شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


ازدواج مجدد شوهرفراری


ازدواج مجدد شوهرفراری
مرد جوان برای ازدواج پنهانی دور از چشم همسرش سناریوی ربوده شدن خود را اجرا کرد. پس از فاش شدن راز این مرد، همسرش تصمیم به جدایی از او گرفت و راهی دادگاه شد.
فریبا که برای تسلیم دادخواست طلاق به دادگاه خانواده مراجعه کرده بود، درباره دلیل ارائه دادخواست طلاق گفت: فروپاشی زندگی زناشویی بعضی از دوستان و اقوام نزدیک نوعی احساس بدبینی نسبت به ازدواج در من ایجاد کرده بود. به همین خاطر نگاه منفی به زندگی مشترک مرا از تن دادن به ازدواج باز می داشت. تا این که ۱۵ سال قبل تحت تأثیر توصیه های پدر و مادرم سرانجام به درخواست ازدواج جوان خوش چهر ه ای به نام پرویز، جواب مثبت دادم و به اصطلاح پا به خانه بخت گذاشتم.
پرویز هنگام ازدواج وضع مالی خوبی نداشت به همین خاطر هزینه های عروسی را ، پدرم پرداخت تا زندگی زناشویی ما پا بگیرد. چند سال اول زندگی اوضاع و احوال نسبتاً روبه راه بود. از وقتی هم که صاحب فرزند شدیم زندگی مان رنگ دیگری گرفت و شیرین تر شد. وقتی فرزندمان ۳ ساله بود کم کم در رفتار شوهرم تغییرات محسوسی دیدم. احساس می کردم بی حوصله شده و آن شور و شوق سابق را نسبت به من و زندگی مشترک مان ندارد. حتی نسبت به فرزندمان هم کم توجه شده بود. هر وقت علت را می پرسیدم، زیر لب می گفت: چیز مهمی نیست. یک روز وقتی از محل کار به خانه بازگشت، حال و هوای دیگری داشت، نوعی هیجان و نگرانی در چهره اش موج می زد. خیلی سعی کردم چیزی از او سؤال نکنم اما از سر کنجکاوی پرسیدم، منتظر کسی هستی؟ جوابی نداد.
حتی به شیرین زبانی های فرزندمان هم توجهی نمی کرد. آن شب وضع روحی اش کاملاً غیرعادی بود. هزاران سؤال بی جواب در ذهنم شکل گرفت. اما کسی پاسخگوی آن همه سؤال نبود. ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد که با عجله به طرف در دویدم بدون این که حدس بزنم چه کسی پشت در ایستاده، درخانه را باز کردم ۳ مرد جوان بدون این که حرفی بزنند مرا به کنار زده و با زور وارد خانه شدند انگار از قبل می دانستند شوهرم را معمولاً در کدام قسمت خانه باید پیدا کنند. به سراغ او رفتند و مجبورش کردند لباس هایش را بپوشد و با آنها برود.
با دیدن این صحنه، وحشت سراسر وجودم را گرفته بود. فرزند کوچکمان بشدت ترسیده بود خودش را در آغوش من پنهان کرد. می خواستم فریاد بکشم و همسایه ها را خبرکنم. شوهرم با اشاره از من خواست سکوت کنم. بالاخره آنها شوهرم را بردند. وقتی هم از خانه خارج می شدند، گفتند مسأله مهمی نیست. یک سوءتفاهم است که بزودی برطرف می شود و شوهرتان به خانه باز می گردد.
فریبا در حالی که بشدت ناراحت و عصبانی بود، ادامه داد: با گذشت چند روز وقتی خبری از او نشد مأموران انتظامی را در جریان گذاشتم، خودم هم با کمک چند نفر از دوستان و آشنایان به مراکز مختلف مراجعه کردم. اما فایده ای نداشت. انگار پرویز آب شده و به زمین رفته بود.
مشکلات زندگی و بی تابی های فرزندم و تنهایی و بی سرپرستی و نگرانی از سرنوشت همسرم بشدت مرا عذاب می داد. اما کاری هم از دستم برنمی آمد تا این که چند روز بعد یکی از دوستان به من تلفن کرد و گفت: یکی از روزهایی که برای تفریح به همدان رفته بوده شوهرم را در آن شهر با زن دیگری دیده است. اول باورم نمی شد اما تأکید او بر درستی گفته ها و مشاهداتش مرا به خود آورد و تصمیم گرفتم برای روشن شدن ماجرا به همدان بروم.
همان روز به اتفاق پدرم به همدان رفتیم و پس از یک هفته اقامت توانستیم پرویز را هنگام مراجعه به محل کارش غافلگیر کنیم.
پس از پایان اظهارات شاکی شوهر فراری نیز به قاضی دادگاه گفت: در زندگی مشترک با همسرم مشکلات زیادی داشتم بنابراین ابتدا سعی کردم خودم را مخفی کنم اما فایده ای نداشت. همسرم هم حاضر به جدایی نبود. بنابراین برای فرار از مشکلات روحی و خانوادگی تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم. به همین خاطر با طرح نقشه ای از ۳ نفر از دوستان قدیمی خواستم تا طبق یک برنامه از پیش تعیین شده مرا از خانه بدزدند تا بتوانم بدون ایجاد مزاحمت از طرف همسرم برای دومین بار ازدواج کنم.
با مطرح شدن این شکایت به دستور قاضی پرونده اکیپی از مأموران نیروی انتظامی تحقیقات در این باره را آغاز کردند. تا پس از بررسی اظهارات طرفین دادگاه در این باره تصمیم گیری کند.
فهیمه صابری
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید