یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


در جست وجوی جانِ آزاد


در جست وجوی جانِ آزاد
● در باب نامه ای از فروغ فرخزاد
نامه فروغ فرخ زاد پیش از آن كه پرسشی باشد از پرویز شاپور، شرح روزگاری است كه او و هم نسل های او، در آن به سر می بردند. متن نشان می دهد چه فروغ آگاه بوده است بر موقعیت خود به عنوان یك شاعر ماندگار و چه تنها آن را از سر استیصال نوشته باشد، بر ثبت موقعیت دوران خود اشراف داشته است.
خواسته است كه ضمن نوشتن نامه، دریافت و آگاهی های خود را طرح كند. از این رو چند موضوع ساده مستتر در متن، توام است با هر دو بُعد پرسش و پاسخ و هر دو بُعد با نظری شكاكانه و در جست وجوی یك قطعیت یا قضاوتی صریح. نگرشی كه می نماید با پاسخ پرویز شاپور یا هر فرد دیگری نه تنها مشكل باز لاینحل می ماند كه هر گونه پاسخی هم راهگشای راهی نیست كه فروغ و هم نسل هایش عطش پیمودن آن را داشتند.
آنچه در متن بیش از همه مهم است، بیداری نسبی نویسنده نسبت به شرایط موجود است. نشان می دهد چگونه فروغ فرخ زاد «سانتیمانتالیست» با آن نگرش «رمانتیك» می تواند مسیر دیوان های «اسیر» و «دیوار» و «عصیان» را بگذراند تا به فروغ فرخ زاد «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» برسد.
متن نشان می دهد كه زنی بر شرایط موجود، محیط زندگی خود و مهم تر از همه بر خواست های خود، آگاهی یافته است و نیاز به شناخت و دریافت شرایط، محیط و فضاهای بیرون از محدوده یا گذر از خط قرمز را با تمام وجود دریافته است. نشان می دهد كه احساس زنانه و شعور شاعرانه نویسنده در راهی درست گام برداشته است، اما احساس و شعور اجتماعی یا نگاه جست وجوگرانه او در راهی نادرست قرار گرفته است.
چرا كه هنوز درنیافته است پیش از رسیدن به پاسخ، آن هم پاسخی صریح، رسیدن به تاكید یا تكذیب، بهترین راه در پیش رویش، همانا تجربه عینی احساس و شعوری است كه بر او غلبه یافته و روانش را آشفته است. راهی كه سرانجام انتخاب می كند و به تجربه درمی یابد كه تا «سرش به سنگ نخورد»۱ سنگ را نمی شناسد.
نمی توان انكار كرد كه پیش از آن كه به پرسش بیندیشیم یا به تعریفی برای نویسنده نامه، با یك متن روبه رو هستیم. نمی توان از متن به دو دلیل ساده اما مهم به سادگی گذشت و یك راست رفت به سراغ پرسش و پاسخ. شاید اگر پرسش گر موضوع نامه را تعریف می كرد، پاسخ صریحی می یافت. چرا كه مخاطب در شنیدن یك موضوع، با یك روایت مكتوب یا یك متن روبه رو نیست و نهایت به بعدی از موضوع توجه می كند و نظر می دهد. اما اكنون كه ما متن نامه را در روبه روی خود داریم و می توانیم بارها آن را چون یك روایت مكتوب از یك یا چند حادثه بخوانیم، دیگر نمی توانیم «قضاوت» یا پاسخ صریح داشته باشیم.
دلیل دیگر این كه ما با یك متن روبه رو هستیم كه نه شعر است، نه داستان و نه هیچ یك از شیوه های ادبی كه به هر حال اندیشه ای را دنبال می كنند و می كوشند از موضوع نهفته در خود بُعدهای گوناگونی را بپرورانند یا برجسته كنند. در واقع متن یكی از شیوه هایی نیست كه خود را بر نویسنده اش نویسنده باشد. متنی است كه نویسنده با آگاهی كامل و با هدفی معین و مشخص تصمیم به نوشتن آن گرفته و آن را به انجام رسانده است. بنابراین اگر ما متن را بدون آگاهی از نویسنده اش در نظر بگیریم، یك متن تاویل پذیر نیست كه تاویل های گوناگون و روایت های گوناگونی را برمی تابد.
از سوی دیگر با یك نامه معمولی از یك زن ناشناخته هم روبه رو نیستیم. هم متن نامه به ما نشان می دهد كه نویسنده، زنی معمولی نیست، زنی است برانگیخته و در آستانه طغیان كه به نگاه و احساس و شعور ویژه ای دست یافته است، و هم آگاهی تاریخی و «حافظه فروغ»ی ما فراسوی متن ایستاده است. متن هم زمان با خواندنش، حافظه «فروغ»ی ما را هوشیار می كند و اجازه نمی دهد كه مستقل از شناختمان از فروغ و شعرهایش و دوره تاریخی او خوانده شود.
درون مایه آشكار متن، گرفتار بودن فروغ به عنوان یك شاعر در آستانه آگاهی و طغیان است. متن نویسنده ای را می شناساند كه زن است، وابسته و دل بسته به زنانگی خود است، فرسودگی سنت ها و قانون های كهنه را دریافته است، با اندیشه های نوین دوران خود آشنا است و نمی خواهد و نمی تواند خود را در «تكرار مكررات» زندانی كند. می خواهد به تجربه های نو دست یابد تا بتواند «از چیزی سخن بگوید كه دیگران نگفته اند.»۲
«دنبال سوژه و موضوعی می گردم كه بی نظیر باشد و خواندن آن تو را لذت دهد.»۳
جست وجوی موضوعی بی نظیر، اگر همچنان گفته سلیمان پیامبر را در كتاب جامعه به خاطر داشته باشیم،۴ نه تنها امر محال است كه كشف یا دست یافتن به آن بیش از آن كه به كار شاعران و آفرینشگران بیاید، محملی است برای سرگرم كردن كاشفان تا بتوانند به زندگی «سیزیف» گونه خود معنا بخشند. آنچه به زندگی شاعر معنا می بخشد، چنان كه به زندگی فروغ فرخزاد معنا بخشید، كشف موضوعی بی نظیر نیست. آفرینش روایت های دیگرگونه و نو از یك موضوع است كه به آن جلوه نو یا حسی تازه می دهد و مخاطبش را به ادراك حسی نو می رساند. چنان كه خواننده در شعرهای از «تولدی دیگر» به بعد، نه تنها با یك موضوع تازه یا نو در شعرهای فروغ روبه رو نمی شود كه آشكارا موضوع های تكراری و روزمره در شكلی نو و روایتی دیگرگونه جلوه می یابند.
شگرد شیوه روایت فروغ، توازی شعور و حس او در شیوه روایت از یك موضوع تكراری، در مجموعه های «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» با ما به عنوان مخاطب كاری می كند كه انگاری با آن موضوع برای نخستین بار به هم حسی رسیده ایم كه این چنین در ما تاثیر می گذارد و ما را به ادراك حسی نو و متعاقب آن به اندیشیدن وامی دارد.
حضور ذهن نویسنده نامه بر زندگی پیرامونش یكی از جلوه های درخشان متن است. كلید درك و شناخت آغاز فروغ شدن را به عنوان یك شاعر مدرن به ما می دهد. اشراف او به تكراری بودن همه مسائل پیرامونی یا تهدید كردن سنت های فرسوده با عرف های محدودكننده شان، از نكات ویژه ای است كه نشان می دهد چرا و چگونه فروغ فرخزاد به «تولدی دیگر» رسید و شاعری جاودانه شد.
او هم شانس هم زیستی با سنت ها و حوادث پیرامونی را داشته است و هم شانس آگاهی از زندگی های دیگر را. در متن هم به «... كه صبح در خانه... معركه راه انداخته بودند» اشاره می كند و هم به «بحث ها و بالاخره دعواهای خودمان با زن ها... از خواب هایی كه می بینیم و از افكار همیشگی ام و از مردم».۵
فروغ از «عادیات» «حوادث عادی زندگی» خسته شده است. به «دنبال چیزی... تازه و جالب» است كه هر روز «صدهزار مرتبه و در صدهزار نقطه» با آن روبه رو نشود. آیا چنین امری بدون دست یافتن به دانش و تجربه لازم ممكن است؟ آیا پناه بردن به دامان دیگری، حتی اگر آن فرد پرویز شاپور، ابراهیم گلستان یا هر فرد آگاه و با دانش دیگری باشد به دور از محیطی با «این همه چیزهای مبتذل و عادی»، راه دست یافتن به شخصیت «پری زاد شعر فارسی»۶ خواهد بود؟
نمی توان همزیستی با دیگری را نادیده گرفت و به كلی تاثیر متقابل شخصیت های فرهیخته را انكار كرد. همچنان كه نمی توان نقش سیر و سیاحت و سفر به فضاهای دیگرگونه را فراموش كرد، اما هم تجربه نشان داده است و هم دانش و آگاهی علمی ثابت كرده كه «بی مایه فطیر است». یعنی به قول ویلیام فاكنر، ضرورت داشتن ۲۰ درصد استعداد، ۶۰ درصد كار و ۲۰ درصد شانس. یعنی همه آنچه فروغ فرخزاد داشت و اضافه بر آن عطش خواستنش، عطش جست وجو یا به قول خودش عطش «یك قدم به جلو» برداشتنش، او را بیش از آنچه حتی خود تصور می كرد، به عنوان شاعری ماندگار و همه گیر تثبیت كرد.
نویسنده متن می خواهد بر «خلاف مقررات و آداب و رسوم و برخلاف قانون و افكار و عقاید مردم»۷ عمل كند. اما «بندهایی بر پا»هایش است كه او را محدود می كند» و اجازه نمی دهد «روح، وجود و اعمال»ش بیرون از «چهار دیواری قوانین سست و بی معنی اجتماعی محبوس»۸ نماند.
رهایی از این چرخه تكرار چگونه ممكن است؟ فروغ به صراحت به اندیشه اگزیستانسیالیست ها و به طور مشخص تر به بیتل ها، هیپی ها یا زندگی جوانان معترض به آداب و رسوم و اخلاق آن دوره اشاره می كند. اما با این كه نمای زندگی آرمانی خود را در چنین محیطی تصور می كند و با این كه از شاپور می پرسد «تو فكر می كنی این زندگی لذیذ و زیبا نیست؟»،۹ هنوز به آن یقینی دست نیافته كه بتواند همه بندهای ضروری را پاره كند. هنوز به آن آگاهی نرسیده است كه با توانایی ، احساس، شعور و حفظ استقلال خود راهی را برود كه در زندگی پیرامونی اش تغییر ایجاد كند. هنوز در نیافته است كه طغیان فردی اگرچه ضروری است اما كامل و كافی نیست. هنوز نمی داند برای رسیدن به آرمان خود، پیش از آن كه به دنبال «قطعیت» یا «قضاوت» باشد، باید به سوی آگاهی، تجربه و تغییر برود. هنوز به این آگاهی نرسیده كه زندگی اگزیستانسیالیست هایی كه به آنان اشاره می كند، برآمد زندگی پیرامون خود آنان است. نهضت بیتل ها و هیپی ها و... حاصل یك جامعه پیشرفته و آزاد منشانه فرهنگی است كه از سویی به زور می خواهد «اخلاق» ویكتوریایی خود را حفظ كند و از سویی چنان در چنبره داد و ستد صنعتی یا اقتصاد ماشینی گرفتار شده كه «انسانیت» نیز در حال گم شدن و محو گشتن است. واقعیتی كه فروغ - اگرچه از سر ناشناختگی- بلافاصله به آن پاسخ می دهد:
«ولی البته بدی هایی هم دارد یعنی آنها به اصول اخلاقی و شرافت پس پشت پا زده اند.»۱۰
این تناقض آشكار میان احساس و شعور موجود در متن، حتی اگر ما تنها همین یك نامه را در دست داشتیم، نشان می دهد كه فروغ در این دوره از زندگی اش هنوز ساختار فرهنگ ها را، چنان كه بعدها در شعرهایش حضور ضمنی می یابد، در نیافته است. آنچه او از آن به عنوان «بدی» یاد می كند یا می پندارد «پشت پا زدن» به «اصول اخلاقی و شرافت» است، نگرشی است كه از خاستگاه اجتماعی او بر می آید و نه از فردی كه خاستگاه اجتماعی و نگرشش به مسائل به كلی دیگرگونه است. چنان كه جوانان فرهیخته اروپای روزگار فروغ متعلق به چنین خاستگاه و نگرشی بودند.این نوع نگرش یا این نوع اندیشیدن و جست وجو كه فروغ در متن ارائه می دهد، دو راه بیشتر پیش رو نمی گذارد. نخست دلبستگی به «اصول اخلاقی» كه برآمد تمام سنت ها و آداب و رسوم است، یعنی بازگشت به گذشته خود و نادیده گرفتن تمام آگاهی ها و دل خوش بودن به سرایش شعرهایی چون مجموعه های «دیوار» و «اسیر» و نهایت «عصیان»، دیگری مسلح كردن خود به دانش و تجربه، دریافت و آگاهی بر چگونگی مقابله با ناملایمات و هموار كردن راه آینده با تغییر و جایگزینی یا امكان رشد دادن به جوانه ها و نهال های نو بر ریشه و تنه فرهنگ خود. فرهنگی با انبوهی از «كهن الگوها». «كهن الگو»هایی كه متاسفانه همچنان ما را حتی در دوره آگاهی و اشراف بر اعتراض به سنت های پوسیده، وادار به جایگزینی می كند. می خواهیم از امر قاعده و قانونی بگریزیم تا خود را گرفتار در امر قاعده و قانونی دیگر كنیم. در نیافته ایم كه آنچه «عرصه» را بر ما یا بر آزادی «تنگ» می كند، وابستگی به «اوامر» است و فرق نمی كند كه این «اوامر» از سوی جامعه، اخلاق، احزاب یا قانون باشد یا فردی كه به هر حال در همان جامعه یا جامعه ای دیگر رشد یافته و زندگی می كند.
«من دلم می خواهد با تو چنین زندگی داشته باشم و فقط حاضرم اوامر تو را اطاعت كنم نه قوانین اجتماع را.»۱۱
آیا اوامر پرویز شاپور یا هر فرد دیگری می تواند به دور از قوانین اجتماع باشد؟ تا چه حد امكان گریز یك فرد روشنفكر از قوانین اجتماع كه برآمد شرایط موجود در آن، آداب و رسوم و اخلاق مردمانی است كه در آن زندگی می كنند، می تواند راه را بر دیگری هموار كند؟
شناخت ما از پرویز شاپور فرض چگونگی یا كیفیت پاسخ او را ممكن می كند. «كاریكلماتور» ها یا «سیاه طرح»های او- حاصل ناآرامی و تشویش او به دلیل درگیری اش با همه جنبه های زیستی و مصائب جامعه ای كه در آن زندگی می كند- چون اژدری در دوره خود حضور می یابد و نگاه روشنفكران را جلب می كند. زبان تلخ و گزنده شاپور نشان می دهد او با همه گوشه نشینی و آرام بودنش به قول فروغ، در چنبره همان مشكلات و مصائبی گرفتار است كه فروغ از آنها می نویسد. نشان می دهد راه گریز یا غلبه كردن بر زندگی پیرامونی، دست كم برای شاعران و نویسندگان و هنرمندان، دست یافتن به زبان یا روایتی مسلط بر آن است. یعنی دست یافتن به زبانی چون زبان «كاریكلماتور» ها یا «سیاه طرح»ها كه روایتی دیگر گونه از موضوع های تكراری اند و نشان می دهند كه آفرینشگر آنها در راه دستیابی به پاسخی نو برای پرسش های زمانه خویش است.
بنابراین آنچه فروغ در جست وجوی آن است، به راستی پاسخ پرویز شاپور یا دیگری نیست، جست وجوی شگرد چگونه فراتر رفتن از شرایط موجود است. جست وجوی راه های رسیدن به جان آزاد است. چرا كه نه تنها پاسخ قطعی یا قضاوت پرویز شاپور كه پاسخ قطعی یا قضاوت هیچ فرد دیگری هم نمی تواند فروغِ این نامه را از شرایطی كه در آن درگیر است، به گونه ای برهاند كه سرانجام آن فروغ فرخزادی باشد كه بخشی از حافظه امروز ما را اشغال كرده است. پس «قضاوت» من یا دیگری نیز نه تنها هیچ راهگشایی به كنه موضوع و مسئله نیست كه گام گذاشتن در بیراهه است. به سویی جنبه نادرست نامه یا متن حركت كردن است.
آن چه بُعد بیرونی متن/ نامه فروغ به ما نشان می دهد، گرفتار بودن در امر «قضاوت» است. نشان می دهد او و هم عصرانش به جای تجزیه و تحلیل مسائل و دست یافتن به تعریف و برداشتی آزاد از مسائل، به «قضاوت» كردن می اندیشیدند. می خواستند با «قضاوت» خط تایید یا تكذیب بر مسائل پیرامونی بكشند، كاری كه متاسفانه هم اكنون نیز بسیاری از روشنفكران و نویسندگان و هنرمندان ایرانی در همه امور انجام می دهند.
آنچه امروز بیش از هر زمان ضرورتش حس می شود، اندیشیدن به موضوع های گوناگون، دست یافتن به تحلیلی روان و ساده بدون پایان بندی ابدی است. چرا كه نه تنها «قضاوت» كردن در باره مسائل مشكلی را حل نمی كند كه نمی توان موضوعی را با «حكمی» درباره آن كنار گذاشت. موضوع ها هم مانند زندگی كه بوده است و هست و خواهد بود، ازلی و ابدی اند و هیچ گاه محو و نابود نمی شوند. در هر دوره نسبت به موقعیت های گوناگون، صورت های ویژه می یابند. از این رو هر موضوع در هر لحظه دریافت هم زمانی و درزمانی خود را دارد و حذف شدنی نیست، چرا كه حذف موضوع ها از زندگی، یك زندگی آزاد و مستقل، زندگی مسلط بر پیرامون و نه زندگی در سلطه پیرامون، چه با قضاوت و چه به هر دلیل دیگر، زندگی را بی معنا و خالی از جنبه های زیستی می كند. آنچه حائز اهمیت است، شناخت مسائل، حفظ فاصله با مسائل، زندگی هم جواری و موازی با مسائل و تداوم استقلال منشی است كه هر فرد در هر دوره از زندگی اش انتخاب می كند.
احساساتی عمل كردن یا به درستی عقل یا شعور و دانش ابدی متكی بودن، یا با تاكید و تكذیب از مسائل گذشتن، بیراهه ای است كه تاریخ سیاسی و روشنفكری ایران طی كرده است. كسی كه با قضاوت كردن موضوعی را كنار می گذارد یا از سر خود وامی دارد، بر این گمان نادرست است كه می خواهد به زندگی اش برسد. چنان كه دیگری هم كه گمان می كند با تجزیه و تحلیل توانسته است موضوعی را از سر خود وابكند، با همین اشتباه روزگار می گذراند. آنچه به گمان من می تواند پاسخی شایسته به نامه فروغ باشد، شناخت نبض زندگی یا شناخت بطن نامه است:
با شناخت زندگی پیرامونی و شناخت زندگی آرمانی و تلاش در راه ساخت پل میان این دو، می توان به آنچه رسید كه فروغ جوان در جست وجوی آن است. در این صورت است، شاید كه بتوان به آنچه نیچه «جان آزاد» یا «ابر انسان بودن» می گوید و به نظر می رسد جست و جوی فروغ هم همین است، دست یافت. چون نه انكار سنت ها و اخلاق و قانون های اجتماعی ممكن است و نه تغییر یك شبه آنها و نه حتی نادیده گرفتن ها مشكلی را حل می كند. به نظر می رسد با «جان آزاد» است كه می توان بدون خرد و فرسوده شدن در زیر تازیانه سنگین شرایط موجود اجتماعی، مسافت پر مخافت میان یك جامعه سنت گرا و یك جامعه مدرن را هموار كرد و در هر دوره بر بستری از رویا یا آرمان خود چیره گشت، چرا كه نه ذهنیت بی رویا نجات دهنده است و نه رویای بی عینیت. هیچ نجات دهنده ای هم بیرون از خویشتن آدمی نیست. ۱۲
پی نوشت ها:
* این متن حاصل پرسش خانم نجمه موسوی (آرش) است كه از من خواست با خواندن نامه یكشنبه ۱۳ مرداد فروغ فرخزاد، به پرویز شاپور، از كتاب «اولین تپش های عاشقانه قلبم»، هم درباره «محتویات» آن قضاوت داشته باشم و هم «نویسنده آن را» تعریف كنم.
او نوشته بود:
«در كتاب «اولین تپش های عاشقانه قلبم» كه نامه های «فروغ فرخزاد» به همسرش «پرویز شاپور» است، نامه ای به طور ویژه توجه مرا جلب كرد. نوشتن این نامه را در آن زمان اوج خودآگاهی فروغ ارزیابی كردم. هر چند نامه مانند همه نامه های كتاب مذكور پاسخی ندارد و اگر هم داشته است به علت عدم دسترسی تهیه كننده كتاب، ما از آن بی اطلاعیم، ولی پاسخ این نامه را هم می توان مانند نامه های دیگر، از خلال نامه های فروغ حدس زد. پایان این رابطه و ازدواج، خود پاسخی گویا است به خواسته های فروغ در آن زمان. از خود پرسیدم با وجود گذشت بیش از چهل سال از نوشتن این نامه، اگر هر یك از مردان روشنفكری كه در اطراف خود می شناسیم مخاطب این نامه بودند چه برخورد متفاوتی می كردند؟» پاسخ بسیار مبهم بود و نمی توانستم با اطمینان پاسخی برای آن بیابم. پس بر آن شدم كه پاسخ را از شما دوستان به صورت مستقیم بگیرم تا قضاوتی عجولانه و جانبدارانه نكرده باشم.
سئوال این است: «قضاوت شما در باره محتویات این نامه چیست و نویسنده آن را چطور تعریف می كنید؟»
۱- فروغ فرخزاد خود در نامه یا گفت وگویی به این نكته اشاره می كند كه متاسفانه منبع آن را به درستی به خاطر ندارم.
۲- مجموعه نامه های فروغ فرخزاد: «اولین تپش های عاشقانه قلبم»، نامه یكشنبه ۱۳ مرداد.
۳- همانجا.
۴- باطل الاباطیل. هیچ چیز زیر آفتاب تازه نیست. كتاب جامعه. تورات.
۵- مجموعه نامه های فروغ فرخزاد: «اولین تپش های عاشقانه قلبم»، نامه یكشنبه ۱۳ مرداد.
۶- نامی كه مهدی اخوان ثالث با نوشتن مرثیه اش در مرگ فروغ فرخزاد به او داد.
۷- همانجا.
۸- همانجا.
۹- همانجا.
۱۰- همانجا.
۱۱- همانجا. تاكید از من است.
۱۲- نجات دهنده در گور خفته است. فروغ فرخزاد.
استاوانگر، آوریل ۲۰۰۶
منصور كوشان
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید