یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سکوت هایدگر


سکوت هایدگر
اغلب در آلمان و گاهی اوقات نیز در فرانسه تصور می شود که کل میراث هایدگر را بویفرت (Beaufert) و دوستانش تصاحب کرده اند. این امر اتفاقی نیست. آنچه به من به طور مثال، مربوط می شود، در واقع به کسی ارتباط می یابد که بعد از جنگ در سال های ۱۹۵۲ _ ۱۹۴۸ تحصیل کرده است و هیچ توجهی نسبت به بویفرت نداشت و تنها از نگاه سارتر و مرلوپونتی به هایدگر علاقه مند بوده است، پس شروع به خواندن خود هایدگر کرد و همچنان بدون بویفرت شروع کرد که از فهم سارتری و مرلوپونتی گونه از هایدگر و هوسرل رهایی یابد.
همچنین نمی خواهم البته کسی [در مورد بویفرت] دچار اشتباه شود _ و من احساس می کنم که آزادانه تر می توانم این موضوع را بیان کنم نسبت به زمانی که خود نسبت به تفسیر بویفرت از هایدگر بسیار انتقادی بوده ام _ چرا که بویفرت حداقل اثر هایدگر را کلمه به کلمه خوانده است و به سبک سارتر یا مرلوپونتی برحسب یک یادگیری سریع نبوده که او با دقت به این کار پرداخت که البته کاری منفی نبود.
به این ترتیب در ۲۵ سال گذشته شیوه های خوانش هایدگر نضج گرفتند که توسط فیلیپ لاکو لابارت Philippe Lacoue -Labarthe، ژان لوک نانسی Jean -Luc Nancy و نیز خود من، بدون تاثیر از مرلوپونتی، سارتر و بویفرت، پدید آمدند.
برای آنکه از خواندن سر درمی آورد، شکی نیست که این شیوه های خوانش نیز به شیوه های گوناگون خبر از منافع مربوط به بعد سیاسی متن می دهند و پیشاپیش نسبت به آن با دلواپسی گواهی می دهند، بدون اینکه خود را به اسناد غیرفلسفی محدود کنند، اسنادی که ما طبیعتاً از سال ۶۲ _ ۱۹۶۰ در اختیار داشتیم.
برای ما بیشتر موضوع بر سر این است که بفهمیم به چه شیوه ای اثر بسیار دشوار هایدگر می تواند متناسب با آن چیزی باشد که ما درباره درگیری سیاسی هایدگر می دانستیم. واقعاً این موضوع آسانی نیست. تصور می کنم که ما قدم هایی در این راه برداشته ایم اما کاری بس عظیم هنوز مانده که انجام گیرد.
البته وقتی می بینم که به سرعت نظر تعداد زیادی از مردم به ناسیونال سوسیالیسم هایدگر جلب می شود، سروصدا به پا می کنند و به فیلسوفان اتهام وارد می کنند که چیزی برای گفتن به آنها ندارند و ابراز محکومیت می کنند [آن هم] نه تنها در مورد هایدگر که مرده است بلکه در مورد فردی زنده در فرانسه نیز این ابراز محکومیت وجود دارد، بنابراین معمولاً خیلی علاقه دارم که از آنها یک سئوال بسیار ساده را بپرسم: آیا شما «وجود و زمان» را خوانده اید؟
همچون برخی از ما، کسی که شروع کرده این کتاب را به طور مثال بخواند و به شیوه ای پرسشگرانه و نه شیوه ارتدوکسی انتقادی به چالش با متن برخیزد، خیلی خوب می داند که این کتاب نیز چون کتاب های دیگر انتظار این را دارد که واقعاً خوانده شود.
هنوز در متن هایدگر ذخایر عظیمی برای تفسیرهای دیگر وجود دارد، در نتیجه حق داریم اگر از آنهایی که خیلی سریع می خواهند از اثر فلسفی هایدگر رفتار سیاسی او را نتیجه بگیرند، بخواهیم که حداقل می توانند شروع به خواندن این کتاب بکنند. من تصور می کنم که دیگر احتیاجی نیست که به برخی در فرانسه که خیلی سریع از هفته اول بعد از انتشار کتاب فاریا گفته اند: «هایدگر به سر آمده است»، بگوییم که شما تقریباً گفته اید: «بگذارید او را بسوزانیم!» که [با این رفتار] دیگر احتیاجی نیست آن را بخوانیم.
برخی، طبیعتاً از روی وجدان پاک ضدفاشیستی شان، نه تنها دلیلی بر مسئولیت ناپذیری سیاسی شان ارائه کرده اند بلکه دلیلی بر بی تجربگی اجتماعی شان به دست داده اند. چرا که هایدگر با اقبال فزاینده ای روبه رو است و این [مسئولیت] به ما واگذار شده است که مواظب باشیم این توجه و علاقه ضرری فراهم نیاورد. ما این مسئولیت را داریم که برحذر باشیم از اینکه با وجود احتمالاً مقاله ای اساسی و مهم و آگاهانه پاسخ دهنده از مجموعه آثار هایدگر، سخنرانی آغاز ریاست دانشگاه، متون سیاسی و حتی متون دیگر، از پاسخگویی سیاسی مان چشم پوشی کنیم. آن پاسخگویی که باید حفظش کنیم و کوشش می کنیم که آن را اینگونه تشریح کنیم که پرسش های مطرح شده توسط هایدگر در کنار آن مورد توجه قرار می گیرند.
تمام جهان، و فکر می کنم بسیاری از ما نیز، درباره این موضوع اتفاق نظر داریم که اگر بتوانیم درگیری [سیاسی] هایدگر در سال ۱۹۳۳ و برخی دلایل که به روشی پیچیده و ابهام انگیز فرصت یافتند به سال های بعد انتقال یابند، را بفهمیم، تشریح کنیم و آنچه را که بخشیده نشده بود، بتوانیم ببخشیم، به گفته فیلیپ لاکولابارت و از قول بلانشو گمان می کنم، جای یک تامل باقی می ماند و آن سکوت هایدگر بعد از جنگ درباره آشویتس و بسیاری چیزهای دیگر است.
اکنون به این قاعده عمل می کنم و نیز این تامل را پی می گیرم و می توانم در این باره همچون فیلیپ لاکولابارت، بلانشو و برخی دیگر بیندیشم اما از خود این سئوال را می کنم: واقعاً چه اتفاقی می افتاد اگر هایدگر چیزی [در این باره] می گفت و او چه می توانست بگوید؟ آنچه من در اینجا از آن سخن به میان می آورم بسیار جسورانه و مخاطره آمیز است و برای طرح آن به عنوان یک فرضیه خطر می کنم و در اثنای بیان آن از فرضیه می خواهم که مرا در این کار مخاطره آمیز همراهی کند. فرض کنیم که هایدگر در مورد سال ۱۹۳۳ نه تنها می گفت: من دست به حماقت بزرگی زده بودم، بلکه می گفت: آشویتس وحشت مطلق است. این همان چیزی است که من از بیخ و بن آن را محکوم می کنم. جمله ای که برای همه ما سلیس می بود. بنابراین چه وضعیتی می توانست پیش بیاید؟ اگر او احتمالاً بدون چیزی [بر ضد آن] این مطلق بودگی [جملات] را حفظ می کرد شاید پرونده های مربوط به هایدگر، رابطه بین تفکر او و اتفاقات به اصطلاح ناسیونال سوسیالیستی بسته می شد. و شاید هایدگر با جمله ای که معطوف به هم رایی بی زحمتی [با دیگران] بود، به این فرصت ها خاتمه داده بود و ما دانشجویان امروزه به ناچار درصدد طرح این پرسش ها از خود نبودیم، که تجربه تفکر هایدگر در ارتباط با خویشاوندی، همزمانی تفکر، وجه اشتراک ریشه و پیوند یافتن و چنین چیز هایی دربرگیرنده چه چیزی می تواند باشد که به واسطه آن پدیده همچنان پیش بینی نشده ای می تواند رخ دهد که ناسیونال سوسیالیسم برای ما عیان نمود.
تصور می کنم که اگر او خود را وادار می کرد که اظهارنظری بکند، گیریم در معنای یک واکنش صریح اخلاقی، یا برای ابراز هراس و وحشت اش یا دال بر عدم معذرت خواهی اش، به طور خلاصه اظهارنظری که خود از روی عمل فکر نمی بود، تا حد اعلای آنکه او به همه چیز فکر کرده بود، اکنون ما خود را از زیر بار مسئولیت رهاتر احساس می کردیم تا کاری را که امروزه بدان مجبوریم انجام دهیم. چرا که امروز چنین کاری برای انجام داریم. منظورم این میراث است [که برای ما مانده یعنی] سکوت هولناک و شاید غیر قابل بخشش هایدگر. فقدان جملاتی که ما را قادر به اظهارنظر درباره رابطه او با ناسیونال سوسیالیسم کند برای ما نوعی میراث به جای می گذارد. این فقدان برای ما این الزام و ضرورت را باقی می گذارد که به آن چیزی بیندیشیم که هایدگر خود بدان نیندیشیده است. گمان می کنم که این سخن توسط فیلیپ لاکولابارت بیان شده است که هایدگر به صورت تئوریک از پس ناسیونال سوسیالیسم برنیامد. حداقل او با جمله ای که به راحتی به زبان آورده می شود وانمود نکرده که آنچه اتفاق افتاده را فهمیده است و با این جمله آن را [بخواهد] محکوم کند. شاید هایدگر به خود گفت که می تواند ناسیونال سوسیالیسم را محکوم کند به شرطی که برای او این امر در زبانی امکان پذیر باشد نه تنها [امکانی] در حد آنچه گفته است که بلکه در حد نهایت آنچه که در اینجا روی داده است. او قادر به این کار نبود و شاید سکوت او نوعی فرم صادقانه برای اعتراف به این امر است که او قادر به این کار نیست.این فرضیه بسیار مخاطره آمیز است - من پذیرفتم که امشب فی البداهه سخن بگویم. شاید ما بدون سکوت هایدگر این ضرورت را، ضرورتی که معطوف به آگاهی از مسئولیت مان است، و این الزام را احساس نمی کردیم که هایدگر را آنگونه بخوانیم که او خود را نخوانده است. حداقل او خود این داعیه را نداشت. یا شاید داشته و از این رو همانطور که من حدس می زنم خود را موظف به سکوت کرد. شاید او این ادعا را داشت که وی هم اینک به روش خود به بیان آنچه که در ناسیونال سوسیالیسم باید به فساد کشیده می شد پرداخته است بدون اینکه در کنار این شیوه بیان خود را وادار به بیان جملاتی راحت و بی زحمت کند. آنکه می خواهد همیشه در متون او چیزی را بیابد می تواند براساس آن چیز نه تنها حقیقت درونی این جنبش قدرتمند را محکوم کند بلکه اضمحلال و تباهی آن را نیز محکوم کند. چرا که آن کسی می خواهد دست به این کار بزند که احتمالاً می تواند این امر را در متون او بیابد. او بیشتر از این قادر به گفتن چیزی در این رابطه نیست. اکنون این امر به ما واگذار شده که چیزی بیش از این بگوییم که: آشویتس وحشت مطلق است، یکی از وحشت های مطلق در تاریخ بشریت. ما باید دست به این کار بزنیم اگر می توانیم چیزی بیشتر بگوییم و این ضرورت- همانطور که من معتقدم _ به شکل هولناک ترین و شاید هم پرارزش ترین شانس در میراث هایدگر به ثبت رسیده است.
من معتقدم و اینگونه توافق خود را با آنچه فیلیپ لاکولابارت گفته اعلام می دارم که خوانش هایدگر [البته] نه خوانش لغت شناختی و ارتدوکسی بلکه نوعی خوانش تا حدودی فعال می تواند به ما کمک کند که به آن چیزی نزدیک شویم که محکومش می کنیم و یاری مان دهد که آنچه را محکوم می کنیم، بشناسیم.
ژاک دریدا
ترجمه: آرش قنبری
منبع : مجله فلسفی زیزفون


همچنین مشاهده کنید