چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


روبروی آینه‌های روبرو


روبروی آینه‌های روبرو
● نقدی بر آینه‌های روبرو نوشته‌ی بهرام بیضایی
نگارش فیلم نامه‌ی آینه‌های روبرو توسط بهرام بیضایی در بهمن سال ۱۳۵۹ به اتمام رسیده و دو سال بعد در زمستان ۱۳۶۱چاپ شده است. كاش می‌توانستیم بگوییم فیلمش هم ساخته شده و ما اكنون فیلم نامه‌ای را نقد می‌كردیم كه فیلمش نیز در دسترس بود و می‌شد آن را دید و با فیلم‌نامه مقایسه و بررسی كرد كه در ساخت چه میزان تغییر پذیرفته یا نپذیرفته، و چرا ؟ اما افسوس !
مطلب از این قرار است كه در بحبوحه‌ی انقلاب در حمله‌ی عده‌ای به شهر نو كه به آتش سوزی و خانه خرابی فواحش می‌انجامد، نزهت از خانه‌ای كه در آن ساكن است، وحشت‌‌زده بیرون می‌دود و از مردی به نام قناعت كمك می‌خواهد‌. قناعت او را كه بچه محل قدیمش بوده، می‌شناسد و نزهت از این كه شناخته شده، سرافكنده از او می‌گریزد. قناعت نزهت را با خود به كافه‌ای می‌برد و در این جا هریك به شرح زندگی خویش می‌نشینند. ۲۲ سال از آن روزها گذشته. نزهت خواهر سروان حق‌نظر است. سروان حق‌نظر یك تنه در ارتش طوری علیه رژیم مبارزه می‌كرده كه به نظر یك گروه بزرگ بیاید‌. نزهت ۱۸ ساله و نامزد آقای افتخاری است. افتخاری سه دهنه مغازه و یك پونتیاك دارد و منتظر است همین كه نزهت دیپلمش را گرفت، با او ازدواج كند. اما دستگیری سروان حق‌نظر همه چیز را به هم می‌ریزد.
نزهت برای نجات جان برادر كه حكم تیربارانش آمده، به توصیه‌ی یكی از مامورهای زندان با تیمساری كه مسئول پرونده است، همخوابه می‌شود و طی یك هفته دست به دست شدن سرانجام می‌فهمد كه بازی خورده‌ و برادرش پیش از این‌ها تیرباران شده. او پیش از آن كه برای كام دهی نزد تیمسار برود، نامزدی‌اش را با افتخاری به هم می‌زند و این در حالی است كه افتخاری هم‌چنان او را دوست دارد و ماجرای برادر نزهت كمترین تاثیری بر تصمیم او نگذاشته‌. نزهت به تصور خود برای آن كه سطح تیمسار را پایین بیاورد، با پایین‌ترین سطوح جامعه همخوابه می‌شود. پدرش از غصه‌ی فحشای او دق می‌كند و فامیل طردش می‌كنند و او را حتی به مراسم ختم پدر راه نمی‌دهند‌. نزهت تا زمانی كه پول دارد، در ازای فاحشگی خود از كسی پول نمی‌گیرد. سرانجام از تك پرانی دست برداشته، در شهر نو ساكن می‌شود، و در تمام این مدت یك فكر او را زنده نگه می‌دارد، این كه روزی انتقام خود را از تیمسار بگیرد .
اما قناعت: قناعت بچه محل نزهت و شاگرد اول دبیرستان است كه ۱۲شاگرد دارد و مهر دكتری از همان دوران بر پیشانیش خورده. یكی از دوستانش از او می‌خواهد كه نامه‌ی عاشقانه‌ای را كه برای نزهت نوشته، تصحیح كند. این آغاز آشنایی قناعت با نزهت است كه یك دل نه صد دل عاشقش می‌شود، و این زمانی است كه افتخاری به خواستگاری نزهت آمده. قناعت سر نزهت با دوست‌هاش دعواش می‌شود و كسی كه او را از كتك خوردن نجات می‌دهد، سروان حق‌نظر، برادر نزهت است كه حتی وقتی بچه‌ها به او می‌گویند قناعت عاشق خواهرت است، به قناعت می،گوید آدم پای چیزی كه هست، باید بایستد. و دلدارانه می‌گوید من هم همسن تو كه بودم، عاشق بودم. شب امتحان كنكور قناعت، ساواك سروان را دستگیر می‌كند‌. هنگامی كه ماموران او را می‌برند، سروان یواشكی مهرش را كه روی آن نوشته شده ملت ستم دیده‌ی ایران، به طرف قناعت می‌اندازد و قناعت مهر را پنهان می‌كند.
فكر نزهت و دستگیری سروان چنان عمیق است كه قناعت نمی‌تواند فكر خود را در امتحان متمركز كند. رد می‌شود و به سربازی می‌رود و به عنوان كارمند دفتری در شهربانی زیر نظر تیمسار مشغول به كار می‌شود و روزی كه نزهت برای كام دهی به نزد تیمسار می‌رود، قناعت او را می‌بیند و از این رو به آن رو می‌شود و از یك سرباز خوش خط منظم كه مدام تشویقی می‌گیرد، تبدیل به سربازی نامنظم می‌شود كه مدام در اعداد و ارقام اشتباه می‌كند و سرانجام تیمسار او را تنبیه كرده، مدت سربازی‌اش را دو سال می‌كند. بعد از پایان خدمت كارمند دفتر ثبت اسنادی می‌شود كه محل ثبت ملك و املاك تیمسار است كه روز به روز بر ثروتش افزوده می‌شود. قناعت كه آدرس محل زندگی تیمسار را دارد، پس از سال‌ها تحمل تحقیر، حالا كه نزهت را پس از آن همه سال پیدا كرده و روحیه‌ی از دست رفته‌اش را باز یافته، كلتی خریداری می‌كند و با مهر سروان حق‌نظر طی یك برنامه‌ریزی به خانه‌ی تیمسار رفته، او را با تیر می‌زند و مهر ملت ستمدیده‌ی ایران را بر پیشانی او می‌كوبد ...
بار اصلی فیلم‌نامه بر استفاده از تكنیك فلاش بك است كه باید بررسی كرد و دید آیا بیضایی در انتخاب این تكنیك موفق عمل كرده یا خیر ؟ اصولا فلاش بك استفاده می‌شود تا انگیزه‌ی یك شخصیت یا علت یك واقعه كه در شكل‌گیری حوادث بسیار تعیین كننده است، با توقف لحظه‌ی اكنون ِ داستان برای مخاطب بیان شود تا ارتباط او را با وقایع عمیق‌تر كند، و از آن جا كه بیشتر وجهی توضیحی و روشنگرانه دارد، باید موجز باشد و تا حد امكان بصری تا به حضور ذهن مخاطب كه منتظر پی گیری داستان است، لطمه نزند.
اما استفاده‌ی بیضایی از این تكنیك بسیار خلاقانه‌تر از دلیلی است كه ذكر شد. نگاه بیضایی در این فیلم‌نامه كاملا تحلیلی است. او دقیقا به بررسی چرای حوادث نظر دارد و با طرح درام نزهت و قناعت كه در عین حال عناصر تیپ را هم دارا هستند، می‌خواهد سرنوشت جامعه‌ای را بیان كند كه استبداد حیثیت و خلاقیت آحادش را نابود می‌كند و از آن‌ها انسان‌هایی مفلوك و سترون و خود فروش می‌سازد. این تكنیك به بیضایی امكان می‌دهد بی آن كه اسیر اطناب شود، با گزینش و گلچین كردن حوادث، دنیای داستانی خویش را آن‌گونه كه در سر می‌پرورد، بسازد. اگر قرار بود زندگی نزهت و قناعت در زمان حال ساخته شوند، قطعا بیضایی ناچار از نوشتن یك سریال بود، بگذریم از آن كه خود را اسیر حوادثی می‌كرد كه زمان حال بر روایت داستان تحمیل می‌كند و از شرح آن‌ها گریزی نیست و پرهیز از آن‌ها مخل روایت خواهد شد.
بنابراین بیضایی با استفاده از این تكنیك بخش‌هایی از زندگی شخصیت‌ها را گزینش می‌كند كه در تعیین سرنوشت آن‌ها موثر بوده‌اند. نكته‌ی دیگر این كه مخاطب چون در زمان حال با فلاكت زندگی نزهت و نیز قناعت مواجه است، دوست دارد ( فقط كنجكاو نیست ) بداند چرا و چه چیزی بر آن‌ها رفته كه از آن اوج به این حضیض در آمده‌اند. بیضایی با این ترفند دقیقا در راستای هدف خود عمل می‌كند، یعنی هم مخاطب را اسیر داستان می‌كند ( با درگیر كردن كنجكاوی او ) و هم سطح آگاهی او را ارتقا می‌بخشد ( با تحلیل وقایع ). نكته‌ی دیگری كه باید به دلایل قبلی افزود، درگیر كردن سطحی دیگر از عاطفه‌ی مخاطب است.
مخاطب همین كه در ابتدای فیلم‌نامه متوجه می‌شود كه نزهت فاحشه‌ای است كه از شهر نو رانده شده، حسرتش بر افول زندگی او بسیار بیش‌تر از آن می‌شود اگر نزهت را در مسیر وقایع دنبال می‌كرد. آگاهی از روند فاحشگی نزهت كه نتیجه‌ی فساد حاكم بر جامعه است، دریغ و درد و افسوس مخاطب را بیش‌تر می‌كند، زیرا در نتیجه‌گیری نهایی خود، نزهت را قربانی جامعه می‌بیند. پس انتخاب این تكنیك از سوی بیضایی با توجه به اهدافی كه ذكرشان رفت، هوشمندانه است. طی سه باری كه فیلم‌نامه را خوانده‌ام، هر بار با اشتیاق غرق روایت نزهت شده‌ام ، اما روایت قناعت به نسبت روایت نزهت مرا جلب نكرده و برایم سوال شده كه چرا قناعت با آن كه آدم خوبی است، نمی تواند آن اوجی را كه نزهت از نظر حسی در من ایجاد كرده، ایجاد كند ؟ آیا تكنیك فلاش بك نتوانسته در طول داستان به نیاز داستان برای پیش برد داستان پاسخ مساعد دهد یا اشكال از جای دیگر است ؟ بررسی انگیزه ها و وقایعی كه براین دو رفته، مطلب را روشن می‌كند:
۱- انگیزه‌ای كه زندگی نزهت را ویران می‌كند، نجات جان برادر است. او جسم خود را به تیمسار می‌فروشد تا مگر از تیرباران او بگذرند. اما آنچه قناعت را ویران می‌كند، به گفته‌ی خود لحظه‌ای است كه می‌بیند نزهت برای كام دهی به نزد تیمسار می‌رود. آیا عشق یك طرفه‌ی او به نزهت كه عشقی نو جوانانه است، می‌تواند دلیلی محكم برای ویرانی زندگی قناعت باشد؟
۲- نزهت وقتی می‌فهمد فریب خورده، شروع می‌كند به از خود انتقام گرفتن، زیرا احساس می‌كند شرافت خود را به عبث فروخته و حالا مشغول خود زنی است. كارش و تصمیمش احمقانه است، اما آدم دركش می‌كند، او همه چیز را از دست رفته می‌بیند، حیثیت خانواده را بر باد داده، مبارزه‌ی برادر را به لجن كشیده و بهترین مستمسك را برای انتقام‌گیری رژیم از عمل كرد برادرش به دست آن‌ها داده، اما قناعت چی؟ او قربانی ناتوانی‌های خود است.
نه جرات ابراز عشق دارد نه وقتی می‌بیند نزهت دارد برای كام دهی به نزد تیمسار می‌رود، اقدامی صورت می‌دهد. حتی جلو نمی‌رود ماجرا را از او بپرسد‌، فقط در خود فرو می‌ریزد و از یك سرباز منضبط به یك سرباز نامنظم تبدیل می‌شود كه همین گیجی در حساب و كتاب‌ها باعث می‌شود تیمسار با توجه به سابقه‌ی ممتاز او اشتباهاتش را در ارقام خرابكاری فرض كرده، مدت سربازی او را دو سال افزایش دهد. تیمسار اگر به دروغ نزهت را فریفته و از او كام گرفته، به حق قناعت را تنبیه می‌كند. هر كس دیگری هم بود، او را تنبیه می‌كرد، چنان كه استوار نیز او را به دلیل ریختن جوهر روی دفتر مجازات می‌كند.نباید فراموش كنیم كه قناعت مهر سروان حق‌نظر را از او گرفته، یعنی باید ادامه دهنده‌ی راه او باشد‌، اما از قناعت هیچ واكنشی سر نمی‌زند، یعنی اگر می‌بیند تیمسار در عین آن‌كه حكم مرگ سروان را صادر كرده و حالا هم می‌خواهد به عشق خواهر سروان برسد، همچنان منفعلانه برخورد می‌كند. منظور من از كنش این نیست كه دست به حركتی خارج از چارچوبی كه بیضایی در نظر دارد، بزند، بلكه اقدام به كنش است تا راه را بر اعتراضاتی از این دست كه ناشی از ضعف طراحی شخصیت است، ببندد. می‌توانست برود جلو و نزهت را صدا بزند، اما هم استوار با تشر او را از این كار باز دارد هم نزهت كه از دیدن هم محلی خود دستپاچه شده، سعی در گریز از او داشته باشد. به این ترتیب در فیلم‌نامه هم تغییری ساختاری ایجاد نمی‌شد.
۳- نزهت قصد خودكشی دارد و این كار را هم می‌كند‌، اما زنده می‌ماند با این انگیزه كه روزی تیمسار را بكشد. قاعدتا اگر دستش به تیمسار می‌رسید‌، او را می‌كشت یا زخم می‌زد، اما قناعت دستش به تیمسار می‌رسد، چه در شهربانی چه در دفترخانه، اما انفعال او مانع از انجام هرگونه كنشی است، انفعالی كه دلیلی قانع‌كننده برایش اندیشیده نشده است. اصلا چرا او كه در شهربانی است و در محلی خدمت می‌كند كه به تیمسار وصل است، هیچ اقدامی حتی در حد خبر بردن برای خانواده‌ی حق‌نظر از او سر نمی‌زند؟ خبر بردن برای خانواده‌ای كه تشنه‌ی خبر از فرزندشان است، نمی‌تواند دلیل خوبی برای ایجاد یك رابطه باشد؟ درست است كه قناعت در جریان ازدواج عنقریب نزهت با افتخاری است، اما او به خاطر عشقی كه از آن ویران می‌شود، چرا حاضر به كمی فداكاری نیست و چرا از اوضاع سروان حق‌نظر در زندان اطلاعات كسب نمی‌كند و چرا در جریان ماوقع نیست و اگر هست، چرا به خانواده‌ی او خبر نمی‌دهد تا نزهت به این گرداب در نیفتد؟ به این مورد بعد بیش‌تر می‌پردازم كه نبود یك رابطه‌ی عاشقانه حتی از نوع نوجوانانه‌اش چه لطمه‌ای به این درام، مخصوصا بخش مربوط به روایت قناعت زده است.
فراموش نكنیم كه او شاگرد اول دبیرستان و احتمالا منطقه بوده و ۱۲ تا شاگرد خصوصی هم داشته. این همه باید از او آدمی با عزت نفس بسازد، ضمن آن كه در خانه‌شان هم رفتار پدر و مادرش با او رفتاری سازنده است نه ویرانگر. پس این همه انفعال برای چیست ؟ البته از دفترخانه آدرس تیمسار را بر می‌دارد و به در خانه‌ی او می‌رود، اما مشخص نیست كه به چه قصد ؟ آیا كشتن ؟ اگر كشتن است، چرا بدون برنامه‌ریزی كه باز در ادامه مفلوك‌تر از پیش به نظر آید؟
۴- اگر بیضایی میان نزهت و قناعت رابطه‌ای در همان دوران ایجاد می‌كرد، در حد رد و بدل نامه، یا دیداری گذرا در كوچه كه از آن بوی عشقی پاك برخیزد، آیا افسوس این دو كه اكنون یك دیگر را ویران پیدا كرده‌اند، بیشتر و موثرتر نمی‌شد؟ به نظرم آن چه روایت قناعت را ضعیف می‌كند و از تاثیر آن می‌كاهد‌، یكی هم فقدان رابطه‌ای چنین در گذشته است.
اگر نزهت با وجود عشق به قناعت ناچار می‌شد به ازدواج با افتخاری تن دهد، اكنون بر بار حسرت كار می‌افزود و همدلی مخاطب با قناعت بیش‌تر می‌شد و به او حق می‌داد كه خراب ِ رابطه‌ای عاشقانه شده باشد، رابطه‌ای كه یكی در آن به قولی كه داده، عمل نكرده. در این صورت قناعت وزن بیش‌تری می‌یافت، وزنی كه تا حدود زیادی ترازوی دو روایت را میزان می‌كرد. اگر این رابطه وجود می‌داشت‌، ما در روایت نزهت نشانی هرچند كوچك از قناعت می‌دیدیم و با او بیش‌تر آشنا می‌شدیم و همین حضور احساس ما را نسبت به او در روایت خودش برانگیخته‌تر می‌كرد، چنان كه در روایت قناعت حضور گاه به گاه نزهت در پشت شیشه یا در كافه‌ای كه قناعت با منیژه قرار دارد، به روایت جانی دیگر می‌بخشد، زیرا ما اكنون با نزهت كاملا آشناییم و دیدن او در موقعیت‌های قناعت حسرت مخاطب را از جبر زندگی بیش‌تر می‌كند.
با احتساب مطالبی كه ذكرشان رفت، مشخص می‌شود كه چرا روایت قناعت به غنا و قوت روایت نزهت نمی‌رسد، چه در انگیزه‌ها چه در كنش‌ها چه واكنش‌ها، و طبیعی است كه عواطف مخاطب هم كمتر و ضعیف‌تر درگیر شود و نتیجه این كه روایت دوم گرفتار ملال می‌شود. یعنی ضعف در پردازش شخصیت قناعت تكنیكی را كه قابلیت‌های خود را در روایت نزهت به خوبی نشان داده، در روایت قناعت به ضعف كشانیده است. ضعف در پرداخت شخصیت تنها به قناعت منحصر نمی‌شود. بررسی شخصیت نزهت نیز ما را همچنان با سوالات بسیار روبرو می‌كند. اصولا چرا نزهت باید با وجود داشتن برادر مبارزی مثل سروان كه جان در راه عقیده می‌دهد، و نیز پدری كه دبیر است‌، ساده‌ترین راه را كه همان تن فروشی است، انتخاب كند؟
مشكل دیگری كه در فیلم‌نامه به شدت چهره می‌نمایاند، این است كه هیچ سكانسی حتی كوتاه به رابطه‌ی خواهر و برادر نپرداخته. اساسا ما سروان را در خانواده نمی‌بینیم. مثلا آیا در خواستگاری افتخاری از نزهت حضور داشته؟ اظهار نظری كرده ؟ افتخاری را مناسب برای نزهت دیده‌؟ آیا در باره‌ی مبارزاتش یا حداقل خط مشی‌اش با نزهت صحبتی كرده ؟ آیا افكار خود را به او منتقل كرده ؟ آیا تاثیری بر نزهت داشته‌؟ به او خط داده ؟ جدا از مسائل سیاسی كه فرض كنیم پنهانی بوده و سروان به دلایل امنیتی در خانه كمترین اشاره‌ای به آن نداشته، از نظر اخلاقی چگونه رابطه‌ای با خواهر داشته ؟ روابطشان گرم بوده ؟ یا سروان به دلیل مبارزاتش از خانه و خانواده غافل بوده ؟ در یكی دو نمایی كه از سروان می‌بینیم، به ظاهر آدم تاثیر گذاری است و حرف از عدالت می‌زند و تاثیرش چنان است كه قناعت را شیفته می‌كند ، اما چگونه است كه این تاثیر در نزهت وجود ندارد یا اگر دارد، عملكرد نزهت چنین عوامانه است ؟
انگار نه انگار كه او دیپلمه است‌. تصور كنیم كه دیپلم در سال ۱۳۴۵ از چه ارزشی برخوردار بوده است. آیا بهتر نبود او به زور مورد تجاوز تیمسار قرار بگیرد نه این كه خود با پای خود به این منظور به سراغ تیمسار برود؟ در این صورت بار ظلم تیمسار بیش‌تر نمی‌شد و مظلومیت نزهت افزون‌تر؟ در این حالت درست است كه نزهت فریب بازی تیمسار و سیستم حاكم را می‌خورد، اما این كه خود با پای خود چنین انتخابی را كرده، از همدلی با او كم می‌كند و این سوال را پیش می‌آورد كه آیا نمی‌توانست به راه‌های دیگری متوسل شود؟ مثلا با پولی كه فراهم می‌كنند، حالا با فروش خانه یا از طریق افتخاری‌، به این مشكل رسیدگی كنند؟
آنچه عرض می‌كنم، به این دلیل است كه بیضایی باید همه‌ی راه‌های عقلانی ممكن را به روی نزهت می‌بست، تا فاجعه‌ای كه بر او می‌رود، تاثیرش صد چندان شود. از نكات دیگری كه همدلی مخاطب را با نزهت ضعیف می‌كند، استدلال‌های سخیف او برای تن فروشی است. او با عرضه‌ی خود به هر كس و ناكسی می‌خواهد از تیمسار انتقام بگیرد ؟ اگر برای عرضه‌ی خود به تیمسار دلیل ِ برادر را دارد‌، در عرضه‌ی خود به دیگران چه دلیلی دارد ؟ درست است كه او از نظر روانی در هم شكسته و ناخودآگاه در پی نابودی خود است‌، اما انگیزه‌ی دراماتیك او بر فاحشگی چیست؟ او با این عمل خود هم پدرش را دق می‌دهد هم برادرش را به عنوان یك مبارز به لجن می‌كشد. و تعجب آور این كه وقتی صحبت از كار در اداره‌جات می‌شود، دختر دیپلمه‌ی آن دوران دلیل می‌آورد كه در اداره‌جات از زن جماعت چیزی دیگر به جز كار می‌خواهند.
این استدلال از سوی زنی كه خود را رایگان در اختیار هر كس و ناكسی قرار می‌دهد، بسیار سست و بی مایه است و از آن خطاهایی كه واقع نمایی كل اثر را مخدوش می‌كند. در خصوص قناعت نیز همین گونه است. یك شاگرد درسخوان ناگهان عاشق می‌شود، عشقی كه طبیعی است و تجربه‌ای همگانی، اما چنین عشقی به شكلی كه در فیلم‌نامه آمده، قابلیت نابود كردن یك زندگی را ندارد، مگر آن كه شخصیت مورد نظر غیر طبیعی باشد كه فیلم‌نامه در این خصوص اطلاعاتی در اختیار ما نمی‌گذارد. در خصوص سروان حق‌نظر هم تكلیف روشن نیست. آیا ما باید سروان را دوست داشته‌باشیم یا از او متنفر باشیم ؟
ظاهرا بیضایی می‌خواهد بگوید در جامعه‌ی استبداد زده كه آحاد جامعه از ترس منفعل می‌شوند، وجود انسان‌هایی مثل سروان حق‌نظر كه قیام می‌كنند، حتی یك تنه، ارزشمندند، اما در عمل او را عامل بدبختی خانواده‌اش و نیز افرادی همچون قناعت كه از او تاثیر می‌پذیرند، نشان می‌دهد. یعنی قرار است ما او را دوست داشته باشیم، اما در عمل از او متنفر می‌شویم. در خصوص تیمسار نیز مطلب از همین قرار است: او شخصیت منفی فیلم‌نامه است و نماینده‌ی سیستم توتالیتری كه حاكم بر جان و مال و ناموس مردم است و از آن در پی حفظ قدرت ( دستگیری و تیرباران سروان حق‌نظر به عنوان مخالف سیستم و مبارز با آن ) و لذات خویش ( كامجویی از نزهت با فریب او ) بهره می‌‌برد.
متاسفانه چون رژیم شاه مورد نقد قرار نمی‌گیرد ( مگر هر اثری نباید قائم به خود باشد ؟)، تیمسار نیز در سطح می‌ماند و در تجزیه‌ای كه از نقش او صورت می‌گیرد، حتی مظلوم واقع می‌شود، مظلوم از منظر یك شخصیت داستانی نه یك شخصیت حقوقی. نویسنده با كم كاری در پرداختن به نقد قدرت رژیم و نقش موثر و ویژه‌ی تیمسار در این ساختار حق مطلب را در خصوص او ادا نكرده است. توجه داشته باشیم كه این تیمسار نیست كه از نزهت دعوت كرده برای كامجویی‌، بلكه نزهت خود برای كام دهی به نزد تیمسار رفته‌. بساط عیش را هم كه كار چاق كن‌های شهربانی برایش فراهم كرده‌اند. قرار هم نیست او معلم اخلاق باشد یا وجدان بیدار شهربانی؟ او برای حفظ قدرت آن جاست‌. اتفاقا چه كامی شیرین‌تر از كام خواهر مبارزی كه قصد براندازی نظام شاهی را داشته؟ اتفاقا اگر رذالتی هم هست، در ماموران دون پایه‌ای است كه برای رسیدن به مقداری پول هم نزهت را فریب می‌دهند هم بساط عیش برای تیمسار فراهم می‌كنند. تیمسار در واقع میوه‌ی آماده را می‌چیند. پس چرا ما باید از او بدمان بیاید و از نزهت كه با پای خود برای عرضه‌ی خود رفته‌، خوشمان بیاید؟
اگر نزهت و قناعت قربانی سیستم‌اند، تیمسار هم قربانی همان سیستم است، با این تفاوت كه یكی در جایگاه قدرت است و دیگری در جایگاه ضعف، اما هر دو مفعول قدرتند. در اثبات این ادعا همین بس كه تیمسار در پایان كشته می‌شود. نگرشی چنین در شخصیت پردازی سبب می‌شود كه ناگاه در میان این همه آدم بد، ناگهان یكی مثل مادام پیدا شود كه زن خیلی خوبی است و مثل یك مادر در حق نزهت دلسوزی می‌كند و برای او جا و مكان در نظر می‌گیرد. متاسفانه اشكالاتی از این دست به باور پذیری اثر لطمه‌ی جدی زده است‌، و خواه ناخواه این نتیجه گیری از آینه‌های روبرو بر می‌آید كه مبارزه با دستگاه فساد بی‌فایده و عامل شر است‌، تصوری كه سبب می‌شود شخصیت‌ها در این دنیای بر ساخته مطابق با خواست تحمیلی بیضایی پیش بروند نه متناسب با كرامت انسانی و نه مطابق با شان آدمیزادی‌شان، و از آن جا كه طرح داستان بر محور دو شخصیت نزهت و قناعت شكل می‌گیرد، ساختار اثر برخلاف ظاهر شكیل آن به شدت سست می‌نماید.
مثلا دقت كنید در خصوص لحظه‌ی سرنوشت سازی كه درام بر اساس آن شكل می‌گیرد: نزهت و پدرش پس از رفت و آمدهای بسیار برای دیدن سروان حق‌نظر در زندان موفق به گرفتن اجازه می‌شوند. ناگهان پدر می‌گوید من نمی‌توانم، و علت نتوانستن را ناراحتی قلبی خود می‌داند و این كه قلب من تحمل دیدار فرزند را در این حالت ندارد‌، پس نزهت جای پدر می‌رود و سنگ بنای همه‌ی بدبختی‌ها را می‌ریزد. ممكن است این همه در واقعیت ممكن باشد، اما برای پی‌ریزی لحظه‌ای سرنوشت ساز در واقع نمایی اثر بسیار دلیل سستی می‌نماید كه قطعا می‌شد با ترفندی دیگر این لحظه‌ی حساس را استوارتر كرد. یا نوع برنامه‌ریزی قناعت برای كشتن تیمسار در پایان با توجه به انگیزه‌ای كه از یافتن نزهت برای ادامه‌ی زندگی پیدا كرده‌، بسیار سست می‌نماید. آیا قصد بیضایی این بوده كه بگوید خلاقیت قناعت با یافتن نزهت فعال شده ؟ تلفن زدن او به منزل تیمسار و ادای محافظ در آوردن و دلایل سست تراشیدن برای كسانی كه طی یك نظم سالیانه در خصوص تغییر و تنظیم محافظان شخصی از همان سست اندیشی‌هایی است كه به باور پذیری كار لطمه می‌زند‌، هرچند اگر بیضایی با هوشمندی سعی كرده باشد كه برای این ترفند دلیل بتراشد. قناعت می‌توانست به دور از این گونه نقشه‌های سست و غیر قابل باور در اقدامی متهورانه‌تر تیمسار را هدف قرار دهد ...
بی‌انصافی است اگر نگویم كه آینه‌های روبرو فیلم‌نامه‌ای خلاقانه است كه در بسیاری لحظات تبحر نویسنده‌اش مایه‌ی لذت خواننده می‌شود. اشكالاتی كه از نظر گذشت، به راحتی قابل ترمیم‌اند و جا دارد دریغ خود را از این كه چرا این فیلم‌نامه به فیلم تبدیل نشده، دوباره عرض كنم. به امید روزی كه بیضایی بتواند هرگاه اراده كرد ، فیلم بسازد ...
علی موذنی
منبع : ماهنامه ماندگار