یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


یغما جندقی


یغما جندقی
دوران جوانی مرا شعر و رویا و جستجو در نوردید. روزگار رویاها بود. بر همه ی زمین! سال های دهه ی چهل. روزگار رستاخیزی دوباره به سوی آرمان ها!
در آن روزگاران، تنی چند از شاعران ایرانی و جهان، جان و جهان مرا دگرگون کردند. هرکدام از دریچه ای!
امروز بر آن شده ام تا از مهتابی خویش به کوچه ی آنان بنگرم.
زندگی نامه ای و چندین شعر از هرکدام. نگاه من به شاعران ایرانی! کوتاه و ساده، تا همگان را گزیده ای فراهم آورده باشم برای شب های بی خوابی .... سبز باشید
● یغمای جندقی
▪ شاعر شورشی
از میان کویر های ایران و از میان شن و باد، سه شاعر ارجمند برخاستند و چونان ستاره بر آسمان ادبیات ایران نشستند. سه مروارید رخشان کویر:
وحشی بافقی. یغمای جندقی و فرخی یزدی.
هرکدام از اینان نوآوری ها و ویژگی هایی داشتند که آنان را در جایگاهی والا در تاریخ ادبیات ایران قرار می دهد.
یغمای جندقی نخستین شاعری بود که ناقوس مرگ شعر درباری را به صدا در آورد. وی برای اولین بار به زندگی، زمین، انسان های رنج کشیده و آرزوها و رنج هایشان پرداخت. زبان محاوره و گفتگورا در شعر به کار گرفت و از فرهنگ مردم در شعر بهره ی فراوان برد.
یغما فرهنگ و زبان شعر را نیز دگرگون کرد. از زبان درباری و مطنطن و پر از مدح و ریا فاصله گرفت و به کشف قابلیت ها و ارزش های فرهنگ مردمان کوچه و بازار پرداخت. هزار هزار مروارید رخشان را از میان گرد و غبار برگرفت و پاک و پاکیزه گردانید و بر پیشانی شعر خویش نشانید.
وی شاعری نوآور و درخشان است. آثارش از جهتی که ظلم وستم زورمندان عصر را در ضمن هجو و هزل های تند و بی پروای خود برملا می کند اهمیت دارد. وی فساد آن روزگار ار در کلمات رکیک و ناسزاهای خود به خوبی نشان می دهد. تا آن زمان کمتر شاعری چنین گستاخ و بی پروا بر پلشتی ها و ستم زمانه شوریده بود. او روح گستاخ زمانه ی خویش بود.
وی علاوه بر هزلیات، که جالب ترین بخش اشعار اوست، غزلیاتی به شیوه ی معمول زمانه نیز دارد.
از وی نامه هایی نیز به دوستان، بستگان و دانشمندان عصر باقی مانده است.
وی عربی نمیدانست و از آن بیزار بود. از تازی نویسی بیزار بود و به سره‌نویسی دلبستگی داشت.
میرزا رحیم متخلص به "یغما"شاعر معروف قرن سیزدهم هجری در سال ۱۱۶۰ در" خور " مرکز بخش جندق و بیابانک به دنیای ما پا نهاد نام اصلی او رحیم بود که بعد ها ان را به ابو الحسن تغییر داد و تخلص مجنون را برای خود بر گزید.
کودکی میرزارحیم با رنج و سختی فراوان گذشت. در کودکی کار می کرد و گوسفند می چراند تا مخارج خانواده اش را تامین کند. روزی امیر اسماعیل خان عامری ،حکمران منطقه ،با لشکریانش از ان جا عبور می کرد که به رحیم و هم با زیانش رسید. همه کودکان فرار کردند مگر رحیم !امیر نامش را پرسید و او به نظم پاسخ داد :
ما مردمک "خور"یم
از علم و ادب دوریم
امیر از این حاضر جوابی و طبع شعررحیم خیلی خوشش امد و از پدر رحیم یعنی حاج ابراهیم قلی خواست تا فرزندش رابرای تعلیم و تربیت به او بسپارد و حاج ابراهیم هم پذیرفت. میرزاابوالحسن در دستگاه امیر عامری، با استعدادی که از خود نشان داد خیلی زود مراحل مقدماتی اموزش را گذراند و بعد از مدت کوتاهی منشی مخصوص حاکم شد.
امیر عامری "ز نیرو های دولتی شکست خورد و به خراسان فرار کرد .ذوالفقار خان سمنانی حکومت را به دست گرفت و میرزاابوالحسن نخست به عنوان سرباز عادی و سپس به عنوان منشی در دستگاه ذوالفقار خان شروع به کار کرد .
بعد از چند سال اقامت در سمنان ، خشکسالی بی سابقه ای در آن مناطق پیدا شد که بیشتر مردم از دادن مالیات درماندند . اهالی جندق و بیابانک به دلیل بارندگی کم و زمین شور محصولات کمتری داشته و به کلی درمانده گردیده و بر آن شدند که نامه ای به همشهری خود ابوالحسن نوشته تا او نزد خان حاکم گرفتاری های مردم منطقه را بازگو نماید.
لیکن ذوالفقار خان که آزی بی نهایت داشت نه تنها میانجیگری یغما را نپذیرفت بلکه او را به سختی تنبیه نموده و به چوب بست و تمام اموال او را نیز توقیف و ضبط کرد و او را به زندان انداخت. شاعر در همین هنگام با سرودن غزلی تخلص خود را از مجنون به یغما تبدیل نمود:
نمی گویم به بزمم باش ساقی می به ساغر کن
چو با باران کشی می یاد خون آشامی ما کن
به من از مال دنیا یک تخلص مانده مجنون است
بکار آید گر ای لیلی وش آن را نیز یغما کن
بعد از این وقایع شاعر از سمنان گریخت و مدتی را در شهرهای قم ،اصفهان و مشهد گذراند و سپس راهی تهران شد
سپس با میر زا اقاسی،صدر اعظم محمد شاه ، که عقاید صوفیانه داشت اشنا شد و با سلطه و نفوذی که اقاسی در دربار داشت به محمد شاه معرفی شد و شاه او را به وزارت کاشان منصوب کرد. یغما در اواخر عمر خود یعنی در هشتاد سالگی به زادگاهش بازگشت و در ان جا اقامت گزید و در برخی از روستا های بیابانک از قبیل بیاده وگرمه و جندق برای خود اب و املاک خرید.
یغمادر غزل هایش بیش تر به سبک سعدی و حافظ توجه داشت و غزل های وی تقلیدی استادانه از راه و روش ان دو استاد بود. برخی از اثار یغما عبارتند از:
● آثار یغما
۱) غزلیات:‌
یغما در سرودن غزل های خود بیشتر به سعدی و حافظ نظر داشته و می توان سبک او را در غزل سرایی تقلید استادانه ای از راه و روش آن دو استاد پیشین دانست.
۲) مثنوی خلاصهٔ الافتضاح:
شرح واقعه ای است که در کاشان رخ داده است.
۳) مثنوی صکوک الدلیل:
در هجو رستم السادات خواری و ریا کاران و زاهدان.
۴) مثنوی قاضی نامه:
در هجو حاجی سیدمیرزای جندقی.
۵) مراثی:
که تعداد آنها زیاد و در این فن یغما از شعرای استاد بوده است.
۶) نوحه سینه زنی:
این قسم شعر از ابداعات یغماست و قبل از او شاعران دیگر در این زمینه طبع آزمایی نکرده اند.
۷) سرداریه:
از بهترین آثار یغماست که به صورت غزل سروده شده و شاعر آنها را به نام سردار ذوالفقار خان سمنانی ساخته است.
۸) قصابیه:
غزلیاتی هجو آمیز است با تخلص قصاب.
۹) احمدا:
این اشعار را با تخلص «احمدا» سروده و هزلی سیاه از زمانه در آن پیدا است.
۱۰) ترجعیات :
شامل دو سه ترجیع بند و هر یک از آنها در هجو کسی است.
۱۱) قطعات: که بیشتر آن ها از اشعار برگزیده شاعر است.
۱۲) رباعیات :
رباعیات سرداریه،‌قصابیه، انابت نامه و ...
۱۳) آثار مرادیه:
منظومه ای است در هجو علیمراد خان تونی.
۱۴) شبیه حجاج کاشی:
منظومه ای هزل آمیز به سبک تعزیه خوانی.
۱۵) منشآت و مکاتیب :
که دو بخش اسات، نامه هایی که به پارسی سره نوشته و نامه های مرکب.
هزلیات و هجویات او که آکنده از ناسزا ست و از بکار بردن ناسزاهای رکیک حتا به زنان دشمنان او خالی نیست، همواره با انتقادی کوبنده از جهل و نادانی مردمان و ستم و تباهی حاکم بر جامعه همراه می باشد. چنان که پس از سرودن منظومه ی خلاصه الافتضاح با رشوه و هزار بهانه، امام جمعه کاشان او را به نوشیدن شراب و نخواندن نماز متهم کرده و سرانجام کافر و بی دین و مرتدش خوانده و یغما به ناگزیر فراری شد و به هرات رفت.
اینک به پاره ای از کارهایش و داستان هایی که پیرامون وی برساخته اند نگاهی می کنیم:
نخست به یکی از نامه هایش نگاه می کنیم که با بینشی امروزین و خشمی توفانی از زمانه همراه ست:
سرشت و مایه مردمی دید و دانش است و داد و بینش! خوی و منش است و راه و روش! خشم فرو خوردن است و چشم به هم کردن! آهستگی و آرامش است و بخشندگی و بخشایش. بار زیردستان بردن است و تیمار بی نوایان خوردن!
● در این زمانه اما:
مشتی خشمباره ی زنهار خواره ی آدمی روی اهرمن خوی... سست گمان سخت کمان، توانگر جامه ی گداهنگامه، فزون نامه ی سیاه کاسه، نام خویش آدم نهادهاند و گرگ آسا و گربه منش، به شغال مرگی . روباه بازی در پوست دشمن و پوستین دوست افتاده...
و گویی که تصویری می دهد دهشت بار از روزگارما.....
در مثنوی صکوک الدلیل با قلمی آتشین به رسوا کردن ریاکاران و دینمداران دین فروش و بهشت موعودشان بر می خیزد:
چه جنت؟- نه آن جنت ای خوش عمل
که در وی روان است شیر و عسل
سبیل از کناری شراب طهور
سراپا لب بام، لبریز حور
به هر گوشه سالوسکی دیوسار
گرفته پری پیکری در کنار
ز غوغای خرصالحان پیش و پس
چو بر انگبین، ازدحام مگس
یکی چون خر بارکش در وحل
فرو رفته تا گردن اندر عسل
یکی در تغنی یکی در سماع
یکی در تجرع یکی در جماع
یکی هم چو دزدان در اورده رخت
پی میوه بر شاخ های درخت
یکی بر لب کوثر افتاده مست
فروهشته نظم تماسک زدست
▪ روزی ملای نراقی شعری به شرح زیر در حضور یغمای جندقی سرود:
عاشق ار رخ معشوق نگاهی بکند
نگمانم چنان است که گناهی بکند
ما به عاشق نه فقط رخصت دیدار دهیم
بوسه را نیز دهیم اذن که گاهی بکند
یغما ساکت به ملا نگاه می‌کرد.
ملای نراقی گفت: «چرا ساکتی؟!»
یغما گفت: «منتظر فتوای سوم شما هستم!»
▪ می گویند پسر " یغمای جندقی " از پدر پرسید : " پدرجان ! بعد از مرگت تو دلت می خواهد من چه کاره شوم ؟ "
یغما گفت : پسرجان برو حکیم بشو !
پسر پرسید : فلسفه ی این کار چیست ؟یغما گفت : برای اینکه هر چه از این جنس دوپا از مرگ نجات دهی اجر دنیا داری و آنچه از آنها بکشی اجر آخرت !
● یکی از زیباترین غزل های او:
آفتاب پرست
نگاه کن که نریزد دلی چو باده بدستم
فدای چشم تو ساقی به هوش باش که مستم
کنم مصالحه یکسر بصالحان می کوثر
بشرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم
ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماند
بوجه خیر و تصدق هزار توبه شکستم
چنین که سجده برم بی حفاظ پیش جمالت
به عالمی شده روشن که آفتاب پرستم
کمند زلف بسی گردنم ببست به مویی
چنان فشرد که زنجیر صد علاقه گسستم
نه شیخ میدهدم توبه و نه پیر مغان می
ز بس که توبه نمودم زبس که توبه شکستم
ز گریه آخرم این شد نتیجه در پی زلفش
که در میان دو دریای خون فتاده نشستم
ز قامتت چه گرفتم قیاس روز قیامت
نشست و گفت قیامت بقامتی است که هستم
حرام گشت به یغما بهشت تو روزی
که دل به گندم آدم فریب تو بستم
▪ از اشعار طنز او:
ملاحسن نخودبریز
در خواب شهیدکربلا را
دیدم که ز دیده اشک‌ریز است
گفتم : زِ غمت ای آن که تا حشر
هر چشم ز گریه چشمه‌خیز است
ما بر تو همی چکیم کوکب
چشم تو چرا ستاره‌ریز است؟
باز ابنِ‌زیاد در جدال است؟
یا شمر شریر در ستیز است؟
گفتا نه، ننالم از اَعادی
بر من زِ اَحباب رستخیز است
خاصه خرکی که در تکایا
هر شام‌ و سحر به عر و تیز است
رسوایی‌ی آلِ‌مصطفی را
منبر منبر به جست و خیز است
پشت سر اهل‌بیت زارم
چون غارتی از پی گریز است
گاه در کوفه گهی به شام است
گاهی به مدینه گه حَجیز است
گاه گوید عابدین غلام است
گاه گوید فاطمه کنیز است
در کینه‌ی ما چنان که گویی
جنگ اُرُس است و اِنگریز است
صوت خشن‌اش ز خنجرِ شوم
چون خنجرِ شمر تند و تیز است
گفتم: به فدایت، این سخن‌ها
بر تو ز کدام بی‌تمیز است؟
این روسپی از کدام پشت است؟
این زن‌جلب از کدام هیز است؟
مولود وی از چه مرزوبوم است؟
شغل‌اش چه و نام او چه چیز است؟
آهی ز جگر کشید و گفت: آخ
ملاحسن‌نخودبریز است.
▪ از دیگر اشعار او:
سینه ام مجمر و عشق آتش و دل جون عود است
این نفس نیست که بر می کشم از دل دود است
دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت ولی
اینقدر هست هک مژگان تو خون آلود است
از تو گر لطف و کرم ور همه جور است و ستم
چه تفاوت که ایاز آنچه کند محموداست
خلق و بازار و جهان کش همه سود است و زیان
من و سودای محبت که زیانش سود است
مهر از شیون من وضع روش داده ز یاد
یا در صبح شب هجر تو قیر اندود است
هر که یغما نگرد لف و خط او گویــــد
در بـــر دیـــــو سلیمــــــان زره داود اســـت
منبع : محمود کویر


همچنین مشاهده کنید