یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


عشق چیز باشکوهی است


عشق چیز باشکوهی است
● نوشتن درباره سینما به چه كار می آید
عشق او عنكبوت را ماند
بتنیده ست تفنه گرد دلم.
« نیاز عظیمی به وارد شدن در فیلم ها احساس می كردم. هربار، در جایی نزدیك تر به پرده می نشستم تا بتوانم سالن سینما را پشت سر بگذارم... در آن دوره از زندگی ام، تٲثیر فیلم ها روی من، مثل تٲثیر مواد مخدر بود. یك باشگاه سینمایی كه در سال ۱۹۴۷ پایه ریزی كردم تا حدی عامدانه، اما به نحوی افشاگر باشگاه «دیوانگان سینما» نام داشت.»
این تكه ای است از یك نوشته «فرانسوا تروفو» درباره سینما. منتقدان چه سودایی در سر دارند ترجمه: بهروز تورانی، كتاب نقد چیست منتقد كیست به كوشش: مسعود فراستی در واقع، درباره منتقدان سینما. درباره آدم هایی كه سال های سال، خود تروفو هم یكی از آنها بود. آدم هایی كه به قول «دیوید دنبی»، منتقد سینمایی هفته نامه «نیویوركر»، موجوداتی شهری هستند كه در تاریكی فرو می روند و سر از آن بیرون می آورند، موجوداتی كه در دل دوره های طولانی بدعنقی و نارضایتی های تمسخرآمیزشان، به دنبال جذبه و زیبایی می گردند.
فرانسوا تروفو در همه زندگی اش رابطه ای عاشقانه با سینما داشت، چه در سال هایی كه نقد فیلم می نوشت و دسته ای از فیلمسازها را به عرش می برد و دسته ای دیگر را از بدترین دشنام ها و تحقیرها بی نصیب نمی گذاشت و چه در سال هایی كه شده بود كارگردان سینما و حالا این وظیفه او بود كه داستانی را بسازد كه به مذاق تماشاگر خوش بیاید، كه دیدن تصویرهای فیلم تماشاگر را از دنیای دور و برش رها كند و حس كند پا به دنیایی دیگر، دنیایی بهتر، گذاشته است. همه منتقدهای سینما، حتی آنها كه به اندازه تروفوی دوست داشتنی شیفته و هلاك سینما بودند، این خوشبختی و شیرینی را تجربه نكردند. آنها دنیای بهتر و دیگری برای تماشاگران شان نساختند، اما دنیای برساخته دیگران را، تا جایی كه می شد، معرفی كردند.
گفتند كه برای ورود به این دنیا، راه های زیادی هست، ولی اگر از این راه بروید، راحت تر به مقصد می رسید.
چیزی كه تماشاگران را شیفته سینما می كند، همین «نیاز عظیم به وارد شدن در فیلم ها» است و البته كه توضیح همین توصیف كار دشواری است. دشواری كار به این برمی گردد كه شیفتگی به سینما را در مقوله عشق می گنجانند و عشق از آن كلمه های پیچیده و غریبی است كه نمی توان توضیحش داد. كاری كه فیلم با تماشاگرش می كند، همان است كه در «رز ارغوانی قاهره»، یكی از بهترین فیلم های «وودی آلن» می بینیم. زنی آنقدر به تماشای فیلمی می رود كه بین او و تصویر مردی كه روی پرده سینما است، عشقی پدید می آید. اما چه حیف و چه تلخ كه زن، بالاخره، می فهمد چنین عشقی بی فایده است و راه به جایی نمی برد. آیا این فیلم وودی آلن را باید هجویه ای درباره عاشقان سینما دانست؟
عكس سیاه و سفید فرانسوا تروفو شاید خواننده احتمالی این یادداشت را به اشتباه بیندازد. شاید خواننده ای كه این تصویر را دیده، فكر كند كه قرار است یادداشتی درباره این كارگردان منتقد فرانسوی بخواند. اما چنین نیست. تروفو برای همه آنها كه مهر سینما را در دل دارند، نشانه سینمادوستی است، نشانه عشق به سینما است. نشانه این است كه می شود سینما را دوست داشت و صرفا از سر تكلیف درباره فیلم ها ننوشت. چیزی كه این سال ها در نوشته های سینمایی فرنگی ها كم است، عشق به سینما است و حیف از كاغذهایی كه صرف چاپ این رفع تكلیف های نخواندنی می شوند.
● روزهای بی خاطره
می گویند نقد فیلم، ارزش و اعتبار سابق را ندارد. می گویند حرمت نوشتن درباره سینما را سال ها است كه شكسته اند و آدم ها، از راه رسیده و نرسیده، دست به قلم برده اند و همه آن چیزی را كه در ذهن داشته اند، منتقل كرده اند روی كاغذ.
سینمای این سال ها منظور در وهله اول، سینمای آمریكا است و بعد سینمای اروپا و بقیه كشورها سینمای شلوغی است. تعداد فیلم هایی كه ساخته می شوند آنقدر زیاد است كه حتی تماشاگر پی گیر و شیفته سینما هم نمی تواند همه آن چیزهایی را كه به نام فیلم روی پرده سینماها می روند، ببیند و درباره دوست داشتن یا نداشتن شان تصمیم بگیرد. پس، مجبور است دست به انتخاب بزند. اگر در فرنگستان زندگی می كند، دسته ای از فیلم ها را به خاطر كارگردان، یا بازیگرها در سالن سینما می بیند.
دسته ای دیگر را بعد از نمایش عمومی تماشا می كند یعنی نسخه دی وی دی اش را. انتخاب فیلمی برای دیدن، آسان نیست. كاری است سخت و دشوار و هیچ بعید نیست تماشاگرهای شیفته سینمایی پیدا شوند چه بسا همین حالا هم باشند كه در همه عمر، فیلمی درست و حسابی ندیده باشند. چیزی كه می تواند كمك حال او باشد و می تواند نقشه این راه را برایش ترسیم كند، نقدهای سینمایی است. ریویوهای كوتاه و تحلیل های بلندی كه در روزنامه ها و مجله ها چاپ می شوند. كتاب های راهنمایی كه سال به سال به روز می شوند و هربار كه به چاپ می رسند، قطرشان چند برابر شده است.
آیا همه این فیلم ها، همه این اسم هایی كه روی كاغذهای كاهی راهنماها دیده می شود، دیدنی هستند راه چاره، شاید، تماشای ستاره هایی باشد كه نویسنده كتاب در كنار فیلم ها نشانده است. اما از بخت بد تماشاگران، بیش تر این ستاره ها فاقد اعتبار هستند. بیش تر نویسنده هایی كه چنان كتاب هایی منتشر می كنند، در كمال سخاوت و گشاده دستی، ستاره های بی شماری را نصیب فیلم هایی می كنند كه گاهی یك بار تماشای شان هم ضروری نیست. و علاوه بر این، كتاب نویس به جست وجوی درآمدی دیگر هم هست، پولی كه بعدتر از راه برسد. وقتی یكی از آن فیلم های متوسطی را كه در آن كتاب مثلا سه ستاره به آن بخشیده اند، راهی بازار می كنند، روی جلد دی وی دی اش عین جمله كتاب را می آورند و پولی را هم به حساب كتاب نویس می فرستند. این عین واقعیتی است كه گاهی لابه لای نوشته های انتقادی منتقدان آمریكایی می آید. پس تكلیف چیست اگر نمی شود به منتقدان اعتماد كرد، باید سراغ چه كسانی رفت؟
● ناگهان، تابستان گذشته
اما همیشه چنین نبوده است. در سال های نه چندان دور، كه همان نیمه دوم قرن بیستم باشد، اوضاع بهتر از این بود. نیمه دوم قرن بیستم، اوج شكوه نقد فیلم بود و آنها كه درباره فیلم ها می نوشتند، سینما را واقعا دوست داشتند.
آنها كه وصف حكایت جدل های قلمی «پالین كیل» فقید و «اندرو ساریس» را شنیده اند، یا چیزی از آن نوشته ها را خوانده اند، می دانند كه نه در سینمادوستی كیل می شود تردید كرد و نه در عشق ساریس به سینما. چیزی كه باعث می شد آنها و منتقدانی دیگر البته دست به جدل بزنند و هركدام آرا و عقاید آن دیگری را زیر سئوال ببرند، همین سینمادوستی بود. نكته مهم و جالبی است كه می گویند منتقدان سال های نیمه دوم قرن بیستم، خوشبخت ترین منتقدها بوده اند، كه زمانی درباره سینما نوشته اند كه هنوز سال های طلایی اش به سر نیامده بوده و هنوز كارگردان های بزرگی در قید حیات بوده اند و فیلم می ساخته اند.
در اینكه سینمای آن سال ها سینمای یكه ای بوده است، تردید نداریم. كافی است یكی از چندین و چند فرهنگ سینمایی را برداریم و فیلم های خوب و بهتر از خوب را بشماریم و ببینیم كه تعدادشان چقدر زیاد است. با این همه، گمان من این است كه نسبت دادن همه چیز به آن سال ها، گره از هیچ مشكلی نمی گشاید و كار را سخت تر می كند. سینمای این سال ها، حتی اگر به اندازه دهه های میانی قرن بیستم كارگردان نداشته باشد، باز هم فقیر و ناچیز نیست. هنوز كارگردان هایی هستند كه وجودشان مایه امیدواری است و همین كه فیلم می سازند و این موهبت را نصیب تماشاگران می كنند، باعث خوشحالی است.
كارآمد نبودن نقد فیلم را نباید به گردن فیلمسازها انداخت، بخش عمده ای از این ضعف، برمی گردد به خود منتقدها. به تلقی آنها از نقد فیلم، و اساسا نوشتن درباره سینما. به اینكه ساده ترین و دم دست ترین تقسیم بندی را كنار می گذارند و فراموش می كنند كه نوشتن برای روزنامه، تفاوتی بسیار دارد با نوشتن برای مجله. كار نویسنده سینمایی در روزنامه، در وهله اول، انتقال اطلاعاتی است درباره فیلم، درباره كیفیت اش، و در وهله بعد می رسیم به نظر شخصی او. كسی كه ریویوی روزنامه ای را می خواند، لزوما نمی خواهد از فیلم سر در بیاورد، می خواهد ببیند اگر وقتی را صرف تماشای فیلمی بكند، سودی نصیبش می شود یا نه. تحلیل فیلم، كار منتقدی است كه در نشریه ای غیر روزنامه ای می نویسد.
خب، این تكه ظاهرا بی ربط را باید همین جا می آوردم تا آن تفاوتی را كه معمولا نادیده گرفته می شود، روشن كنم. با این همه، هر دوی اینها، در بعضی جنبه ها مشترك اند مثلا در اینكه باید چارچوبی داشته باشند و اطلاعاتی را منتقل كنند و جذاب باشند و به جزئیاتی كه هر فیلم را می سازند، توجه كنند. قرار است خواننده هر نقدی، در نهایت، به نتیجه ای برسد، بی آنكه لازم باشد نویسنده تكلیف همه چیز را روشن كند و خوبی و بدی فیلم را در یك كلمه بگوید.● می گوید ویران كن
«در هالیوود می گویند هر كسی دو شغل دارد یكی كار و كاسبی خودش و دیگری نقد فیلم هر كسی می تواند منتقد فیلم باشد. فرض بر این است كه شاگرد نوآموز این كار حتی به یك دهم دانشی كه برای منتقد ادبی، موسیقی یا نقاشی مورد نیاز است، احتیاج ندارد. كارگردان باید با این واقعیت كنار بیاید كه فیلمش مورد داوری كسی قرار خواهد گرفت كه هرگز فیلمی از مورنائو كارگردان فیلم طلوع ندیده است. هر یك از اعضای هیٲت تحریریه یك روزنامه احساس می كند كه می تواند نظر منتقد فیلم را زیر سئوال ببرد.
سردبیر كه محتاطانه به منتقد موسیقی احترام می گذارد، گه گاه جلوی منتقد فیلم را در راهرو می گیرد و می گوید پنبه فیلم آخر لویی مال را زدی. اما زن من، نظر كاملا متفاوتی دارد. او از این فیلم خوشش آمد.»این هم تكه دیگری است از همان نوشته خواندنی فرانسوا تروفو كه بخشی اش در ابتدای یادداشت آمد. شاید وضعیت نقدنویسی این سال ها را كه بعضی منتقدان آمریكایی می گویند دوران زوال اش است تا حدودی باید به همین نگاه نسبت داد. به همین سادگی ظاهری نوشتن درباره سینما.
نوشتن درباره سینما، ظاهرا ساده ترین كار ممكن است. همه آنها كه فیلمی می بینند و بعد از تماشایش نقدی شفاهی ارائه می كنند و گوش همراه شان را، احتمالا، به درد می آورند، منتقدان بالفطره ای هستند كه اگر مجالی برای نوشتن پیدا كنند، و روزنامه یا مجله ای، صفحه ای را در اختیارشان بگذارد، چه بسا نوشته هایشان چیزی كم از نویسنده های همان نشریه نداشته باشد. به گمان شما، این را باید به حساب تعریف از این منتقدان بالفطره گذاشت، یا انتقاد از منتقدان حرفه ای دسته ای از كارگردان ها هستند كه اساسا میانه خوبی با منتقدها ندارند و می گویند هیچ نقدی را نباید جدی گرفت، حتی اگر حاوی نكته های درست و دقیقی باشد. دسته ای دیگر می گویند كه روزگار نقد فیلم به سر آمده است و دسته ای دیگر هم هستند كه می گویند نظر تماشاگران عادی سینما، یعنی همان منتقدان بالفطره ، مهمتر از دیگران است. آنها هستند كه سرنوشت یك فیلم را رقم می زنند و اگر نقدهای دهان به دهان نباشد، دیگران به تماشای فیلم ها نمی روند.
خب، تكلیف چیست یعنی باید قید همه این ریویوها و تحلیل هایی را كه نوشته می شوند بزنیم یعنی باید كركره نقد فیلم را بكشیم پایین و اعلام كنیم كه تا اطلاع ثانوی منتقدان شفاهی منتقدان بالفطره جای منتقدان دیگر را گرفته اند. نه، معلوم است كه نمی شود. معلوم است كه حرف هایی از این دست، بیش تر از آن كه جدی باشند، شوخی هایی هستند كه به سرعت فراموش می شوند و در یاد كسی نمی مانند.
هیچ منتقد شفاهی نمی تواند شبیه نقدهای «اندرو ساریس» حرف بزند، یا در بین حرف هایش چیزی باشد كه آن شور و شیفتگی «پالین كیل» را در خود داشته باشد. نقد شفاهی، حرف است، باد هوا است. چیزی كه می ماند، چیزی كه می شود به آن مراجعه كرد و می شود آن را به یاد سپرد، نقدی است كه نوشته شده باشد. هرچند باید یادمان باشد كه حتی نقدهای مثبت و سرشار از ستایش هم نمی توانند میل تماشاگران را به دیدن فیلم هایی كه اساسا قرار نیست «عمومی» باشند، برانگیزند. فیلم های زیادی را می شود مثال زد كه هر چند ستایش برانگیزند، ولی به مذاق تماشاگران خوش نیامده اند و كسی به تماشایشان نرفته است. به همین سادگی.
آنها كه نقد فیلم را كار پیش پا افتاده ای می دانند، یا تصور می كنند كه خودشان هم می توانند منتقد باشند، نوشتن درباره سینما را با دیدن سینما یكی می پندارند. چرا درست كه هر آدمی می تواند به تماشای فیلمی بنشیند و از دیدنش لذت ببرد، یا حوصله اش سر برود و فكر كند كه این «بدترین فیلم تاریخ سینما» است، اما نمی تواند دلیل خوش آمدن، یا بدآمدن اش را توضیح بدهد، چون «بلد» نیست. دست كم دوسوم ریویوهایی كه این روزها در روزنامه ها و مجله های فرنگی عمدتا آمریكایی منتشر می شوند، چیز دندان گیری نیستند. بیش ترشان، خلاصه ای از داستان فیلم را در كنار توضیحاتی درباره كارگردان و بازیگرها می گذارند و دیدن، یا ندیدنش را به خواننده های احتمالی نوشته شان توصیه می كنند.
بخش عمده ریویوها، نوشته های بی خاصیتی هستند كه معلوم نیست چرا نوشته شده اند و هیچ بعید نیست كه منتقدان به خاطر توصیه های ایمنی مدیران نشریه، به این سمت و سو گرویده باشند. «دیوید انسن»، منتقد ارشد «نیوزویك»، زمانی نوشته بود كه وقتی اتفاق مهمی در دنیا می افتد، مدیران این نشریه قید صفحه نقد فیلم را می زنند و همه نصیب سینما جدول كوچكی می شود كه خواننده های احتمالی اش می توانند ارزش گذاری منتقد را در قالب ستاره هایی ریز ببینند.
با این همه، و به رغم نگاه بدبینانه به نقد فیلم، منتقدهای خوبی هستند كه خوب می نویسند و تسلیم نشده اند. «كنت تران»، منتقد لس آنجلس تایمز، یكی از همین آدم ها است كه چند سال پیش، وقتی همه دنیا یك صدا «جیمز كامرون» و «تایتانیك» را تشویق می كردند، نقدی تند و تیز نوشت و نوشته اش مثل بمبی عظیم صدا كرد و به گوش همه رسید كه چگونه یك تنه مقابل سلطان هالیوود ایستاده است. شخصا این فیلم را دوست دارم، ولی نمی توانم از كنار نوشته شسته رفته كنت تران بی اعتنا رد شوم و آنقدر تند و تیز نوشته بود كه جیمز كامرون، جوابیه ای برای آن روزنامه فرستاد و گفت باید آن را چاپ كنند.
جوابیه ای كه نشان می داد عصبی است و این نقد، فروش شیرین فیلم را در همه دنیا به كامش تلخ كرده است. در چنین مواردی است كه می شود به نظر آنها كه می گویند نقد فیلم كاركردی ندارد و به درد نمی خورد، شك كرد. یا «دیوید دنبی» كه در نیویوركر، نقدهای بی رحمانه ای می نویسد و كاری ندارد كه فیلم مورد نظرش به مذاق تماشاگران خوش آمده است یا نه. كار او این است كه به عنوان روشنفكری نیویورك نشین، فیلم ها را بسنجد، درست مثل باقی همكارانش. یا «جاناتان رزنبام» كه البته در ایران هم منتقد شناخته شده ای است چند سالی قبل از این داور جشنواره بین المللی فجر هم بوده و سال ها است در «شیكاگو ریدر» می نویسد و گاهی نوشته هایش سرشار از نكته های درجه یك هستند و خبر از تسلط او به ادبیات و موسیقی مثلا می دهند. مثلا تحلیل هایش درباره چشمان باز بسته، ساخته استنلی كوبریك و مرد مرده، ساخته جیم جارموش چیزی كه معمولا منتقدهای سینمایی به آن بی توجه هستند.
همین طور است نوشته های «جی. هابرمن» در «ویلج وویس»، كه بی شك چیزی فراتر از نقدهای معمولی و یك بار مصرف سینمایی هستند و وسعت دید و گستره عظیم دانش او را نشان می دهند. سن و سال همه این منتقدها بالا است و دست كم نیمی از یك قرن را به چشم دیده اند. لابد یك دلیل پختگی آنها همین است. اما مشكل اینجا است كه در نسل بعد از آنها، تعداد كسانی كه به گرد پای آنها برسند، اندك است. چه حیف. یعنی به همین سادگی باید ناامید شویم نقد فیلم، خوب یا بد، هست. چه دوستش داشته باشیم، و چه بدمان بیاید. از سال های دور، كمی بعد از آن كه سینما متولد شد، پیدا شده و تا سینما هست، ادامه دارد.
● عشق چیز باشكوهی است
عنوان این فیلم كلاسیك «هنری كینگ»، بسیار بیش تر از آن كه فكر می كنیم به كارمان می آید. عشق چیز باشكوهی است، ولی فراموش كرده ایم كه چنین است. نقد فیلم در این سال ها، بیش از هر چیز، به منتقدانی نیاز دارد كه سینما را دوست داشته باشند، چیزی كه منتقدان نسل های قبل، به حد كفایت از آن بهره برده بودند.
جمله های پایانی مقاله درخشان «ضد تفسیر» نوشته سوزان سانتاگ، ترجمه: رحیم قاسمیان، سوره سینما، شماره چهارم، هرچند سال ها پیش از این نوشته شده، و بارها درباره اش حرف زده اند، دقیقا، همان چیزی است كه باید جدی اش گرفت. اینكه در حال حاضر، آنچه اهمیت دارد، بازیابی احساسات است. اینكه «به جای علم تفسیر هنر، به علم عشق به هنر نیازمندیم.» و فرانسوا تروفوی محبوب، فیلم ها را اینچنین می دید و درباره شان می نوشت. خلاصه كنم، تروفو، آبروی نقد فیلم است.
محسن آزرم
شهید بلخی
منبع : روزنامه شرق