یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


ترانه تنهایی سینمای جهانی ایران


ترانه تنهایی سینمای جهانی ایران
بعد از سال ها سوگلی بودن در جشنواره های جهانی، بعد از روزهایی که هیچ فستیوال جهانی مهمی بدون اسم ایران و فیلم ایرانی افتتاح نمی شد، بعد از دریافت تقریباً همه جوایز مهم و معتبر جهان سینما (به جز اسکار بهترین فیلم خارجی که تا آستانه اش هم رفتیم)، حالا دیگر خبر چندانی از سینمای ایران در فستیوال های مهم جهانی نیست. فستیوال کن که سال ها با حضور معتبر سینمای ایران بازی ها کرد، حالا دهن کجی تازه یی را شروع کرده است. فیلم عباس کیارستمی را در هیچ کدام از بخش های ریز و درشت اش قبول نمی کند، اما فیلم مستقل ویدئویی «ترانه تنهایی تهران» (اسمش همین است؟،) ساخته سامان سالور را در بخش جنبی اش می گذارد و نوک گوشه یی از آن همه عظمت را به سینمایی اختصاص می دهد که در همین سال های اخیر نخل طلا و جایزه ویژه هیات داوران و جایزه روسلینی و سه بار دوربین طلایی کن را به ایران آورده بود.
در این چند سال چه اتفاقی افتاد؟ ریشه همه آن خلاقیت و نبوغ و بداعت هنری و سینمایی که دنیا درباره اش حرف می زد، در عرض شش هفت سال خشکید؟، همه آن سینماگران نابغه و مبتکر و خلاق که هنوز هستند و دارند فیلم شان را می سازند، پس ماجرا چیست؟ شاید نکته دقیقاً همین جاست که فیلمسازان بین المللی ایرانی مدتی است دارند «فیلم شان» را می سازند و نه فیلمی که جشنواره ها دوست داشتند (و شاید هنوز دارند) بسازند.
● اول از بزرگ ترها شروع کنیم...
عباس کیارستمی نامی در قله این ماجرا، این سال ها را در چنان انتزاع و تجرید خودخواهانه یی سر کرده که بیشتر از اینکه مبتکرانه باشد، متکبرانه است. همان حکایت معروف کله گاو پیکاسو که استاد سال های سال بعد از شاهکارهایش با خط خطی های کودکانه یا زین دوچرخه یی قراضه می کشید. منتها در نبوغ و خلاقیت و هنر پیکاسو دیگر امروز کمتر هنردوست و هنرشناسً با بصیرتی شک و شبهه یی دارد و سال ها از روزهایی که او را یک شارلاتان بزرگ می نامیدند گذشته است. شاید بشود به این نتیجه رسید که فیلمی مثل «ده» آخرین ثمره های کوشش یک ذهن رو به انتزاع برای همراهی با دیگران و مشارکت مخاطب در فیلمش بود. «ده روی ده» و «پنج» و «راه ها» و «گریه» و حالا هم «شیرین» افراطی ترین و رادیکال ترین کوشش کیارستمی برای ممانعت از جذب هرگونه مخاطب احتمالی برای آثارش است؛ آثاری که جایی میان سینما و ویدئوآرت و کانسپچوال یا لجبازی پیرمردانه روی یک حرف و عقیده یا علاقه به گردآوری آلبوم عکس بازیگران دهه های مختلف در قاب ویدئو یا جسارت های بازیگوشی جوان سرانه و اندی وارهول گونه با مدیوم در نوسان هستند. طبیعی است که این روزها فیلمساز بنام و معتبری مثل کیارستمی بیشتر جلوه اعتباری و زینتی مجامع هنری و سینمایی دنیاست تا کارگردانی که همه منتظر فیلم بعدی اش (کدام فیلم؟) هستند. کیارستمی- به هر دلیلی که به خودش مربوط است- راه دیگری را شروع کرده و مشغول آزمون و خطا با شکل و جنسی از کار با تصویر و ابزار دیجیتال است. او سال های قبل هم با نگاتیو و قواعد فیلمسازی آشنای کلاسیک همین کارها را کرد و حاصل ده ها فیلم کوتاه با سرمایه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبدیل به محصولاتی شد که نام کیارستمی را به مهم ترین پدیده و چهره فرهنگی هنری ایران در سراسر جهان تبدیل کرد. حالا او با سرمایه شخصی و ابزاری ارزان و سبک در اندیشه خلق چیزهای دیگری است که خودش اسم های مختلفی از جمله «سینمای بدون کارگردان» و «سینمای یک کلمه یی» و... را بر آن می گذارد و معدود بازماندگان یا تازه واردان علاقه مند به این کارها هم تئوری های نامفهومی را به آن نسبت می دهند. اما فراموش نکنیم که کشف کیارستمی به عنوان فیلمسازی متفاوت و مبتکر از «خانه دوست کجاست؟» شروع شد و کسی موقع ساخته شدن «نان و کوچه» و «زنگ اول زنگ دوم» و «بهداشت دندان» درباره نبوغ و خلاقیت فیلمسازی او چیزی نمی گفت. امروز هم آن سیاه مشق ها (جز معدودی فیلم کوتاه قابل اعتنا) غیر از نمایش در برنامه مرور آثار عباس کیارستمی ارزش و اعتبار دیگری ندارند. مثل همین کارهای دیجیتال آزمایشی اخیرش که شاید در ترکیب هوش فراوان و انرژی غیرعادی اش برای کار به ثمر و نتیجه یی تازه و جذاب و مبتکرانه برسد و بعد از سال ها دوباره کیارستمی تازه یی به میدان بیاید. تا پیش از آن، تئوری پردازی برای این سیاه مشق ها بیشتر تحت تاثیر نفوذ و کاریزمای هوشمندانه فیلمسازی است که چشم هایش را پشت عینک سیاه می پوشاند و لبخندش را در اغلب شرایط روی لبش حفظ می کند و بلد است کاری کند که شوخی هایش با دوربین های عکاسی و تصویربرداری دیجیتال را هم جوری جلوه بدهد که انگار نه انگار خودش از همه بهتر و بیشتر می داند که تا چه حد شایسته این قدر و قیمت های مادی و معنوی است که به پای آنها نثار می شود.
● و اما دیگران...
سینمای بین المللی و بااعتبار جهانی ایران فقط در انحصار کیارستمی نبوده، هرچند جریان غالب و اکثریتی آن بوده و (با کمال تاسف) هنوز گاهی جوانان یا میانسالانی پیدا می شوند که سعی می کنند شیوه غیرقابل تقلید او را کپی برداری کنند. این تکرار ملال آور و پر از ناشیگری یکی از آن پاشنه آشیل های مهمی است که سینمای جهانی ایران را به این رکود فعلی رساند. جدای از جعفر پناهی که سینما را بلد است و فیلمسازی می داند و بهمن قبادی که لااقل دارد سعی می کند «فیلم» بسازد و روند رو به رشدی دارد، دیگران سال هاست که قافیه را باخته اند. تازه این روزها خبرهای خوب و جذاب و خوشی می رسد از اینکه جعفر پناهی دارد به تهیه کنندگی محمدرضا شرف الدین فیلم جنگی می سازد یا فیلمنامه کار بعدی بهمن قبادی را پیمان قاسم خانی نوشته است. سوال این است که وقتی اصل جنس دیگر مشتری چندانی ندارد، نسخه های قلابی آن را در کدام بازار باید عرضه کرد؟ البته اگر مثال غیرسینمایی بخواهید، می شود فروش تولیدات قلابی و بی کیفیت و ارزان چین را در بعضی بازارهای متوسط یا عقب مانده جهانی مثال آورد.
فهرست و آمار حضورهای بین المللی سینمای ایران در سال های اخیر نه تنها کم نشده، بلکه رشد قابل توجهی هم داشته است فقط نکته این جاست که اغلب این جشنواره ها از نظر اعتبار و کیفیت و ارزش جهانی در رده «جشنواره روستا» یا «جشنواره وارش» یا جشنواره فیلم های کوتاه یکی از شهرهای کوچک کویری کشور خودمان است که جشنواره یی مثل جشنواره فیلم فجر در مقابل شان در حکم بزرگ ترین فستیوال های الف جهانی است. جالب این جاست که بعضی از فیلمساز / گردشگرهای این جور جشنواره ها، از عدم حضور در جشنواره فجر در عوض حاضر شدن در فستیوال یک شهر کوچک ساحلی در گوشه یی پرت از اروپای شرقی برای خودشان اعتبار هم می خرند و گاهی بدشان نمی آید اپوزیسیون فرهنگی هم قلمداد شوند و از عدم امکان نمایش فیلم هایشان در ایران بگویند. حیف که اغلب مسوولان و متولیان سینمایی این سال های ایران این نکته مهم را نگرفتند که اتفاقاً پاشنه آشیل این جور فیلمسازی سراسر نابلدی و کسالت بار فقط و فقط امکان عرضه بی دردسر آنها در ایران است. کاش فرصت و حوصله یی بود تا فهرستی از فیلم ها و فیلمسازهایی تهیه می شد که در چند سال گذشته به برکت نداشتن مجوز بی دلیل برای نمایش در کشور، به چه اعتبارهای ناحقی رسیدند و دور دنیا را گشتند، غافل از اینکه فیلم شان حداکثر مهمان یکی دو هفته یی دو سه سینمای کوچک پایتخت ایران بود و هست و خواهد بود...
حکایت افول اعتبار سینمای ایران در جهان، قصه مفصلی است و دلایل قابل گفتن ( و خیلی از چیزهای غیرقابل گفتن) در آن دخیل بوده است. نمی دانم باید از اوضاع و احوال فعلی خوشحال باشیم یا دلخور؟ عرق ملی مان در مقابل این همه بی توجهی جهانی گل کند یا بگذاریم خرابی به آخر برسد تا شاید رو به آبادی نهد؟ باز هم می خواهم مثال غیرسینمایی بزنم؛ اگر علاقه مند فوتبال باشید، حتماً لااقل یکی دو باری پیش آمده که دلتان بخواهد تیم ملی ایران با همه عشقی که به آن داشتید، بازی را ببازد یا فلان جام را نبرد تا مبادا یک تفکر کهنه و عقب مانده یا یک گرایش ترسو و منفعلانه به برکت این پیروزی حاکم شود. اگر اهل بازی آبی و قرمز هم باشید، لابد می دانید که بعضی فصل ها باید به عشق تیم محبوب تان هم که شده، رنگ حریف را تشویق کنید و از باخت تیم تان خوشحال باشید. من یکی از ته دل از اینکه در چند سال اخیر فقط یک بازیگر شهرستانی بی ادعا مثل رضا ناجی در یک فستیوال مهم جهانی جایزه معتبر و مهمی گرفته خوشحالم، اما برای آن روزی لحظه شماری می کنم که جنس دیگری از سینما که در ایران تک و توک نمونه های خوبش را می شود دید، بزرگ ترین فاتحان فستیوال های بزرگ دنیا باشند.
نیما حسنی نسب
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید