یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


عطار نیشابوری و قصه های منظوم


عطار نیشابوری و قصه های منظوم
فریدالدین عطار نیشابوری یكی از نوابغ، بزرگان سخنور و عارف قرن ششم و هفتم در كدكن از توابع شهر نیشابور دیده به جهان گشود. وی علاوه بر آموختن طب (در همان اوان نوجوانی)، به قرآن، حدیث، فقه، تفسیر، طب، نجوم و كلام و ادب معرفت داشته است. عطار مردی پركار و فعال و از همتی بلند و استغنای طبع بسیار بالایی برخوردار بود. به طوری كه همانند سایر شاعران به مدح پادشاهان نپرداخت.
خودش نیز می گوید:
شكر ایزد را كه درباری نیم
بسته هر ناسزاواری نیم
وی در سال ۶۱۸ هـ.ق در حمله مغولان كشته شد.
از آثار منظوم وی می توان به الهی نامه،اسرارنامه، مصیبت نامه، خسرونامه، منطق الطیر و مختارنامه و دیوان اشعارش اشاره داشت. «تذكرهٔ الاولیاء» معروف ترین اثر منثور عطار نقل حكایات ۷۲ تن از بزرگان و عالمان دین است. در مثنوی های عطار قصه های فراوانی با مضامین مختلف و متنوعی گاه با جنبه تمثیلی و سمبلیك برای بیان ادعای شاعر به چشم می خورد. اكثر قصه های وی كوتاه و با نكته های ظریف فراوان می باشد. گاهی نیز وی از سخنان دیگر بزرگان بهره جسته است. مثلاً منطق الطیر را با استناد از «رسالهٔ الطیر» ابوعلی سینا و یا داستان شیخ صنعان را در همان منظومه از «تحفهٔ الملوك» منسوب به غزالی اقتباس كرده است. شاعر در قصه هایش علاوه بر عرفان و جنبه های گونه گون آن با اسطوره نیز مأنوس بوده است.
عطار در منطق الطیر كه كتابی كاملاً عرفانی و با محتواست به سرودن داستان شیخ صنعان كه بلندترین حكایت در آن است می پردازد.
قصه از این جا آغاز می شود كه شیخ نزدیك ۵۰ سال در كعبه اقامت داشت و تمام سنت ها و فرایض را به جا می آورد و فرد بسیار متقی، با ایمان و مستجاب الدعوه بود و به مقام كرامت نائل گشته بود:
موی می بشكافت مرد معنوی
در كرامات و مقامات قوی
هر كه بیماری و سستی یافتی
از دم او تندرستی یافتی
تا این كه شبی خواب می بیند از كعبه به روم می رود و در مقابل بتی سجده می كند و آن خواب باعث می شود كه وی با چهل تن از مریدان خود به روم عزیمت كند.
می بباید رفت سوی روم زود
تا شود تعبیر این معلوم زود
تا این كه در روم عاشق دختر ترسا شد و در دام او گرفتار شد.
از قضا را بود عالی منظری
بر سر منظر نشسته دختری
مردم چشمش چو كردی مردمی
صید كردی جان صدصد آدمی
روی او در زیر زلف تابدار
بود آتش پاره ای بس آبدار
دختر ترسا چون عشق و گرفتاری شیخ را در برابر خویش دریافت، بدو گفت: به واسطه آن عشق باید ترسا و از اسلام روی گردان شود.
دخترش گفت ای تو مرد كار نه
مدعی در عشق معنی دار نه
عافیت با عشق نبود سازگار
عاشقی را كفر سازد یاددار
شیخ كه در تب و تاب عشق می سوخت تمام شرایط دختر را پذیرفت وزنار بست و ترسا شد و چنین گفت:
شیخ گفت ای دختر دلبر چه ماند
هر چه گفتی كرده شد دیگر چه ماند
خمر خوردم، بت پرستیدم ز عشق
كس مبیناد آنچه من دیدم ز عشق
وصل خواهم و آشنایی یافتن
چند سوزم در جدایی یافتن
مریدان با مشاهده وضعیت شیخ خویش از وی ناامید گشتند و راه به جایی نبردند و به شیخ گفتند: ما به سوی كعبه باز می گردیم. شیخ پاسخ داد:
شیخ گفتا جان من پردرد بود
هر كجا خواهید باید رفت زود
گر شما را كار افتادی دمی
همدمی بودی مرا در هر غمی
مریدان بازگشتند و داستان را برای دیگر مریدی كه غایب بود و در سفر حضور نداشت بازگو كردند. مرید غایب از اعمال آنان غمگین گشت و گفت:
گر شما بودید یار شیخ خویش
یاری او از چه نگرفتید پیش
شرمتان باد آخر این یاری بود؟
حق گزاری و وفاداری بود؟
چون نهاد آن شیخ بر زنار دست
جمله را زنار می بایست بست
هر كه یار خویش را یاور شود
یار باید بود اگر كافر شود
وقت ناكامی توان دانست یار
خود بود در كامرانی صدهزار
مرید گفت: بنابراین همگی باید به سوی شیخ خویش بازگردیم و مریدان كه شرمنده شده بودند به سوی شیخ به روم عازم شدند و چهل شبانه روز مخفیانه در آن جا تضرع و گریه و زاری كردند. تا این كه یكی از مریدان در خواب پیامبر اسلام را دید و از ایشان استمداد جست. پیغامبر چنین پاسخ داد:
مصطفا گفت: ای به همت بس بلند
رو كه شیخت را برون كردم ز بند
كردم از بحر شفاعت شبنمی
□□□
منتشر بر روزگار او همی
تو یقین می دان كه صد عالم گنه
از تف یك توبه برخیزد زره
بحر احسان چون درآید موج زن
محو گرداند گناه مرد و زن
مرید وقتی از خواب بیدار شد با خوشحالی تمام این خبر را به بقیه دوستانش بشارت داد و همگی به سوی شیخ خویش راهی شدند و او را در حالی دیدند كه زنار پاره پاره كرده بود.
هم فكنده بود ناقوس مغان
هم گسسته بود زنار از میان
هم كلاه گبركی انداخته
هم زترسایی دلی پرداخته
بدین ترتیب شیخ پس از پشیمانی به جمع دوستانش پیوست. در آن طرف قضیه دختر ترسا نیز خواب می بیند كه آفتاب در كنارش افتاده است و به او می گوید كه باید به مذهب و آیین شیخت دربیایی و با او همراه شوی چون تو باعث ضلالت و گمراهی وی شده ای. دختر ترسا وقتی بیدار شد:
آتشی در جان سرمستش فتاد
دست در دل زد دل از دستش فتاد
با دل پردرد و تن ناتوان
از پی شیخ و مریدان شد دوان
وقتی شیخ از آن موضوع باخبر شد همراه مریدانش به سراغ دختر ترسا رفتند و او را رنجور و ناتوان دیدند.
زرد می دیدند چون زر روی او
گم شده در گرد ره گیسوی او
چون بدید آن ماه شیخ خویش را
غشی آورد آن بت دل ریش را
دختر ترسا وقتی به هوش آمد می گریست و زاری می كرد و ایمان در دلش جایگزین كفر شده بود.
گفت شیخا طاقت من گشت طاق
من ندارم هیچ طاقت در فراق
چون مرا كوتاه خواهد شد سخن
عاجزم عفوی كن و خصمی مكن
بعد از این سخنان دختر ترسا جان از پیكر ناتوانش خارج شد و در گذشت.
این بگفت آن ماه دست از جان فشاند
نیمه جانی داشت برجانان فشاند
قطره ای بود او در این بحر مجاز
سوی دریای حقیقت رفت باز
در مثنوی دیگر عطار با نام «الهی نامه» كه شامل ۶۵۱۱ بیت می باشد و با حمد و ثنا و نعمت رسول اكرم آغاز می شود و اكثراً عطار در آن منظومه به داستان های ملی پرداخته است و با خرافه پرستی نیز مبارزه كرده است. طرح كلی كتاب نیز مناظره پدر و پسری در ۲۲ مقاله می باشد.
و سراسر منظومه سوال پسر و جواب پدر می باشد. كه در فحاوی آن حكایات و قصه های شیرینی بازگو می شود. مثلاً قصه اسكندر و مرگ او در باب آب حیات چنین می باشد:
روزی اسكندر در كتابی دریافت كه آب حیات باعث زندگانی جاوید می گردد.
سكندر را در كتابی دید یك روز
كه هست آب حیات آب دل افروز
كسی كز وی خورد خورشید گردد
بقای عمر او جاوید گردد
دیگر این كه اسكندر واقف شد كه سرمه دان و طبل بزرگی وجود دارد كه اگر آن ها را بیابد و هرگاه به مرض و درد قولنج دچار شود اگر برطبل دست بزند بیماری ش بالفور خوب می شود و اگر هم از سرمه دان یك میل به چشمش بكشد تمام فرش تا عرش در مقابلش عیان می شود.
سكندر را به غایت آرزو خاست
كه او را گردد این سه آرزو راست
اسكندر به جست وجو پرداخت. تا این كه با نشانی هایی كه در دست داشت به كوهی رسید و آن را شكافت و پس از ده روز و ده شب خانه ای پیدا كرد در آن را گشود و سرمه دان و طبلی در آن جا بود.
كشید آن سرمه و چشمش چنان شد
كه عرش و فرش در حالش عیان شد
اما اسكندر طبل را به گوشه ای نهاد و برای یافتن آب حیات به هندوستان راهی شد. در راه با موانعی برخورد كرد تا این كه به بابل رسید و درد قولنج به سراغش آمد:
به بابل آمدش قولنج پیدا
ز درد آن فرود آمد به صحرا
بسی بگریست اما سود كی داشت
كه مرگ بی محابا را ز پی داشت
تا این كه برایش حكیم ماهری آوردند و او گفت: اگر آن طبل هرمس را نزد خویش حفظ می كردی دیگر این درد در تو نمی ماند.
از آن بر باد دادی عالمی تو
كه قدر آن ندانستی دمی تو
اگر آن همچو جان بودی عزیزت
رسیدی شربتی زان چشمه نیزت
حكیم گفت: اما با همه این وجود دنیایی كه می خواهی در آن جاویدان بمانی بهای چندانی ندارد:
چنین ملكی كه كردی تو در او زیست
ببین تا این زمان بنیاد برچیست
چنین ملكی چرا بنیاد باشد
كه گر باشد وگرنه باد باشد
وی بر این عقیده بود كه دنیایی كه بقای آن وابسته به یك طبل كم ارزش باشد چقدر می تواند بیهوده و گزاف باشد. اسكندر با شنیدن این سخنان شاد گشت و به راحتی جان به جان آفرین تسلیم كرد
اگر بر جان تو تابنده گردد
دلت كونین را بیننده گردد
اگر تو راه علم و عین دانی
ترا شرم است آب زندگانی
آناهیتا حسین زاده
منابع
مصیبت نامه با تصحیح و توضیحات: تیمور برهان لیمودهی
الهی نامه، پندنامه، اسرارنامه با مقدمه فرشید اقبال
عطار نیشابوری از سید صادق گوهرین
تاریخ ادبیات ایران از ذبیح الله صفا
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید