شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


متفکری درزمانه عسرت


متفکری درزمانه عسرت
سخن گفتن از تفكر، آن هم در زمانه عسرت، اگر امری محال نباشد، به یقین كاری است بس دشوار كه اگر صورت پذیرد كاری است كارستان، چه در برهوت بی فكری سخن در باب تفكر، خود صورتی از تفكر خواهد بود و نیل بدان توفیقی است كه جز به عنایت حق حاصل نمی شود. پس پای از گلیم خویش بیرون نمی نهیم و در این راه با تقرب به ساحت متفكر به دنبال كوره راهی در ساحت تفكر خواهیم بود. از همین رو در جست وجوی این كوره راه تفكر، متفكری را برگزیده ایم كه در طی این طریق، عمریست كه به تازیانه های سلوك نظری همواره در راه بوده است و در این میانه راهگشای بسیاری از طالبان حكمت.
دكتر رضا داوری اردكانی را به حق می توان متفكری در زمانه عسرت دانست و این عنوان نه از سر ذوق بل به تحقیق در باب ایشان صدق می كند. زمانه عسرت زمانه فروبستگی است. این فروبستگی هم در عالم انفس و هم در عالم آفاق به یك میزان بر انسان فرود آمده است. هم راه های آسمان بسته شده و هم دل های آدمیان گرفته است.
اما این دل گرفتگی را نباید چونان امری روانشناختی تفسیر نمود. بل می بایست آن را حاصل كشمكشی دانست كه در میانه زمین و آسمان رخ می دهد. انسان امروز، دلش گرفته است، چه كه از آسمان فرومانده و بر این امر نیز واقف است كه در زمین نیز مقری برای او نیست. وقوف بر این ناپایداری و خودآگاهی بر این حقیقت كه نه «اینجایی» است و نه «آنجایی»، او را مضطرب ساخته است.
و البته اضطراب های روانی و دل گرفتگی های نفسانی نیز بازگشت به همان دل گرفتگی وجودی او دارد. بواقع دلشوره ها و دلهره های روانی همان ناتوانی از پذیرش و خودآگاهی بر اضطراب وجودی اوست:
«بشر عادی امروز هم بیش از هر وقت خود را غریب و تنها و دورافتاده از یار و دیار می بیند و بالطبع در جست وجوی همدمی، همزبانی و هم داستانی است و دریغا كه همزبانی هم نمی یابد. البته مراد این نیست كه قبل از این تاریخ و در تمدنی جز تمدن غربی این مشكل وجود نداشته است. همیشه و در هر زمانی نوعی احساس غربت و میل به همزبانی دیده شده است، منتهی در تاریخ غرب از زمان سقراط وافلاطون و ارسطو یعنی از زمانی كه لوژیك جای لوگوس را گرفت، همزبانی كمتر ممكن شد و در تاریخ جدید جان ها و دل ها بیشتر از هم دور شد.» (ص۱۳ - ۱۴)
حال، متفكر چنین زمانه ای چه كسی است؟ «داوری» رامتفكر چنین زمانه ای می دانیم، زیرا او بر این فروبستگی و اضطراب انسان واقف است. آثار و نوشته های (بل نانوشته های) او نشان از این خودآگاهی دارد. اما او را متفكر دانستیم پس باید بدانیم كه متفكر چگونه نسبتی بااین خودآگاهی دارد. متفكر، اهل گذر است و تمنای گذشتن از وضع موجود را دارد. لذا پرسش می كند:
«آیا همه راه ها بسته است و نوع بشر دیگر آینده ای ندارد؟ و آیا نمی شود عالمی و آدمی از نو ساخت؟ چه كسی به این سؤال پاسخ می دهد.» (ص۳۲)
وقوف بر عسرت زمانه امری است و تمنای گذشت از آن امری دیگر. تعداد فیلسوفانی كه در طول تاریخ بر عسرت زمانه خویش واقف بوده اند كم نیست اما اندك اند از آن میان كه تمنای گذشت از این عسرت را داشته باشند و از میان ایشان نیز نادرند، كسانی كه از پی این تمنا قادر بوده اند كه از زمانه خویش بگذرند و راهی به ساحت قدس بیابند. حال در این میان متفكر ما چه مقامی دارد؟
كتاب «شاعران در زمانه عسرت» به رغم حجم اندك آن نشان از این تمنا دارد. بیش از یك دهه از طبع دوم آن می گذرد و جملات آن هنوز برای ما تأمل برانگیز و پرمخاطره است. پرمخاطره از آن رو كه ما را بر احوال زبان و زمان خود آگاه می سازد.
سخن گفتن درباب زبان عین خطر كردن است و متفكر بر این مخاطره آگاه است چه كه همه چیز از راه زبان می گذرد. بالاخص آن كه زبان امروز زبانی پریشان است.
«زبان در دوران انحطاط فرهنگ و بحران تمدن به حرف تبدیل شده و مردمان، زبان یكدیگر را نمی فهمند. دنیای ما عالم عشق و مهر و همداستانی نیست. رابطه ای كه مردمان با هم دارند و بیشتر این رابطه زبانی است، در حد مناسبات مادی وتولید و مصرف است و به این ترتیب عجیب نیست كه زبان هم وسیله ای باشد در میان وسایل دیگر و غیر از این چه می تواند باشد؟ زیرا كه امروز هر چه هست وسیله است. پس زبان تبدیل می شود به مجموعه علایمی كه برای فهمیدن اغراض یكدیگر در زندگی روزمره و در معامله و مبادله اشیا به كار می رود.» (ص۱۶)
متفكر زمانه ما متذكر این حقیقت است كه زبان در نسبت انسان با وجود درهر دوره ای شأنی و ظهوری می یابد و در عصر حاضر كه عصر «مصرف» است زبان نیز وسیله و ابزاری برای مصرف است. زبان ما نشان از نسبت ما با وجود دارد. این نسبت كه جز غفلت و نسیان نیست در ساحت حصول زبانی را پدید می آورد كه جز وسیله ای برای برقراری ارتباط با دیگران نیست. همه چیز فی حد ذاته وسیله ای می شود برای ارضای نفسانیت انسان. زبان نیز از مقام ظهور و آشكارگی حقیقت به ساحت ابزار تقلیل می یابد و در این تقلیل حتی كلام الله مجید و كلام اولیا و شعر شاعران نیز ابزاری می شود برای بیان نفسانیت و تثبیت آن. مصرف آیه و حدیث و روایت امری است كه امروزه ما بدان خو گرفته ایم.
شعر امروز نیز در همین ساحت پدید آمده است و بی وجه نیست كه شعر جدیددراین سرزمین به دنبال ظهور اندیشه های تجددمآبانه ظاهر گشته است. به شاعران این دوره نیز نمی توان خرده گرفت كه چرا از زبان حافظ و مولانا دور افتاده اند و زبانی اختیار كرده اند كه هیچ نسبتی با تاریخ و فرهنگ ما ندارد. زبان پریشان امروز تناسبی تام و تمام با اندیشه پریشان این زمانه دارد و بل عین آن است:
«شعر امروز كه مبنای آن نفسانیت و اراده معطوف به قدرت است، شعر نفسانی است. این گفته متضمن هیچ نوع سرزنشی نسبت به شاعران جدید هم نیست؛ چه اگر اینان بر مبنای نیست انگاری و نفسانیت ، شعر می سرایند، از آن است كه حوالت دوره جدید نیست انگاری و نفسانیت است ، وگرنه كسانی مانند رمبو و بودلر و ریلكه شاعران بزرگی هستند و حقیقت تمدن غربی كه حقیقت نیست انگارانه است با شعر آنها تحقق پیدا كرده است«(ص ۱۷۳)
دوران ماچه نسبتی با گذشته فرهنگی ما دارد؟ مولانا و حافظ در كجای این زندگی پرالتهاب و سرسام آور جا دارند؟ كدام یك از مناسبات اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی ما با حقیقت عرفان و ادبیات پررمز و راز آن نسبت دارد؟ زمانه، زمانه پریشان اندیشی و پریشان گویی است.
«زبان امروز به یك قدرت تبدیل شده است و نمی توان گفت كه در اختیار صاحبان قدرت است، بخصوص كه مورد اعمالش سلب قوه تفكر است ودراین مورد میان مردم عادی و ارباب قدرت هم تفاوتی نیست. این زبان آدم هایی را پرورش می دهد كه فاصله آنها فكر نكردن و شتابزدگی و انهماك در مصرف یا حسرت محرومیت از مصرف است» (ص۲۳)
● دراین زمانه عسرت، رسالت تفكر چیست و وظیفه متفكر كدام است؟
نفی و انكار و یا انهدام این زمانه و تمدن حاكم برآن نه امری مطلوب و نه ممكن است و احیاناً كسانی هم كه چنین سودایی درسرپرورانده اند و یا می پرورانند نه تنها توفیقی نمی یابند، بل عاقبت ، خود در همان مسیر تمدنی قرار می گیرند. متفكر زمانه ما پاسخ این پرسش را منوط به «زبان اصیل» و شناخت آن می داند و چنین زبانی در زبان شعر و زبان اشارت تجلی می یابد. به واقع شعر در مقام تفكر و عین آن و شاعر نیز همان متفكر است كه با زبان اصیل و البته به «اشارت»، بنیادی نو برای زمانه عسرت می نهد:
«چه می شود كه شاعر بنیاد هستی خویش را زیر و زبر می كند تا مبنایی برای هستی دیگران بگذارد؟ آیینه روح شاعر غمازتر است و اگر بشر مظهر و آیینه حقیقت است مظهریت شاعر بیشتر است » (ص۴۲)
شاعران در زمانه عسرت از دام شهوت شهرت و غوغای اجتماع رسته اند بی آنكه از مردمان جدا شوند.
آشنایان ره عشق دراین بحر عمیق
غرقه گشتند، نگشتند به آب آلوده
و این آشنایان ره همان شاعرانند كه به كلام خود بنایی می سازند تا انسان بی وطن و دورافتاده از موطن حقیقی خودكه همان ساحت قدس است دمی در آن بیاساید:
«شاعر كه ایستاده میان زمین و آسمان است ، این امكان را فراهم می كند كه بشر در زیر آسمان در خانه عالم سكنی گزیند و از بی خانمانی و بی وطنی و سرگردانی كه ذات بشر در آن پوشیده مانده است نجات یابد. این بی وطنی، چنان كه قبلاً هم گفتیم یعنی غفلت و دوری از حقیقت ، و با این درد و دراین وضع تفكر نمی توان كرد»(ص۴۱)
● داوری و مقام تفكر
گفتیم كه تقرب به ساحت تفكر خود طریقی از تفكر است كه حصول آن اهل حضور را متنعم به خیرات و بركات كثیر می كند. پس باید دید كه متفكر ما در كدام مقام ایستاده است. چنان كه گفته آمد كتاب «شاعران در زمانه عسرت» به وضوح تمنای متفكر ما را برای گذر از زمانه عسرت نشان می دهد. اما پرسشی كه می باید پاسخی در خور برای آن یافت این است كه آیا مقام داوری صرفاً دراین تمنا باقی می ماند یا این كه او قادر به گذشت از این زمانه عسرت نیز بوده است؟
پیش از هر سخنی بایسته است كه مقام «فیلسوفی » متفكر ما به وضوح آید. داوری اولاً و بالاصاله یك فیلسوف است و این صرفاً به گواه كتاب «دفاع از فلسفه» ایشان نیست ، بل همه آثار متفكر به اعتباری مقام فلسفی ایشان را نشان می دهد و شاید كتاب «شاعران در زمانه عسرت» دراین میان كمی خلاف آمد عادت بوده باشد.
اما فیلسوف غیر از فلسفه خوانده است . جامعه ما فلسفه خوانده زیاد دارد، اما بسیار ، اندك اند فلسفه خوانده هایی كه خود به فلسفه ورزی و تفلسف نیز دست یافته باشند. فیلسوف از امور، پرسش می كند و در حد بضاعت خود پاسخ هایی نیز برای این پرسش ها می یابد و فیلسوف اصیل كسی است كه از زمانه خود پرسش می كند، به زمانه خود می اندیشد و مسائل زمانه خود را به مبادی تفكر خود می برد تا طرحی جامع و تصویری روشن از زمینه و زمانه خود بیابد.
متفكر ما خواه در مواجه با پدیده ای چون «انقلاب اسلامی و وضع كنونی آن در عالم » خواه در تأمل در «بحران فلسفه» و خواه در پیرامون غرب همواره راه پرسشگری در پیش گرفته و سعی نموده تا با تقوای تفكر به تأمل در امور زمانه خود بپردازد. داوری نه به دنبال نفی زمانه خود است و نه تسلیم مقدرات آن گردیده ، بل طریق معرفت و پرسشگری را در پیش گرفته است. او دراین طریق تفكر ناگزیر از دو مقام سلب و ایجاب بوده است چه كه هر تفكری تا به «لااله» نپردازد به «الاالله » نمی رسد.
«لااله»ی داوری در مواجه با غربزدگی و فقر علمی حاكم بر جریان های شبه مدرن بوده و در طریق تفكر خود همواره سعی نموده تا در مقابل این پدیده تأسفبار رایت تفكر را برافراشته دارد.
مقابله با پدیده ای سخیف چون منورالفكری ، لوازمی دارد كه التزام بدان لوازم ، زبان فیلسوف را در ساحتی نگه می دارد كه شاید دیگر در آن زبان امكان گذشت از زمانه عسرت محال می نماید. زبان سلبی داوری در نقد غربزدگی ، زبانی است كه گرچه تمنای گذشت از زمانه عسرت دارد اما همچنان در ساحت این زمانه باقی می ماند. گذشت از زمانه عسرت زبانی دیگر پدید می آورد كه جز در كتاب «شاعران در زمانه عسرت»در كمتر نوشته ای از آثار متفكر زمانه دیده می شود.
زبان داوری، تفكر پرسشگر اوست كه بیش از دل خوش داشتن به پاسخ های دم دستی به نفس پرسش می پردازد و در بسط پرسشگری گرچه حیرتی پدید می آورد كه چندان به مذاق راحت طلبان خوش نمی آید لكن چنین حیرتی مخاطب خود را به تعمق و تأمل درحقایق امور فرا می خواند. تأملات داوری همواره حیرت زاست.
اما مقام ایجاب و «الاالله» متفكر زمانه مقامی دشوار است. گاه چنین می نماید كه «الاالله» او همان اثبات اصالت فلسفه اسلامی است ، چه كه او از فلسفه اسلامی در برابر نحله های پوزیتیویستی حاكم بر زمانه عقب مانده دفاع می كند. گاه مقام اثبات و ایجاب او به نظر دفاع ازعرفان اسلامی و حكمت انسی است و گاه از كلام اسلامی.
شاید متفكر ما مواضع ایجابی خود را در دفاع از تمدن اسلامی در تمامیت آن می بیند. در زمانه عسرت و دوران غربزدگی منحط می بایست از تفكر اصیل دینی در همه ابعاد آن خواه فلسفی، خواه كلامی و خواه عرفانی دفاع كرد. شاید اگر حوالت تاریخی ما چنین غربزدگی نبود مقام ایجابی متفكر ما نیز به طور دقیق تری عیان می شد.
اكبر جباری
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید