده کردن خود برای شعله ور کردن جنگی دیگر بود و رویاهای بلندپروازانه رایش سوم و سپاه تا به دندان مسلحش به او اجازه تجاوز به ابرقدرتی چون شوروی را هم می داد. بنابراین و به سادگی هر چه تمام تر، تمام آن تفاهمنامه ها زیر پا گذاشته شد و هیتلر دوباره جهان را به کام خودخواهی و جهانگشایی اش فرو برد. جنگ جهانی دوم شروع شده بود و در صف بندی های جدید، هیتلر و متحدانش یعنی رومانی، ایتالیا، مجارستان و کرواسی در برابر اتحاد جماهیر شوروی و رهبرش استالین قرار گرفته بود. سال ۱۹۴۲ بود و حملات پی درپی آلمان ها کار را برای سپاه روس ها سخت کرده بود. تابستان بود ولی حملات وحشیانه ارتش آلمان به خاک شوروی، سرما را تا عمق استخوان روس ها رسانده بود. ارتش آلمان تا اواسط سال ۱۹۴۲ و پیش از فرا رسیدن تابستان، به شدت روس ها را تحت فشار قرار داده بود. آنها سه میلیون کشته و همین تعداد اسیر از ارتش شوروی گرفته بودند و بخش وسیعی از خاک پهناور این کشور را هم اشغال کرده بودند ولی رسیدن زمستان به روس ها کمک کرده بود ماشین جنگی هیتلر پیش از ورود به مسکو متوقف شود. زمستان قطبی و ترسناک روسیه، این فرصت را به شوروی و استالین می داد تا به ترمیم زخم هایش بپردازد ولی ارتش هیتلر آنقدر آماده و مسلح بود که برای بازیابی به زمان نیاز نداشت و ژنرال های آلمانی نقشه حمله به مسکو در تابستان ۱۹۴۲ را در سر می پروراندند تا کار استالین و شوروی را یکسره کنند ولی پیشوا نظر دیگری داشت و به همین خاطر در آوریل همان سال دستورالعمل حمله یی جدید با نام «عملیات آبی» را به سران ارتش ابلاغ کرد. او به عنوان فرمانده ارتش نازی به فرماندهانش دستور داده بود تمام نیروهایشان را جمع کنند و به خط دفاعی روس ها در جبهه جنوبی این کشور یورش ببرند. هدف اول نابودی خط دفاعی روس ها و ورود به خاک روسیه بود تا اهداف ثانویه زیر محقق شوند؛
۱) هجوم به داخل خاک روسیه با هدف دستیابی به چاه های نفت دریای خزر (جبهه جنوب - شرق)
۲) حمله به سمت شرق و تسخیر شهر استالینگراد به عنوان مرکز اصلی صنعتی و ترابری غرب رود ولگا (آبراه داخلی خاک رسویه) که آنها را از طریق همین رودخانه و دریای خزر به مسکو رهنمون سازد.
نظر هیتلر این بود که سپاهش به نزدیکی استالینگراد برسد و سپس آنچنان این شهر را زیر آتش توپخانه و هواپیماهای خود بگیرد که عملاً فلج شده و از پای درآید و مراکز صنعتی اش هم نابود شود. آنها خوب هم پیش رفتند و بعد از اولین روز عملیات و با متحمل شدن کمترین تلفات به دروازه های استالینگراد رسیدند ولی پافشاری ارتش نازی برای اشغال شهر آنها را وارد فاز جدیدی کرد. آلمان در ۲۸ ژوئن ۱۹۴۲ به استالینگراد حمله کرد. پوشش خوب نیروی هوایی و واحدهای زرهی در کنار حمایت های کشورهای متحد آلمان مثل ایتالیا، رومانی و مجارستان باعث شکسته شدن خط دفاع جنوبی روس ها و رسیدن آلمان ها به رود ولگا شد. یک ماه بعد اوضاع روس ها چنان بد شد که استالین در فرمانی دستور داد هر کس که می تواند باید اسلحه به دست بگیرد و از استالینگراد دفاع کند. استالین در فرمانش گفته بود هر ذره یی که در خاک این کشور وجود دارد هم لازم است تا آخرین قطره خونش مقاومت کند. تازه پلیس مخفی شوروی هم پشت خط مقدم در کمین سربازان فراری نشسته بود و فراریان را بی درنگ تیرباران می کرد ولی با این همه، روس ها متشکل از دو سپاه ۶۲ و ۶۴ خود نتوانستند کاری از پیش ببرند و با عقب نشینی در دشت های وسیع و لم یزرع منطقه، تا غرب ولگا و به درون شهر استالینگراد عقب رفتند. ارتش آلمان در روز ۲۳ آگوست توانست هشت کیلومتر از نوار کناری رود ولگا را هم اشغال کند، به شمال استالینگراد برسد و رود ولگا و شهر را به شدت زیر آتش سنگین توپخانه عظیم خود بگیرد. تمام جبهه آلمان ها با هدف نابود کردن استالینگراد هر چه داشتند بر سر شهر می ریختند. دیگر ساختمان سالمی در شهر پیدا نمی شد. همه جا نابود شده بود. «جنگ استالینگراد» شروع می شد.
● ابتکارات یک فرمانده
آلمان ها خوشحال از فتوحات گسترده شان فکر می کردند به راحتی شهر را تصرف می کنند. حتی خود روس ها هم امیدی برای نگه داشتن استالینگراد نداشتند چرا که تنها چهل هزار سرباز در شهر مانده بود و باقی افراد را مردم معمولی تشکیل می دادند که حتی اگر هم می خواستند لباس نظامی به تن کنند، تجهیزات کافی، سلاح و مهمات در اختیار نداشتند. رهبران شوروی تنها راه نجات خود و شهر بزرگ شان را حضور فرمانده یی قوی در صحنه می دانستند؛ مردی که تجربه بالای نظامی و اراده یی آهنین داشته باشد. استالین اینجا بود که دست به دامان ژنرال ژوکوف مرد بحران ها و فرمانده بزرگ ارتش شد. در کنار ژوکوف یک گزینه محلی هم وجود داشت. او ژنرال واسیلی چویکوف بود؛ معاون فرمانده سپاه شصت و چهارم که در جنوب استالینگراد حضور داشت. شرایط را برایش توضیح دادند و او را به عنوان فرمانده سپاه ۶۲ ارتش روسیه منصوب کردند. او هم با خونسردی و اطمینان گفته بود؛ «یا شهر را نگه می داریم و از آن دفاع می کنیم یا همه با هم کشته می شویم.»
چویکوف که آمد، نیمی از سپاه ۶۲ نابود شده بود. بیشترشان یا کشته شده بودند یا از طریق ولگا فرار کرده بودند. او می دانست که بهترین راه برای حفظ شهر این است که زمان را برای روس ها بخرد و بهای آن را هم در خون دادن می دید. همه جا اعلام شد فراریان به دست پلیس مخفی شوروی که پشت خط مقدم جبهه مستقر شده، تیرباران خواهند شد. در همین اثنا نیروهای کمکی از گارد ویژه هم به شهر رسیدند و زیر آتش سنگین آلمان ها از ولگا عبور کرده و وارد شهر شدند. بیشترشان کشته شدند ولی به هر حال از هجوم گسترده آلمان به داخل شهر جلوگیری کرد. شرایط آنقدر سخت بود که امید به زنده ماندن برای یک نیروی تازه نفس روس که به شهر می آمد، تنها ۲۴ ساعت بود. از ۱۰ هزار نیروی ویژه گارد که به شهر آمدند، تنها ۳۲۰ نفر در پایان جنگ زنده مانده بودند و سه هزار نفر از آنها فقط در همان ۲۴ ساعت اول کشته شده بودند. این برای خودش یک رکورد محسوب می شد که یک سپاه ۹۷ درصد از سربازانش را از دست بدهد ولی باز هم ایستادگی کند. جنگ وارد فاز تازه یی شده بود. چویکوف که می دید نیروی کافی و تجهیزات لازم در اختیار ندارد، تصمیم گرفت فاصله نیروهای خود با آلمان ها را به حداقل برساند. هدف این بود که روس ها آنقدر به ارتش آلمان نزدیک شوند که امکان بمباران آنها توسط هواپیماهای آلمانی وجود نداشته باشد و توپخانه ارتش نازی هم نتواند مواضع روس ها را به دلیل نزدیکی به مواضع آلمان ها بزند. جنگ استالینگراد به جنگ خانه به خانه تبدیل شد.
چویکوف در خط مقدم جبهه حضور داشت و برای اینکه به دست دشمن اسیر نشود یا در اثر حملات دشمن از دست نرود، بارها تغییر مکان می داد. بعضی از ساختمان های شهر و بخش های آن ۱۵ بار در طول این مدت دست به دست شد. جنگ شبانه هم در این زمان به اوج خود رسیده بود و روس ها با شناخت کافی از شهرشان چنان کار را بر آلمان ها سخت کرده بودند که حتی دیده شد با چاقو به جان سپاه نازی افتادند و چند نفر از ارتش هیتلر کم کردند. فاصله کم نیروها با هم باعث شروع جنگی شد که به آن «جنگ تک تیراندازها» گفته اند. بهترین تک تیراندازهای آلمانی از مدارس ارتش در آلمان به استالینگراد می آمدند تا روس ها را شکار کنند ولی خودشان به دست روس های متبحر شکار می شدند. می گویند یکی از تک تیراندازهای روس بیش از ۲۲۴ سرباز آلمانی را شکار کرد. فیلم زیبای Enemy at the Gate را یادتان می آید؟ روس ها می گفتند «آکادمی جنگ خیابانی استالینگراد» را تاسیس کرده اند. دلیلش هم واضح بود. آنها آنقدر در جنگ نزدیک و تن به تن بی پروا بودند که برتری خود را بر نازی ها دیکته می کردند. در این بین رود ولگا هم به دشمن دو طرف تبدیل شده بود و عبور از آن باعث تلفات فراوان می شد چرا که تحت دید دشمن بود. فضای وحشت، ویرانی، دود و مرگ بر شهر سایه انداخته بود ولی روس ها در همین فضا آرام آرام برتری زرهی و هوایی را به دست می آوردند. در پایان اکتبر ۱۹۴۲ روس ها فقط نوار باریکی از کناره های ولگا و مناطق محدودی از شهر را در اختیار داشتند. آلمان سعی داشت کار را تا پیش از شروع زمستان وحشتناک روسیه تمام کند ولی خستگی، کمبود تجهیزات نظامی و مهمات بزرگ ترین مانع آنها برای ادامه جنگ بود. هیتلر به شدت عصبی بود. دستور اعزام نیروهای کمکی را به منطقه صادر کرد. تصورش این بود که نیروی روس ها ته کشیده و کارشان به زودی تمام می شود ولی اشتباه می کرد. توفان ارتش سرخ در راه بود.
● داستان یک ضدحمله
خستگی نیروهای رایش پشت دروازه های شهر باعث به وجود آمدن فرصت برای روس ها شد و این چیزی بود که ژنرال ژوکوف انتظارش را می کشید. زمستان از راه رسید و بار دیگر مثل جنگ مسکو در سال گذشته به روس ها کمک کرد. ژوکوف نقشه بزرگی در سر داشت؛ نقشه یی که با کد «عملیات اورانوس» معروف شد و عبارت از پاتکی وسیع به مواضع آلمان ها بود. روس ها می خواستند به نیروهای متحد آلمان در جبهه های کناری استالینگراد یعنی به ۱۰۰ مایلی جنوب و ۱۰۰ مایلی غرب این شهر یورش ببرند، آنها را نابود کنند و سپس با دور زدن سپاه ششم ارتش هیتلر آنها را به محاصره کامل دربیاورند. هیتلر خواب بود حالا ژوکوف نه تنها به پیروزی در جنگ استالینگراد و حفظ شهر بزرگ بلکه به فتح نبرد در تمام جبهه های جنوبی روسیه فکر می کرد. روس ها یک میلیون سرباز، ۱۴ هزار عراده توپ، هزار تانک ۳۴- T و ۱۵۰ هواپیما جمع کردند و درست زمانی که آلمان ها در حال طراحی نقشه برای جنگ در زمستان بودند، چنان به سپاه هیتلر حمله کردند که فرماندهان آلمانی را مجبور به درخواست عقب نشینی از روسیه کردند ولی هیتلر دیوانه و افسارگسیخته فریاد می زد؛ «من ولگا را از دست نمی دهم.» ضد حمله روس ها از روز ۱۹ نوامبر شروع شد. این بزرگ ترین عملیات شوروی در طول جنگ جهانی دوم بود که موفق ترین آنها هم به شمار می رفت. آنها به متحدان آلمان حمله کردند. لشکرهای ۳ و ۴ رومانی زیر فشار شدید حملات توپخانه و تانک های شوروی بعد از چند ساعت در هم شکست و آنها پس از دو روز تسلیم روس ها شدند. آلمان ها که ضعف متحد رومانیایی خود را دیدند نیروهای خود را به آن سمت بردند تا جلوی یورش روس ها و قیچی شدن نیروهایشان را بگیرند ولی دیگر دیر شده بود و پس از گذشت چهار روز، دو جناح ارتش روس ها در ۱۰۰ کیلومتری غرب شهر به هم رسیدند و سپاه ششم رایش را قیچی کردند. حالا سپاه ششم آلمان بین شهر و نیروهای تازه نفس روس اسیر شده بود.
پشت سر آنها هزار تانک ارتش شوروی مستقر شده بود ولی دستور هیتلر به ژنرال فون پائولوس، فرمانده سپاه ششم، این بود که «بمان و مقاومت کن.» هرمان گورینگ معاون هیتلر و از فرماندهان ارتش سپاه نازی به هیتلر گفته بود می توانند روزانه ۵۰۰ تن تجهیزات و مهمات برای سپاه ششم بفرستند و بدین ترتیب مقاومت خواهند کرد ولی او دروغ می گفت. حجم تجهیزات ارسالی آلمان ها در روز به ۱۰۰ تن هم نمی رسید. تازه آنها طی این مدت بیش از ۴۸۸ هواپیمای ترابری خود را هم از دست دادند ولی هیتلر همچنان خواب بود. کمبود غذا و مهمات باعث شد آلمان ها طاقت شان تمام شده و سه هفته بعد از آغاز محاصره به خط روس ها حمله کنند. آنها می خواستند از جبهه های دیگر به حلقه محاصره حمله کنند تا سپاه ششم را نجات دهند ولی تنها ۶۰ کیلومتر جلو رفتند و توسط سپاه تقویت شده روس ها پس زده شدند. روس ها در دهم ژانویه ۱۹۴۳ به سپاه در محاصره آلمان حمله کردند؛ حمله یی از تمام جهات که با هدف نابودی دشمن انجام شد. آلمان ها مقاومت می کردند ولی یک هفته بعد سپاه ششم آلمان از وسط به دو نیم شد و به سمت شهر عقب رانده شد. راهی برای فرار هم نمانده بود. دوازده روز بعد از حمله نهایی، سپاه ششم ارتش هیتلر نابود شد. یک هفته بعد هیتلر در تلاشی مذبوحانه فرمانده این سپاه را به مقام فیلد مارشالی ارتقای درجه داد و به او گفت فیلد مارشال ارتش آلمان نباید اسیر روس ها شود ولی کار آنها تمام بود چرا که تنها هفت روز بعد، فیلد مارشال فون پائولوس در سلولی در استالینگراد زندانی شده بود،
● خودکامگی های یک دیکتاتور
هیتلر می خواست هرطور شده سپاه ششم بماند و مقاومت کند تا نیروهای کمکی برسند. او چشمانش را بسته بود. اطرافیانش هم برای خوشامد او فقط دروغ می گفتند. ماشین تبلیغاتی آلمان حتی در دفتر خود هیتلر هم رسوخ کرده بود و رایش بزرگ فکر می کرد پیروزی را به دست خواهد آورد. سپاه آلمان ها زمینگیر و بحران زده در بیرون استالینگراد گرفتار شده بود. روس ها به آنها هشدار دادند تسلیم شوند ولی هیتلر این را خیانت می دانست و همه را تهدید می کرد که در صورت تسلیم شدن سپاه ششم، موجی از تیرباران ها به راه می افتد. تازه خود سربازان آلمانی هم ترجیح می دادند بمیرند ولی اسارت در اردوگاه های مخوف سیبری را تحمل نکنند. بنابراین روس ها در روز دوم فوریه ۱۹۴۳ حمله نهایی را به سپاه ششم آلمان انجام دادند. بیش از ۱۵۰ هزار سرباز آلمانی کشته و حدود ۹۰ هزار نفر از آنها هم اسیر شدند. میزان کشته های آلمان و متحدان رومانیایی و ایتالیایی اش به مرز ۳۰۰ هزار نفر رسید. روس ها هم بیش از ۵۰۰ هزار کشته شامل نیروهای ارتش و مردم عادی استالینگراد دادند ولی دیگر چهره مقتدر و مخوف ارتش نازی در هم شکسته بود. گرچه جنگ جهانی دوم حدود دو سال و نیم دیگر تمام شد ولی روس ها پیروز اصلی در نبرد بزرگ نام گرفتند. ماشین تبلیغاتی هیتلر خبرهای بد را سانسور می کرد ولی بعد از مدتی مردم آلمان هم فهمیدند چه شکستی خورده اند و حالا این استالین بود که به ژنرال ژوکوف و البته خودش نشان فیلد مارشالی را هدیه می داد.
سپاه شصت و دوم روس ها به افتخار دفاع از شهر لقب «گارد» گرفت و همین سپاه به دلیل تبحر فراوانش در جنگ های خیابانی، اولین سپاهی بود که در سال ۱۹۴۵ وارد برلین شد و آنجا را فتح کرد. ژنرال چویکوف دلیر و نترس هم آن موقع فرمانده آنها بود. او بعد از فتح برلین همچون ژوکوف به لقب فیلد مارشالی رسید و بعدها در دهه ۱۹۶۰ وزیر دفاع شوروی شد. پس از مرگش هم در همان استالینگراد و در کنار سربازان دلیری که جلوی ماشین جنگی هیتلر را گرفتند، دفن شد تا سمبل مقاومت شوروی مقابل آلمان باشد. ولی آن طرف در جناح آلمان ها چند سال بعد، نشانی از پیشوای بزرگ دیده نمی شد. او در آتش جنگی که خود برافروخته بود سوخت و نابود شد تا یادآوری نامش تا تاریخ هست، نفرت انگیز باشد.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید