یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سپرت کو پهلوان؟!


سپرت کو پهلوان؟!
«آیا مردم گمان می برند واگذاشته شده اند که بگویند ایمان آوردیم و در فتنه آزموده نشوند. و حال آن که همه افراد پیش از شما را در فتنه آزمودیم تا خداوند راستگویان و دروغگویان را معلوم کند». وقتی این آیات از سوره عنکبوت نازل شد امیر مؤمنان(ع) از ماهیت فتنه ای که در آیه خبر داده شده بود سؤال کرد و پیامبر فرمود «یا علی، بعد از من، امت من دچار فتنه می شوند». علی دلتنگ شد و عرض کرد «ای رسول خدا! آیا در جنگ احد که جمعی از مسلمانان به شهادت رسیدند و بر من سنگین آمد که شهادت نصیبم نشده، نفرمودی تو را به شهادت در آینده بشارت باد؟». رسول خدا فرمود «آری چنین است. در آن هنگام (شهادت) چگونه صبر و تحمل خواهی کرد؟». امام در خطبه ۱۵۶ نهج البلاغه می فرماید «گفتم ای پیامبر خدا، این نه موضع صبر بلکه جای بشارت و شکر است. و رسول خدا فرمود ای علی! این قوم با اموال خود به فتنه می افتند و به خاطر دینی که پذیرفته اند بر خداوند منت می گذارند و با این حال رحمت او را آرزو می کنند. و خویش را از خشم و غضب او در امان می بینند در حالی که حرامش را با شبهه های دروغین و هواهای غفلت آور حلال می شمارند... آنان را در جایگاه فتنه قرار داده نه جایگاه مرتدان».
انسان مدام از حالی به حالی می شود. مدام در حال صیرورت و «شدن» است. اوضاع دیگرگون می شود تا آدمی -هر که می خواهد باشد- آزمایش شود. گاه فضا غبارآلود می شود. فتنه با ظاهری فریبا و باطنی زشت و نازیبا هجوم می آورد. تو می مانی و فتنه و فتوت، مردی و نامردی. مرد! انتخاب با توست. پس سلاح و سپرت کجاست پهلوان؟! خلع سلاح نیامده باشی؟! میدان رزم است نه نوبت بزم. مبادا زمین دشمن و جبهه خودی را در این غبار گم کرده باشی؟ «بین شما و اهل قبله ]پیمان شکنان و از دین بیرون شدگان[ باب نبرد گشوده شد و این پرچم را بر دوش نمی کشد مگر آن که اهل بصیرت و صبر و علم به جایگاه حق باشد. پس انجام دهید آنچه مأمور می شوید و باز ایستید از آنچه نهی می شوید. و شتاب و عجله نکنید در چیزی که آن را بررسی و روشن نکرده اید چرا که آنچه شما منکرش هستید ما را قدرت تغییر آن هست. بدانید دنیایی را که آرزو می کنید و بدان رغبت دارید، و دنیایی که گاه شما را به خشم و گاه به خشنودی می آورد، نه خانه شماست و نه منزلی که برای آن آفریده شده اید... در دنیا برای آخرتی که به آن دعوت شده اید بر یکدیگر پیشی گیرید و با عمق دل از دنیا روی برگردانید و نباید کسی از شما به خاطر چیزی از دنیا که از او گرفته شده، چون کنیز بنالد» (خطبه ۱۷۲ نهج البلاغه)
می توان ابوذر و عمار و میثم و مقداد و اویس و مالک اشتر شد. می شود آدمی «سلمان محمدی» شود که وقتی می گفتند خودت را معرفی کن، به مال و منال و طایفه و تبار نمی نازید بلکه می گفت من منت دار رسول خدا هستم «برده و فقیر و گمراه بودم پس خداوند به برکت محمد(ص) مرا آزاد و توانگر و اهل هدایت گردانید» و در عمل تا روز آخر این منت داری و فروتنی را نشان داد. و می توان طلحه یا زبیر شد و خون در دل علی کرد. می توان علی را به بلیغ ترین الفاظ ستود و به اصرار و اجبار، حجت را برای به دست گرفتن زعامت مسلمین بر او تمام کرد اما به وقت آزمون، زیر همه اعتراف ها و شهادت ها و بیعت ها زد. مگر آن هنگام که در مدینه با علی بیعت می کردند، نشنیدند که می فرماید «عهده دار و در گروی سخنی هستم که می گویم و بدان ضامن و پایبندم. بدانید روزگار دگربار شما را در بوته آزمون نهاده به همان شکل خود در روز بعثت پیامبر. به خدایی که او را به حق مبعوث کرد در هم آمیخته و غربال می شوید و همچون محتوای دیگ جوشان بالا و پایین می شوید تا آنکه پایین است فراز آید و آن که بالاست، پایین افتد.» (خطبه ۱۵ نهج البلاغه). مگر ناگهانی بیعت کردند؟ «بیعت شما با من ناگهانی نبود. و کار من و شما یکی نیست. من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود!» (خطبه ۱۳۶)
دردشان چه بود و درمانش کدام؟ اینها که به اختیار بیعت کرده بودند؟ «به خدا سوگند نتوانستند گناهی را به من نسبت دهند و بین من و خودشان با انصاف داوری نکردند... اول کاری که از موضع عدالت باید بکنند این است که علیه خود حکم کنند. به یقین بصیرتم با من است، نه امر را بر کسی مشتبه کرده ام و نه هیچ چیزی بر من پوشیده است. اینها همان قوم ستمگری هستند که در میانشان لجن و زهر عقرب و شبهه تاریک است... برای بیعت با من هجوم آوردید مانند ماده شترانی که مشتاقانه به جانب فرزندان خود رو کنند. فریاد زدید بیعت! بیعت! دستم را جمع کردم و بستم، برای بیعت گشودید. و دستم را عقب بردم، شما پیش کشیدید. خدایا! طلحه و زبیر با من قطع رحم کردند و ستم روا داشتند و بیعتم را شکستند و مردم را بر مردم شوراندند.
ابن عباس! برخیز و سراغ زبیر برو و حجت تمام کن «با طلحه ملاقات مکن زیرا او را همچون گاوی ببینی که شاخش را روی گوشش کج کرده است. بر مرکبی چموش سوار می شود و می گوید رام است! اما به دیدار زبیر برو زیرا او را طبیعتی نرم است. به او بگو پسردایی ات می گوید مرا در حجاز شناختی ]و بیعت کردی[ و در عراق انکار کردی و نشناختی؟! چه چیز تو را از آن چه- بیعت- که با من داشتی و آشکار کردی بازداشت؟» (خطبه ۳۱) «او (زبیر) گمان می کند با دستش با من بیعت کرده اما قلبش بیعت نکرده است. پس به بیعت با من آشکارا اقرار کرده و نسبت به آن چه پنهان است ادعا می کند. باید که بر اثبات ادعایش دلیل قابل قبولی بیاورد وگرنه به همان بیعتی که از او سر زده بازگردد» (خطبه ۸)
... اینجا «ذی قار» است، منزلی بر سر راه آوردگاه جمل. امیر سپاه ایمان و عدالت، نشسته و نعلین پاره خویش را وصله می زند. جای وصله هم مانده؟! «ابن عباس این نعلین چقدر می ارزد؟» هیچ! «به خدا سوگند این نعلین پاره در نظرم از حکومت بر شما محبوب تر است مگر آن که بتوانم حقی را اقامه و باطلی را دفع کنم.» فتوت و حریتی چنان باید که مولا بتواند مقابل سپاه خویش بایستد و با شجاعت تمام بگوید «به خدا سوگند در میان جمعیت این لشکر بودم که به سپاه کفر هجوم بردیم تا فرار کردند. از جنگ عاجز نشدم و نترسیدم. این بار هم وضع من مانند آن زمان است، بی شک باطل را، می شکافم تا حق از پهلوی آن برون آید» (خطبه ۳۳).
و چون سران و سپاهیان جمل به هلاک افتادند، خطاب به همان ها فرمود «برجای و استوار باد دلی که خوف خدا از او جدا نگردد. پیوسته در انتظار خیانت و عهدشکنی شما بودم و علامت فریب خوردگان را در سیمای شما می دیدم. چشم پوشی ام از شما به خاطر پنهان بودنتان زیر لباس دین بود در حالی که صدق باطنم مرا از پنهان شما خبر می داد» (خطبه ۴ نهج البلاغه)
می توان سلمان و ابوذر و مالک اشتر و عمار بود برای علی. شما را نمی دانم. من اما در همین روزهای هجوم فتنه، کام جانم شیرین از شهادت های بالابلندی است که ۷ مرداد سال گذشته از آقای هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با روزنامه جام جم خواندم «زیر آسمان آبی به هیچ کس به اندازه آیت الله خامنه ای اعتماد ندارم... ایشان بر من حق ولایت دارند... به یاد دارم در زمان ریاست جمهوری یک بار در نمازجمعه اعلام کردم حاضرم کاغذهای سفیدی را امضا کنم و به ایشان بدهم تا هرچه خواستند در این کاغذها بنویسند... من معتقدم اگر در کشور بحرانی پیش بیاید باز هم ولی فقیه است که می تواند بن بست شکنی کند» یا آن کلمات حجت آوری که همان بزرگوار ۴آذر ۸۴ در همایش «۳۰سال انقلاب، دستاوردها و آسیب ها و فرصت ها» در دانشگاه شریف گفت «عشق من آقای خامنه ای است. در موارد اختلاف میان من و رهبری، قانونا و شرعا باید از رهبرم اطاعت کنم. من نمی توانم صرفا به نظر خود عمل کنم، زیرا حجت دارم و باید قانونا و شرعا تبعیت کنم.»
شاید بگویید خوش باوری زیادی است اما من خودم حدیث معصوم(ع) را از زبان آقای میرحسین موسوی در تلویزیون شنیدم که «مؤمن ممکن است دزدی و گناه بکند اما قطعا دروغ نمی کند». من هنوز هم باور نمی کنم که او در این تبلیغات ۳ ماهه اخیر به دانشجویان و مردم در شهرهای گوناگون درباره ارادت و اعتقادش به ولایت فقیه و شخص رهبری دروغ گفته باشد. نه، موسوی می گفت دروغ بد است. اغلب آن ۱۳میلیون نفری هم که به او رای دادند با شنیدن همین وفاداری هایش به ولی فقیه رای دادند؛ عباراتی مثل: «ولایت فقیه همواره جامعه ما را از کودتاها و دیکتاتوری ها حفظ کرده و این قطعا عقیده سیاسی بنده است. بدون ولایت فقیه به فرصت های امروز نمی رسیدیم. ممکن است بعضی ها نظر مرا قبول نداشته باشند ولی این نظر من نسبت به ولایت فقیه است و به آن متعهد و پایبند هستم»، «ما بدون ولایت فقیه در ۳۰ سال گذشته در برابر تهدیدها آسیب پذیر بودیم و هر لحظه ممکن بود کشور به فضای قبل از انقلاب بازگردد. من با قبول ولایت فقیه وارد انتخابات شده ام»، «من همواره از ولایت فقیه دفاع کرده ام و هم اکنون نیز بهترین رابطه را با رهبر معظم انقلاب دارم»، «سخن گفتن از اطاعت از ولی فقیه ساده است اما اصل، اجرای آن و انطباق رفتار و اعمال با نظر ولی فقیه است.» از این کلمات شیرین در کلام بسیاری از رجال می توان یافت، در کلمات خاتمی و کروبی و پنجمی و ششمی و...
تاریخ ورق خورده و روزگار پیش آمده. حالا نوبت ماست. زنگ انشا تمام شد. زنگ حساب است و نوبت دیکته نوشتن. قلم ها را بردارید! بنویسید «فتوت»! خط تیره «فتنه»! خط روشن «ارادت و عدالت علی»! نقطه سر سطر!... چه کسی بود آن ۵/۲۴میلیون رای و آن ۴۰میلیون رای را نخواست ببیند و «همه» را غلط نوشت؟
محمد ایمانی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید