دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

پیشازرتشتیان‌ به‌ روایت‌ شهرستانی‌و به‌ روایت‌ وندیداد


پیشازرتشتیان‌ به‌ روایت‌ شهرستانی‌و به‌ روایت‌ وندیداد
● پیشازرتشتیان‌ به‌ روایت‌ شهرستانی‌
▪ معنای‌ مجوس‌ و كیومرث‌
ـ ابتدا لازم‌ به‌ گفتن‌ است‌ كه‌ (به‌ روایت‌ دكتر محسن‌ ابوالقاسمی‌ در كتاب‌ دینها و كیشهای‌ ایرانی‌ در دوران‌ باستان‌) magus از فارسی‌ باستان‌ به‌ صورت‌ magous به‌ یونانی‌ راه‌ یافته‌ و از طریق‌ سریانی‌ به‌ عربی‌ به‌ صورت‌ « مجوس‌ » وارد گردیده‌ است‌. « مگوش‌ » نامی‌ است‌ كه‌ بر گروهی‌ مادی‌ كه‌ به‌ امور دینی‌ می‌پرداخته‌اند اطلاق‌ شده‌ است‌. پس‌ از رواج‌ دین‌ زردشتی‌ در میان‌ ایرانیان‌، « مگوش‌ »ها امور دین‌ زردشتی‌ را به‌ عهده‌ گرفتند. ایران‌ شناسان‌ «وندیداد» را در برگیرنده‌ی‌ عقاید «مگوش‌»ها دانسته‌اند. كلمه‌ی‌ «مغ‌» بازمانده‌ی‌ «مگوش‌» است‌. عربها پس‌ از فتح‌ ایران‌، كلیه‌ مذاهب‌ پیشازرتشتی‌، زرتشتی‌ و پسازرتشتی‌ را مجوس‌ خطاب‌ می‌كردند. در هر حال‌ مگوشها یا مغان‌ مشتمل‌ بر ( كیومرثیان‌ ، زروانیان‌ و زرتشتیان‌ ) می‌باشند.
معنی‌ كیومرث‌ «زنده‌ی‌ میرا» است‌. صورت‌ اوستایی‌ كیومرث‌، كه‌ در فارسی‌ میانه‌ی‌ زردشتی‌ به‌ صورت‌ omart ـ gay آمده‌، tan mar gaya است‌. gaya به‌ معنی‌ « زندگی‌ » است‌ و tan mar « مردنی‌ » معنی‌ می‌دهد.
در ایران‌ پیش‌ از اسلام‌ دو زروان‌ بوده‌ است‌ یكی‌ «زروان‌ دیرند خدایی‌» یعنی‌ زمانی‌ كه‌ حكومت‌ او طولانی‌ است‌، و دیگری‌ « زروان‌ اكرانگ‌ » یعنی‌ « زمان‌ بی‌كرانه‌ ». برخی‌ از تاریخ‌ پژوهان‌ غربی‌، زروان‌ كبیر را «عالم‌ كبیر» macrocosm و كیومرث‌ را « عالم‌ صغیر » (microcosm) دانسته‌ و گفته‌اند كه‌ كیومرث‌ از «زروان‌ كبیر» به‌ وجود آمده‌ است‌.
گفتنی‌ است‌ كه‌ كیومرث‌ بنابر روایات‌ دینی‌ زردشتی‌ نخستین‌ انسان‌ و بنابر روایات‌ ملی‌ ایرانیان‌ نخستین‌ پادشاه‌ است‌. كریستن‌ سن‌، ایران‌شناس‌ دانماركی‌، همه‌ی‌ روایات‌ دینی‌ و ملی‌ را در نمونه‌های‌ نخستین‌ انسان‌ و نخستین‌ شهریار، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳ و پس‌ از آن‌، گردآوری‌ كرده‌ است‌. در بیت‌ زیر از شاهنامه‌، كیومرث‌ نخستین‌ انسان‌ به‌ شمار رفته‌ است‌:
چو از خاك‌ مر جانور زنده‌ كرد/ نخستین‌ كیومرث‌ را زنده‌ كرد
▪ كیومرثیان‌ به‌ روایت‌ شهرستانی‌
ـ شهرستانی‌ در ملل‌ و نحل‌ می‌نویسد: «كیومرثیه‌ گویند كیومرث‌ آدم‌ (ع‌) است‌ و معنی‌ كیومرث‌ «زنده‌ی‌ گویا» است‌. و در تواریخ‌ هند و ایران‌ آمده‌ است‌ كه‌ كیومرث‌ آدم‌ (ع‌) است‌ و سایر اصحاب‌ تواریخ‌ با آنها مخالفت‌ كرده‌اند».
شهرستانی‌ در معرفی‌ كیومرثیان‌ می‌افزاید: «اینان‌ دو اصل‌ را اثبات‌ كرده‌اند: یزدان‌ و اهرمن‌. و گویند: یزدان‌ ازلی‌ قدیم‌ و اهرمن‌ محدث‌ مخلوق‌ است‌. و گویند: سبب‌ خلق‌ اهر من‌ این‌ است‌ كه‌ یزدان‌ با خود فكر كرد كه‌ اگر مرا منازعی‌ بود چگونه‌ می‌بود؟ و این‌ فكر، (فكر) بدی‌ بود، نامناسب‌ با طبیعت‌ نور، پس‌ از این‌ فكر ظلمت‌ به‌ وجود آمد و اهر من‌ نامیده‌ شد. و به‌ شر و فتنه‌ و فساد و فسق‌ و ضرر و اضرار سرشته‌ شده‌ بود و بر نور خروج‌ كرد و با او در سرشت‌ و كردار مخالف‌ بود.
آن‌گاه‌ جنگی‌ میان‌ سپاه‌ روشنی‌ و سپاه‌ ظلمت‌ در گرفت‌. پس‌ فرشتگان‌ میانجی‌گری‌ كردند، پس‌ ] یزادن‌ و اهرمن‌ [ مصالحه‌ كردند بر این‌ كه‌ عالم‌ سفلی‌ برای‌ هفت‌ هزار سال‌ به‌ تمامی‌ در اختیار اهرمن‌ باشد. پس‌ آن‌ را رها سازد و به‌ روشنی‌ واگذار كند.
و اهرمن‌ همه‌ی‌ كسانی‌ را، كه‌ پیش‌ از صلح‌ وجود داشتند، نابود و هلاك‌ كرد. پس‌ از مردی‌، كه‌ كیومرث‌ و حیوانی‌ كه‌ گاو نامیده‌ می‌شدند، آغاز كرد، و آن‌ دو را كشت‌.
از جایِ فرو افتادن‌ آن‌ مرد، ریواسی‌ رست‌ و از اصل‌ ریواس‌ مردی‌ كه‌ مشی‌ و زنی‌ كه‌ مشیانه‌ نامیده‌ می‌شدند، خارج‌ شدند و آن‌ دو والدین‌ بشر هستند، و از جای‌ فروافتادگان‌ گاو، گوسفندان‌ و سایر حیوانات‌ رستند.
و پنداشته‌اند كه‌ روشنی‌ انسانها را (در حالی‌ كه‌ روح‌ بودند و جسم‌ نداشتند)، مخیر كرد میان‌ اینكه‌ آنها را از جاهای‌ اهریمن‌ بیرون‌ ببرد و اینكه‌ بدانها تن‌ بپوشاند و با اهریمن‌ جنگ‌ كنند. پس‌ آنها پوشیدن‌ تن‌ و جنگ‌ با اهریمن‌ را برگزیدند، بدین‌ شرط‌ كه‌ آنها را از طرف‌ روشنی‌ یاوری‌ و پیروزی‌ بر سپاهیان‌ اهریمن‌ و نیك‌ فرجامی‌ باشد و هنگام‌ پیروزی‌ بر اهریمن‌ و نابود كردن‌ سپاهیان‌ او رستاخیز باشد.
(در نوشته‌های‌ زرتشتی‌ «رستاخیز» در معنی‌ قیامت‌ به‌ كار رفته‌ است‌. نزد زردشتیان‌ معاد جسمانی‌ است‌. رستاخیز از دو واژه‌ ساخته‌ شده‌ است‌. ۱- رست‌ به‌ معنی‌ مرده‌؛ ۲- آخیز. ماده‌ی‌ مضارع‌ آخیزیدن‌ به‌ معنی‌ برخاستن‌، واژه‌ی‌ مركب‌ «برخاستن‌ مردگان‌» معنی‌ می‌دهد.)
▪ زروانیان‌ به‌ روایت‌ شهرستانی‌
ـ زروان‌ (در فارسی‌ میانه‌ Zurwan و در اوستایی‌ zrvan و در نوشته‌های‌ زردتشتی‌ zrvan و Zurwan ) به‌ معنی‌ زمان‌ و ایزد زمان‌ به‌ كار رفته‌ است‌. Zurwan در نوشته‌های‌ مانوی‌ یكی‌ از نامهایی‌ است‌ كه‌ خدای‌ بزرگ‌ دین‌ مانی‌ نامیده‌ شده‌ است‌.
شهرستانی‌ می‌گوید: «زروانیان‌ گویند كه‌ روشنی‌ اشخاصی‌ از نور ابداع‌ كرد ] كه‌ [ همگی‌ روحانی‌، نورانی‌ و ربانی‌ بودند. ولیكن‌ شخص‌ اعظم‌، كه‌ نامش‌ زروان‌ است‌، در چیزی‌ شك‌ كرد، پس‌ اهریمن‌، شیطان‌، یعنی‌ ابلیس‌، از آن‌ شك‌ حادث‌ شد. البته‌ برخی‌ از آنها گویند، نه‌، بلكه‌ زروان‌ كبیر برخاست‌ و نه‌ هزار و نهصد و نود و نه‌ سال‌ نیایش‌ كرد تا او را سپری‌ باشد امّا او را پسری‌ به‌ وجود نیامد. پس‌ با خود گفت‌وگو نمود و فكر كرد و گفت‌: شاید این‌ كار فایده‌ای‌ ندارد. پس‌ اهریمن‌ از آن‌ نگرانی‌ به‌ وجود آمد و هرمز از آن‌ عمل‌ (یعنی‌ قربانی‌ كردن‌) حادث‌ گشت‌، پس‌ هر دو در بطنی‌ واحد بودند. هرمز به‌ باب‌ خروج‌ نزدیكتر بود، پس‌ اهریمن‌ (شیطان‌) حیله‌ای‌ كرد و بطن‌ مادرش‌ را پاره‌ پاره‌ كرد و پیش‌ از او بیرون‌ آمد و دنیا را گرفت‌.
و گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ هنگامی‌ كه‌ اهریمن‌ در برابر زروان‌ ظاهر شد، پس‌ به‌ او نگریست‌ و خبث‌ و شرارت‌ و فسادی‌، كه‌ در او بود، دید، از او بدش‌ آمد، او را لعنت‌ كرد و طرد نمود. پس‌ ] اهریمن‌ [ رفت‌ و بر دنیا مسلط‌ شد. و اما هرمز زمانی‌، بدون‌ اینكه‌ بر او تسلطی‌ داشته‌ باشد، ماند و او كسی‌ است‌ كه‌ قومی‌ او را، به‌ سبب‌ خیر و طهارت‌ و صلاح‌ و حسن‌ اخلاقی‌ كه‌ در او یافتند، پروردگار خود گرفتند و او را پرستیدند.
برخی‌ از زروانیان‌ پنداشته‌اند كه‌ پیوسته‌ با خدا چیزی‌ بد بوده‌ است‌، یا فكری‌ بد، یا عفونتی‌ بد، و آن‌ مصدر شیطان‌ است‌، و پنداشته‌اند كه‌ دنیا از شرور و آفات‌ و فتن‌ و محن‌، بری‌ بود و اهل‌ دینا در خیر محض‌ و نعیم‌ خالص‌ بودند، پس‌ هنگامی‌ كه‌ اهریمن‌ حادث‌ شد، شرور و آفات‌ و فتن‌ و محن‌ به‌ وجود آمدند، و اهریمن‌ از آسمان‌ دور بود، پس‌ حیله‌ای‌ كرد و آسمان‌ را شكافت‌ و به‌ بالا رفت‌.
برخی‌ دیگر هم‌ گویند: وی‌ در آسمان‌ بود و زمین‌ از او خالی‌ بود، پس‌ حیله‌ای‌ كرد و آسمان‌ را سوراخ‌ كرد و با همه‌ی‌ سپاهیانش‌ به‌ زمین‌ آمد. پس‌ روشنی‌ با فرشتگانش‌ گریختند و شیطان‌ او را تعقیب‌ كرد تا اینكه‌ او را در بهشتش‌ محاصره‌ نمود و با سه‌ هزار سال‌ جنگ‌ كردن‌ آنكه‌ به‌ پروردگار، تعالی‌، برسد. پس‌ فرشتگان‌ میانجی‌گر كردند و هرمز و اهریمن‌ مصالحه‌ كردند بر اینكه‌ ابلیس‌ و سپاهیانش‌ به‌ مدت‌ نه‌ هزار سال‌ در جایگاه‌ روشنی‌ باشند، با سه‌ هزار سالی‌، كه‌ اهریمن‌ در آن‌ با هرمز جنگ‌ كرده‌ است‌، پس‌ از جهان‌ روشنی‌ به‌ جای‌ خود برود.
و پروردگار، صلاح‌ را در تحمل‌ مكروه‌ از ابلیس‌ و سپاهیانش‌ ونقض‌ نكردن‌ شرط‌ دید تا مدت‌ معین‌ شده‌ برای‌ صلح‌ به‌ پایان‌ برسد. پس‌ مردم‌ در بلایا و فتن‌ و خواریها و محن‌ هستند تا پایان‌ مدت‌، آن‌گاه‌ به‌ نعیم‌ نخست‌ بار می‌گردند. و ابلیس‌ شرط‌ كرد كه‌ هرمز به‌ او امكان‌ بدهد كه‌ كارهایی‌ بكند و او ار در كارهای‌ بدی‌ كه‌ می‌كند آزاد بگذارد. پس‌ هنگامی‌، كه‌ از پیمان‌ بستن‌ فارغ‌ شدند، دو عادل‌ را بر خود شاهد گرفتند و شمشیرهای‌ خود را به‌ آنها گفتند: هر كس‌ پیمان‌ را بشكند، او را به‌ این‌ شمشیر بكشید».
شهرستانی‌ می‌افزاید: «و نزدیك‌ به‌ این‌ چیزی‌ است‌ كه‌ ابوحامد زوزنی‌ حكایت‌ كرده‌ است‌ كه‌ مجوس‌ پنداشته‌اند كه‌ ابلیس‌ پیوسته‌ در ظلمت‌ بوده‌ است‌ و فضا تهی‌ بوده‌ است‌، بر كنار از تسلط‌ خدای‌ - پس‌ پیوسته‌ حركت‌ كرد و به‌ حیله‌ خود را به‌ روشنی‌ نزدیك‌ كرد تا روشنی‌ را دید، پس‌ برجست‌ و به‌ شهریاری‌ خدا در روشنی‌ وارد شد و با خود آفات‌ و شرور را به‌ آنجا وارد كرد. پس‌ خدای‌ تعالی‌ این‌ جهان‌ را چون‌ دامی‌ آفرید و او در آن‌ افتاد و گرفتار شد كه‌ نمی‌تواند به‌ شهریاری‌ خود بازگردد.
پس‌ او در این‌ جهانی‌ زندانی‌ است‌، در زندان‌ مضطرب‌ است‌. خلقِ خدایِ تعالی‌ را گرفتار آفات‌ و محن‌ و فتن‌ می‌كند. هر كه‌ را خدای‌ حیات‌ می‌دهد، او گرفتار مرگ‌ می‌كند و هر كه‌ را سلامت‌ می‌دهد، او گرفتار بیماری‌ می‌كند و هر كه‌ را شادی‌ می‌دهد او گرفتار اندوه‌ می‌كند و پیوسته‌ تا روز قیامت‌ همین‌ كارها را می‌كند.
البته‌ در هر روز شهریاری‌ او (ابلیس‌)، روی‌ به‌ نقصان‌ می‌نهد تا اینكه‌ او را قوتی‌ نمی‌ماند. پس‌ هنگامی‌ كه‌ رستاخیز شود شهریاری‌اش‌ از میان‌ می‌رود و آتشش‌ خاموش‌ می‌شود و قوتش‌ از میان‌ می‌رود و قدرتش‌ مضمحل‌ می‌گردد و هرمز او را به‌ جو می‌افگند، و جو ظلمت‌ است‌ كه‌ او را حد و منتهایی‌ نیست‌. پس‌ خدای‌ تعالی‌ اهل‌ ادیان‌ را گردآوری‌ می‌كند و ] كارهای‌ [ آنها را محاسبه‌ می‌كند، و بنابر اطاعت‌ آنها را شیطان‌ و نافرمانی‌ از او، آنها را مجازات‌ می‌كند.●پیشا زرتشتیان‌ به روایت وندیداد
▪ وندیداد چیست‌؟
ـ وندیداد Viodaevo.data كه‌ بخشی‌ از اوستا می‌باشد، اندكی‌ پیش‌ از میلاد نوشته‌ شده‌ است‌، امّا با تمام‌ این‌ احوال‌ بسیاری‌ از جنبه‌های‌ دینی‌ و فرهنگی‌ پیش‌ از تاریخ‌ را در خود نگاه‌ داشته‌ است‌. این‌ واژه‌ در اصل‌ - وی‌ - دَئوُ - داتَه‌ Vi deavo data و از سه‌ جزء وی‌ Vi و یا ویگ‌ Vig به‌ معنی‌ ضد، و دَئِوَ deava به‌ معنی‌ دیووداتَه‌ data به‌ معنی‌ قانونِ شرع‌ تركیب‌ شده‌ است‌ كه‌ روی‌ هم‌ رفته‌ به‌ معنای‌ «قانون‌ یا شریعت‌ ضد دیو» مفهوم‌ می‌شود.
▪ زندگی‌ و افكار پیشازرتشت‌ از دیدگاه‌ وندیداد
ـ مردمانی‌ كه‌ در كتاب‌ وندیداد از آنان‌ سخن‌ می‌رود، در موارد بسیاری‌ نشانهایی‌ دارند از زندگانی‌ ماقبل‌ تاریخی‌. از چرم‌ و پارچه‌هایی‌ بافته‌ شده‌ برای‌ پوشاك‌ و تن‌ پوش‌ استفاده‌ می‌كنند، زیر چادرهایی‌ نمدین‌ و جَگَنی‌ و حصیری‌ شاید از آن‌ نوعی‌ كه‌ هنوز در آسیای‌ مركزی‌ و میان‌ عشایر كوچ‌نشین‌ یافت‌ می‌شود از گزند آفات‌ طبیعی‌ مصون‌ می‌مانند. نداها و آواهای‌ بسیاری‌ درباره‌ی‌ بزرگداشت‌ سگ‌ از خلال‌ صفحات‌ این‌ كتاب‌ به‌ گوش‌ می‌رسد، یعنی‌ حیوانی‌ كه‌ در قسمتهای‌ دیگر مشرق‌ زمین‌ پست‌ و ناپاك‌ شمرده‌ می‌شود، میان‌ ساكنان‌ فلات‌ همچون‌ یك‌ عضو گرامی‌ خانواده‌ مقامی‌ دارد. زمزمه‌ی‌ شادی‌ مردمانی‌ پاكدل‌ را كه‌ به‌ زمین‌ سخت‌ دل‌ بسته‌اند، می‌شنویم‌ كه‌ از پس‌ زمستانی‌ سخت‌ جان‌گزا، با شكفتن‌ شكوفه‌ها، جست‌ و خیز پرندگان‌، جنبش‌ احشام‌، رویش‌ زمین‌، نمو گیاهان‌ و روان‌ شدن‌ آبها به‌ همراه‌ نواهای‌ سرمست‌ پرندگان‌ فراز می‌گیرند.
امّا وندیداد تنها اینها نیست‌، بلكه‌ قوانینی‌ بسیار سخت‌ و گزنده‌، خرافاتی‌ بسیار، رسومی‌ خارج‌ از حدود انسانهایی‌ رئوف‌ و مهربان‌ نیز در خود دارد، و چنان‌ كه‌ اشاره‌ شد در آن‌ مواردی‌ بسیار می‌باشد كه‌ نشان‌ می‌دهد بازمانده‌های‌ دورانی‌ متعلّق‌ به‌ پیش‌ از تاریخ‌ است‌. گفته‌ شد كه‌ از آثار به‌ دست‌ آمده‌ی‌ گوری‌ در عهد ما قبل‌ تاریخی‌ نشانی‌ بود از اینكه‌ مرده‌ را بایستی‌ به‌ سوی‌ مشرق‌، یعنی‌ در جهت‌ آفتاب‌ در گور كنند، این‌ رسم‌ در وندیداد به‌ صورت‌ سنّتی‌ سخت‌ قابل‌ اجرا نمودار شده‌ كه‌ عمل‌ ناكردنش‌ درباره‌ی‌ فردی‌، به‌ عنوان‌ قتل‌ یك‌ نفر پارسا تلقّی‌ می‌شود كه‌ كیفر اعدام‌ دارد. در این‌ كتاب‌ بسیاری‌ از عناصر و رسوم‌ و اعتقادات‌ و خرافات‌ ماقبل‌ تاریخی‌ با عادات‌ و رسوم‌ و عقاید تازه‌تری‌ آمیخته‌ شده‌ و عناصری‌ در ظاهر تازه‌ و نوخاسته‌ نتیجه‌ داده‌اند. امّا از نظر یك‌ محقّق‌ و كاوشگر دقیق‌، این‌ امر پنهان‌ نمی‌ماند و به‌ آسانی‌ می‌تواند كه‌ این‌ امور را تجزیه‌ و تحلیل‌ كند.
زمانی‌ را درمی‌یابیم‌ كه‌ شكارورزی‌ و كشاورزی‌ دوش‌ به‌ دوش‌ هم‌ پیش‌ می‌روند و شاید این‌ هنوز گذشت‌ زمانی‌ اندكی‌ را نشان‌ دهد كه‌ انسان‌ كوه‌نشین‌ به‌ دشت‌ روی‌ آورده‌ باشد، و هنگامی‌ را نشان‌ می‌دهد كه‌ كشاورزی‌ تنها در یك‌ درجه‌ از اهمیّت‌ بیشتری‌ قرار می‌گیرد.
هنگامی‌ را مطالعه‌ می‌كنیم‌ كه‌ شكرورزی‌ با كشاورزی‌ در كنار هم‌ در تأمین‌ معیشت‌ و زندگی‌ روزمَرّه‌ی‌ مردم‌، پیشه‌ و كارشان‌ است‌. شكرورزان‌ « فشْویَنْت‌ Fsuyant » در كنار دامداری‌، به‌ زراعت‌ و كشاورزی‌ « واسْتْرْیَه‌ Vastrya » نیز پرداخته‌اند. به‌ همین‌ جهت‌ است‌ كه‌ در برخی‌ متون‌ اوستایی‌، در كنار شكار و زراعت‌، از «واسْتْرْیَه‌ . فشْویَنْت‌» یاد شده‌ و این‌ تركیب‌ اشاره‌ است‌ به‌ جامعه‌ای‌ كه‌ مردمان‌ را در حال‌ اسكان‌ و ده‌نشینی‌ نشان‌ می‌دهد. مقطعی‌ از زمان‌ كه‌ با توسعه‌ی‌ كشاورزی‌، مردمان‌ نیاز به‌ اسكان‌ و ترك‌ ییلاق‌ و قشلاق‌ و كوچ‌ دارند.
زرتشت‌ از آهورامَزدا پرسش‌ می‌كند كه‌ كدام‌ زمینی‌ در درجه‌ی‌ اوّل‌ خوشبخت‌ است‌، و اهورامزدا پاسخ‌ می‌دهد زمینی‌ كه‌ در آن‌ مرد پارسا خانه‌ بسازد، مراسم‌ مذهبی‌ به‌ جا آوَرَد و ایزدمهر را مطابق‌ با مراسم‌ خاص‌ ستایش‌ كند. زرتشت‌ درباره‌ی‌ زمین‌ خوشبخت‌ در درجه‌ی‌ دوم‌ پرسش‌ می‌كند، اهورامزدا پاسخ‌ می‌دهد زمین‌ خوشبخت‌ در درجه‌ی‌ دوم‌ آن‌ زمینی‌ است‌ كه‌ مرد پارسا در آن‌ خانه‌ و مسكن‌ می‌سازد، خانواده‌ و رمه‌ی‌ خود را در آن‌ جای‌ می‌دهد و از برای‌ زندگانی‌ مرفّه‌ و آسوده‌ای‌ كوشش‌ و تلاش‌ می‌كند.
پس‌ زرتشت‌ پرسشهای‌ خود را ادامه‌ می‌دهد كه‌ زمین‌ خوشبخت‌ در درجه‌ی‌ سوم‌ كدامین‌ زمین‌ است‌، و اهورامَزْدا پاسخ‌ می‌دهد زمین‌ خوشبخت‌ در درجه‌ی‌ سوم‌ آن‌ زمینی‌ است‌ كه‌ مرد پارسا در آن‌ به‌ تلاش‌ و آبادانی‌ و كشت‌ و زرع‌ و آبیاری‌ می‌پردازد و جایی‌ بایر را آبادان‌ و خرّم‌ و سرسبز و بارور می‌نماید.
آن‌گاه‌ درباره‌ی‌ زمین‌ خوشبخت‌ در درجه‌ی‌ چهارم‌ پرسیده‌ می‌شود و اشاره‌ می‌شود كه‌ زمین‌ خوشبخت‌ در درجه‌ی‌ چهارم‌ جایی‌ است‌ كه‌ در آنجا مردمان‌ و مَزْدَیَسْتان‌ رمه‌هایی‌ بزرگ‌ و كوچك‌ تربیت‌ نموده‌ و پرورش‌ دهند، و در درجه‌ی‌ پنجمین‌، خوشبختیِ زمینی‌ در آن‌ است‌ كه‌ رمه‌ها و احشام‌ بسیاری‌ در آنجا كود بیشتری‌ به‌ بار آورند.
در این‌ درجه‌بندی‌، هرگاه‌ دقّت‌ و تعمّق‌ نماییم‌، به‌ ترتیب‌ به‌ اهمیّت‌ عناصری‌ در زندگانی‌ مردم‌ فلات‌ پی‌ می‌بریم‌. در درجه‌ی‌ اوّل‌ انجام‌ مراسم‌ دینی‌ موردنظر است‌ به‌ ویژه‌ ستایش‌ ایزدمهر، در درجه‌ی‌ دوم‌ آنچه‌ كه‌ اهمیّت‌ دارد خانواده‌ است‌ و تمشیت‌ امور آن‌ در پرتو كار و كوشش‌، در درجه‌ی‌ سوم‌ كشاورزی‌ است‌ كه‌ بسیار موردنظر می‌باشد و آبادان‌ ساختن‌ زمینهایِ بایر و آبیاری‌ آن‌ زمینها برای‌ برداشت‌ محصول‌ بیشتر و بهتر، در درجه‌ی‌ چهارم‌ و پنجم‌ گله‌داری‌ و پرورش‌ احشام‌ و اغنام‌ است‌ كه‌ مورد توجّه‌ می‌باشد و آن‌ نیز در درجه‌ی‌ پنجم‌ به‌ كود بیشتر اشاره‌ می‌شود كه‌ برگشت‌ و عطفی‌ است‌ به‌ كشاورزی‌ و حاصلخیزی‌ زمین‌، و در اینجا است‌ كه‌ به‌ روشنی‌ عناصر قدیم‌ و جدید را دوش‌ به‌ دوش‌ هم‌ در یك‌ آمیختگی‌ می‌یابیم‌؛ یعنی‌ شكار و دامداری‌ و كشاورزی‌ و اسكان‌ در یك‌ جا و به‌ وجود آمدن‌ نظام‌ مضبوط‌ خانوادگی‌ و آبادكردن‌ زمین‌ و خانه‌ ساختن‌ و استقرار در یك‌ جا.
این‌ بخش‌ همچنان‌ ادامه‌ و كشش‌ می‌یابد. پس‌ از درجاتی‌ از خوشبختی‌ زمین‌، نوبت‌ به‌ بدترین‌ زمینها فرا می‌رسد، و پس‌ از آن‌ بهترین‌ مردمان‌ و بدترین‌ آنها. در این‌ قسمتها و همچنین‌ قسمتهای‌ بعدی‌ درباره‌ی‌ مردگان‌ و روش‌ تدفین‌ سخن‌ بسیار گفته‌ شده‌ است‌. در اینجا ورود عناصری‌ جدید قابل‌ مشاهده‌ می‌باشد كه‌ مردم‌ وندیداد «شرایع‌ ضد دیو» را از بومیان‌ كهنی‌ كه‌ درباره‌شان‌ سخن‌ گفتیم‌ متمایز می‌نماید. شاید در همان‌ اعصار كهن‌ پیش‌ از تاریخ‌ نیز رسوم‌ بیرون‌ گذاشتن‌ مردگان‌ رسم‌ بوده‌ است‌. در اینجا پرسشی‌ نیز مطرح‌ می‌شود كه‌ ایرانیانی‌ كه‌ به‌ فلات‌ آمدند خود این‌ رسم‌ را داشتند، یا آنكه‌ از بومیان‌ آموختند؟ فعلاً در این‌ باره‌ به‌ یقین‌ نمی‌توان‌ داوری‌ قاطعی‌ نمود، امّا به‌ نظر می‌رسد كه‌ این‌ رسم‌ به‌ یك‌ بدویت‌ كاملاً تاریخی‌ و یك‌ گذشته‌ی‌ بسیار دور خیلی‌ نزدیك‌تر باشد تا پدیده‌ی‌ متأخّرتری‌ شناخته‌ شود. چه‌ بسا مردمی‌ بدوی‌ در زندگی‌ بسیار دوری‌ در بستر تاریخ‌ كه‌ از مرگ‌ اطلاعی‌ نداشته‌اند، جسد مردگانی‌ را كه‌ میانشان‌ می‌مردند، در جایی‌ دور از محل‌ زندگیشان‌ برده‌ و بر زمین‌ می‌افكنده‌اند و یا پس‌ از چند روزی‌ مسكن‌ موقّت‌ خود را ترك‌ كرده‌ و به‌ جایی‌ دیگر نقل‌ مكان‌ می‌نموده‌اند و یا اصولاً چون‌ همواره‌ در نقل‌ و انتقال‌ بودند و جایی‌ معیّن‌ حتی‌ برای‌ خوابیدن‌ دو یا چند شب‌ و روز نداشته‌اند، جسد مردگانشان‌ همچنان‌ بیرون‌ و بر زمین‌ می‌مانده‌ است‌. البته‌ اینها حدس‌ و گمان‌ است‌، امّا حدس‌ و گمانی‌ كه‌ نشانیهایی‌ از واقعیت‌ دارند. تنها ممكن‌ است‌ یك‌ زندگی‌ سامان‌گرایانه‌ كه‌ آدمی‌ را پایبند به‌ مكان‌ و نقطه‌ای‌ معیّن‌ می‌كرده‌ است‌، به‌ گور كردن‌ مردگان‌ را سبب‌ شده‌ باشد، و در چنین‌ احوالی‌ نیز ممكن‌ است‌ رسم‌ غیررسمی‌ پیشین‌ به‌ شكل‌ سنّتی‌ درآمده‌ و آدمی‌ پس‌ از سروسامان‌ مكان‌ نیز مردگانش‌ را در نقاطی‌ دور از مكان‌ زندگی‌ در هوای‌ آزاد قرار می‌داده‌ است‌.
به‌ هر انجام‌ ریشه‌های‌ ماقبل‌ تاریخی‌ و كهن‌ این‌ چنین‌ رسمی‌ میان‌ جمله‌ی‌ جوامع‌ و اقوام‌ در زمانهای‌ بسیار كهن‌ امری‌ طبیعی‌ باید تلقّی‌ شود و درباره‌ی‌ چگونگی‌ این‌ موضوع‌ دگرباره‌ سخن‌ به‌ میان‌ خواهد آمد.
همان‌ سان‌ كه‌ از نظر نژاد، مردمان‌ فلات‌ از یك‌ بخش‌ نژاد مدیترانه‌ای‌ می‌باشند، از لحاظ‌ فرهنگ‌ و شیوه‌ی‌ دیانت‌، قرابت‌ و نزدیكی‌ بسیاری‌ با مردم‌ آسیای‌ مركزی‌ میان‌ شان‌ موجود می‌باشد. در این‌ موضوع‌ چنان‌ كه‌ در متن‌ جلد اوّل‌ ترجمه‌ و شرح‌ وندیداد و مجلّداتِ دیگر با توجّه‌ به‌ فهرست‌ مطالب‌ ملاحظه‌ خواهیم‌ نمود، نویسندگان‌ كهن‌ روزگار یونانی‌ درباره‌ی‌ مردمانی‌ كه‌ در كرانه‌های‌ دریای‌ سیاه‌ مسكن‌ داشته‌اند، مردمانی‌ كه‌ سخت‌ بدوی‌ و ناپرورده‌ بودند، غرایبی‌ نقل‌ كرده‌اند به‌ ویژه‌ درباره‌ی‌ رفتاری‌ نسبت‌ به‌ مردگان‌ و از كارافتادگان‌ و پیرمردان‌ و پیرزنان‌ و رنجوران‌.
میان‌ مردم‌ دربیكی‌ Derbics ، رسمی‌ بود مبتنی‌ بر آنكه‌ مردان‌ و زنان‌ را كه‌ به‌ سن‌ هفتاد سالگی‌ می‌رسیدند می‌كشتند و گوشتشان‌ را میان‌ خویشاوندان‌ تقسیم‌ كرده‌ و می‌خوردند. البته‌ در اغلب‌ اوقات‌ از خوردن‌ زنان‌ اِبا كرده‌ و تنها اكتفا به‌ خفه‌كردن‌ آنان‌ و دفنشان‌ می‌نمودند. میان‌ كاسپیها رسم‌ بود آنانی‌ را كه‌ سنشان‌ از هفتاد می‌گذشت‌، به‌ وسیله‌ی‌ گرسنگی‌ می‌كشتند و بعد لاشه‌ی‌ آنان‌ را در بیابان‌ می‌افكندند تا طعمه‌ی‌ درندگان‌ و حیوانات‌ گوشت‌خوار شوند. پس‌ از دور به‌ نظاره‌ می‌ایستادند و اگر جسد را كركس‌ می‌خورد، او را از خوشبخت‌ترین‌ مردمان‌ محسوب‌ می‌كردند، امّا هرگاه‌ سگها و گرگها و یا جانوران‌ وحشی‌ دیگر جسد را پاره‌پاره‌ كرده‌ و می‌خوردند، او را در درجه‌ای‌ پست‌ از خوشبختی‌ای‌ می‌دانستند كه‌ نصیب‌ آن‌ جسد كركس‌ خورده‌ می‌شد، لیكن‌ جسدی‌ كه‌ همچنان‌ باقی‌ می‌ماند و می‌گندید، از زمره‌ی‌ بد فرجام‌ترین‌ كسان‌ محسوب‌ می‌شد. در جزایر ساندویچ‌ Sandvich و در سوماترا Sumatra چنین‌ رسمی‌ شایع‌ بود. در مكزیك‌ نیز رسومی‌ تا این‌ اواخر شایع‌ بوده‌ است‌. هرودوت‌ درباره‌ی‌ سكاها Scythes و آندروفاگها Androfages سخن‌ گفته‌ و ارسطو نیز از اقوامی‌ دیگر كه‌ چنین‌ رفتاری‌ داشتند یاد كرده‌ است‌.
در فلات‌، از بلخ‌ و به‌ ویژه‌ در امتدادی‌ به‌ سوی‌ شرق‌ چنین‌ روشی‌ به‌ سختی‌ شیوع‌ داشت‌، و برای‌ این‌ چنین‌ رسم‌ نامطبوع‌ و خشنی‌ البته‌ دلایلی‌ وجود داشت‌ و همچنان‌ تا زمان‌ هجوم‌ اسكندر مقدونی‌ شیوع‌ داشته‌ است‌. بیماران‌، پیران‌، سربازان‌ از كار افتاده‌، نبش‌ قبركنندگان‌ و كسانی‌ دیگر را در حالاتی‌ بسیار سخت‌ بعضی‌ اوقات‌ كشته‌ و بعضی‌ اوقات‌ زنده‌ زنده‌ نزد درندگان‌ می‌افكنده‌اند، و برخی‌ اوقات‌ نیز مقداری‌ اندك‌ قوت‌ و غذا و عصایی‌ در بیابانی‌ دوردست‌ نزدشان‌ نهاده‌ و رهایشان‌ می‌كرده‌اند تا به‌ بدترین‌ وجهی‌ بمیرند.
در واقع‌ اینها رسومی‌ بودند بسیار ابتدایی‌، البته‌ در هنگام‌ نقد و بررسی‌ وظیفه‌ی‌ هر محقّق‌ بی‌طرفی‌ است‌ كه‌ آنچه‌ را كه‌ از نكوهیده‌ و نیك‌ و راست‌گرایانه‌ در كیش‌ و آیینی‌ است‌، به‌ یك‌ میزان‌ مورد توجّه‌ قرار داده‌ و جانب‌ تحقیق‌ خود را به‌ درستی‌ نگاه‌ دارد. در كیش‌ و آیین‌ مردم‌ قدیم‌ فلات‌ با توجّه‌ به‌ عناصر بومی‌ و خارجی‌ نیز همچنان‌ كه‌ عناصری‌ بسیار از نیكویی‌ و زیبایی‌ وارد است‌، این‌ چنین‌ قوانین‌، رسوم‌ و عقایدی‌ نیز وجود داشته‌ است‌ به‌ هر حال‌ آن‌ گونه‌ قوانینی‌ كه‌ در كیش‌ یهودی‌، سومری‌، بابلی‌ و اقوامی‌ دیگر وجود دارد و در ما احساسی‌ از سختی‌ و خشونت‌ آن‌ مردمان‌ بیدار می‌كند، در آیین‌ بدویان‌ ایرانی‌ نیز وجود داشته‌ است‌ كه‌ در اصلاحات‌ زرتشت‌ از بین‌ رفتند، امّا در زمانهای‌ بعدتری‌ دوباره‌ كم‌كم‌ تجدید حیات‌ نمودند.
برخی‌ از گناهان‌ مكافاتی‌ داشته‌ كه‌ گمان‌ را به‌ وهم‌ می‌اندازد، امّا این‌ حقیقتی‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ وندیداد Vandidad آمده‌ است‌. هرگاه‌ كسی‌ جسد مرده‌ای‌ را به‌ تنهایی‌ حمل‌ كند، مزداپرستان‌ بایستی‌ حصاری‌ در جایی‌ بنا كنند كه‌ دور از آب‌ و آبادانی‌ باشد و مردی‌ كه‌ این‌ چنین‌ گناهی‌ را مرتكب‌ شده‌ در آنجا محبوس‌ نموده‌ و از بدترین‌ خوراكها و سخت‌ترین‌ پوشاكها او را تا زمانی‌ كه‌ به‌ پیری‌ می‌رسد زنده‌ نگاه‌ دارند، یعنی‌ به‌ سن‌ پنجاه‌، شست‌ و یا هفتاد سالگی‌ برسد، آن‌گاه‌ دژخیمی‌ را می‌فرستند تا سرِ وی‌ را از بدن‌ قطع‌ كرده‌ و جسدش‌ را طعمه‌ی‌ جانوران‌ درنده‌ و گوشتخوار سازد.برای‌ دریافت‌ بهتر چنین‌ رسومی‌ كه‌ وصف‌ و شرح‌ و طرز عمل‌ شرعیِ آنها در وندیداد ] شرایع‌ ضدّ دیو [ جزء به‌ جزء آمده‌ است‌، از نوشته‌های‌ دامنه‌دار سومریان‌ و الواح‌ بازمانده‌ی‌ آنان‌ كه‌ از آسیای‌ مركزی‌ به‌ بین‌النّهرین‌ كوچ‌ كرده‌ بودند نیز می‌توان‌ سود برد، و همچنین‌ مورد مطالعه‌ای‌ دیگر شرح‌ تازه‌ی‌ آیین‌شمنی‌ Chamanisme است‌ كه‌ امروزه‌ در آن‌ سرزمینها ملاحظه‌ می‌شود.
درباره‌ی‌ خدا و یا خدایان‌ در كهن‌ترین‌ شكل‌ آیین‌ مجوسی‌، خدایانی‌ حقیقی‌ و خیرخواه‌ و نیك‌گرای‌ وجود ندارند. تنها گروهی‌ انبوه‌ از خدایان‌ شرّ و دیوان‌ پلید وجود داشتند كه‌ زندگانی‌ روستانشینان‌ را همواره‌ به‌ تهدید و تباهی‌ می‌كشیدند و جلوگیری‌ از این‌ همه‌ پلیدی‌ و زشت‌كرداریِ این‌ دیوان‌ تنها با رسوم‌ و آیینها و آدابی‌ میسّر بود. موطن‌ این‌ مردمان‌ در شمال‌ بود كه‌ از آن‌ سو نیز مورد تهدید و هراس‌ بودند، و به‌ همین‌ جهت‌ پس‌ از آنكه‌ ایرانیها در سیر مهاجرت‌ خود به‌ ایران‌ رسیدند، جای‌ شگفتی‌ نیست‌ كه‌ اینْدْرَ Indra خدای‌ توفان‌ و تندر آریایی‌ را در میان‌ این‌ دیوان‌ ملاحظه‌ نماییم‌.
این‌ دیوهای‌ پلید اغلب‌ همچون‌ دیوان‌ و شیاطین‌ بسیار بابلی‌ و سومری‌ بی‌نام‌ و نشان‌ بودند، و گاه‌ به‌ نكوهش‌ صفتی‌ مذموم‌ نمایانده‌ می‌شدند. برخی‌ اوقات‌ نیز صورتهای‌ گوناگون‌ بیماریها و ناخوشیها را مجسّم‌ می‌كنند و مورد نفرین‌ واقع‌ می‌شوند: تو را ای‌ بیماران‌ نفرین‌ می‌كنم‌، تو را ای‌ تب‌ نفرین‌ می‌كنم‌، تو را ای‌ مرگ‌ نفرین‌ می‌كنم‌... و به‌ همین‌ ترتیب‌ نام‌ بسیاری‌ از بیماریها كه‌ نفرین‌ می‌شوند، یاد می‌شود.
چنان‌ كه‌ گفته‌ شد، برخی‌ از این‌ دیوان‌ مظهر صفاتی‌ زشت‌ و اعمالی‌ نكوهیده‌ می‌باشند كه‌ یكی‌ از بدترین‌ و خطرناك‌ترین‌شان‌ دیو « خشم‌ » یا « اَئِشْمَه‌ » Aesma می‌باشد. همچنین‌ دیوهایی‌ هستند كه‌ سدّ نعمتها و مواهب‌ طبیعی‌ را می‌كنند، چون‌ دیو سْپِنْ جَغْرَ Spenjayra .
در جاهایی‌ دیگر به‌ ذكر دسته‌یی‌ بسیار از این‌ دیوان‌ به‌ سركردگی‌ اهریمن‌ یا اَنْگْرَه‌ مَئین‌ یو Angra Mainyu برمی‌خوریم‌ كه‌ در همه‌ جا، این‌ سو و آن‌ سو به‌ بدكاری‌ و زیانكاری‌ مشغول‌اند، و این‌ دیوها عبارت‌اند از: اینْدْرَ Indrd ، دیو سَئورْوَ Saurva ، دیو ناوَنْگْ هَئیثْیَه‌ ya Navanghai ، دیو تَئورْوی‌ Taurvi ، دیو زَئیری‌ Zairi ، دیو خشم‌ Aesma ، دیو آكَه‌ تَشَه‌ Akatasa ، دیو زمستان‌ ، دیو ویرانی‌ ، دیو پیری‌ ، دیو بوئی‌ تی‌ Buiti ، دیو دْریوی‌ Driwi ، دیو كَسْوی‌ Kasvi ، دیو پَئی‌ تیشَه‌ Paitisa ، دیو دیوها ، در جایی‌ دیگر نیز به‌ همین‌ ترتیب‌ از عدّه‌ی‌ بسیاری‌ دیگر از دیوان‌ نام‌ برده‌ می‌شود.
برخی‌ دیگر از این‌ دیوان‌ نشانه‌هایی‌ دارند از آن‌ نوع‌ جادوهایی‌ كه‌ در سده‌های‌ میانه‌ رواج‌ و شیوعی‌ داشت‌ بسیار. منشأ این‌ امر مراسمی‌ است‌ درباره‌ی‌ ناخن‌ گرفتن‌ و آرایش‌ موها و بریدن‌ آنها، هرگاه‌ موی‌ و ناخن‌ سترده‌ و گرفته‌ شده‌ را در سوراخهایی‌ نهند، آن‌ چنان‌ كه‌ در وندیداد نقل‌ شده‌ و هنوز رسمی‌ است‌ شایع‌، این‌ موها و ناخنها و احیاناً دندانها و سایر چیزهایی‌ كه‌ جدا شده‌ و وابسته‌ به‌ بدن‌ آدمی‌ هستند در سوراخها به‌ وسیله‌ی‌ دیوان‌ و دون‌ پایه‌گان‌ اهریمن‌ ربوده‌ شده‌ و بدل‌ به‌ شپش‌ و جانورانی‌ دیگر می‌شوند كه‌ موجب‌ تباهی‌ گندم‌، خوراك‌ و پوشاك‌ می‌شوند، باز همچنان‌ كه‌ در وندیداد تأكیدی‌ است‌ برای‌ دفن‌ نِسا «لاشه‌، میت‌» و سایر اعضاء و چیزهایی‌ چون‌ ناخن‌ و مو و دندان‌ كه‌ بایستی‌ در زیر خاك‌ و یا شكاف‌ در و دیوار پنهان‌ شوند، همچنان‌ در آیین‌ مغان‌ تأكیدی‌ بسیار است‌ درباره‌ی‌ مردگان‌ و دفن‌ ناكردن‌ آنان‌، بر همین‌ منوال‌ قانون‌ و قوانینی‌ درباره‌ی‌ مردگان‌ شامل‌ این‌گونه‌ چیزها نیز می‌شود كه‌ بایستی‌ در سرزمینی‌ متروك‌ و دور از آب‌ و آبادانی‌ ریخته‌ شوند تا طعمه‌ی‌ لاشه‌خواران‌ گردد.
چنان‌ كه‌ گفته‌ شد، جمله‌ی‌ این‌ دیوان‌ پلید و زشتكار كه‌ آفت‌ زندگانی‌ درست‌ و پاكیزه‌ هستند، به‌ سركردگی‌ اهریمن‌ یا اَنْگْرَه‌ مَئین‌ یو كه‌ آفریننده‌ی‌ بی‌حدّ و مرزبندیها، زشتیها، نابسامانیها است‌، و همه‌ی‌ گیاهان‌ زهرآگین‌ و جانوران‌ موذی‌ و گزند رساننده‌ « خَرَفَسْتَرْ » خَرَفَسْتْرَ Xrafstra كه‌ از آفریده‌های‌ او هستند، به‌ بدی‌ و زشتی‌ به‌ كار سرگرم‌اند، به‌ همین‌ جهت‌ است‌ كه‌ مغان‌ سعی‌ و اهتمام‌ بسیار به‌ فراوانی‌ دارند در كشتن‌ جانوران‌ و حیوانات‌ موذی‌ و اهریمن‌ آفریده‌، چون‌: مورچه‌، مار، وزغ‌ و برخی‌ از پرندگان‌ و جانورانی‌ دیگر كه‌ كشتن‌ و نابود كردنشان‌ به‌ ویژه‌ برای‌ كاهنان‌ مباح‌ و مستحسن‌ شمرده‌ شده‌ است‌ و خراب‌ كردن‌ لانه‌ و سوراخ‌ این‌ جانورهای‌ اهریمنی‌ از وظایف‌ مزداپرستان‌ می‌باشد.
فَرْگَرْد بیستم‌ وندیداد طریقه‌ی‌ طبابت‌ و مبارزه‌ با بیماریها و دزدها است‌، و مغان‌ به‌ وسیله‌ی‌ اوراد و بوهایی‌ خوش‌ و كارها و اعمالی‌ جادوگونه‌، دردها و بیماریها را درمان‌ می‌كردند، و مردمان‌ را از درد و بیماری‌ نجات‌ می‌بخشیدند. امّا پزشكی‌ « بَئِشَنْریَه‌ Baesazya » دور از افسونهای‌ كهانت‌ نیز وجود داشته‌ است‌. در ایران‌ نیز نخستین‌ پزشك‌ بسی‌ كار آمد و نامی‌ بوده‌، همچون‌ ایم‌ هُوتِپ‌ Imhotep در مصر و اسكله‌ پی‌ یوس‌ Asklepios در یونان‌. این‌ پزشك‌ ثْریتَه‌ rita; نام‌ داشته‌ و از توانایان‌ و خردمندان‌ و نیكبختان‌ و دانایان‌ پیشدادی‌ بوده‌ است‌. وی‌ نخستین‌ كسی‌ است‌ كه‌ از لحاظ‌ پزشكی‌ و دردشناسی‌ و مرض‌شناسی‌ اقدام‌ به‌ درمان‌ و طبابت‌ نمود و از وی‌ بسیار به‌ نیكی‌ یاد شده‌ است‌ ثْریتَه‌ در موفقیّت‌ برای‌ كارش‌ و دربند نمودن‌ بیماریها و مرضها از خداوند فلزات‌ خْشَئْره‌ وَ ئیرْیَه‌ ra- Xsa Vairya كمك‌ و مدد خواست‌ و خدای‌ فلزات‌ نیز یاری‌اش‌ كرد و كارد جراحی‌ و كالبد شكافی‌ را به‌ وی‌ ارزانی‌ داشت‌ تا در كار خود توفیق‌ حاصل‌ نماید.
امّا سرانجام‌ دوره‌ای‌ پایان‌ می‌پذیرد، و دورانی‌ نوفرا می‌رسد. در اینجا نیز نشانی‌ از تلفیق‌ عقاید نو و كهنه‌ وجود دارد. همان‌گونه‌ كه‌ پیامبران‌ بزرگ‌ و صاحب‌ كتابِ سامی‌ از برای‌ موفقیّت‌ خود صلاح‌ را در آن‌ دیده‌ بودند تا با شریعتهای‌ گذشته‌ و آداب‌ و رسوم‌ و سنن‌ مردم‌ خالفت‌ ننمایند و ایده‌ها و آرا و عقاید خودشان‌ را در خلال‌ آنها كم‌كم‌ جای‌ دهند، زرتشت‌ نیز چنین‌ كرده‌ بود. به‌ هر حال‌ سرانجام‌ با تولّد پیامبر آریایی‌، اهریمن‌ و یارانش‌ و تمام‌ دیوهای‌ پلیدی‌ گریخته‌ و به‌ قعر زمین‌، در دل‌ تاریكی‌ پنهان‌ می‌شوند، و این‌ افسانه‌یی‌ است‌ حاوی‌ اندیشه‌هایی‌ اصلاح‌طلبانه‌ كه‌ در تمامی‌ ادیان‌ بزرگ‌ وجود دارد.
امّا آنچه‌ كه‌ در «وندیداد» در درجه‌ی‌ اهمیّت‌ بیشتری‌ است‌، و دلهره‌ و ترسی‌ بسیار برمی‌انگیزد، قوانینی‌ درباره‌ی‌ مردگان‌ است‌، مردگانی‌ كه‌ بی‌شك‌ به‌ زندگان‌ نیز سرایت‌ می‌نماید و قوانینی‌ در این‌ باره‌ در این‌ كتاب‌ و آیین‌ آمده‌ كه‌ از حدّ وسواسی‌ فراوان‌ درمی‌گذرد و زندگانیِ زندگان‌ را سخت‌ ترس‌ آلوده‌ و پر بیم‌ و هراس‌ می‌كند. هرگاه‌ در میان‌ جمعیتی‌ كه‌ در هم‌ نشسته‌اند، یك‌ نفر ناگهان‌ بمیرد، عدّه‌ای‌ بسیار ناپاك‌ و تا همه‌ی‌ ذرّات‌ وجود نجس‌ می‌شوند، و این‌ ناپاكی‌ و آلودگی‌ گاه‌ غیرقابل‌ تطهیر و پاكی‌ می‌شود. از همان‌ هنگامی‌ كه‌ نَفَس‌ و جنبش‌ تن‌ را ترك‌ می‌كرد، جسد و لاشه‌ عنصری‌ می‌شد سخت‌ نجس‌ و مورد پرهیز. موجب‌ مرگ‌ دیوی‌ بود كه‌ «نَسو / نَسوش‌»، دْروخْش‌ نَسوش‌ druxs.Nasus نام‌ داشت‌. این‌ دیو هنگامی‌ كه‌ در تن‌ كسی‌ حلول‌ می‌كرد، آن‌ فرد می‌مرد. دْروخْشْ نَسوشْ ناپاك‌ترین‌ و خطرناك‌ترین‌ دیوها بود. به‌ همین‌ جهت‌ به‌ همان‌ اندازه‌ای‌ كه‌ این‌ دیو ناپاك‌ و نجس‌ و خطرناك‌ بود، آن‌ لاشه‌ و مرده‌ نیز نجس‌ و خطرناك‌ محسوب‌ می‌شد و هركس‌ از سه‌ قدمی‌ به‌ مرده‌ای‌ نزدیك‌تر می‌شد، ناپاك‌ شده‌ و لازم‌ بود مراسم‌ دیوزدایی‌ و بَرِ شنوم‌ كه‌ غسل‌ مسّ میّت‌ بود درباره‌اش‌ انجام‌ شود تا پاك‌ گردد. حتی‌ در بسیاری‌ موارد، هنگامی‌ كه‌ كسی‌ من‌ غیر عمد و به‌ ویژه‌ با تعمّد مرده‌ای‌ را لمس‌ می‌كرد، مرگ‌ ارزان‌ بوده‌ و لازم‌ می‌شد حدّ شرعی‌ مرگ‌ درباره‌اش‌ اجرا شود. آشكار است‌ كه‌ در میان‌ مردم‌ وندیداد ترس‌ و بیمی‌ بسیار از گزند مردگان‌ وجود داشته‌ است‌.
این‌ مردم‌ بر آن‌ بودند كه‌ روح‌ مرده‌ در بالای‌ جسدش‌ همواره‌ در پرواز است‌ تا به‌ هر نحوی‌ كه‌ شده‌ باشد به‌ بازماندگان‌ خود گزندی‌ وارد كند، و شاید این‌ اعمال‌ انتقامی‌ بوده‌ باشد از جسد متوفّا و مردگان‌ و یا آنكه‌ با این‌ عمل‌ بر آن‌ بوده‌اند كه‌ قدرت‌ گزندرسانی‌ و عمل‌ مرده‌ منتفی‌ می‌شود. در این‌ باره‌ دستورها و آیینهایی‌ سخت‌ داشتند و گفته‌های‌ هرودوت‌ را كتاب‌ احكام‌ و شرایع‌ وندیداد تأیید می‌كند. مرد نبایستی‌ كه‌ آب‌ و یا خاك‌ مقدّس‌ را آلوده‌ نماید، در حالی‌ كه‌ این‌ مردمان‌ قضای‌ حاجت‌ طبیعی‌ خود را بر روی‌ همین‌ خاكی‌ انجام‌ می‌دادند كه‌ جسد مرده‌ نبایستی‌ آن‌ را بیالاید. باری‌ جسد مرده‌ را با فراز كوهها، پُشته‌ها و دخمه‌ها و بلندیهایی‌ قرار می‌دادند. دست‌ و پا و موهایش‌ را سخت‌ بر زمین‌ می‌بستند تا سگان‌ و گرگان‌ و كركسان‌ و سایر درندگانِ لاشه‌خوار آن‌ را بخورند و تنها هنگامی‌ كه‌ استخوان‌ از ماده‌های‌ گندیدنی‌ و فاسد شونده‌ پاك‌ می‌شد، خطر تا اندازه‌ای‌ مرتفع‌ و زدوده‌ می‌گشت‌، سپس‌ استخوانها را در استودانهایی‌ «استخوان‌ دان‌» می‌ریختند و این‌ گورها كه‌ شكل‌ مخصوصی‌ داشت‌ بایستی‌ سوراخی‌ داشته‌ باشند و رو به‌ خورشید، یعنی‌ جانب‌ مشرق‌ باشند، تا مردگان‌ بتوانند خورشید را نگاه‌ نمایند، كه‌ مراسم‌ خورشید نگرشْنی‌ نامیده‌ می‌شود و این‌ نیز نشانی‌ است‌ از روش‌ مردم‌ ماقبل‌ تاریخی‌ فلات‌ كه‌ به‌ وسیله‌ی‌ گروه‌ مغان‌ و روحانیون‌ ساسانی‌ رواج‌ داشت‌ و در ایران‌ میان‌ زرتشتیان‌ تا اوایل‌ قرن‌ اخیر بدان‌ عمل‌ می‌شد و در هند و پاكستان‌ هنوز میان‌ پارسیان‌ اجرا می‌شود.
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت