دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

فاتحان کربلا (در کوفه)


فاتحان کربلا (در کوفه)
روز ۱۱ محرم، عمرابن سعد، اسرای کربلا را وارد کوفه می کند، ابن زیاد در کوفه، جشن و چراغانی اعلان کرده بود و مردم کوفه برای برگزاری این جشن شاهانه و مشاهده فتح بزرگ کربلا(؟!) در دروازه کوفه اجتماع کرده اند و دستور آن بود که شادمانی کنند. اما با نهیب و غرش شجاعانه دختر علی(ع)، که گویا به خون خواهی شهدا» وارد کوفه می شود، شهری که قرار است بخندد و شادی کند، یکپارچه گریه و اندوه شد.
ابن زیاد علاوه بر چراغانی شهر، نمایش اصلیش را در کاخ حکومتی چیده است، او از تمام بزرگان و سران قبایل و طوایف کوفه و نواحی آن دعوت کرده است که در جشن فتح کربلا شرکت کنند، تا قدرت و هیبت خود را به رخ بکشد، و توانایی هر اعتراضی را در آینده در نطفه خفه نماید و برنامه این است که کاروان اسیران را، در این جشن حکومتی حاضر کنند تا مردم ببینند و عبرت بگیرند.
تمام تواریخ می نویسند، که زینب(س) وقتی در میان کودکان و زنان اسیر وارد مجلس جشن ابن زیاد شد، بدون اینکه حتی نگاهش را به اطراف بیندازد، با گام های سنگین و شمرده و استوار، و سری برافراخته، از میان جشن گذشت و در گوشه ای نشست. این کار زینب(س) چنان چشم گیر بود، که هر مورخی که نامی از این جشن شاهانه برده است، نتوانسته این راه رفتن زینب(س) را نادیده بگیرد. عظمت این نمایش، و حرکت زینب (س)، در مقابل چشم تماشاگران، سخت کوبنده و سنگین بود، این است که ابن زیاد به زبانی کوبنده و خشن و به شیوه تخت نشینان استبداد، رو به نقطه ای که زینب نشسته می کند و می پرسد "این زن مغرور و بی اعتنا که آنجا نشسته است، کیست؟" نه زینب(س) پاسخ می دهد و نه دیگر اسیران، ابن زیاد با خشم بیشتر، دوبار دیگر سوال خود را تکرار می کند ولی جوابی از زینب(س) شنیده نمی شود. بالاخره یکی از اطرافیان زینب(س) او را معرفی می کند: "این زینب خواهر حسین ابن علی(ع) است" و این برای ابن زیاد باور نکردنی است، زنی با آن همه مصیبت و شکنجه که دیده است، هنوز هم گردنش را فراز می گیرد، و آنگونه استوار راه می رود. لذا ابن زیاد در درونش خرد و حقیر می شود و زبانه های خشم و انتقام در او شعله ور گشته، و با زبانی گزنده و رذل، رو به زینب(س) کرده و می گوید : "خدا را شکر که رسوایتان کرده و دروغتان را فاش ساخت"، و زینب (س) بدون درنگ در پاسخش گفت : "خدا را شکر که ما را به وجود پیامبرش سرافراز کرد، و از آلودگی و ناپاکی برکنارمان داشت، تو می گویی ما رسوا شده ایم و دروغ گفته ایم، نه چنین نیست، زیرا تنها ناپاکان و گناهکاران رسوا می شوند، و بدکاران دروغ می گویند و اینها دیگرانند نه ما" ابن زیاد، از این پاسخ کوبنده و قاطع زینب (س)، سخت خشمگین تر شد و برای درهم شکستن روحیه این شیر زن، تمام نیرویش را بر زبانش می ریزد، و به زینب(س) هجوم می آورد: "دیدی خدا با خاندانت چگونه رفتار کرد؟" زینب با همان بی اعتنایی و تحقیر نسبت به ابن زیاد، پاسخش می دهد "سرنوشت آنان شهادت بود، پس بی دریغ به قربانگاه شتافتند، ولی بدان که به زودی خدا تو و آنان را گرد هم جمع خواهد کرد، تا در پیشگاه عدل او میانتان داوری شود". تاریخ نگاران می نویسند، ابن زیاد از این حاضر جوابی و شجاعت زینب (س)، در هم شکست و در حضور جمع احساس حقارت نمود، و همچون درنده ای زخم خورده در خود می پیچید و خشم در تمام رگ هایش می جوشید و عربده درونش را پاره پاره می کرد. تا بالاخره یکی از حاضران، به نام عمروبن حریث، با سخنانی چاپلوسانه او را آرام کرد. ابن زیاد که اکنون با حمله زینب(س) بر او و بر موضع مذهبی اش و خراب کردن همه کاخ های آرزو و انتظارش از جشن شاهانه، بر سرش، در مقابل مردم و سران قبایل، خود را لخت و عریان می بیند، و در حالی که، خشم و انتقام در درونش، نیش و دندان می جود، شروع به دشنام دادن می کند، که باز زینب(س) بر او می تازد و در مقابلش، کامل می ایستد. و ابن زیاد که شکست را پذیرفته است، مفتضحانه می گوید "عجب زن دلاور و شجاعی هستی، پدرت هم شجاع و سخنور بود". زینب(س) پاسخش می دهد که "زن کجا و شجاعت کجا، من کی فرصت دلاوری دارم" توجه کنید و این گفته زینب(س) را در کنار گفته های قبلیش قرار دهید، تا برایتان معلوم شود که زینب (س) بر این سخن ابن زیاد هم تاخته است و یکبار دیگر، ابن زیاد را تحقیر می کند، تا برای بهانه بی اعتنایی به زن، که برای اطرافیان ابن زیاد و تماشاچیان فریبنده بود، فاش نماید که ابن زیاد، تو هنوز شجاعت ندیده ای، و منهم هنوز فرصت شجاعت نیافته ام.
این جشن ابن زیاد هم با این حرکت حضرت زینب(س) همچون چراغانی شهر، کارش به رسوایی می کشد، و بر خلاف انتظار ابن زیاد، به جای اینکه، ثبات سیاسی و قدرت حکومت ابن زیاد و یزید را به رخ سران قبایل و حاضران بکشد، و ترس و اطاعت در دل آنان ایجاد نماید، درست برعکس از کار درآمد و فتح ابن زیاد مجددا به شکست و رسوایی کشیده شد.

نویسنده : دکتر سید علی میرباقری
مدیرکل سابق وزارت کشور و استاد دانشگاه
منبع : روزنامه مردم‌سالاری