سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


رد پای جزیره ابوموسی در سوره کهف قرآن


رد پای جزیره ابوموسی در سوره کهف قرآن
نام ایرانی جزیره ابوموسی یعنی گپ سبزو نشانگر آن است که این جزیره در گذشته های دوردست به خدا- انسان جاودانه دریاها یعنی خضر (سبز) یا همان ائا ایزد خرد و آبهای ژرف آبهای بابلی و به تفسیری دیگر بنده او اوتناپیشتیم (شخص جاودان، نوح) نسبت داده میشده است. ابوموسی در این باب استثناء نیست چه در تمامی نواحی سواحل ایرانی خلیج فارس و دریای عمان قدمگاههای خضر نبی پراکنده شده اند که بی شک نشانگر تأثیر تمدن غنی فرهنگ بابلی بر این منطقه است. همانکه در قرآن به اشاره محل پیر مردعاقل (=ادریس، آتراهاسیس بابلیها) که ساکن محل دریای محل تلاقی دریاها (مجمع بحرین، منظور تنگه هرمز محل تلاقی خلیج فارس و دریای عمان) خوانده شده است. اگر بنای روایت قرآنی را از بابل بدانیم در این صورت در آنجا ائا/خضر با موسی (موش هوشو= مار سمبل "مردوک پسر ائا" که زاده معبد آبها=ائا به شمار می رفت) همنشین به شمار آمده است. ایرانیان مردوک –موش هوشو را در مقام خدای پذیرفته شده اپم نپات یعنی زاده ناف آبها می نامیده اند. براین اساس در واقع ابوموسی یعنی جزیره پدر موسی(مردوک، ماردوش= مارنشان) اشاره به خود همان خضر/ادریس یعنی ائا (خدای معبد آبها) یا همان انکی (خدای زمین) در نزد سومریها است. نام جزایر همسایه ابوموسی یعنی تنب بزرگ و تنب کوچک را که به فارسی مارستان نامیده میشوند می توان حاصل از تحریف و تلخیص کلمه عربی ثعبان (ماربزرگ) به شمار آورد. اما خود معبد ایزد آبها چنانکه از شرح منابع کهن یونانی بر می آید در جزیره آراکیا (ایکارا، جزیره دارای ارگ و معبد سترگ و خارا) یعنی جزیره خارک واقع شده بوده است. بنابراین نظر به تازگی روایت قرآنی مسلم به نظر میرسد که آن در خود محیط مکه و مدینه در بین خود اعراب عربستان بر اساس روایات کهن توراتی و بابلی و اخبار جغرافیای تاریخی نواحی خلیج فارس پدید آمده است چه محلی که در خلیج فارس با موسی ربط دارد همان جزیره ابوموسی است که در تنگه هرمز (به اصطلاح قرانی مجمع بحرین) واقع شده است. ولی موسی تاریخی فلسطین و مصر کجا و خلیج فارس دوردست کجا. در اسطوره قرآنی اصحاب کهف موضوع سفر موسی و یوشع (منجی) و خضر در مجمع آبها و زنده شدن ماهی کاملاً منشاً ابوموسایی آن را عیان می سازند. این نام در اصل ایرانیش به صورت ابوم- ماسیک یا آب-بوم ماسیه یعنی جزیره ماهی بوده است که اعراب معنی آنرا نگهداشته و ظاهر آن را با موسی تورات و یوشع (منجی، مسیح، در اینجا در واقع ماسیه یعنی منسوب به ماهی) ربط داده اند. وجه اشتقاق عامیانه ایرانی زنده شدن ماهی و همراه ماهی نیز از این نام فارسی مستفاد میگردد که در اسطوره قرآنی صریحاً ازاین مفاهیم سخن به میان آمده است. جالب است که یونانیها نام ائای بابلی ها را در زبان خود اوآنس (یونس) قید کرده و او را خدا-نسان نیمه ماهی و نیمه آدمی معرفی نموده اند که از دریا بر آمده و خط را به مردم یاد داده و به دریا باز گشته بود. به طوری که اسطوره قرآنی مربوط به جزیره ابوموسی در خواهیم یافت در تلفظ عربی ابوماسی (جزیره ماهی) جز اول را از ریشه عربی اِبا یعنی امتناع، ناشکیبایی و سرکشی و همچنین از کلمه بابلی ابّا یعنی پیر مرد و دریای مینوی گرفته جزء دوم را با نام عبری موسی مطابقت داده اند.
داستان قرآنی موسی و یوشع و خضر و ماهی محل مجمع بحرین در سایت اسلامی هلال از این قرار آمده است: خدای سبحان به موسی وحی کرد که در سرزمینی بندهای دارد که دارای علمی است که وی آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرین برود او را در آنجا خواهد دید به این نشانه که هر جا ماهی زنده - و یا گم - شد همانجا او را خواهد یافت. موسی (علیهالسلام ) تصمیم گرفت که آن عالم را ببیند، و چیزی از علوم او را فرا گیرد، لا جرم به رفیقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرین حرکت کردند و با خود یک عدد ماهی مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسیدند و چون خسته شده بودند بر روی تخته سنگی که بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه ای بیاسایند و چون فکرشان مشغول بود از ماهی غفلت نموده فراموشش کردند.
از سوی دیگر ماهی زنده شد و خود را به آب انداخت - و یا مرده اش به آب افتاد - رفیق موسی با اینکه آن را دید فراموش کرد که به موسی خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنکه از مجمع البحرین گذشتند و چون بار دیگر خسته شدند موسی به او گفت غذایمان را بیاور که در این سفر سخت کوفته شدیم . ...
. ۶۰و (یاد کن ) چون موسی به شاگرد خویش گفت : آرام نگیرم تا به مجمع دو دریا برسم ، یا مدتی دراز بسر برم .. .۶۱و همین که به جمع میان دو دریا رسیدند، ماهی شان را از یاد بردند و آن ماهی راه خود را به طرف دریا پیش گرفت
. ۶۲و چون بگذشتند، به شاگردش گفت : غذایمان را پیشمان بیار، که از این سفرمان خستگی بسیار دیدیم .
۶۳ .گفت : خبر داری که وقتی به آن سنگ پناه بردیم ، من ماهی را از یاد بردم ؟ و جز شیطان مرا به فراموش کردن آن وانداشت که یادش نکردم و راه عجیب خود را پیش ‍ گرفت.
۶۴ . گفت : این همان است که می جستم . و با پی جویی نشانه قدمهای خویش بازگشتند.
۶۵ .پس بنده ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خویش رحمتی بدو داده بودیم و از نزد خویش دانشی به او آموخته بودیم .
.۶۶ موسی بدو گفت : آیا تو را پیروی کنم که به من از آنچه آموخته ای ، کمالی بیاموزی ؟
.۶۷ گفت : تو به همراهی من هرگز شکیبایی نتوانی کرد.
۶۸ .چگونه در مورد چیزهایی که از راز آن واقف نیستی ، شکیبایی می کنی ؟
۶۹ . گفت : اگر خدا خواهد، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ باب نافرمانی تو نمی کنم.
.۷۰ گفت : اگر به دنبال من آمدی ، چیزی از من مپرس تا درباره آن مطلبی با تو بگویم .
۷۱ . پس برفتند و چون به کشتی سوار شدند، آن را سوراخ کرد. گفت : آن را سوراخ کردی تا مردمش را غرق کنی ؟ حقا که کاری ناشاسته کردی.
.۷۲ گفت : مگر نگفتم که تو تاب همراهی مرا نداری ؟
۷۳ . گفت : مرا به آنچه فراموش کرده ام ، بازخواست مکن و کارم را بر من سخت مگیر.
۷۴ . پس برفتند تا پسری را بدیدند و او را بکشت . گفت : آیا نفس محترمی که کسی را نکشته بود. بیگناه کشتی ؟ حقا کاری قبیح کردی.
۷۵ .گفت : مگر به تو نگفتم که تو به همراهی من هرگز شکیبایی نتوانی کرد؟
۷۶ . گفت : اگر بعد از این چیزی از تو پرسیدم ، مصاحب من بکن ، که از جانب من معذور خواهی بود.
۷۷ . پس برفتند تا به دهکده ای رسیدند و از اهل آن خوردنی خواستند و آنها از مهمان کردنشان دریغ ورزیدند، در آنجا دیواری یافتند که می خواست بیفتد، پس آن را به پا داشت . گفت : کاش برای این کار مزدی می گرفتی .
۷۸ . گفت : اینک (موقع ) جدایی میان من و توست و تو را از توضیح آنچه که توانایی شکیباییش را نداشتی ، خبردار می کنم.
۷۹ .اما کشتی برای برای مستمندانی بود که در دریا کار می کردند. خواستم معیوبش ‍ کنم ، چون که در راهشان شاهی بود که همه کشتیها را بغصب می گرفت
۸۰. اما آن پسر، پدر و مادرش مؤ من بودند، ترسیدم به طغیان و انکار دچارشان کند.
۸۱. و خواستم پروردگارشان پاکیزه تر و مهربان تر از آن عوضشان دهد.
۸۲ . اما دیوار از دو پسر یتیم این شهر بود و گنجی از مال ایشان زیر آن بود، و پدرشان مردی شایسته بود. پروردگارت خواست که به رشد خویش رسند و گنج خویش بیرون آرند. رحمتی بود از پروردگارت ، و من این کار را از پیش خود نکردم . چنین است توضیح آن چیزها که بر آن توانایی شکیبایی آن را نداشتی.
(از سوره مبارکه کهف)
● داستان موسی و خضر (ع ) در قرآن
خدای سبحان به موسی وحی کرد که در سرزمینی بندهای دارد که دارای علمی است که وی آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرین برود او را در آنجا خواهد دید به این نشانه که هر جا ماهی زنده - و یا گم - شد همانجا او را خواهد یافت .
موسی (علیهالسلام ) تصمیم گرفت که آن عالم را ببیند، و چیزی از علوم او را فرا گیرد، لا جرم به رفیقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرین حرکت کردند و با خود یک عدد ماهی مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسیدند و چون خسته شده بودند بر روی تخته سنگی که بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه ای بیاسایند و چون فکرشان مشغول بود از ماهی غفلت نموده فراموشش کردند.
از سوی دیگر ماهی زنده شد و خود را به آب انداخت - و یا مرده اش به آب افتاد - رفیق موسی با اینکه آن را دید فراموش کرد که به موسی خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنکه از مجمع البحرین گذشتند و چون بار دیگر خسته شدند موسی به او گفت غذایمان را بیاور که در این سفر سخت کوفته شدیم.
در آنجا رفیق موسی به یاد ماهی و آنچه که از داستان آن دیده بود افتاد، و در پاسخش گفت : آنجا که روی تخته سنگ نشسته بودیم ماهی را دیدم که زنده شد و به دریا افتاد و شنا کرد تا ناپدید گشت ، من خواستم به تو بگویم ولی شیطان از یادم برد - و یا ماهی را فراموش کردم در نزد صخره پس به دریا افتاد و رفت . موسی گفت : این همان است که ما، در طلبش بودیم و آن تخته سنگ همان نشانی ما است پس باید بدانجا برگردیم.
بی درنگ از همان راه که رفته بودند برگشتند، و بندهای از بندگان خدا را که خدا رحمتی از ناحیه خودش و علمی لدنی به او داده بود بیافتند. موسی خود را بر او عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و رشدی که خدایش ارزانی داشته به وی تعلیم دهد. آن مرد عالم گفت : تو نمی توانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده کنی تحمل نمایی ، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمی دانی ، و چگونه تحمل توانی کرد بر چیزی که احاطه علمی بدان نداری ؟ موسی قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانیش نکند. عالم بنا گذاشت که خواهش او را بپذیرد، و آنگاه گفت پس اگر مرا پیروی کردی باید که از من از هیچ چیزی سؤ ال نکنی ، تا خودم در باره آنچه می کنم آغاز به توضیح و تشریح کنم.
موسی و آن عالم حرکت کردند تا بر یک کشتی سوار شدند، که در آن جمعی دیگر نیز سوار بودند موسی نسبت به کارهای آن عالم خالی الذهن بود، در چنین حالی عالم کشتی را سوراخ کرد، سوراخی که با وجود آن کشتی ایمن از غرق نبود، موسی آنچنان تعجب کرد که عهدی را که با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسید چه می کنی ؟ می خواهی اهل کشتی را غرق کنی ؟ عجب کار بزرگ و خطرناکی کردی ؟ عالم با خونسردی جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را نداری ؟ موسی به خود آمده از در عذرخواهی گفت من آن وعدهای را که به تو داده بودم فراموش ‍ کردم ، اینک مرا بدانچه از در فراموشی مرتکب شدم مؤ اخذه مفرما، و در باره ام سختگیری مکن .
سپس از کشتی پیاده شده به راه افتادند در بین راه به پسری برخورد نمودند عالم آن کودک را بکشت . باز هم اختیار از کف موسی برفت و بر او تغیر کرد، و از در انکار گفت این چه کار بود که کردی ؟ کودک بی گناهی را که جنایتی مرتکب نشده و خونی نریخته بود بی جهت کشتی ؟ راستی چه کار بدی کردی ! عالم برای بار دوم گفت : نگفتم تو نمی توانی در مصاحبت من خود را کنترل کنی ؟ این بار دیگر موسی عذری نداشت که بیاورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگیری کند و از سوی دیگر هیچ دلش رضا نمی داد که از وی جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به این معنا که مادامی که از او سؤ الی نکرده با او باشد، همینکه سؤ ال سوم را کرد مدت مصاحبتش پایان یافته باشد و درخواست خود را به این بیان اداء نمود: اگر از این به بعد از تو سؤ الی کنم دیگر عذری نداشته باشم .
عالم قبول کرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قریه ای رسیدند، و چون گرسنگیشان به منتها درجه رسیده بود از اهل قریه طعامی خواستند و آنها از پذیرفتن این دو میهمان سر باز زدند. در همین اوان دیوار خرابی را دیدند که در شرف فرو ریختن بود، به طوری که مردم از نزدیک شدن به آن پرهیز می کردند، پس آن دیوار را به پا کرد. موسی گفت : اینها که از ما پذیرائی نکردند، و ما الا ن محتاج به آن دستمزد بودیم .
مرد عالم گفت : اینک فراق من و تو فرا رسیده . تاءویل آنچه کردم برایت می گویم و از تو جدا می شوم ، اما آن کشتی که دیدی سوراخش کردم مال عدهای مسکین بود که با آن در دریا کار می کردند و هزینه زندگی خود را به دست می آوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتیها را غصب می کرد و برای خود می گرفت ، من آن را سوراخ کردم تا وقتی او پس از چند لحظه می رسد کشتی را معیوب ببیند و از گرفتنش صرفنظر کند.
و اما آن پسر که کشتم خودش کافر و پدر و مادرش مؤ من بودند، اگر او زنده می ماند با کفر و طغیان خود پدر و مادر را هم منحرف می کرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم ، تا خدا به جای او به آن دو فرزند بهتری دهد، فرزندی صالحتر و به خویشان خود مهربانتر و بدین جهت او را کشتم .
و اما دیواری که ساختم ، آن دیوار مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و در زیر آن گنجی نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردی صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا دیوار را بسازم به طوری که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج کنند، و اگر این کار را نمی کردم گنج بیرون می افتاد و مردم آن را می بردند.
آنگاه گفت : من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم ، بلکه به امر خدا بود و تاویلش هم همان بود که برایت گفتم : این بگفت و از موسی جدا شد.
علی مفرد


همچنین مشاهده کنید