سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


از برخورد ادیان تا جنگ تمدنها


از برخورد ادیان تا جنگ تمدنها
یكی از مباحث مهم در جامعه شناسی دین در عصر جدید، بررسی رابطه ادیان مختلف با یکدیگر است که در پارادایم های مختلف از گفتگو میان ادیان تا جنگ بین ادیان بررسی می شود. با وجود آن که در سالهای اخیر موسسات، نهادها، نظریات و شعارهای گوناگونی برای تقریب ادیان و مذاهب صورت پذیرفته، اما واقعیت آن است که روز به روز درگیری و تضاد میان ادیان خصوصا اسلام با مسیحیت و یهودیت بیشتر شده است.
بررسی این مهم در نمونه های تاریخی ۳۰ سال گذشته به روشنی قابل تبیین است: انقلاب اسلامی ایران، موج های اسلام گرایی و بنیادگرایی اسلامی، مسئله سلمان رشدی، تضاد میان طرفداران مسیحیت و یهودیت، واقعه ۱۱ سپتامبر، حمله آمریکا به افغانستان و عراق و در روزها و ماه های اخیر کاریکاتورهای پیامبر اسلام، جنگ لبنان و اسرائیل و سخنان پاپ جنبه های مختلفی از این تضاد را به نمایش گذاشته اند.
در این میان بررسی جامعه شناسی ادیان و رابطه دین و جامعه چه در جزء و چه در کل بدون توجه به نظریات موثر در زمینه برخورد ادیان ناقص به نظر می رسد. از همین رو در این مقال سعی می شود نگاهی به فرضیه اندیشمند آمریکایی، ساموئل هانتینگتون درباره جنگ تمدنها انداخته و از منظر جامعه شناختی ابعاد آن را واکاوی کنیم، واقعیت آن است تسامحا تمدنها نزد وی مساوی با ادیان است و منظور اصلی از جنگ تمدنها، همان برخورد میان ادیان است که از ابتدای وجود ادیان وجود داشته است.
از آن هنگام که مسیحیت ظهور کرد، یهودیان آن را و پیامبرش را تحمل نکردند، آن زمان که اسلام ظهور کرد درگیری ها میان اسلام و این دو دین بزرگ شعله ور شد، جنگهای صلیبی درگرفت و هماره در طول تاریخ، رکنی از جوامع و ملل دین و برخورد میان ادیان بوده است که غفلت جامعه شناسی از این حقیقت اشتباهی فاحش است.
اما فرضیه برخورد تمدنها كه امروز تبدیل به استراتژی و دكترین شده، ابتدا از سوی لیستر پرسوندر سال ۱۹۵۶ مطرح شد و تعارضات بین تمدنی مورد توجه قرار گرفت و سپس ساموئل هانتینگتون، نظریه پرداز و استراتژیست آمریكایی، ابتدا در سال ۱۹۹۳ در مجله فارین افیزر و سپس در كتابی تحت عنوان The Clash Of Civilization«برخورد تمدنها» تبیین شده و امروزه به عنوان یك استراتژی و نظریه حیاتی در سیاست جهانی آمریكا مورد توجه است. موضوع اساسی در این فرضیه تقسیم بندی
جهان به ۷ یا ۸ تمدن اصلی است و تمركز بر این نكته كه جهان امروز، جهان قدرتمندی تمدنها است و هویت بخشی هر فرد بر اساس تمدن اوست. هانتینگتون با تكیه بر این امر و مسئله بازگشت خدا، معتقد است رشد روزافزون جمعیتی، سیاسی و اقتصادی برخی تمدنها و ظهور گروه های بنیادگرا باعث می شود، قرن پیش روی ما، قرن تضاد و برخورد بین تمدنها باشد. او اكیداً تصریح می كند كه مدافع مطلوبیت این درگیری نیست، بلكه وی طراح و تبیین كننده این فرضیه است كه درآینده اتفاق خواهد افتاد.
به هر حال هانتینگتون با توجه به اصل سیاست به جای اقتصاد، آینده جهان را اینگونه می بیند و البته با تعصب های خاص نژادی و هویتی، خواستار حفظ اصالت هویت آمریكایی و غربی است كه در این راستا در كنار دیدگاه محافظه كارانه، نظریاتی رادیكال در رد مهاجرت، جهانی شدن، پلورالیسم و لزوم اتحاد و دشمنی مشترك می دهد. در مجموع با توجه به انتقادات از وی و نیز آینده جهان، بعید است آن چه او فرض می كند اتفاق افتد، مگر آمریكا جهان را چنین بخواهد.
تبیین جامعه شناختی این نظریه نیاز به بررسی مفهوم تمدن، بررسی تمدنهای مورد نظر هانتینگتون و خصوصاً بررسی جامعه شناختی رابطه غرب و اسلام است که سعی می شود به نکاتی در این زمینه اشاره شود و در آخر نیز نقد جامعه شناسانه بر این نظریات كه در این مقاله سعی شده به این هدف برسیم.
● مفهوم و اهمیت تمدن
تمدن، مفهومی وسیع و چند جانبه است كه تعاریف متفاوتی از آن شده است. از دیدگاه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی می توان به تمدن نگاه كرد و تعاریف متفاوتی از آن را ارائه نمود. با وجود آنكه تمدن Civilization با مفهوم فرهنگ Culture قرابت نزدیكی دارد، اما باید آن را فراتر از یك ملت یا فرهنگ خاص دانست. در یك تعریف، تمدن نوعی گروه بندی میان مردم است كه گسترده ترین سطح هویت بخشی فرهنگی كه هر فرد به طور ناخودآگاه عضو آن می شود را به وجود می آورد. این گروه بندی یا تقسیم بندی می تواند شامل یك دولت ملت (مثل ژاپن) یا چند دولت ملت (مثل كشورهای اسلامی یا غربی) باشد.
در تعاریف دیگر از تمدن، آن را نظمی اجتماعی می دانند كه در نتیجه وجود آن، خلاقیت فرهنگی امكان پذیر شده و جریان می یابد. یا خود هانتینگتون بالاترین گروه بندی فرهنگی و گسترده ترین سطح هویت فرهنگی را تمدن نامیده است. دیگرانی چون هنری لوكاس معتقدند كه تمدن، پدیده ای به هم تنیده شده است كه همه حیطه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی هنر و ادبیات را دربرمی گیرد.
در تحلیل مفهوم تمدن، اولا شرایطی قائل شده اند و ثانیاً عناصری برای آن انتزاع كرده اند. از شرایط لازم برای ایجاد یك تمدن در هر زمانی، پایان ناامنی و هرج و مرج است. دیگر آن كه سیستم و سازمانهایی كه چهار ركن اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به طور عینیو عملی شكل گیرند و در یك كلام به قول ابن خلدون، پیشرفت انسان در هیأت اجتماع محقق گردد.
اما به طور كلی ۴ عنصر اساسی و لازم برای هر تمدن نیز برشمرده شده است:
۱) پیش بینی در امور اقتصادی
۲) سازماندهی سیاسی
۳) سنن اخلاقی
۴) كوشش در راه بسط معرفت و هنر
اما اهمیت تمدن در اینجاست كه هویت بخش به جامعه و تك تك افراد عضو جامعه است. هر فرد در پاسخ به این سؤال كه من كیستم؟ بدون شك به تمدن خویش رجوع می كند و دین، زبان، قومیت، نژاد، اخلاق، رنگ پوست، هنر، تاریخ و... پاسخ به سؤال هویتی فرد است كه همگی اینها سازنده یك تمدن هستند. و افرادی كه در پاسخ به این سؤالات جواب مشابهی داشته باشند، تشكیل دهنده یك تمدن خاص خواهند بود. غیر از این موضوع مهم، در جهان امروز كه به قول هانتینگتون چند تمدن بزرگ در جهان حاكم هستند، هر تمدن ارائه دهنده خط مشی به افراد و ملل تابع آن است و می تواند
در آینده جهان نیز تأثیر گذار باشد كه فرضیه برخورد تمدنها نیز می تواند تبیین كننده یكی از وجوه اهمیت تمدنها در آینده جهان بشری باشد.
● جهان چند تمدنی
به عقیده هانتینگتون در جهان پس از جنگ سرد، اولین بار در تاریخ، سیاست جهانی، چند قطبی و چند تمدنی شده است. این در حالی است كه در طول حیات بشر، تمدنها تماسی با همدیگر نداشته و اصولا مراوده ای در میان نبوده است. و در طول قرن ۲۰ نیز، سیاست جهانی شكل دو قطبی گرفته و جهان به سه بخش تقسیم شد. و سه فاز مجزا در طرفداران آمریكا و اروپا، كمونیسم و طرفداران آن و نیز غیر متعهدها تشكیل شد. اما به عقیده هانتیگتون، در اواخر دهه ۸۰ كه جهان كمونیست فروپاشید و نظام بین المللی جنگ سرد به تاریخ پیوست، جهان با نوعی گوناگونی فرهنگی مواجه است.
ملتهاو انسانها با نوعی پرسش بنیادی مواجه اند: «ما كیستیم؟» پاسخ به این پرسش بر حسب نیاكان، دین، زبان، تاریخ، ارزش ها، عادات و نهادهای خود، كه نوعی پاسخ سنتی نیز می باشد، موجب می شود كه هرفرد با گروه های فرهنگی چون قبیله ها و گروه های قومی، پیروان یك دین، ملت ها و در سطحی گسترده تر با تمدن ها همذات پنداری كند. این موضوع است كه جهان امروز با را یك جهان چند تمدنی مواجه كرده است و هر فرد در این دنیای بزرگ احساس می كند كه به یك تمدن تعلق دارد.
نكاتی كه هانتینگتون در این جهان چندتمدنی به آن توجه دارد در حوزه سیاسی و فرهنگی قابل اعتناست. او معتقد است در این هویت شناسی چند فرهنگی آن چه برای تعیین هویت فرهنگی استفاده می كنیم، این است كه ما بفهمیم چه كسی «نیستیم»؟ و بیشتر برای دانستن كیستی خود باید درك كنیم كه با چه كسی «دشمن» هستیم! یعنی دغدغه امروز بشر، اولا شناخت هویت و تعلق تمدنی است و ثانیاً نیل به این مقصود با دشمن شناسی امكان پذیر است.
در این دنیای جدید، سیاست های منطقه ای ماهیت قومی دارد و سیاست جهانی، سیاست تمدن هاست. رقابت میان ابرقدرت ها نیز جای خود را به برخورد میان تمدن ها داده است و سخت ترین و خطرناك ترین برخوردها نیز نه رویارویی فقر و غنا یا چپ و راست، بلكه رویارویی و تضاد میان گروه هایی است كه به واحدهای فرهنگی متفاوت تعلق دارند.
● الگوهای تقسیم بندی تمدنی
هانتینگتون برای تقسیم بندی تمدن ها با استفاده از عقاید آرنولد توین بی، از تعلقات دینی استفاده می كند.
او معتقد است برای تقسیم بندی جهان و درك امروز آن، نیاز به الگوهایی آشكار یا پنهان داریم تا به این ۵ هدف برسیم:
۱) واقعیت را سامان داده و درباره به تعمیم بپردازیم.
۲) روابط علی و معلولی موجود میان پدیده ها را درك كنیم.
۳) حوادث بعدی را پیش بینی و یا پیش گویی كنیم.
۴) آن چه را اهمیت دارد از وقایع بی اهمیت بازشناسی كنیم.
۵) برای دسترسی به اهدافمان چه مسیری را انتخاب كنیم.
و هانتینگتون با ذكر این مقدمات به چهار الگوی تقسیم بندی جهان امروز، می پردازد:
▪ «الگوی جهان واحد»;
كه پس از سقوط كمونیسم شكل گرفته و نظریه «پایان تاریخ»، فوكویاما پشتوانه آن است و به طور كلی جهانی شدن و حاكم شدن غرب به ویژه آمریكا بر جهان را پیگیری می كند.
▪ «الگوی جهان دوپاره»;
كه این نظریه، تقسیم بندی جهان به دو گروه، ما و آن ها، خودی و غیر خودی، تمدن ما و بربریت آنها، شرق و غرب، شمال و جنوب، مركز و پیرامون، اسلام و كفر و... را مور توجه قرار می دهد. كه بیشتر از لحاظ اقتصادی به مسائل توجه دارد و به یك دیدگاه واحد نمی رسد.
▪ «الگوی هرج و مرج»;
این الگو، برداشتی رئالیستی از جهان می دهد كه به نوعی هرج و مرج در رابطه جهانی اشاره دارد و از همین رو كشورها هماره تلاش می كنند تا برای تضمین بقا و امنیت خویش قدرت خود را افزایش دهند.
▪ «الگوی دولت - مدار»،
كه توجه به روابط و خصومت های میان دول و نه ملل می پردازد.
اما هانتینگتون به صراحت معتقد است كه هر یك از چهار الگو علیرغم آن كه «آمیزه ای از واقع گرایی و ایجاز را به درجات مختلف در اختیار ما می گذارد، در عین حال همه این الگوها كاستی ها و محدودیت های خاص خود را دارند. و روشن است كه می توان برای مقابله با این كاستی ها از تركیب این الگوها استفاده كرد و مثلا چنین فرض كرد كه جهان به طور همزمان درگیر فرآیند همگرایی و واگرایی است. (اما به طور كلی این چهار الگو)... با یكدیگر سازگار نیستند و نمی توان گفت كه جهان، واحدی یگانه است و در عین حال مدعی شد كه این جهان به شكلی بنیادین به شرق و غرب با شمال و جنوب تقسیم پذیر است». اینجاست كه این اندیشمند سیاسی با صبغه دینی جهان را از منظر هفت یا هشت تمدن می نگرد.
● هشت تمدن اصلی و نكات مهم درباره آن ها
بر همین مبنا، هانتینگتون در راستای نظریه اش درباره برخورد تمدنها به تقسیم بندی جهان به تمدنهای مسیحی، اسلامی، كنفوسیوسی، ارتدوكس، اسلاو، هندی، آمریكای لاتین و آفریقایی اقدام می كند.
وی در این تقسیم بندی به نكات خاصی توجه دارد:
۱) این تمدنها، تمدن های اصلی و تأثیر گذار در روابط بین الملل خواهند بود.
۲) وزن و قدرت هر تمدن با دیگر تمدنها متفاوت است.
۳) در این تقسیم بندی از افكار توین بی و ماكس وبر استفاده شده; چرا كه اهمیت بیشتر به مسئله دین و دینداری فرهنگ و تمدن توجه شده است.
۴) اختلافات بین این تمدنها اساسی و بنیادی است.
۵) ویژگی ها و خصوصیات فرهنگی هر تمدن تغییرناپذیر است.
۶) خطوط گسل میان تمدن ها، امروز جایگزین مرزهای سیاسی عصر جنگ سرد شده است.● جایگاه هر تمدن
نكته اساسی كه در این تقسیم بندی مد نظر هانتینگتون است این است كه به عقیده وی، جایگاه هر تمدن متفاوت با دیگر تمدن هاست. او درباره هر تمدن قدرت و آینده ای پیش بینی می كند كه به آن می پردازیم:
۱) تمدن مسیحی;
بی شك امروز، تمدن مسیحی قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی جهان است و بر دیگر تمدنها، سلطه و استیلا دارد. كه درباره آن بیشتر خواهیم گفت.
۲) تمدن اسلامی;
تمدن اسلامی از دیربازترین تمدنها و فعالترین آنها ست كه به عقیده هانتیگتون امروزه با نیل به بنیادگرایی می تواند خطری برای تمدن مسیحی و سلطه و قدرت آن به شمار رود. كه درباره تمدن اسلامی نیز بیشتر خواهیم گفت.
۳) تمدن كنفوسیوسی،
تمدن كنفوسیوسی دارای جمعیت فراوان و مقتدر است كه شاید بیش از ۳۰ درصد جمعیت جهان را شامل شود (چین و ژاپن و شرق آسیا) و با توجه به این كه در حال تبدیل به قطب صنعتی نیز می باشد می تواند به خطر بزرگی برای تمدن مسیحی مبدل گردد و در پارادایم تزگونه هانتینگتون تنها خطرات گریبانگیر تمدن مسیحی و اعتلا و قدرت آن، همین دو تمدن اسلامی و كنفوسیوسی است كه البته بنا به دلایلی كه خود هانتینگتون ذكر می كند، تمدن كنفوسیوسیِ در حال گذار به لیبرالیسم غربی خطر كمتری از اسلام برای آینده جهان غرب داراست.
۴) تمدن آفریقایی
تا سالها زیر سلطه آمریكا خواهد بود و نمی تواند به رشد و قدرتی برسد كه بتواند خطرساز باشد.
۵) تمدن آمریكای لاتین;
مثل تمدن آفریقایی است و آنقدر با مسائل اقتصادی درگیر است كه اتحاد و پیوستگی میان ملل آن تا چند دهه آینده ممكن به نظر نمی رسد.
۶) تمدن هندی;
تمدن هندی آنقدر گستردگی و قدرت از لحاظ جمعیت، اقتصاد و همبستگی فرهنگی ندارد كه رقیب دیگر تمدنها باشد.
۷) تمدن اسلاو-ارتدوكس;
كه در كشورهای اروپای شرقی و شوروی و... رواج دارد، در سرگیجه فروپاشی شوروی و سقوط كمونیسم فرورفته و البته در حال نزدیكی به تمدن مسیحی است و در نتیجه خطری برای غرب و تمدن مسیحی به شمار نمی رود.
● قلمرو تمدنها از نظر مساحت
قلمرو تحت كنترل سیاسی تمدنها از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۹۳ مورد توجه هانتینگتون بوده است كه در جداولی به آن پرداخته است. نكات مهم در این جدول این است كه امروز بیشترین قلمرو مساحتی بعد از تمدن غربی متعلق به تمدن اسلامی است و كمترین قلمرو نیز متعلق به هندوها می باشد. و مسئله مهم تر آن جاست كه غربی ها در طول ۱۰۰ سال گذشته به تدریج از قلمرو تمدنی شان (به طور نسبی و درصدی) كاسته شده و از حدود ۴۰ درصد به ۲۴ درصد رسیده و حتی با وجود این كه در سال ۱۹۲۰ حدود نیمی از وسعت جهان را در اختیار داشته است، امروز كمتر از یك چهارم جهان را در كف دارد و در مقابل تمدن اسلامی با رشد فزاینده ای روبرو بوده است و با ۳ برابر شدن از ۷ درصد به بیش از۲۱ درصد رسیده است..
دیگر تمدنها نیز در این صد ساله دچار تغییر و تحولات فراوانی شده اند و همین تغییرات گسترده در ایجاد و گسترش نظریه یا فرضیه برخورد تمدنها مؤثر بوده است چرا كه در این قرن اخیر از استیلای غرب بر جهان كاسته شده و قلمرو تحت كنترل آنان نصف شده است و دیگر تمدنها سربرآورده اند. در راستای این تغییر، تمدن آفریقایی كه روزی كمتر از یك درصد حكومت داشت از ۱۹۲۰ تا ۱۹۹۳ با رشد ۱۴۰۰ درصدی مواجه شده است و این رشد در حال تداوم است. یا تمدن هندو از ۱/ درصد به ۴/۲ درصد رشد پیدا كرده ولی از عظمت و استیلای دیگر تمدنها خصوصاً تمدن ارتدوكس كه در از سال ۷۱ تا ۹۳ میلادی با كاهش ۶ درصدی مواجه شده است، روبه رو هستیم. برخی تمدنها مانند تمدن چینی یا ژاپنی و یا آمریكای لاتین در طول قرن گذشته تغییر محسوس و چندانی نداشته اند.
● قلمرو تمدنها از لحاظ جمعیت
هانتینگتون جدا از مسئله حاكمیت و حكومت سیاسی به مسئله جمعیت و نقش آن در تمدن نیز توجه دارد و در همین راستا جدول صفحه ۱۳۳ كتاب برخورد تمدنها را بررسی می نماییم.
در این جدول نیز آنچه مشهود است، كاهش چشمگیر تمدن غربی از ۴۴ درصد و ۴۸ درصد در سال ۱۹۲۰ به حدود ۱۰ درصد و نیز كاهش «دیگر تمدنها» كه جزو ۸ تمدن بزرگ نیستند از لحاظ جمعیتی كه با حدود ۱۵ درصد كاهش جمعیت مواجه است. این مسئله یعنی افزایش جمعیت تمدن اسلامی از ۴/۲ در سال ۱۹۲۰ به ۲/۱۹ در سال ۲۰۱۵ و نیز افزایش جمعیت تمدن آمریكای لاتین، تمدن آفریقایی و تمدن هندو باعث وزن گرفتن و اهمیت یافتن این تمدنها در طول ۱۰ سال آینده خواهد شد و این در حالی است كه تمدن چینی نیز زیاد بودن جمعیت خویش را حفظ كرده و مانند غرب آن را كاهش نداده است. این مسئله باعث می شود تمدنهایی كه در طول ۱۰۰ سال گذشته خاموش و منزوی بوده اند و در جهان پیرامون نقش مهمی ایفا نمی كرده اند در آستانه قرن ۲۱، جمعاً (تمدن اسلامی ـ تمدن آفریقایی ـ تمدن چینی و هندو) بیش از ۷۰ درصد جمعیت جهان را تشكیل دهند و این نیرویی بسیار عظیم در آینده جهان است كه به حتم تمدن اروپایی و ارتدوكس كه در ۱۰۰ سال گذشته بر جهان حاكم بوده اند، در مقابل آن احساس ضعف خواهند كرد.
● تمدن در حال رنگ باختن غربی
تمدن غربی یا مسیحی، حدود ۴۰۰ سال است كه به عنوان تمدن برتر و مسلط بر جهان در حال حكمرانی است.
مؤلفه های اساسی این تمدن را چنین برشمرده اند:
۱) تمدن غربی مبتنی بر زبان و فرهنگ مشترك اروپایی - آمریكایی است.
۲) این تمدن بر پایه رشد اقتصادی و سودجویی شكل گرفته و نقش اخلاق پروتستان در شكل گیری روحیه سرمایه داری غربی انكارناشدنی است.
۳) متفكرین غربی، این تمدن را برترین و پیشرفته ترین تمدن می دانند.
۴) نوعی قدرت جهانی و سیطره و سلطه اقتصادی و سیاسی بر جهان و افكار و وسایل دارد.
۵) تجربه های مشترك تاریخی دارد از جمله: فئودالیسم، رنسانس، انقلاب صنعتی، رفورمیسم، و توجه به مفاهیمی چون لیبرالیسم و حقوق بشر و نیز تأكید بر سكولاریسم.
هانتینگتون نیز تمدن غربی را دارای وجوه تمایز و تفاوتی با دیگر تمدنها می داند، از جمله آن كه معتقد است رنسانس، عصر روشنگری، نظام وستفالی، دولت های ملی، جدایی حاكمیت دینی و دنیوی و سكولاریسم، پلورالیسم، و حقوق مساوی تنها در غرب و یا ابتدا در تمدن غربی بوده كه رواج یافته و دیگر تمدنها از آن محروم اند و یا به تبع غرب به آن روی آورده اند. اما در عین حال او تمدن غربی را در حال رنگ باختن می داند، و طبق جداول ذكر شده در كتاب «برخورد تمدنها»، ـ آنگونه كه در صفحات پیشین اشاره شد ـ غرب و تمدن مسیحی از لحاظ قلمرو سیاسی و جمعیتی در حال افول است در باره این مؤلفه نظر دیگری دارد.
در مجموع هانتینگتون به دو برداشت از غرب پرداخته است.
در برداشت اول، ویژگی های غرب و تمدن مسیحی را چنین برمی شمارد:
▪ مالك و اداره كننده نظام بانكی بین المللی،
▪ عمده ترین مشتری جهان،
▪ تأمین كننده بخش عمده كالاهای جهان،
▪ تسلط بر بازارهای بین المللی،
▪ رهبری اخلاقی در جوامع جهان،
▪ قدرت مداخله نظامی بزرگ،
▪ اختیار آبراهه های بین المللی،
▪ اجرای تحقیق و توسعه فنی پیشرفته،
▪ دسترسی به هوا و فضا و امكانات فراوان،
▪ كنترل ارتباطات بین المللی و تسلط بر صنایع نظامی جهان.
اما دومین برداشت و تصویر از تمدن غربی كه هانتینگتون به آن بیشتر توجه دارد، بسیار متفاوت است، آن برداشت به قول هانتینگتون «تصویر تمدنی در حال سقوط است كه سهم آن در قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی جهان، به نسبت تمدن های دیگر كاهش می یابد... غرب هر روز بیشتر از پیش درگیر مشكلات و نیازهای درونی خود می شود و در عین حال با رشد اقتصادی پایین، جمعیت غیر فعال، بیكاری، كسر بودجه های سنگین، اخلاقیات حرفه ای نازل و پس انداز كم روبرو شده است. در بسیاری از كشورها غربی از جمله آمریكا، گسستگی اجتماعی، مواد مخدر و جنایت به مشكلاتی عمده تبدیل شده اند.»
البته این اندیشمند معتقد است كه هركدام از این برداشتها، بخش از واقعیت هستند و غرب در عین حال كه امروز به نحو گسترده ای بر جهان تسلط دارد، اما در توازن قوا میان تمدنها نیز تغییراتی تدریجی، قطعی و بنیادین در حال انجام است و در طول سالهای آینده، قدرت غرب در قبال قدرت دیگر تمدنها همچنان كاهش می یابد.
هانتینگتون روند افول غرب و رنگ باختگی آن را دارای ۳ ویژگی برمی شمارد:
۱)افول غرب،
فرآیندی كند آهنگ است. همانگونه كه برآمدن غرب به عنوان قدرت جهانی ۴۰۰ سال طول كشید، كاهش قدرت آن نیز ممكن است صدها سال طول بكشد.
۲) روند سقوط غرب بر مبنای یك خط مستقیم پیش نمی رود;
بلكه با وقفه ها و برگشت های نامنظم همراه است.
۳) سهم غرب از بیشتر منابع مهم قدرت مثل جمعیت، زمین، تولید اقتصادی و نظامی و...
در حال كاهش است و البته نه در تمامی منابع قدرت.
● بازگشت خدا
هانتینگتون، دوران فعلی را عصر بازگشت خدا و نوسازی دینی می داند. با وجود آن كه در نیمه اول قرن بیستم عموماً نخبگان فكری معتقد بودند كه مدرنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی، دین را به عنوان عنصری مهم در حیات آدمی از میدان بیرون می كند و علم، خردگرایی، پوزیتیویسم، پراگماتیسم و... دین را شكست داده اند، اما به عقیده هانتینگتون این بیم و امیدها در نیمه دوم قرن ۲۰ معلوم شد كه بی پایه است. بازگشت خدا و نوزایی دینی تمام جهان را فرا گرفته و بعضی ادیان در مناطقی كه قبلا پیرو دینی نداشت گسترش یافته، برخی به دین سنتی خود رجوع كرده اند و اسلام، مسیحیت، یهودیت، هندوییسم، بودا و... در معتقدان نه چندان مؤمن خویش، شدت گرفته است. جنبش های بنیادگرا سر برآورده اند و حتی به قول جورج ویگل «گریز از سكولاریسم در سراسر جهان یكی از مؤثرترین واقعیت های اجتماعی پایان سده بیستم است».
از دیگر مسائل قابل توجه در این زمینه، ظهور و رواج دین در كشورهای قبلا كمونیست است. به طوری كه تعداد كلیساها در روسیه از ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۳ ۵ برابر شده است و تعداد مساجد آسیای مركزی از ۱۶۰ مسجد به ۱۰۰۰۰ مسجد رسیده است.
هانتینگتون علت اساسی این تغییر، بازگشت خدا و نوزایی دین را اكیداً نوسازی و مدرنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی می داند و معتقد است كه تغییرات شدید و اساسی در زندگی افراد باعث شد كه هویت خویش را از دست بدهند نیاز به منابع هویت بخشی دارند كه دین به خوبی از عهده این نیاز برمی آید. از سوی دیگر قدرت تعقل پاسخ دهنده به تمام سؤالات انسان نیست و نیز در سطحی گسترده تر، نوزایی دینی واكنشی است در برابر سكولاریسم، نسبی گرایی اخلاقی، و لذت جویی و تأكیدی دوباره است بر ارزشهای نظم، انضباط، كار، همیاری و همبستگی انسانی. البته هانتینگتون تأكید دارد كه این دین در حال تغییر و نوسازی نیز هست كه البته در برخی موارد چون دین اسلام با بنیادگرایی نیز همراه است كه به آن خواهیم پرداخت.
● تمدن در حال رشد اسلامی
اسلام دینی سیاسی و اجتماعی است كه در در ۱۴ قرن قبل در منطقه خاورمیانه امروزی رشد خویش را آغاز كرد و پس از اندكی به عنوان دین حاكم برجهان درآمد و با توجه به ابعاد سیاسی و اجتماعی آن به سرعت بر نقاط زیادی از جهان، حكومت و حاكمیت سیاسی پیدا كرد. اما پس از تغییر شرایط و رشد غرب، به تدریج از اهمیت و عظمت تمدن اسلامی كاسته شد و در دو قرن اخیر رو به انزوا و فراموشی رفت. به عقیده هانتینگتون طی ۱۰۰ سال گذشته به علت رشد قلمرو سیاسی، رشد فزاینده جمعیت و نقش اقتصادی كشورهای اسلامی، و نیز ظهور بنیادگرایی اسلامی، انقلاب اسلامی، تحركات كشورهای خاورمیانه و... تمدن اسلامی در حال رشد روزافزون است و می تواند به عنوان بالقوه ترین خطر در میان دیگر تمدنها برای به خطر انداختن تمدن غربی به شمار رود.
تمدن اسلامی در قبال تمدن غربی حاكم بر جهان ۳ رویكرد را می تواند بپذیرد:
▪ یا دوری و انزوا از نظام جهانی كه هزینه زیادی بر كشورها و تمدن اسلامی ایجاد می كند.
▪ یا پیروی از مسیر غربی و تحت سلطه بودن توسط غرب كه طی چند قرن گذشته اینگونه بوده و به تدریج در حال بیداری است.
▪ یا توازن با غرب، رشد و تقویت خود و همكاری با غرب كه به تدریج می تواند جایگاه جهانی خویش را بازیابد و یا پیگیری مرزهای خونین.
هانتینگتون به مرزهای خونین اسلام معتقد است و این كه عوامل مختلفی باعث شده تا اسلام كه در ذات، مذهبی خونین و خشن نیست، دارای مرزهای خونین شود.
او این عوامل را در ۳ جنبه تقسیم بندی می كند:
۱) احساسات بیدار شده مسلمانان و آگاهی آنان از استثمار توسط غرب و تجدید حیات و بیداری نهضت ها و هویت اسلامی و واكنش به استیلای غرب.
۲) كینه و عصبانیت مسلمانان از حمایت غرب و به خصوص آمریكا از اسرائیل
۳) هرم جمعیتی جوان، بیكاری جوانان و مهاجرت و تحصیلات و نیز عامل جذابیت گروه های بنیادگرایی مانند القاعده
۴) حمایت گروه ها و كشورهایی از گروه های بنیادگرا.
بر این اساس، وی معتقد است كه قرن بیست و یكم، قرن جنگ های اسلامی است. چه كشورهای اسلامی علیه خودشان و چه كشورها یا گروه های اسلامی علیه غربی ها و دیگر فرهنگ ها و به طور كلی مبارزه ای میان یك فرهنگ به نام اسلام با بقیه.بنیاد گرایی Fundamentalism نوعی ابزار هویت بخشی است كه در شرایط استثنایی مثل بحران هویت پدید می آید و فرد یا گروه را وامی دارد تا بگوید من زنده ام و وجود دارم. مسئله مهم در بنیادگرایی شیوه اعلام حضور است كه با روشهای سنتی و تخریبی و سلبی همراه است. در جوامع اسلامی به علت فشار بیرونی، هجوم تبلیغات فرهنگی غربی و تهی بودن افكار برخی مسلمانان از لحاظ درونی، مشكل هویتی ایجاد شده كه برخی گروه های اسلامی را به جای احیای هویت خودی به سمت حمله به هویت های دیگران سوق داده است و همین موضوع، موجب اقدامات بنیادگرایانه ای مانند حمله ۱۱ سپتامبر می شود.بسیاری از اندیشمندان در شناخت از اسلام، به ملغمه ای از اسلام اصیل و گروه های بنیادگرا
می پردازند.
ویژگی های این هویت تخریب گر و بنیادگرا كه متأسفانه بسیاری از اندیشمندان و حتی در جاهایی خود هانتینگتون آن را به كل اسلام و جامعه اسلامی نسبت می دهند شامل موارد ذیل می باشد:
۱) عقب ماندگی سیاسی و اقتصادی، اما بالقوه بودن توانایی فرهنگی
۲) مشكل ساختاری با فردگرایی، لیبرالیسم، قانون گرایی، حقوق بشر، مساوات جنسی، دموكراسی.
۳) بنیان سیاسی دیكتاتوری
۴) آمیخته با الوهیت و حق، بر حق بودن خودی و بر باطل و كفر بودن طرف مقابل و احساس برتری و در نتیجه عدم مدارا و تساهل.
۵) صدور انقلاب ها و جنگ به نام خدا و اهمیت جهاد.
۶) مقابله با مثلث ناسیونالیسم، سوسیالیسم و دموكراسی.
۷) عدم انفكاك میان اجتماع دینی و سیاسی و امور اخروی و دنیوی.
اما مشكل اساسی در این تحلیل ها این است كه تمام اسلام را یك بلوك واحد در نظر می گیرند، در حالی كه ملل مسلمان و كشورهای اسلامی هرگز دارای یك تفكر و بینش نیستند. كشورهای اسلامی عربستان و عراق را از یك سو، مصر و تركیه را از سوی دیگر، كشورهای آسیای میانه و ایران از دیگر سو و اندونزی و بوسنی را در نیز دربر می گیرند و البته بسیار مسلمان دیگری كه در قاره های آسیا، اروپا، آمریكا و آفریقا زندگی می كنند. بسیاری از افكار و اندیشه های اسلامی و حتی ملل اسلامی ثابت كرده اند كه با مفاهیم پیشرفته انسانی هیچ مشكلی ندارند كه به این موضوع در انتقادات به فرضیه هانتینگتون بیشتر خواهیم پرداخت.
● برخورد دو تمدن
هانتینگتون معتقد است تمدن ها قبیله هایی انسانی هستند و برخورد تمدنها، نوعی درگیری قبایل در سطح جهانی است. وی رابطه میان گروه هایی از تمدنها مختلف را سرد و غیر صمیمانه و حتی خصومت آمیز بر می شمارد و معتقد است امید به مشاركت بین تمدنی، امیدی بیهوده است.در نظریه هانتینگتون، با اشاره به ۱۴۰۰ سال تاریخ اسلام، معتقد است كه رابطه اسلام و مسیحیت و اسلام و غرب، غالباً رابطه ای پر فراز و فرود بوده و هر یك از طرفین دیگری را غریبه و مهاجم و غیر خودی تلقی كرده اند.
درجه درگیری خشونت آمیز میان اسلام و مسیحیت در طول زمان به رشد و افول جمعیتی، رشد اقتصادی، تغییرات اقتصادی و تكنولوژیك و شدت ایمان مذهبی بستگی داشته است. در ابتدا با رشد قدرت اسلام، قلمرو مسیحیت به اسلام تسلیم شد و سپس با رشد غرب و جنگ های صلیبی، ضعف مسلمانان پیش آمد. در قرن ۱۹ نیز رشد فزاینده جمعیت باعث حركت اروپایی ها و مهاجرت آنان به سمت قلمرو كشورهای اسلامی شد.
هانتینگتون قرن بیستم را نیز در نظر می گیرد و معتقد است كه رشد جمعیت مسلمانان، بیكاران روبه فزونی، افزایش پیروان آرمان های اسلام گرایانه و تلاش همزمان غرب برای جهانی كردن بنیان ها و ارزش های خود، موجب افزایش عمق نارضایتی مسلمانان شده و از سوی دیگر با رشد اسلام، هر دو طرف با دیده دشمنی به همدیگر می نگرند.
با توجه به مقدماتی كه گفته شد ساموئل هانتینگتون، اندیشمند سرشناس آمریكایی معتقد است كه در آینده نه چندان دور دو تمدنی كه می توانند با هم تضاد و درگیری داشته باشند، تمدن اسلامی و تمدن مسیحی یا غربی است. از یك سو تمدن غربی در پی حفظ استیلا و قدرت خویش است و سعی می كند بر تسلط و گسترش نهادینه خویش در حوزه های مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی،اجتماعی، نظامی و هنری و... ادامه دهد و از سوی دیگر تمدن اسلامی از لحاظ قلمرو سیاسی، جمعیتی و اقتصادی و نظامی در حال پیشرفت است و ظهور بنیادگرایی اسلامی نیز به مدد این وضعیت آمده و در مجموع تمدن اسلامی را در مقابل تمدن غربی قرار می دهد. او صراحتاً بعد از حملات ۱۱ سپتامبر به برج های تجارت جهانی آمریكا، این اقدامات را نه در راستای نظریه خویش بلكه مقدمه كوچكی بر آن دانست چرا كه معتقد بود هنوز همه دول اسلامی در این مسیر گام نگذاشته اند.
هانتینگتون به صراحت معتقد است كه اسلام با تمدن ارتدوكس، مدرن آفریقایی، تمدن هندو و تمدن غربی رابطه پر برخورد و نزاع آمیز خواهد داشت و در عوض غرب رابطه خوبی با آفریقا، آمریكای لاتین، هندو و ارتدوكس دارد.وی عتقد است «رابطه میان تمدن ها و كشورهای كانونی وابسته به هر تمدن، رابطه پیچیده و غالباً دوگانه است كه در معرض تغییر قرار دارد. بیشتر كشورهای درون یك تمدن در شكل دادن به روابط خود با كشورهای درون دیگر تمدنها، به طور كلی همان مسیر كشور كانونی را دنبال می كنند... منافع مشترك كه معمولا در قالب حضور یك دشمن مشترك در یك تمدن سوم ظهور
می یابد می تواند میان كشورهای متعلق به تمدنهای گوناگون هم همكاری ایجاد كند.»
● جنگ همه جانبه میان تمدنها
هانتینگتون در ارائه فرضیه اش تنها به برخورد و رابطه تمدن اسلامی و غربی نپرداخته ومعتقد عصر است، عصر تمدن هاست و با توجه به افول تمدن غربی و ارتدوكس و در كنار آن رشد تمدنهای آسیای شرقی، آفریقا و هندو و البته مسلمان، درگیری بین همه تمدنها احتمال پذیر است. البته بازهم از نقش اسلام دم می زند و در این راستا معتقد است «یك جنگ جهانی و با مشاركت كانونی تمدنهای عمده جهان كاملا غیر محتمل است اما نمی توان آن را غیر ممكن دانست... چنین جنگی ممكن است به علت تشدید یك جنگ خطوط گسل میان گروه هایی از تمدن های مختلف حادث شود. جنگی كه به احتمال زیاد در یك سوی آن، مسلمانان و در طرف دیگر غیر مسلمانان حضور خواهند شد.»
هانتینگتون ایجاد و گسترش این جنگ همه جانبه را با داستانی خیالی از اشغال ویتنام توسط چین و حمله آمریكا به شرق آسیا بیان می كند كه در آن به تدریج هند و پاكستان نیز به صحنه وارد شده و به دنبال آن ایران و كشورهای عرب با موج ضد غربی مواجه شده و رویارویی بزرگ، جهان را فرا می گیرد. در این میان دسترسی و كنترل حوزه های نفتی بسیار حایز اهمیت است و كشورهای اسلامی می توانند با كاهش یا قطع صادرات نفت خود به غرب، شرایط را بغرنج تر و حساس تر كنند. در این میان اروپا و آمریكا برای تأمین سوخت به روسیه روی می آورند و بدین ترتیب آمریكا، اروپا، روسیه و هند در یك جنگ جهانی واقعی مقابل چین، ژاپن و كشورهای اسلامی قرار می گیرند. این سناریو كه خود هانتینگتون نیز كمی اغراق آمیز می نامد می تواند در سال ۲۰۱۰ پیش بیاید و جهان را دستخوش آشوب و تغییر كند و البته او معتقد است تمامی این وقایع به علت اهمیت نقش تمدنها در جهان امروز است.
به هرحال امروز نمی توانیم نقش تمدنها و گسترش روزافزون آن را نادیده انگاریم، خصوصاً تمدن اسلامی و تمدن چینی هر روز با افزایش قدرت و اقتدار در جهان می توانند آینده جهان را تغییر دهند، اگر چه شاید آنگونه كه هانتینگتون می گوید، نباشد.
● انتقادات و نتیجه گیری
پس از ارائه نظریه برخورد تمدنها در سال ۱۹۹۳ در یك نشریه آمریكایی این نظریه با انواع عكس المعل ها و برخوردها مواجه شد و پس از آن در سال ۱۹۹۶ در كتابی این نظریه یا فرضیه را بسط داد و امروز به عنوان یكی از نظریات مطرح در سیاست جهانی مطرح است. از یك طرف مدافعان جهانی شدن، از یك طرف نخبگان و روشنفكران مسلمان، از سوی دیگر فوكویاما با طرح مسئله «پایان تاریخ»، از دیگر سو طرفداران پست مدرنیسم و... هركدام به شیوه ای با این تز
مخالف بوده و حتی در مقابل آن موضع گیری كرده اند. اما طرفداری حكومتمداران آمریكایی از این فرضیه آنقدر بالاست و جدیت آن در باور این فرضیه چنان زیاد است كه در چند سال اخیر، جهان را به این سمت پیش برده اند و در هر حال نمی توان چشم را بر آن فروبست. در اینجا ما سعی می كنیم به طور بسیار موجز به برخی از این انتقادات بپردازیم.
۱) یك انتقاد جدی به هانتینگتون عدم دقت در به كارگیری اصطلاحات سیاسی و جامعه شناختی است. او در سال ۱۹۹۳ از تضاد Conflict بین تمدنها نام برد و در سال ۱۹۹۶ كتاب خویش را به نام برخورد Clash تمدنها منتشر كرد. همچنین به قول جامعه شناسان، وی تفاوت محسوس و جدی میان تمدن Civilization، فرهنگ Culture و جامعه Society قائل نیست.
۲) انتقاد مهم دیگر، مسئله توجه وی به فرهنگ و سیاست و فراموشی اقتصاد در آینده جهان است. در حالی كه امروز هرگز تمدنها قدرت آنچنانی ندارند. تمدنی كه منظور نظر هانتینگتون است، هنوز شكل نگرفته و امروز تمدن اسلامی كه باید مجموع كشورهای اسلامی باشد، اصلا هویت و اتحادی حس نمی كند یا تمدن آفریقایی آنقدر وابسته است كه هیچ قدرتی نداشته باشد و یا دیگر تمدنها به طور واقعی آنگونه باید و شاید شكل نگرفته اند. گراهام فولر در همی زمینه معتقد است كه مشكل تضادهای امروز، فرهنگی نیست. توزیع ناعادلانه قدرت و ثروت و تحقیر تاریخی ملت ها و كشورها مهم است كه در آینده ممكن است جریان ساز باشد.
۳) اهمیت بخشی و تعصبی كه هانتینگتون درباره تمدن غربی و خصوصاً آمریكا قائل است، وی را از روشنفكر جهانی بودن دور كرده و او را با انتقاداتی مواجه می كند. او تنها به تمدن مسیحی و غربی اهمیت می دهد. نگران حضور مهاجران در آمریكاست. به دنبال هویت اصیل آمریكایی است و از ارتباطات سریع، نفوذ فرهنگ لیبرالیستی و فروپاشی كمونیستم و در نتیجه كاهش اتحاد انتقاد می كند و در نتیجه با اهمیت زاید الوصف به اتحاد و قدرت، حاضراست كه به تمامی وسایل و ابزار غیر انسانی دست به دامان شود و همه اینها، او را از واقع بینی دور ساخته و به سمت محافظه كاری صرف، سوق داده است.
۴) درك تعصبی هانتینگتون از هویت غربی و آمریكایی حتی او را به سمت جنگ طلبی سوق داده است كه بسیار دور از انساندوستی و مشی انسانی است. او صراحتا معتقد است: «در این زمان وجود یك استراتژی كه جنگ پیشدستانه یا تهدیدهای جدی عاجل و مبرم را مجاز می داند، برای آمریكا و قدرت های غربی، سخت حیاتی است.»
۵) از نقطه نظر، اسلام و تمدن اسلامی، هانتینگتون مورد انتقاد بسیاری از اندیشمندان اسلامی قرار گرفته است. اولا او اسلام را تمدن و ایدئولوژی واحد در نظر می گیرد. فرقه ها، نحله ها و تفاسیر مختلف از اسلام را نادیده می گیرد. مذاهب مختلف را از شیعه و معتزله و حنفی و حنبلی و شافعی و وهابی و ناصبی و القاعده و... را دارای اهداف و افكار مشابه می داند. ملل مختلف اسلامی از تركیه و مصر تا ایران و سوریه و از عربستان و یمن تا اندونزی و بوسنی و از آسیای میانه تا آفریقا بدون تفاوت زیاد برمی شمارد و تمام اینها را در كنار مسلمانانی می گذارد كه در دیگر كشورها از آمریكا و اروپا و هند زندگی می كند، می گذارد. چنین برداشتی از دین اسلام، به حتم نتیجه گیری را با اشتباه مواجه می كند. به عقیده بسیاری از صاحبنظران، اسلام و تمدن اسلامی با وجود چنین تشتت و پراكندگی، هرگز به وحدت و اتحاد نخواهد رسید و نمی تواند برای مثال به جنگ علیه یك تمدن دیگر چون تمدن غربی بپردازد. به عقیده عبدالكریم سروش نیز هانتینگتون «فرض كرده است كه تمدن اسلامی صرفاً یك هویت است و با این تمدن باید برخورد هویتی كرده است و آنرا فرو شكست... در حالی كه تمدن اسلامی به غیر از هویت سازی، حقیقت اصیلی را به جهانیان ارائه كرده است.»
۶) شاخه مهم دیگر مخالفان هانتینگتون، طرفدران گفتگوی تمدنها هستند كه سرآمد آنان سید محمد خاتمی است كه توانست حتی یك سال (سال ۲۰۰۱) در نظام جهانی را به این شعار اختصاص دهد. امروز گفتگو و دیسكورس در نظام جهانی نقشی عظیم یافته است. شبكه های اینترنتی، تالارهای گفتمان و گفتگوها و همایش های مجازی و پخش سریع و آزاد اندیشه و اطلاعات، جهان را هر روز به سمت گفتگو پی میبرد. به حتم نیز در جهان امروز گفتگو بهتر از جنگ و برخورد است و اگر بتوان به جای جنگ تمدنها، گفتگوی تمدنها را ( گفتگو میان هنرمندان، اندیشمندان و ارباب قلم، مؤمنان و عامه مردم در تمدنها) بسط و گسترش داد بسیار مطلوب و انسانی است.
اما این مسئله كه به جای فرضیه، نوعی نظریه است خود با مشكلاتی مواجه است، اولا باید گفتگو میان افراد خود یك تمدن درگیرد تا بتوانند به اتحاد برسند و بتوانند گفتگوی بین تمدنها را شكل دهند. ثانیاً با مشكل فرضیه هانتینگتون نیز مواجه است و تمدن ها هنوز به شكل كامل شكل نگرفته اند كه بین خود و یا بین دیگر تمدنها گفتگو درگیرد. و ثالثاً این دو اصطلاح نمی توانند در مقابل هم قرار گیرند، برخورد تمدنها نوعی فرضیه است و آن چه كه پیش خواهد آمد را نشان می دهد در حالی كه گفتگوی تمدنها نوعی نظریه است و آن چه باید باشد را تبیین می كند. و حتی برخی در مقابل گفتگوی تمدنها موضع شدیدتری نیز گرفته اند و معتقدند: «گفتگوی تمدنها همانند برخورد تمدنها، شعاری است كه فایده ای ندارد، مگر در جهت تیره كردن دیده ها و خلط مبحث و پیش بردن لطه ها».
در مجموع، امروز، فرضیه برخورد تمدنها، تبدیل به یك نظریه و دكترین برای سیاستمداران آمریكایی شده و با توجه به قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی آمریكا هر روز ممكن است جهان به سمت این تز كشیده شود. به نظر می رسد بهترین راه مقابله با آن نیز رشد اقتصادی كشورهای در حال توسعه، آگاهی فرهنگی و سیاسی ملل مختلف و نیل به جهانی شدنِ تعدیل شده باشد.
[ سید علی ناظم زاده ]
منابع و مآخذ
۱ ـ بیومی، علاء، «هانتینگتون و هویت آمریكایی»، ترجمه روح الله رحیمی، روزنامه جام جم، ۲۵ شهریور ۱۳۸۳.
۲ ـ جغتایی، مهدی، «برخورد تمدنها»، .www.Bionbvan.com
۳ ـ سروش، عبدالكریم، «منحنی تمدن اسلامی»، .www.paymanemeli.com
۴ ـ ظهیری، سید مجید، «تحلیل تطبیقی از فرضیه برخورد و ایده گفتگوی تمدنها»، نشریه اندیشه حوزه،آبان ۸۳.
۵ ـ عابدی، محمد جابر، «گفتگوی تمدنها یا موازنه منافع»، ترجمه یوسف عزیزی بنی طرف، روزنامه همشهری، ۲۷ مرداد ۱۳۷۷.
۶ ـ فوئنتس، كارلوس «هانتینگتون، نقاب نژادپرستی»، ترجمه علی محمدطباطبایی،.www.IranEmrooz.com
۷ ـ كانون اندیشه جوان، «پیشینه جهانی شدن»، .www.Canoon.org
۸ ـ كانون اندیشه جوان، «تعریف غرب از منظر تمدن».www.Canoon.org
۹ ـ محمد زاده، شكوه، «ملاحظاتی درباره نظریه رویاروی تمدنها»، نشریه راه آزادی، شماره ۸، خرداد ۱۳۸۱.
۱۰ ـ هانتینگتون، ساموئل، «برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی»، ترجمه محمد علی حمید رفیعی، نشر دفتر
پژوهشهای فرهنگی، چاپ اول ۱۳۷۸.
۱۱ ـ هانتینگتون، ساموئل، «عصر جنگ های مسلمانان»، ترجمه امیرموسوی، www.Bashgah.net.
۱۲ ـ هانتینگتون، ساموئل، «آمریكا در جهان معاصر»، ترجمه مجتبی امیری، ماهنامه اطلاعات
سیاسی اقتصادی، تیر ماه ۱۳۸۲.
۱۳ ـ هانتینگتون، ساموئل، «دوغرب; گفتگوی هانتینگتون و گیدنز»، ترجمه مجتبی امیری، ماهنامه
اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره ۲۰۰.
۱۴ ـ هانتینگتون، ساموئل، «مرزهای خونین اسلام»، ترجمه مهران قاسمی، .www.mellimazhabi.org
۱۵ ـ همایون، داریوش، «ضرب شست فرهنگی روبه زوال»، www.ayandeh.info
منبع : هفته نامه فصل نو


همچنین مشاهده کنید