شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


پرسه در میان نقش و تصویر


پرسه در میان نقش و تصویر
● نمایشگاه طراحی های الهه حیدری
(نگارخانه اعتماد)
طراحی های خانم حیدری (که به گمانم اولین نمایشگاه انفرادی ایشان است) مجموعه یی از طرح هایی با مرکب روی کاغذ، ساده و پر از تحرک، فارغ و رها و محکم اند. قلم گیری های ظریف، با خطوط منحنی مواج و آمیخته و در کنار تاش های پهن و محکم و با صلابت و کمپوزیسیون هایی محکم و درخشان. در واقع خطوط نازک، طرح اصلی را کم و بیش زده اند و تاش ها، طراحی را کامل کرده اند.
نمی توانم ماخذی برای این نظر بیاورم اما نقاشی از طراحی آغاز می شود و یک طراح خوب که ارزش خط و طرح را بداند، بخش مهمی از مسیرش را رفته است و حالا طراحی های خانم حیدری، نوید یک نقاش خوب را می دهد که می داند چگونه نقش را بپردازد و چگونه برگ و گل و طبیعت را با چند چرخش قلم درشت دربیاورد و پردازش دهد و با کمترین طرح و نقش کار کند.
● نمایشگاه نقاشی های محمد حمزه
(نگارخانه اعتماد)
پرتره های محمد حمزه- اگر قرار باشد مبدایی سبکی برای آنها بتراشیم- بی شک پست اکسپرسیونیستی اند. حدود ۳۰ پرده بزرگ (۱۲۰+۱۵۰ و چندتایی بزرگ و
۳ ، ۴ تایی کمی کوچک تر)، همه از زنان و مردانی آشنا اغلب در یک محدوده سنی و با رنگ اکریلیک، جوری «انجمن آشنایان دلمرده»، که بیشتر- جدا از تحول زبان شخصی نقاش- لحن و چشم تلخ و اندکی عبوس او را نشان می دهد.
محمد حمزه از ابتدا- از همان سال های دهه ۱۳۶۰ که کوچه اسکو را ترک کرد، کارش را با پرتره آغاز کرد و در تمام طول این ۲۰ سال فقط نقاشی می کند- و با شرکت در بیش از ۴۰ نمایشگاه گروهی و انفرادی- عمدتاً پرتره کار کرده است، چه آنجا که در یکی از بهترین دوره های نقاشی اش نقاش پنجره های باز و بسته به سوی زندگی دیگران و جهان خارج بود (که همیشه انعکاس یک آدم، یک چهره- که اغلب هم چهره خودش بود) و چه در آن دوره که پنجره ها و کرکره ها و حصیرها را رها کرد، همیشه کوشیده با نگاهی درونگرا، هیجان زده، اندکی عبوس و گهگاه فرمالیستی به آدم ها نگاه کند، درون شان را ببیند و بشکافد و از دیدگاه خود به سطح پرده هایش بکشاند.
اغلب- یا اکثراً- به انسان ها توجه داشته و دارد و دوست داشته و دارد که خودش را نشان بدهد و نگاه عبوس و چشم انتقادگر و درون هیجانی اش را در قالب این پرتره ها بریزد و بازنمایی کند. اگر در دوره یی فرمالیسم غلبه داشته و به دوره «مچاله ها»یش رسیده، حالا همان مچاله شدگی پرتره ها را به سطح تخت بوم هایش منتقل کرده است. اما حتی در این دوره اخیر که دفرمه شدن چهره ها در پرتره هایش با اغراق در نمایش آناتومی و عضلات و حرکات پایان یک دوره فرمالیسم را اعلام می کند، باز هم این نگاه ناشی از هیجان زدگی و روحیه عبوس، بیشتر خودش را نشان می دهد تا پرسونای شخصیت هایش را. این جوری است که از اکسپرسیونیسم فراتر می رود، تکنیک را کنار می گذارد، از فرمالیسم می گذرد و دیگر حتی در بند رعایت اندازه ها و تبعیت از اندازه های طبیعی صورت ها نیست. رنگ ها دیگر نقش شخصیت پردازانه مدل ها را ندارند. رنگ را فارغ و رها و به تناسب نیاز چشم خودش به کار می برد و گاه حتی در کاربردشان اغراق می کند.
همه نقاشی ها، پرتره هایی درشت اند، گهگاه بی پس زمینه و تخت و گهگاه با پس زمینه هایی نه به خاطر کاربرد پرسپکتیو، بلکه بنا به حس و حال خودش اما همه تحرک بسیار دارند. اما در واقع توجه بیننده را فقط به صورت آدم ها می خواهد و نه پس زمینه ها، نه شکل قرار گرفتن پرسوناژها و نه حتی در کاربرد رنگ. او خودش را در بیش از ۳۰ پرتره تکثیر کرده است و نوعی وقایع نگاری روزمره از حال و روز خودش را به تصویر کشیده است. دیگر نقاش کاراکترساز نیست.
محمد حمزه مسیر کاری طبیعی و منطقی را طی کرده است؛ از پرتره های هیجان زده احساساتی خام اولیه به اینجا که حالا پرتره هایی خالص و در نهایت کاربرد آگاهی نقاشانه اش به فرم و مسیر کاری اش را می کشد، پخته و محکم و باصلابت و باتحرک و با فراموش کردن اصول و قواعد دست و پاگیر و رها و آزاد و راحت، بی خیال آناتومی و تکنیک و با کنترل و مهار هیجان زدگی افراطی اش و رسیدن به وقاری که شایسته سن و سال نقاشی در میانه چهل و چند سالگی است، در ترکیبی فراتر از «فروید» و «الویرا باخ» و شخصی تر از آن که تحت تاثیر خودآگاه یا ناخودآگاه کسی باشد. با صلابت و رها و آزاد رنگ می گذارد و چین و چروک اضافی می زند تا این «انجمن آشنایان دلمرده»اش در واقع تکثیر خودش باشد و در بعضی از این پرتره ها حتی آن چشم های تیز و نگاه نافذ و مهربانش را هم جا گذاشته است.
● نمایشگاه نقاشی های گلناز قدیری
( گالری گلستان)
اعتراف می کنم که نقاشی هایی را که در فضای بیکران، در مرز چند لایه بین فیگوراسیون و آبستراکسیون- بین نقش و تجرید- کار می کنند، یا می کوشند این دو را در یک ترکیب مشخصی به چنگ آورند، دوست دارم. اعتراف می کنم کوشش های نقاشانی را که می کوشند بین این دو پل بزنند، با تفوق یکی بر دیگری یا کوشش برای رسیدن به یک ترکیب یا تلفیق می پسندم و مهم نیست به کدام رجحان می دهند چراکه خود کوشش برایم جذاب است. اما هر جا این کوشش به تجربه یی شخصی برسد، خرسند و خوشحالم می کند. نقاشی های خانم قدیری از این نظر برایم جذاب و جالب بودند.
او اتفاقاً این کوشش را با چند تعهد جذاب پنهان می کند. برش هایش از نقش ها- فیگورهای اغلب به ظاهر انسانی یا طبیعت- نقش را به سایه برده است، پنهان و محو کرده است به آنها چندان اهمیت نمی دهد، در بعضی موارد حتی با بزرگنمایی در بخشی از فیگور یا تاکید بر بخشی از فیگور. از سوی دیگر در کاربرد نوعی سایه روشن های محو با رنگ های مات، تیره (قهوه یی ها، سبزها و به ویژه کاربرد سفیدها) این نقش ها را محو و سایه وار کرده است و همه این تمهیدات روحیه یا کلیتی آبستره به کارهایش داده است و باعث شده نقش ها در کلیت آبستره یا روحیه آبستره حاکم بر کارها مستحیل شوند. این روحیه و ویژگی است که من می پسندم و به نظرم جذاب است. او طبیعت گرایی اش را پنهان کرده است، به سایه برده و تفوق را به نوعی آبستراکسیون محض داده است. این گونه است که مخاطبش را فریب می دهد و با نوعی رندی و شیطنت و طنازی ما را یک سو به وادی تجرید محض می برد. تاکیدهایش بر تاش های نامنظم سفید در لابه لای رنگ های مات تیره ما را به خطا می اندازد اما نتیجه کار نوعی جذابیت به کارها داده است که گاه شیرین اند و اغلب تلخ. هر چند زیبایی سطحی ندارند و حتی گاه پس زننده و خنثی به نظر می رسند.
● نمایشگاه عکس های رضا کیانیان
( فرهنگسرای نیاوران)
زیبایی عکس های رضا کیانیان مسحورکننده است. همنشینی رنگ ها، قطع های بزرگ با چاپ های دیجیتال روی بوم های بزرگ، تماشای نور و سایه روشن نور خورشید و نور روز بر پوسته تنه های درختان بیشه زار و جنگل، بزرگنمایی اغراق آمیزی که باعث شده ماهیت اصلی موضوع (پوسته پوسته شدن سطح تنه درخت ها در تابش نور در ساعات مختلف صبح و عصر) به کلی به حاشیه رود. او در واقع با این تمهیدها نقش طبیعت و نور خورشید را بر تنه درختان به عنوان عوامل ایجادکننده این عکس ها و نقش های زیبا به سایه برده است، حذف کرده است و نقش خود، چشم توانایش به دیدن این زیبایی، کشف آن، محصورکردنش در یک قاب غیرطبیعی را به عنوان عوامل اصلی خلق این همه زیبایی به رخ می کشد و سلیقه نابش را در امتزاج رنگ ها، به چنگ آوردن یک پالت طبیعی از رنگ ها، درک درستش را از نور، ستایشش از طبیعت را به نمایش می گذارد.
اما اهمیت عکس ها- جدا از زیبایی و ثبت اقتدار عکاسی به عنوان یک مدیوم- در موفقیت او بر گام زدن بر مرز باریک و وسوسه انگیز و خطرناک بین واقعیت بصری و تخیل تصویری، نقش و تجرید و آمیزش فیگور و انتزاع است. او نشان می دهد که این دو دنیای به ظاهر جدای جهان در امتزاج یکدیگرند و چگونه می توان هر دو این ساحت ها را در یک قاب به چنگ آورد. عکس های او پیوند گمشده بین نقش و انتزاع را بازتاب می دهند. او چرک نویس رسیدن از امپرسیونیسم به انتزاع پل کله و موندریان و میرو را در قاب های زیبا و چشم نوازش به ما نشان می دهد و تنوع بی حد و حصر این امتزاج را نشان می دهد.
رضا کیانیان بازیگر، رضا کیانیان نظریه پرداز بازیگری، محقق و پژوهشگر دنیای بازی و بازیگران، رضا کیانیان مجسمه ساز و حالا رضا کیانیان عکاس... بر نقطه مشترک ذهنی اش تمرکز می کند که چگونه در تمام طول این فعالیت هایی که یک ربع قرن تداوم داشته بسان هر هنرمند جدی در پی کشف و بازنمایی واقعیتی تازه و ذهنی و خاص خود از واقعیت طبیعت است.
● کرگدن (نوشته اوژن یونسکو
به کارگردانی فرهاد آئیش)
کرگدن، در اجرای آقای آئیش، ده ها امتیاز به تماشاگر می دهد که این اصلاً کار کمی نیست. یک انتخاب آگاهانه و از روی عمد در رفتن به سوی تماشاگر، برای جلب تماشاگر، در فقدان تئاتر و نمایش عامه پسند، کمدی بلوار و اپرت مردم پسند و دیگر شیوه های رسمی برای مردم است و برای پر کردن فاصله بین نمایش های دور شهری و دور تهران (که در تئاتر گلریز و جوان به طور دائم اجرا می شوند) و تئاترهای تجربی، پیشرو و سنت شکن که محدوده اجرایش در تئاتر شهر و مولوی است و آقای آئیش، یکی از سنگین ترین و Rhetoricترین و جدل برانگیزترین ستون (حالا) کلاسیک (شده) نیمه دوم قرن ۲۰ را که پر از مفاهیم اصلی و فرعی و زیرمتنی است برای این شجاعت خود برگزیده اند. متن را دوباره (و احتمالاً از زبان انگلیسی) ترجمه کرده اند، چند پرده را - از جمله پرده چهارم را - دور ریخته اند، دو سه صحنه را با هم ترکیب کرده اند، همه را کوتاه کرده اند، دیالوگ ها را ساده تر کرده اند و عوام پسندتر، میزانسن ها را کوتاه تر و فشرده تر و کپسولی تر و با افزودن چاشنی هایی (مثل نشان دادن کرگدن در صحنه، مثلاً) آن را شیرین تر کرده اند.
اما از پی این «دست بردن»ها، جدا از رسیدن به یکی از موفق ترین اجراهای سال به چند دستاورد قابل اعتنا هم می رسد. دو تم اصلی کرگدن را - که در اجراهای دیگری که دست کم من دیده ام - نه فقط برجسته تر، قابل فهم تر برای عامه و گل درشت تر می کند، بلکه جهانشمولی این تم را بیشتر هم می کند. بنابراین، نمایش را که معمولاً با بحث درباره تم برجسته آن - چرایی پیدایش فاشیسم و چگونگی گرایش مردم به فاشیسم - مورد بحث واقع می شود به ابعادی تازه تر می رساند. بنابراین نمایش اساساً به بحثی درباره هر گرایش تمامیت خواه، هر نوع ایدئولوژی تمامیت خواه برجسته می شود و بعد معرفتی متن را هم در پی حذف بسیاری از دیالوگ ها به رویه و سطح می آورد. بنابراین در این تغییر و تبدیل متن، تماتیک اثر - به عنوان نقطه قوت این متن -نه از دست می رود و نه کاستی می یابد، بلکه حتی برجسته تر می شود. حتی با حذف شخصیت پردازی و تبدیل پرسوناژها به نمونه های مثالی، وجه معرفتی و فلسفی اثر را هم قابل فهم تر برای عامه می کند و این یکی از رازهای موفقیت اجرای آقای آئیش است. او در واقع تماتیک اثر را امروزی تر، گل درشت تر و قابل فهم تر می کند.
اما اجرای آقای آئیش نقصان هایی را هم پذیرفته است که مهم ترین آن از همان نقطه قوتش می آید، وقتی او متن را خلاصه کرده نتوانسته است برای ضرباهنگ و تمپو (هر دو) کاری بکند. ضرباهنگ ناموزون شده است، فصل هایی کند و فصل هایی تند به یکدستی ارتباط لطمه می زند و تمپو یعنی شتاب تبدیل آدم ها به کرگدن آنچنان تند شده که جایی برای تبدیل ادراک و فهم بازیگر به اجرا نگذاشته است. بنابراین جاهایی از متن، بازیگر بیشتر در حال دویدن و درس پس دادن است تا یک اجرای یکدست. اصرار و پایداری پرسوناژ اصلی برای تبدیل شدنش به کرگدن عملاً بی معنا شده و نکات اضافه یی که آقای آئیش به متن داده اند، مثل رقص آخر به کلی فاقد معنا شده است و فقط ظرافت خالی از موجبیت آن باقی مانده است. طراحی اجرا که در اکثر صحنه ها در سه سطح و سه پلان پیاده شده اند به متن سردی و عدم ارتباط داده است. شخصیت هایی حتی زائد شده اند، مثل طراح که دیگر نماد هنرمند نیست، یا منطق دان که در حال بحث های فلسفی نیست و در این شکل اجرایی قابل حذف اند.
اما باقی می ماند شجاعت آقای آئیش در دست یازیدن به یک متن سنگین در دفاع از اعتقادش در کار هنری برای رفتن به سوی تماشاگر به جای جدا ایستادن و دور ماندن و دفاع از Rhetorism در این دنیای به کلی زرد شده که دیگر هیچ جایی برای این نگاه ها باقی نگذاشته است. حالا مهم نیست که نام این دراماتورژی است یا نه.
● درباره فیلم های تصویر سال
▪ گلومی
ـ امیرحسین محمدخانی
ـ مهدی یارمحمدی
ـ ۱۸ دقیقه
تجربه حرفه یی دو فیلمساز جوان (و با شرکت رامین راستاد بازیگر سینما و تلویزیون) از آن فکرهای قدیمی و کار شده سینماست؛ فیلمنامه نویسی که موقع نوشتن یک فیلمنامه و در خواب و رویا و بیداری، درگیر پرسوناژهای خلق شده اش می شود. ۱-اینجا نه درگیری عاطفی و ذهنی وجود دارد و نه هر نوع درگیری دیگری. ما شاهد دغدغه های شروع یک درگیری ذهنی با آدم های خلق شده هستیم اما نه درگیری ذهنی به وجود می آید و نه اساساً اتفاق می افتد. فیلم پیش نمی رود. نماهای درشت از چهره فیلمنامه نویس و حتی لب و دهان او (که بدجوری گریم شده است) فیلم را پیش نمی برند. ما و پرسوناژ اصلی ایستاده ایم و تلاش کارگردان ها را برای تعریف و تصویر فکری می بینیم که قرار است شروع شود و نمی شود. شخصیت های فیلمنامه فرضی فقط دیده می شوند و نه حتی معرفی.
▪ انیمیشن
ـ کار مشترک آرزو سعیدتندی
ـ فراز صیادی
ـ ۸ دقیقه
انیمیشنی حرفه یی، خوش ساخت، با صدا و افکت درجه یک این دو فیلمساز جوان، با کار دیجیتالی خوب و قابل قبول شان مرا به این باور رساند که در انیمیشن ایران اتفاقات خوبی در حال وقوع است. قصه تر و تمیز، پالوده، خوب نقاشی شده و با جلوه های ویژه حرفه یی و خوش ساخت (در حد مقدورات یک BOX دیجیتالی) امیدوارکننده بود.
▪ آب چشمه یی شیرین
ـ حمیده زمانی
ـ ۱۲ دقیقه
یک کلاس درس روستایی، با شاگردان و یک معلم و یک دیکته و بچه یی که به علت تراشیدن و کوچکی مدادش از دیکته عقب می ماند. اما راستش خانم آموزگار زیبای فیلم، در اصل، مانع عقب افتادن شاگردان از دیکته است و مدادهایی که بیهوده زیاد تراشیده می شوند، اما فیلم، جدا از این ظرایف زیرمتنی، راستش، چیزی بین یک درام- کمدی سبک درباره بچه ها و یک فیلم آموزشی معلق مانده است. ۱۲ دقیقه زمان کمی نیست که به هدر برود.
▪ به نام مهر
ـ دکتر فرید میرخانی
ـ دکتر وحید میرخانی
ـ ۳۵ دقیقه
کوشش های سازمان های نظام پزشکی و آموزش مدام پزشکان برای تربیت فیلمسازانی که فیلم های آموزشی پزشکی بسازند، حدود ۸-۷ سالی هست که به دغدغه بدل شده است. این فیلم اندکی بلند و طولانی درباره «طرح کانگورو» (یا طرح مراقبت آغوشی از نوزادان نارس) توسط این دو پزشک (که باید دستیاران رشته تخصص کودکان و نوزادان باشند) کوششی است برای رسیدن به یک شیوه ساخت فیلم های آموزشی برای عموم. اما فیلم قالبی درست دارد؛ یک مقدمه، ورود به موضوع و سپس بخش های متعددی از گفت وگو با پزشکان متخصص، پرستاران و والدین چند فرزند نارس از انجام موفق یک شیوه و نشان دادن کامل و پر از جزئیات این شیوه. تدوین در حد خود دقیق است اما امتیاز تدوین به پزشکی داده شده است و نه به سینما. اما فیلم باید برای مادرانی که می خواهند نوزادی به دنیا آورند آموزنده و جذاب باشد. وجود پزشکانی که سینما می فهمند غنیمت است.
▪ ماه و ماهی
ـ باران توجهی
ـ ۲ دقیقه
فیلمی که سازنده اش آن را به خانم مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشهد تقدیم کرده است، نمی دانم حاصل چه مدت آموزش است اما در واقع بسیار ابتدایی است و نشان می دهد سازنده اش تا رسیدن به درجه یی که بتواند یک انیمیشن بسازد راهی طولانی در پیش دارد.
حرکت ها ناقص اند، البته نقاشی ها ساده و در حد خود درخور توجه اما کلیت کار، چیز مهمی از کار در نیامده و ارزش نشان دادن ندارد.
▪ بن بست
ـ فیلمی درباره بابک بیات
ـ مصطفی شیری
ـ ۵۵ دقیقه
یک پژوهش پر و پیمان و کامل درباره زندگی، شخصیت، سبک و دوران فعالیت های موسیقایی و جایگاه و منزلت زنده یاد بابک بیات، با مجموعه یی گفت وگو با فیلمسازان، آهنگسازان و یک گفت وگو با خود مرحوم بیات که نتیجه اش فیلمی کامل درباره اوست. فیلم تدوین درخور و مناسب دارد و البته با ضرباهنگی که درخور و مناسب است. «بیوپیک»ها ساختاری متعارف دارند و فیلم آقای شیری دقیقاً این ساختار را رعایت کرده و از آن عدول نمی کند. مشکوکم که در این ساختار- به ویژه در مورد شخصیتی که در میان ما نیست- بشود تغییر چندانی داد.
▪ زندگی و زمان
ـ سپهر امینی
ـ ۶ دقیقه
فیلمی که اکنون اندکی از رسم افتاده و دمده است، شبیه به فیلم های «سینمایی زیرزمینی» سال های دهه ۶۰ امریکا و با ساختاری موسیقایی، شامل یک اورتور و تدوینی براساس یک بلوز راک و به طریقه سیاه و سفید و پایانی کادنس دار و پاساژهایی به سبک خود قطعه. از این جور کارها، فراوان در سال های دهه ۶۰ ساخته شده اند و حالا دیگر نوعی تکرار تجربه های گذشته است که بسیار بهتر و کامل تر از این انجام شده است.
▪ پشت صحنه «بی صدا فریاد کن»
ـ مریم نراقی
ـ ۳۸ دقیقه
یک فیلم حرفه یی، به تهیه کنندگی مهدی فخیم زاده سازنده مجموعه تلویزیونی «بی صدا فریاد کن» و بسیار خوش ساخت و حرفه یی، شامل شکل پیدایش، نوع ساخت و همه ظرایفی که فیلم پشت صحنه دارند و البته حاوی نکات فنی بسیار، از شیوه کار با کروماکی و اجرای صحنه های زد و خورد و شیوه کارگردانی و همه مسائل لازم و آموزنده.
▪ سولو
ـ مریم راز
ـ ۶ دقیقه
یک فیلم درباره تنهایی و آمادگی روحی و روانی یک نوازنده ویولنسل، فاقد یک ایده، یک ساختار اجرایی و یک منظور و هدف مشخص. البته تا آدم بخواهد خسته شود، فیلم بعدی می رسد.
▪ اولین روز مدرسه
ـ ایرج صادقی طارمی
ـ ۹ دقیقه
مصداق روشن و کاملی از درک مفهوم سینمای ساخته شده با دوربین های خانگی. قصه مدرسه رفتن آریا و عرشیا، در روز اول مهرماه توسط یک هندی کم خانگی. دیگر فیلم گرفتن از مراحل زندگی کودک توسط پدر و مادرها، به مدد هندی کم ها کاری عادی و روزمره شده است و فیلم «اولین روز مدرسه» نشان می دهد چگونه می توان از این مصالح به ظاهر بی مصرف خانگی یک فیلم ساخت یا چگونه می شود این ساختار را جعل کرد یا فیلمی بر این اساس ساخت یا از این ساختار و نوع تفکر استفاده کرد. بچه ها با دوربین (که به ظاهر دست پدر است) حرف می زنند، به آن دست تکان می دهند و به پدر جواب می دهند اما سینمایی با طراوت و ساده شکل می گیرد. به همین سادگی.
▪ میان دو سیاهی
ـ مرتضی جذاب
ـ ۵ دقیقه
با چند نمای ساده - یک نما از داخل اتومبیل، چند نمای اینسرت و یک تکه کوتاه آخر - فیلم همه حرفش را درباره دعواهای زناشویی و رنج فرزند از این دعوا به سادگی می زند و به همان اندازه یک فیلم بلند، مطلب می گوید. شاید چیز تازه یی نداشته باشد - که ندارد - و شاید واجد تجربه یی نو نباشد - که نیست - اما می گوید که ظرف پنج دقیقه (که یک دقیقه اش عنوان بندی معمولی این فیلم های کوتاه است که حتی عکاس و روابط عمومی و خیلی چیزهای دیگر هم دارند) می شود به اندازه یک فیلم ۹۰ دقیقه یی گفت.
▪ شمارش معکوس
ـ خاطره حناچی
ـ ۵۲ دقیقه
فیلم در شکل کنونی اش بیشتر یک مقاله اجتماعی است (که محقق آن هم خانم زهره خوش نمک نویسنده و روزنامه نگار سرویس های اجتماعی روزنامه ها است) درباره عوارض و تاثیر پدیده کنکور سراسری در خانواده ها و دخترانی که در کنکور شرکت می کنند، اما به عنوان یک فیلم (که بلند است) تحمل اش «مرد» می خواهد و صبوری و شکیبایی. ساختمان یک مقاله تصویری را دارد و به همان شکل هم اجرا شده و با همه جزئیات پرحاشیه و در واقع «ویرایش نیافته» که قلم بی رحم یک دبیر سرویس را کم دارد. اما قصد و هدف خانم حناچی درباره دختران جوانی که زندگی سیاهی را از ۴۵ روز مانده به کنکور تا لحظه نشستن بر صندلی کنکور تجربه می کنند، طبعاً هدفی محترم است. باقی می ماند فاصله کوتاه (و البته بعید) یک هدف و منظور اجتماعی با نتیجه حاصل شده. می شود فرض کرد که این اساساً یک گزارش تصویری است و یک مقاله درباره مشکلات و مسائل کنکور در خانواده ها و خانواده هایی که در آن مادر و پدر و همه در کنکور دختر شرکت می کنند و به خود زخم می زنند.
امید روحانی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید