یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

از وحی به عقل


از وحی به عقل
كلام اسلامی تا قرن پنجم تقریباً مستقل و متمایز از دو نهضت فلسفه و تصوف رشد كرد. از آن پس، با رویارویی جدی و تعامل هرچه بیشتر این سه حوزه، آنها به شدت از یكدیگر تأثیر پذیرفتند.
از این زمان دیگر نه غزالی می‏توانست ‏بدون توجه به فلسفه و عرفان اندیشه‏ورزی كند و نه ابن‌رشد قادر بود كلام و عرفان را نادیده گیرد. عقل‌گرایی از این دوره به تدریج ‏بغرنج و پیچیده می‏شود و تحلیل آن نیاز به پژوهش بیشتر دارد. این مقاله با اشاره به عوامل پیدایش عقل‌گرایی در جهان اسلام، با برشمردن برخی از نمایندگان آن، سیری تاریخی از آن ارائه می‌دهد.
□□□
نص‌گرایی در آغاز بیش از آنكه یك مكتب كلامی باشد، یك بینش و زمینه فرهنگی است كه اندیشه‏های گوناگون از آن سرمی‏زند و برمی‏آید‌. با این همه، غلبه نص‌گرایی در سال‌های نخستین اسلامی را نباید تنها یك پدیده طبیعی دانست.
حاكمیت‏ سیاسی در حمایت و تقویت این جریان بی‏تأثیر نبود. معلوم است كه در چنین فضایی جمود بر آیین‌های مذهبی و گرایش بی‏چون و چرا به چیزی که می‌توانیم آن را «سنت مهارشده‏» بنامیم تا چه حد برای حاكمیت‏سیاسی آن دوران پسندیده و پرفایده بود.
در واكنش به نص‌گرایی افراطی، به تدریج جریان دیگری در جامعه اسلامی رشد كرد كه بعدها صورت نهایی‏اش را در فرقه معتزله یافت. هرچند نزاع بین این دو گروه در آغاز بر دو مسأله جبر و اختیار و تشبیه و تنزیه دور می‏زد، اما این رویارویی گسترش یافت و معلوم شد كه در اصل اختلاف بر سر شیوه برخورد با متون دینی است. اهل حدیث ظاهر الفاظ قرآن و روایات را سرلوحه دیانت‏ خویش می‏گرفتند و معتزله ، با استمداد از عقل ، راه را بر توجیه و تاویل متون دینی باز می‌کردند.
● عوامل پیدایش عقل‌گرایی
گرایش به تفكر را پیش از هرچیز باید در خود اسلام جست ‏وجو كرد. قرآن، برخلاف متون دینی یهود و نصارا، پیوسته بر عنصر عقل و تفكر تأكید می‏كند. با وجود این، عقل‌گرایی در اسلام بی‏شك از عوامل بیرونی اثر پذیرفته است.
گسترش اسلام و مواجهه مسلمین با فرهنگ‌های دیگر دو تأثیر مهم در اندیشه اسلامی برجای گذاشت: از یك سو علوم و افكار بیگانه به تدریج ‏بر ذهنیت جامعه اسلامی اثر گذاشت و از سوی دیگر دانشمندان اسلامی را برای دفاع از مبانی دینی در مقابل ادیان و فلسفه‏های معارض برانگیخت.
به یاد داشته باشیم كه خردباوری، حتی در اوج شكوفایی آن، معمولاً اقلیت فرهیخته جامعه است و توده متدین ایمان و تعبد دینی را بر چون و چراهای عقلی ترجیح می‏دهد. رشد عقل‌گرایی از یك سو و انحطاط و جمود حنابله از سوی دیگر، علمای اهل سنت را به بازنگری و پیرایش در دیدگاه‌های سنتی فراخواند.
با آغاز قرن چهارم ،جریان نص‌گرایی وارد مرحله تازه‏ای می‏شد. شخصیت‏ بزرگ اهل تسنن به طور جداگانه دست‏ به احیا و بازسازی اندیشه دینی و جذب عناصری از كلام معتزلی زد: ابوالحسن اشعری. اشعری بیشتر به حفظ اصول حنابله در قالب‌های جدید پرداخت. اشعری را حد واسط میان اهل الحدیث و معتزله دانسته‏اند. به این ترتیب در قرن چهارم حلقه‏های پیوند میان نص‌گرایی و عقل‌گرایی تكمیل شد و نخستین تقریب میان این دو جریان شكل گرفت.
مفهوم عقل در بین دانشمندان اسلامی از همان آغاز دارای دو جنبه نظری و عملی بود و اختلاف معتزله با اهل حدیث را در هر دو جنبه می‏توان دید. هرچند این تفكیك از آغاز روشن نبود، اما در واقع دو مسأله مهم كلامی آن روزگار، یعنی تشبیه و تنزیه و جبر و اختیار، تجلی این دو جنبه از عقل بود. اهل حدیث معتقد بودند كه اوصاف باریتعالی را باید به همان معنای ظاهری كه در آیات و روایات آمده پذیرفت و عقل را حق چون و چرا یا توجیه وتأویل نیست.
معتزله، در مقابل، داوری عقل را هم در «معارف عقلی‏» و هم در «احكام عقل‏» پذیرفتند. به نظر آنها: «المعارف كلها معقوله بالعقل، واجبهٔ بنظر العقل، و شكر المنعم واجب قبل ورود السمع والحسن والقبح ذاتیان للحسن والقبیح‏». از دیگر نزاع‌های میان اهل حدیث و معتزله این بود كه آیا شناخت ‏خداوند امری نظری و اكتسابی است‏ یا از امور بدیهی است كه عقل و فطرت انسانی آن را به ضرورت و اضطرار درك می‏كند.
نص‏گرایان عموماً معرفت الهی را امری روشن و بدیهی شمرده‌اند. برعكس ، معتزله بر این باور بودند كه معرفت‏ خداوند جز از طریق نظر و استدلال حاصل نمی‏شود. همین اعتقاد بود كه معتزله را به تأسیس علم كلام و تنظیم اصول و قواعدی برای شناخت ‏خداوند و صفات و افعال او واداشت.
اگرچه به ظاهر اشعری عقل را تنها برای تثبیت و دفاع از مبانی اهل حدیث‏ به خدمت گرفت، اما همین كه پای عقل به میان آمد، عقاید دینی پذیرفته شده یكی پس از دیگری تقیید و تعدیل شد. نظریه تشبیهی صفات با قید «بلاكیف‏»، نظریه جبر با اعتقاد به عدم خلق قرآن با قید «كلام انفسی‏» از برداشت كهنه اهل حدیث ‏خارج شد و صورتی عقل‏پسند به خود گرفت. از همه اینها مهم تر اینكه دیگر شناخت ذات و صفات الهی امری بدیهی و روشن تلقی نمی‏شد، بلكه نیازمند دلیل و استدلال بود و این همان گام به جلو در تلاش‌های عقلی اشعری بود. اگرچه در همان حال توضیح نظریه «کسب» توسط اشعری تلاشی ناکام وغیرعلمی جلوه کرد.
با آمدن جوینی ، كلام در مكتب اشاعره صورت عقلی و جدلی به خود گرفت. وی در مقدمه كتاب الشامل فی اصول الدین به تفصیل از مبانی و روش عقلی سخن گفت و به شبهات كسانی كه استدلال را بدعت ‏یا بی‏فایده می‏دانستند، پاسخ گفت. هرچند جوینی را مؤسس در علم كلام نمی‏دانند، ولی به هرحال با ظهور او گرایش عقلانی در كلام اشعری به نقطه اوج خود رسید.
● غزالی در كشاكش عقل و وحی
غزالی با وارد كردن منطق ارسطویی به علم كلام اشعری، آن را یك گام دیگر به پیش برد. تا پیش از او، حتی در آثار استادش جوینی، متكلمان از نظام منطقی ارسطو بهره نمی‏گرفتند. او با زیركی تمام و با جعل اصطلاحات تازه برای مفاهیم منطقی ادعا كرد كه قواعد منطق را از آیات قرآن استخراج كرده است. او همچنین ادعا كرد كه ارسطو و یونانیان منطق را از پیامبران پیشین برگرفته‏اند و از این رو منطق ارسطو ریشه‏ای كاملاً دینی دارد.
رد و نقض آرای فیلسوفان و صاحبان مذاهب و غور در اندیشه‏های كلامی به تدریج غزالی را نسبت ‏به علم كلام نیز بدبین كرد. این نكته حتی از كتاب كلامی او
«الاقتصاد» تا حدودی دانسته می‏شود. از این جاست كه مرحله دوم حیات غزالی آغاز می‏شود. او گوهر گمگشته خویش را در تصوف باز می‏یابد و یقین از دست رفته را تنها در سلوك عرفانی، كه به زعم او سرآغاز راه نبوت است، می‏بیند.
در احیاء علوم الدین عقل و خردورزی جایگاهی نازل دارد. در عوض سلوك عرفانی و تعبد دینی مقام بالایی را به خود اختصاص می‏دهد. قدم بسیار مهم دیگری كه غزالی برداشت، لایه‏لایه كردن حقایق و معارف دینی بود. اگر حقیقت درجات و بطون مختلف دارد و اگر انسان‌ها از نظر هستی و عقل مراتب گوناگون دارند، پس هر كس را باید متناسب با ظرفیت وجودی‏اش تعلیم كرد. از این جاست كه غزالی راهی برای ورود عرفان به معارف دینی بازمی‏كند و آن را فراتر از فقه و كلام می‏نشاند.
ابن‌رشد درست از همین مبنای غزالی استفاده كرد و برای آشتی دادن عقل و دین تلاش كرد. با این تفاوت كه غزالی حقایق عالی و معارف والا را به عرفان نسبت می‏داد و ابن‌رشد به فلسفه. ابن‏رشد بر این باور بود كه قرآن با تأكید بر تفكر و تحصیل معرفت عملاً عقل فلسفی را تأ‌یید کرده است. از نظر او ظواهر متون دینی برای عوام است و فیلسوف با كشف حقایق برهانی به تاویل نصوص دست می‏یابد. عوام را نباید با حقایق باطنی آشنا كرد و حتی ‏به آنان نباید گفت كه نصوص دینی تاویل‏پذیر است.
حقایق دینی را، كه همان حقایق فلسفی است، باید در زبان پیچیده و در همان منابع فلسفی مطرح كرد تا نااهلان بدان راه نیابند. غزالی و ابن‌رشد تاویل را ویژه «راسخان در علم‏» می‏دانند، با این فرق كه غزالی راسخان در علم را متصوفه و ابن رشد فلاسفه می‏داند.
● عقل‌گرایی و نص‌گرایی در سده‏های متأخر
غزالی با میدان دادن به تصوف عملاً تفكر عقلانی را تحقیر كرد. فلسفه را از قلمرو دین راند و كلام را به عنوان پاسدار مبانی دینی تعیین كرد. در مقابل، ابن‌رشد با تألیف كتاب
«تهافت التهافت» از حرمت عقل دفاع كرد و با دو كتاب دیگرش،« فصل‏المقال» و«الكشف عن مناهج الادله»، به نظرخود‌، عقل و دین را سازش داد. از لطا‌ئف روزگار آنكه ابن‌رشد بیش از غزالی در تحولات بعدی كلام اشعری اثر گذاشت.
پس از غزالی، علی‏رغم تلاش‌های او، یك سنت نیرومند كلامی پاگرفت كه گاه تا قلب مباحث فلسفی به پیش می‏رفت. عبدالكریم شهرستانی (م‏۵۴۸ق)، فخر رازی (م‏۶۰۶ق)، قاضی عضد ایجی (م‏۷۵۶ق)، سعدالدین تفتازانی (م‏۷۹۳ق) و سید شریف جرجانی (م‏۸۱۲ق) به این سنت كلامی وابسته‏اند. در كلام اهل سنت نه تنها شعله عقل‌گرایی خاموش نشد، بلكه روزبه‌روز فروزان‌تر گردید ،به طوری كه آثار این گرایش تا عصر حاضر پابرجاست. اما تأثیر غزالی را باید در جای دیگر نشان گرفت.
او دو جریان مهم را باعث ‏شد و یا لااقل زمینه‏سازی كرد: از یك طرف به تصوف كه تا آن زمان به عنوان یك جریان مستقل و منزوی به شمار می‏آمد‌،رنگ دیانت زد و آن را به درون جامعه دینی كشاند. از طرف دیگر، زمینه تقویت جریان نص‌گرایی را فراهم ساخت.
غزالی با تضعیف فلسفه و كلام و رویكرد به وحی به طور غیرمستقیم ، راه را برای عرض اندام سلفیه هموار كرد. نص‌گرایی افراطی كه با مرگ ابن حزم (م‏۴۵۶ق) در اندلس تقریباً روبه خاموشی گرایید بار دیگر در دمشق زنده شد. این بار ابن‌تیمیه (م‏۷۲۸ق) و سپس شاگردش ابن‌قیم (م‏۷۵۱ق) بنای اندیشه‏ای را گذاشتند كه اكنون نیز، از جمله در فرقه وهابیت، به بقای خویش ادامه می‏دهد.
در آخرین مرحله، متكلمان شیعه فلسفه عقلی مشاء را قالب مناسبی برای عرضه معارف دین تشخیص دادند. اگر بخواهیم از این هم كمی پیشتر بیاییم با مرحله چهارمی مواجه می‏شویم كه تا عصر حاضر ادامه یافته است.
آغازگر این دوره صدرالمتالهین شیرازی(م‏۱۰۵۰ق) است. او گذشته از مقولات فلسفی، مبانی و مفاهیم عرفانی را نیز به خدمت می‏گیرد و دین با عقل و اشراق هم سخن و همساز می‏شود. اگر در مرحله سوم ،كلام رنگ فلسفه به خود گرفت، در این جا این فلسفه و عرفان بود كه لباس كلام بر تن می‏كرد.
سیدعلی هاشمی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید