یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


شهسواری از نوع آلمانی


شهسواری از نوع آلمانی
● میشائیل کلهاس و سه داستان دیگر
▪ هاینریش فون کلایست
▪ ترجمه: محمود حدادی
▪ ناشر: نشر ماهی
▪ چاپ اول؛ ۱۳۸۷
▪ تیراژ: ۲۰۰۰ نسخه
دیشب نامه‌ای برایت ننوشتم. چون غرق در مطالعه میشائیل کلهاس بودم و دیر وقت شد. (نمی‌دانم داستان آن را می‌دانی؟ اگر نمی‌دانی دست نگه‌دار. خودم آن را برایت خواهم خواند.) (فرانتس کافکا به فلیسه بائر. پشت جلد کتاب)
● هیجان آقای گوته
بیشتر نویسندگان بزرگ عصر رمانتیسم عمر کوتاهی داشتند. چند نفر معدودی مانند گوته یا وردزورث از سالیان دراز عمر لذت بردند. در آلمان، جوان آشفته‌ای در سن ۳۴ سالگی، به همراه تنها دوستش، خود را دریاچه‌ای کوچک غرق کرد. بعدها، نامش را بسیار گرامی داشتند: هاینریش فون کلایست، از بزرگ‌ترین نام‌های رمانتیسم آلمان و در عین حال یک نام کلاسیک، که نوشته‌های چندانی از خود به جای نگذاشت؛ چهار داستان او را محمود حدادی در سال گذشته، به بازار کتاب ایران فرستاد.
کلایست در خانواده‌ای نظامی بزرگ شد، با انظباط سنگین و خرد‌کننده حاکم بر این خانواده‌ها، که خیلی چیزها در آن خوار شمرده می‌شد، از جمله ادبیات. کلایست به صورتی اتوماتیک به سمت ارتش کشیده شد و در جنگ‌های علیه ناپلئون شرکت داشت. با این حال ارتش را رها کرد تا به نوشتن بپردازد. روی نمایشنامه‌ای کار می‌کرد که در اوج ناامیدی آن را سوزاند. می‌گویند گوته فقط با شنیدن طرح داستانی آن از زبان کلایست از جای پریده که باید این شاهکار را تمام کرد. فقط طرح آن باقی است: نمایشنامه گوئیزکارد. تنها یک نمایشنامه دیگر، «کوزه شکسته»، و چند رمان کوتاه (نوول) از او باقی است. «میشائیل کلهاس «مشهورترین اثر اوست، که در این نسخه فارسی، به همراه داستان‌های کوتاه «گنده پیر لوکارنو»، «زلزله در شیلی»، «مارکوئیز فون الله» منتشر شده است.
● عیاران شهسوار
رنسانس به انتهای خود نزدیک می‌شود و عصر صنعت دارد خود را نشان می‌دهد که در آلمان آن زمان، تکه پاره و هر پاره مال یک نفر و همه زیر نظر امپراتوری اتریش-هُنگری، کلهاس اسب فروش از خانه‌اش خارج می‌شود تا اسب‌هایش را برای فروش ببرد. سر راه، با دکه عوارضی رودررو می‌شود ـ که قبلا نبود ـ و می‌فهمد ارباب قدیمی منطقه مرده و یک جدیدش سر کار آمده است. ارباب جدید جوان است و شنگول. به کلهاس بعد از پرداخت عوارض می‌گویند جواز عبور اسب هایت کو؟ و بعد او پیش ارباب می‌رود تا معنی این بازی جدید را جویا شود. ارباب و دوست‌هایش، به نوشیدن و شادی مشغول‌اند. آنها به جای گوش کردن به حرف‌های کلهاس، سراغ اسب‌هایش می‌روند. وقتی کلهاس قیمت واقعی اسب‌ها را پیشنهاد می‌کند، ارباب لب بر می‌چیند و می‌گوید کلهاس برود و با جواز برگردد. قرار می‌شود دو اسب به عنوان ودیعه بمانند. داستان همه سر این دو اسب است. روایت مرحله به مرحله حالا در سقوط شناور می‌شود. جوازی لازم نیست. کلهاس برمی‌گردد و اسب‌هایش را نیم‌جان می‌یابد و نگهبان اسب‌هایش را بیمار و خونین در بستر. تمام راه‌های ممکن طی می‌شود. به هر دری می‌زند و بوروکراسی اداری، در را به هر نوع حق‌خواهی او می‌بنند. کلهاس قیام می‌کند و شگفت، مردان بسیاری به او می‌پیوندند. و شگفت‌تر، هر بار با جنگ‌آورانی قدرتر از خود، روبه‌رو و آنها را به راحتی شکست می‌دهند. داستان پیش می‌رود. مارتین لوتر، اصلاح‌گر بزرگ کلیسا پا به میان می‌گذارد و ناجی نجات دولت آلمان می‌شود و... داستان پر است از جزئیات، از ماجرا، از حادثه، از رویداد و پیچش‌های پیاپی روایت.
● حکایت کهن
میشائیل کلهاس یک داستان واقعی است. مردی به چنین نام واقعا وجود داشته، واقعا شورش کرده، با پادرمیانی مارتین لوتر سلاح بر زمین می‌گذارد و او را در برلین چهارشقه می‌کنند. هنوز دهکده‌ای در آلمان به نام او هست. فون کلایست، بدنه داستان را حفظ کرده و به آن هر چه می‌خواهد می‌افزاید تا داستان شگرف خود را بسازد: از رئالیسم محض تا جادوگری تا نبردهای هیجان‌آور.
چیزی که فون کلایست را با همین یک دانه رمان کوتاه، به جمع بزرگ‌ترین‌های کلاسیک کشانده، در کنار روایت پرپیچشی که ساخته، زبان جذاب و شاعرانه اثر است. باید آلمانی بلد بود تا فهمید او با زبان چه می‌کند، اما محمود حدادی، در زبان فارسی هم توانسته، استادانه نشان‌مان بدهد، چرا این اثر اینچنین مهم است:
«بر ساحل رود هاول و در میانه قرن شانزدهم اسب فروشی زندگی می‌کرد از پشت مردی‌مندرس، و نامش میشائیل کلهاس، یکی از درستکارترین و همزمان هراس‌انگیزترین انسان‌های روزگار خود، نادره مردی که تا به سی اُمین سال زندگی شهروندی نیک و پسندیده به شمار می‌آمد و در دهی که امروز هم به نام اوست اسب پرورش می‌داد و با این حرفه نانی و آرامشی داشت و در خداترسی خود بچه‌هایی را که زنش برایش می‌آورد با صدق و سختکوشی بزرگ می‌کرد و در همه همسایگانش نبود حتی یک نفر هم که شیرینی خیرخواهی یا انصاف او را نچشیده باشد. خلاصه آنکه جهان بی‌شک از این مرد به نیکی یاد می‌کرد اگر که وی در فضائل خود به راه افراط در نمی‌غلتید. اما حق خواهی‌اش او را راهزن و قاتل کرد.» (صفحه ۱۹ کتاب.)
● داستان‌های دیگر
سه داستان کوتاه دیگرکلایست انتخاب شده‌اند که جایگاه او را در میان رمانتیسم‌های آلمانی تثبیت می‌کنند. «گنده پیر لوکارنو» یک حکایت کوتاه است از روح در یک قصر. «زلزله در شیلی» داستان عشق دو نوجوان به هم است که کشوری را ویران می‌کند. «مارکوئیز فون الله» حکایت زجرآور زنی است که بلاهت پدر، زندگی‌اش را به باد می‌برد و باز همه چیز را به دست می‌آورد.
فون کلایست، اگر در جوانی و اوج ناامیدی خودش را غرق نمی‌کرد، امروز، آثار گرانقدر دیگرش را در سرتاسر جهان ارج می‌نهادند. با همین چند اثر کوتاه‌اش غوغا کرده است، نام خود را جاودانه ساخته، کاش کمی بیشتر جدی‌اش گرفته بودند. یا جدی‌اش می‌گرفتیم، محمود حدادی ترجمه این اثر را در ۱۳۸۴ آماده کرده، نشر ماهی کتاب را در ۱۳۸۵ به بازار کتاب فرستاده و ۱۳۸۶ کتاب را مجوز نشر داده‌اند. اثری بزرگ که خودمان سه سال دست دست‌اش می‌کنیم و اکراه در انتشارش داریم... زمان خودش هم وضع بهتر نبود. حیف.
سیدمصطفی رضیئی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید