جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اسطوره امپراتوری


اسطوره امپراتوری
امپراتوری، قدرت و سلطه ای است که از جانب یک دولت یا ملتی بر ملت های دیگر اعمال می شود؛ این تعریف متداول امپراتوری است. کاملاً پیدا است، که ایالات متحده در طول تاریخ خود چندان هم در قامت یک امپراتوری نبوده است.ما زمانی در فیلیپین و چند جای کوچک دیگر، مستعمره داشتیم، اما در مقیاس گسترده بر دیگر ملت ها اعمال حاکمیت نکردیم. بیشتر نظریه پردازان و مفسران اخیر، تعریف امپراتوری را وسعت داده اند تا به نحو معنی داری ظرفیت شکل دهی رویدادها، در دیگر جوامع را داشته باشد. از شگفتی های دهه گذشته این است که همین مفهوم آمریکا که دربردارنده معنای امپراتوری است، از طرف کسانی که موسوم به نومحافظه کارند، با استقبال چشمگیری مواجه شد.نومحافظه کاران می گویند: «باید برویم و جهان را اصلاح کنیم، دموکراسی و حقوق بشر را بهبود بخشیم و جهان را از بنیاد مطابق با نسخه آمریکایی دوباره شکل دهیم.» بدین ترتیب ما در وضعیت بغرنجی قرار داریم. لیبرال ها خود را در موقعیتی می بینند که برایشان چالش با ایده امپراتوری آمریکا دشوار شده است.
لیبرال ها اصلاً نمی دانند که چگونه باید با این نوع محافظه کاری دربیفتند.با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، قدرت ایالات متحده به شدت افول کرد. اما مردم می گویند «بله، شما تنها ابرقدرت هستید، و بنابراین شما هرآنچه اراده کنید می توانید انجام دهید.» اما مسئله به این سادگی نیست. زیرا شما تنها آن هنگام می توانید اقتدار و نفوذ خود را بر دیگر کشورها اعمال کنید که در صورت نیاز آنها، بتوانید موافقت شان را جلب نمایید. هم اکنون، مانند دوران جنگ سرد کشورها به هیچ روی نیاز ندارند که ایالات متحده امنیت آنها را تامین کند. در آن برهه زمانی که نقش ایالات متحده در تامین امنیت آلمان و فرانسه بسیار حیاتی بود، این ایده که اروپا در چنین تحول و توسعه پیدا کند، غیرقابل تصور می نمود.این کشورها هم اکنون به ما نیاز ندارند و تسلط آمریکا بر خود را نمی خواهند. این احساس نیاز در بسیاری از دیگر کشورها نیز به شدت در حال افول است.
اگر قدرت جهانی را در چهار تراز بررسی کنیم، راهگشا خواهد بود. نخست، ایالات متحده که در واقع یگانه ابر قدرت است. ایالات متحده تقریباً در هر مقوله قدرت، دارای برتری چشمگیری است: در حوزه نظامی، اقتصادی، تکنولوژی، فرهنگ، دیپلماسی یا هرچه که فکرش را بکنید.در تراز دو، شمار قابل ملاحظه ای از قدرت های عمده منطقه ای وجود دارند. این تراز شامل اتحادیه اروپا که به معنای سلطه مشترک آلمان و فرانسه به حساب می آید؛ روسیه، چین، هند، برزیل در آمریکای لاتین، اسرائیل در خاورمیانه، ایران در خلیج فارس، اندونزی در جنوب شرقی آسیا و احتمالاً آفریقای جنوبی در آفریقا است.
اینها قدرت هایی هستند که گرچه دامنه نفوذشان به اندازه ایالات متحده نیست، اما با این وجود می خواهند در منطقه خود اعمال نفوذ کنند.در تراز سوم، بسیاری از قدرت های منطقه ای درجه دو هستند که در میان آنها برخی کشورهای بسیار مهم هم وجود دارند. اما این کشورها باید جهت گیری خود را متناسب با روابطشان با قدرت های عمده منطقه ای مشخص کنند. انگلستان در اروپا، لهستان و اوکراین و ازبکستان در حوزه روسیه، پاکستان، آرژانتین و... از این دست کشورهایند.
در تراز چهارم، سایر کشورها جای دارند که برخی به خاطر فلان یا بهمان دلیل اهمیت دارند که البته همه آنها نقش یکسانی در شکل دهی سیاست جهانی ندارند. این چهار تراز ساختار سیاست جهانی، اساساً جهان «تک- چند قطبی»است. در این میان ایالات متحده نمی تواند همه چیز را دیکته کند از این رو به همکاری برخی از این قدرت های عمده منطقه ای نیاز است که آمریکا در مسائل جهانی بتواند به اهدافش دست یابد. حال اگر گروهی از بازیگران عمده، دست به ائتلاف بزنند و درصدد یک اقدام بین المللی برآیند، علی الاصول ایالات متحده به عنوان یگانه ابرقدرت می تواند آن را وتو نماید.
در این ساختار نوین قدرت، یک رویارویی طبیعی میان ابرقدرت آمریکا و قدرت های عمده منطقه ای به وجود می آید. ایالات متحده معتقد است که در چهار گوشه جهان دارای منافع زیادی است که البته به میزان قابل ملاحظه ای چنین است. هر یک از قدرت های عمده منطقه ای به هر حال معتقدند باید شکل دهنده جریان های منطقه خود باشند و روشن است که از تحرکات آمریکا در این زمینه آزرده و خشمگین می شوند.در تراز سوم بازیگرانی هستند که قدرت های منطقه درجه دو نامیده شدند. منافع این دسته چیست؟ منافع اصلی آنها یا دست کم یکی از منافع اساسی آنها این است که در همسایگی خود تحت سلطه برادران بزرگشان (قدرت های عمده منطقه ای) نباشد. بنابراین منافع آنها در همکاری با ایالات متحده در مقابل قدرت های عمده منطقه ای تامین می شود.
اهمیت این صف بندی ها هنگامی به چشم می آید که به طرز برخورد دولت ها هنگام راه اندازی جنگ عراق توجه کنیم. همه قدرت های عمده منطقه ای البته به غیر از یک استثنای مهم یعنی اسرائیل با این جنگ مخالفت کردند.در حالی که بیشتر قدرت های درجه دو منطقه ای از جنگ عراق پشتیبانی کردند و هر کدام به نوبه خود نیروی نظامی به عراق گسیل داشتند. اعزام کننده اصلی نیرو البته بریتانیا بود اما لهستان و اوکراین نیز نسبتاً سربازهای زیادی روانه عراق کردند.حتی در شرایط کنونی ایالات متحده در رسیدن به اهداف عمده خود از قبیل منع گسترش سلاح های هسته ای چندان کامیاب نبوده است.
ایران بی تردید در سه چهار سال آینده به سلاح هسته ای خواهد رسید. هر کشوری که خود را قدرت عمده منطقه ای می داند، خیلی طبیعی است که به دنبال سلاح هسته ای باشد. سلاح هسته ای نماد قدرت شما است. گمان نمی کنم در آینده کشوری از سلاح های هسته ای استفاده کند، اما هنوز این سلاح نمادی از قدرت است. هنگامی که یک قدرت عمده منطقه ای مثل هند سلاح هسته ای به دست می آورد، پاکستان را ترغیب می کند که سلاح هسته ای بسازد و آن را اعلام هم بکند.بنابراین اگر یک قدرت عمده منطقه ای به سلاح اتمی دست یابد، دست کم برخی از قدرت های درجه دو هم درصدد بر خواهند آمد تا به این توانایی برسند.افزون بر این ایالات متحده در دهه گذشته در فرایند دموکراتیزه کردن جهان ناکام بوده است.
آمریکا همچنین نتوانست حمایت گسترده ای در جنگ عراق کسب کند. در چهار گوشه آمریکا احساسات ضدآمریکایی گسترده ای به چشم می خورد. معنایش این است که ایالات متحده بسیار قدرتمند است و باید آن را سر جایش نشاند.به گمان من ایالات متحده باید از صدور دموکراسی یا بازار آزاد به دیگر کشورها پرهیز کند. ما می توانیم حامی کسانی باشیم که در این کشورها می خواهند در این جهت گام بردارند. به نظر من این یک مغالطه بسیار خطرناک است اگر فکر کنیم که می توانیم دیدگاه خاص خود از دموکراسی و لیبرالیسم اقتصادی را به دیگر کشورها تحمیل کنیم.این مولفه هایی که برشمردم، ساختار سیاست جهانی را از یک جهان تک - چند قطبی به یک جهان واقعاً چند قطبی سوق می دهند. دنیا به طور اجتناب ناپذیری به این سمت می رود و وضع آمریکا و بقیه دنیا در صورت رسیدن به آن نقطه چه بسا بهتر از زمان کنونی باشد .

ساموئل هانتینگتون
منبع : هفته نامه فصل نو