یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

آموزگاری و فیلسوفی


آموزگاری و فیلسوفی
دکتر رضا داوری استاد ما بود و ما نکات و مسائل مهمی در باب فلسفه از ایشان آموختیم. معهذا فضای سیاسی سال های بعد و ارجاع ناگزیر ما به شغل روزنامه نویسی موجب شد در جبهه مقابل برخی ایده ها و نظرات او قرار بگیریم. صاحب این قلم به طور خاص، هیچگاه متوجه اصل این ماجرا نبود، اما فضا چنان بود که هنوز نمی توانستیم وجود نظرات متعارض را طبیعی تلقی کنیم و اعتبار هر دو یا هر چند نظر را به واسطه عمق واقعی آنها معتبر قلمداد کنیم. هر کس ضریحی داشت و هر گروه مریدانی و این در آن فضای شتابزده که در سراسر دهه ۱۳۶۰ ادامه داشت امری معمولی و طبیعی ترین وضع تلقی می شد.
اما آن وضع نمی توانست تداومی طولانی داشته باشد - هر چند هنوز هم دستگاه های رسمی آن گونه و به همان خامی با اصحاب اندیشه و نحله های فرهنگی برخورد می کنند - سرانجام توانستیم از آن جزمیت و سادگی فکری فاصله بگیریم و از همه منابعی که ما را تغذیه می کردند استفاده کنیم. طعم آنها متفاوت بود اما همه مفید و سازنده بودند. فرقی نمی کرد و این ظرفیت ما بود که تفسیر و تاویلی مناسب به وجود می آورد. از شریعتی و مطهری که در گذشتگان و السابقون اندیشه برای نسل ما بودند تا بقیه السیف بعدی، یعنی داوری، شبستری، دینانی، نصر، سروش و... به تدریج افق های متعددی از تفکر انتقادی پدید آمد و به ما آموخت چگونه می توان از آفاق متفاوت و حتی متعارض بهره برد. اینها متفکرند و نه رئیس فرقه یا صاحب مذهب و شریعت. کتاب های آنها مرجع تفکر است و نه رساله عملیه، به همین دلیل خود آنها حامل و مشوق اندیشه انتقادی و آموزنده آن به مخاطبان و شاگردان اند.
افزون بر این، آنان برآمده از فرهنگ متسامح و علمی دانشگاه اند و نیز معاصر و پاسخگوی مسائل هم روزگار خویش اند، فلذا چگونه می توان قیدی عوامانه یا عامیانه بر آنها بست که رعایت مریدان کنند و دل هواداران را به دست آرند؟
دکتر داوری، عقاید، اندیشه ها، نوشته ها و نظرات خاصی دارد. اتفاقاً در نوشتار و گفتار هم صاحب سبکی به خصوص و به یاد ماندنی است. نمی توان با همه نظرات او، که طیف وسیعی از مفاهمه معاصر و تفسیر موضوعات دوران ماست، موافق بود اما مساله این نیست، بلکه این است که بخش مهمی از همین فرهنگ و مباحث و موضوعات معاصر توسط ایشان و امثال آنان خلق شده و بدین صورت قوام یافته است. چه توفیق و اعتباری بالاتر از اینکه نقش یک اندیشمند بر فرهنگ روزگار خود حک شده و ماندگار ماند،
انتظار ما از «فلسفه» چیست؟ وسعت معنایی بیشتری در فرهنگ ما برای این واژه یا دانش یا اصطلاح وجود دارد که در کلمه مصطلح کلاسیک «حکمت» مستتر است. حکمت، مجموعه وسیع و به هم بافته یی از معرفت و ادب و معنویت و ذوق و خصایص اخلاقی است. حداقل من این گونه تصور می کنم. حکیم نیز کسی است که مقامی استعلایی دارد و پس از تثبیت و تاکید این ویژگی ها، چنین صفت و لقبی به بزرگان فرهنگ داده می شد. اما «فلسفه» و فراتر از آن «حکمت» نه فقط در مخاطبان این دانش که پیش از آن در فاعل فلسفه اثر می گذارد و به بار می نشیند. درختی است که میوه آن نیز بخشی از آن است. امری متمایز نیست، حتی اگر توسط دیگران چیده و خورده شده باشد. درخت یعنی ریشه و تنه و شاخه و برگ و شکوفه و میوه، بدین ترتیب در صیرورت و گسترش طبیعی منتشر شده و اثر خود را بر محیط و دیگران می گذارد.
فیلسوف و حکیم نیز صاحب صفات و سجایایی هستند که آنان را تنومند و بارور می کند. آنکه پرخاشگر است یا آنکه مدعی فضلی بی مانند یا آنکه در پی ثروت و مقام یا آنکه دلخوش است به مریدان، نمی تواند در این دایره قرار گیرد. فیلسوف، صاحب حلم فرهنگی است و این را به تسامح و رواداری معنا کرده اند. تا آنجا که ما دانسته ایم متکبر نیست، نه به صورت مثبت که مدعی باشد و انانیت در کلام و پیشانی او دیده شود و نه به صورت منفی که تواضع کند و الاحقرگویان کوچک نمایی و خودنمایی کند. ثروت و مقام، اگر چه فی نفسه هیچ عیب و ایرادی نیست، بلکه حتی امکانی مفید برای مردمان بافرهنگ است، اما نمی تواند محورهای ستایش آمیز و وجه اعتلای فرهنگمرد باشد. لذا فلسفه و حکمت مرتبه یی بالاتر است و نباید تحت الشعاع این منزلت های متغیر و ناهمسنخ قرار داده شود. افزون بر این، بهره فرهنگ و اثر آن باید در ثروت یا موقعیت و مقام دیده شود، نه بالعکس. چنان که دیده ایم از بزرگانی بافرهنگ همچون مرحوم دکتر افشار یا دکتر مهدوی یا مرحوم دکتر خانلری و امثال ذلک که چگونه امکانات مالی یا شغلی شان هنوز همچون احسان مستمر تداوم دارد و چند نسل را بهره مند کرده اند. نکته دیگر اینکه انسان حکیم (یعنی اهل فلسفه و حاملان عقل که نور و رهنمای قطعی بشر و پیامبر باطن آدمی است) نمی تواند مریدپرور باشد. در مراکز علمی دیگر نمی دانم، اما حکیمان مدرسی و دانشگاهی چنین نبوده اند و این سنت، آنان را از این صفت برحذر داشته است. آنان روشنگرند و شاگردپرور و حامل اندیشه استدلالی و انتقادی. این با هیاهو و خطابه گویی و انگیزش عاطفی متباین است. برعکس، با پرسش و گفت وگو و بیداری فکری و خردورزی های بنیادبرانداز و بنیادساز همگون است. ساختار شکنی می کند و شالوده ریزی، اندیشه ها را نو به نو می ریزد و می سازد و هر یک سنگی است برای بنایی تازه.
دکتر داوری استاد ما در دانشگاه بود، اما طی سال های قبل از دیدار ایشان و سال های بعد که این فرصت نصیب نمی شد، رابطه یی غیرمستقیم با ایشان از طریق کتب و مقالات و گفت وگوهایشان داشتیم. این نسبت مستقیم و غیرمستقیم، سند و گواهی است که اجازه می دهد درباره استاد داوری، داوری کنم و بگویم وی صاحب خلق کریم و بسیطی است که بی گمان محصول تامل و تفلسف ایشان است. اینکه چنین حکمی می دهم، البته منطقی نیست، اما واقعی و تجربی است. در حقیقت هیچ دانش یا عقیده و آیین و علمی را نمی شناسیم که سجایای اخلاقی را به صورت نتیجه و مولود خود در صاحب علم یا عقیده مستتر و مستمر سازند، البته موعظه و اندرز در همه آنها هست، اما فلسفه غالباً چنین است. حکیم پرور است و از صفات حکیم، مکارم اخلاقی است. خوش خلق بودن، بد نگفتن از دیگران و بد نخواستن برای غیر، و خوش قلب بودن چنان که از بصر و بصیرت نمایان است و برنیاشفتن از نقد و تعریض و تقریظ و حتی طعن دیگران، و نیز آرام بودن و مفتخربودن به فرهنگ شنفتن و سکوت در محضر سخن غیر، و سرانجام محترم بودن و احترام نهادن به دیگران.... اینها صفاتی بود که در استاد ما بود و هست و درسی بود فراتر از مسائل و تواریخ فلسفی یا موضوعات معاصر که از کلاس و کتاب وی آموخته می شد. با این وصف، چه اهمیتی دارد که داوری در فلسفه یا موضوعات معاصر چه نظری دارد و ما موافقیم یا مخالف؟ این بحث ها و این شیوه موضع گیری در باب فرهنگ و اهل فرهنگ به گذشته ها تعلق دارد. زمانی که معتزله و اشاعره یکدیگر را به زندان می افکندند یا طرفداران حدوث و قدوم قرآن بر هم شمشیر می کشیدند و اهل مذاهب متفاوت حکم به کفر هم داده و فتوا به حلیت خون هم می دادند. دکتر رضا داوری فیلسوف و آموزگار و نویسنده یی معاصر است و آموزگاری اش پرثمر، نویسندگی اش شیرین و فیلسوفی اش مستمر بوده است. اینها وجهی کافی برای فضیلت و حیثیت یک انسان معاصر است و معاصر بودن و آزاد بودن در کیفیت اندیشه و اتخاذ مواضع و بی غرض بودن و رعایت انصاف علمی، صفات قطعی و شروط لازم برای فلسفه، فرهنگ و اهل آن است.
سیدمسعود رضوی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید