چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


من شعر «تصویر» احمدرضا احمدی را دوست دارم


من شعر «تصویر» احمدرضا احمدی را دوست دارم
»طرح» نخستین دفتر شعر احمدرضا احمدی است. كه در سال ۱۳۴۱منتشر شده است. »طرح» در كنار »روزنامه شیشه ای – ۱۳۴۳» هنوز كه هنوز ویژه‌ترین اثر ادبی احمدرضا احمدی است. این دو دفتر شعر سبب شده است تا احمدرضا احمدی گاه‌گاه – به زعم اهالی حوالی شعر – به مثابه پیشروترین شاعر گروه شاعران موج نو شناخته شود.
گر چند از برای من و پاره قلیلی از ما، بیژن الهی زیباترین نادیدنی‌ترین شاعر موج نو است كه سرشار از امواج گم است. موج نو به طور كلی سرشار از خیلی از چیزهای گم و بسیاری از آدم‌های گم است. اما احمد‌رضا احمدی گم نام نیست. آن طور كه محمدرضا اصلانی (در انات موج نویی شعر و نه البته سینمای مستند) و مثلا فیروز ناجی گم نام‌اند. این چنین اگر باشد، می‌توان گفت كه احمدرضا احمدی نام‌دار‌ترین شاعر موج نو است. البته فقط و گم و گم نام نیست.
به هر حال بایستی بگویم شعر احمدرضا احمدی را گاه‌گاه دوست دارم. همان‌طور كه گاه‌گاه شعر یدالله رویایی و هوشنگ ایرانی را دوست ندارم. در طرح شعری به نام »تصویر» هم است. كه من این شعر را بیش تر گاه گاه دوست دارم. این شعر موج نویی‌ترین شعر احمدرضا احمدی است. وبا این كه احمدرضا احمدی هیچ گاه یك شاعر حجم گرا نبوده است. این شعر اتفاقا یك شعر حجم هم است و تنها شعر حجم اندیش احمدرضا احمدی است كه هفت سال پیش از امضای بیانیه شعر حجم نوشته شده است. اگر من این شعر را دوست دارم.
این به سبب حجم گرایی و یا انات موج نویی آن نیست. فقط، البته، بل كه در این شعر دو كاركرد ویژه و دیگر هم است كه آن را این چنین دوست داشتنی می كند. طوری كه از فرط زیبایی‌اش. خیال آدم‌ها و حتی اشیا را هم در بر می گیراند. می‌بینی كه: و چاقو به پرواز در آمد. یك كاركرد در ساخت خود این شعر نهفته است كه در مواجهه با ساخت شعرهای دیگر احمدرضا احمدی كاركرد پیدا می‌كند و یك كاركرد دیگر، پی آمد كاركرد های زیباشناختی تازه شعر و نگاه زیبا شناختی امروزینی است كه در مواجهه ما با این شعر بر جسته می شود.
پس این كاركرد دوم، كاركردی است كه در مواجهه با شعرهایی سوای شعرهای احمدرضا احمدی كاركرد‌گار می‌شود.
بر عكس كاركرد نخست كه در مواجهه با كاركرد های شعرهای خود احمدرضا احمدی كاركرد پیدا می كند. كاركرد نخست بیش تر یك كاركرد ساخت و ساختار گرایانه است و كاركرد دوم یك كاركرد هرمنوتیكی است. شعرهای احمدرضا احمدی بی وزن اند. اما اگر در شعرهای بی وزن شاملو گونه‌ای از ساختمان و قالب است. شعر احمدرضا احمدی شعری یك سر بی ساحتمان و بی قالب است.
غالبا بی قالب است. قالب مقلوب قلب است. شعر احمد رضا احمدی شعر قلب است. در شعر احمدرضا احمدی سطرها كم تر یك انسجام با هم دارند. انسجام سطرها رها است. انسجام و سرانجام سطرها در رهایی است. سطرها به امر شاعرانه اشاره می‌كنند. سطرها امر شاعرانه را اداره نمی‌كنند. شاعری كه در پی ساخت و قالب است. امر شاعرانه را اداره می‌كند و شعرش دایره ای است كه امر شاعرانه در آن دور می‌زند و راهی به رهایی ندارد. بر عكس شعری كه غالبا در قالب مقلوب است.
شعری كه از قلب است به امر شاعرانه اشاره می‌كند و آن را ادا نمی‌نماید. شاملو شاعر اداره است. شعر شاملو در مشت شاملو است. در شعر شاملو امر شاعرانه از دست شاعر نمی گریزد. می‌گویند، می نویسند. شاملو شاعر مقتدری است.
در شعر شاملو، تقدیر شعر به دست شاعر است. شعر، شعری است كه مقلوب است. و سطرهای اش در گم رها نیست. شعر موج نو. شعری است كه با گم. ناپیدا، ناآشنا، مخفی‌گاه‌ها و سایه – سویه‌های زبان نظربازی‌ها دارد. شعر موج نو یك منطق موجی دارد. امر شاعرانه در ان چون موج نور است كه ماهیتی ناشناخته دارد. نور بر چیزها اثر می گزارد و آن گاه كه ار جست و جوی ان بر می ایند. از خود ان و ماهیت ان به مثابه یك چیز. هیچ اثری نیست. فیزیك دانان هنوز كه هنوز در جست و جوی ماهیت نور اند. نور كه تنها به مثابه یك موج وجود دارد. امر شاعرانه نیز در شعر موج نو یك منطق موجی دارد. اثر می گزارد. اما از خود ان اثری نیست و گم و گور است. شعر موج نو به سبب این ویژگی موج‌وارش ساختمند نیز نیست. ساخت و قالب. غالبا در ان گم است.
شعر موج نو یك شعر بیش تر بی اندام است. این شغر یك نوع جریان داشتن در زبان است. یك رفتار موج مانند در زبان است. ثابت نیست. ساخت ثابت ندارد. شعر حجم اندیش یدالله رویایی گر چند با خیزش به سوی حجمیت، ابعاد هندسی زبان و تجسم فضایی از شعر. خواه – نا‌خواه به سوی ساخت اندیشی و ساخت‌مندی هم پرتاب می شود. اما رفتار موجی‌اش را در ساخت و در زبان نگاه دار است و هم چنان بیش از آن كه امر شاعرانه را اداره كند. به ان اشاره می نماید. رویایی. هر‌چند گاه‌گاه بیش از اندازه شكل شعر را اداره می كند. اما پیوسته در همان ان دارد به شكل شعر هم اشاره می كند :
اداره تن / اداره حرف تن / حرف اداره در تن / تن در اداره حرف نو / نو می شود
نام نیامده نو در جدال می آید / و نام / خرم در حرف می شود / و حرف نام تن را نو می كند /
وقتی كه تن اداره حرفی نو را / در سلطه شبكه اعصاب / آواره محابا می دارد.
شعر رویایی هر گاه رها در گم‌ها است. زیبا است. اما هر گاه رویایی بیش از اندازه به شكل شعر اشاره می كند. طوری كه ما آن را به وضوح می بینیم. و شكل شعر از آن وجه تاویلی‌اش تهی می شود. آن زیبایی گم اش افول می نماید و شبیه شعرهایی می شود كه اشاره نمی كنند. بل كه امر شاعرانه را ادا می نمایند. و ادا در می‌آورند. انسجام سطرهای شعر احمدرضا احمدی در گم رها است. اما این سطرها منطق موجی ندارند. این سطرها جریان های موج وار ناشناخته زبانی نیستند كه وقتی به ساخت شعر برخورد می كنند. بی آن كه جذب شعر شوند. چون نور از سطح ساختمانی شعر عبور كنند. یا این كه بشكنند و یا باز تابیده شوند. اگر سطر های شعر احمدرضا احمدی بی انسجام اند.
این به سبب ان است كه احمدرضااحمدی در قالب سطر می اندیشد. شاعری كه تصوری از ساختمان شعر ندارد. غالبا در قالب سطر شعر می گوید. او مقلوب تصویر در سطح سطر است. احمدرضا احمدی به امر شاعرانه اشاره می كند. ان را اداره نمی كند. اما این اشاره یك منطق موجی ندارد. این به سبب آن نیست كه سطرها با شبكه های گوناگون امر شاعرانه ارتباط های بسیار. بسیار زیادی دارند. و از هر یك از این شبكه ها موج های امر شاعرانه به سطر می رسد و آن را سرشار از امواج گوناگون و منطق موجی می نماید. نه ! منطق موجی یك شعر از داخل سطر شروع می شود. در یك شعر با منطق موجی در سطر اشاره ثابت نیست. اشاره اداره نمی گردد.
اشاره می‌شود. شعر موج نو ایران. در دهه چهل نمی تواند كه این منطق موجی را اساسا درونی خود كند. در شعر بهترین شاعران موج نو. ساخت و ساخت اندیشی است. اما این ساخت یك ساخت گم. محو و عمقی است. این ساخت خیلی شكلی نیست. این ساخت یك ساخت درونی شده در اضلاع زبان است. این ساحت بی نظربازی با زبان وجود ندارد. اما این ساخت هست. ساخت و ساخت اندیشی كه به هر روی در شعر احمدرضا اخمدی غایب است. شعر فارسی در دهه چهل هنوز وارد یك ساحت پسا ساختارگرایانه و پسا‌شكل‌شناسانه نشده بوده است و ساخت و شكل برای شعر یك كاركرد ویژه و به خصوص بوده است.
اگر از یك منظر هرمنوتیكی هم به شعرهای احمدرضا احمدی بنگریم. وبا دیدگاه های زیباشناختی امروزین مان این شعرها را بررسی نماییم. باز بایست گفت كه این شعرها به هیچ وجه ارزش پساساختارگرایانه و پسا‌شكل شناختی ویژه ای ندارند.گر چند بی شك ارزش های تبار شناسانه ای خواهند داشت. فروغ فرخزاد نیز شاعری است كه دغدغه های بسیاری در سطح سطر دارد. اما فروغ از سطح سطر فراتر می رود. تصویرهای شاعرانه فروغ گاه از سطح سطر سوا می شوند و در یك بند انسجام می یابند. در شعر فروغ بندهایی است كه انسجام ساختی در خود دارد. شعر فروغ یك شعر چند مركزی است كه كم‌كم دارد به طور زیر پوستی در آن دغدغه های پسا‌شكل شناختی شكل می گیرد. اما اگر فروغ در سطح سطر دغدغه های بسیاری دارد.
احمدرضا احمدی در سطح سطر هم دغدغه چندانی ندارد. به طور كلی مشكل احمدرضا احمدی این است كه بی دغدغه شعر می گوید. از دل این بی دغدغگی افراطی. گاه‌گاه یك صمیمیت شاعرانه هم سر بر می‌آورد كه از فرط افراط بی اندازه زیبا است. باید اعتراف كرد كه گاه در یك نگاه بی دغدغه به جهان. دغدغه های شاعرانه بزرگی نهفته است. و در این غیاب دغدغه. دقیقه‌هایی است كه بی نهایت زیبا است :
ندانستی كه گل حقیقت آفتاب است / نه درخت / در آفتاب بنشینیم / تا گل كنیم.
مرا نكاوید / مرا بكارید / من اكنون بذری درستكار گشته‌ام / مرا بر الوارهای نور ببندید /
از انگشتانم برای كودكان مداد رنگی بسازید / گوشهایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری كنند.
شعرهایی از احمدرضا احمدی هست كه گاه‌گاه آنها را دوست دارم. و شعر »تصویر» را بیش تر گاه‌گاه دوست می دارم. این شعر دارای یك ساخت و بافت تنیده است. شعر در كل انسجام دارد و موتیف‌های پویتیك آن پیوسته به سوی هم پرتاب می شوند. پرنده. شاخه و چاقو در این شعر یك هستی در هم پیچیده دارند و مدام در دام هم می افتند و گرد یكدیگر می چرخند. این شعر یك شكل عمقی و ضمنی دارد. این جا. احمدرضا احمدی از سطح سطر فرا گذشته است و یك موج مستور در سرتاسر شعراش جریان یافته است :
یك شاخه با تصویر پرنده / یك پرنده با تصویر شاخه / روی دیوار كنار رودخانه با چاقو /
چاقوی تیز و رنگ پریده حك شده بود / پرنده ی تصویر / از زخم چاقو مرده بود /
شاخه به خون پرنده آغشته بود
یك پرنده روی تصوی / روی دیوار با خون / با خون رسا / یك چاقوی تیز و رنگ پریده را حك كرده بود /
پرنده ی تصویر پر‌پر می زد / دیوار دزدانه نگریست / صبح از قفس طلایی بیرون آمد /
رودخانه انباشته از پرهای روشنایی گردید / و چاقو به پرواز درآمد.
شاخه و پرنده. هم تصویر هستند و هم تصویر نیستند. در سطر اول یك شاخه است كه تصویر نیست اما با تصویر یك پرنده همراه است. یك شاخه با تصویر پرنده. در سطر دوم هم یك پرنده است كه تصویر نیست اما با تصویری از یك شاخه هم نشین است. یك پرنده با تصویر شاخه. آیا در این شعر یك پرنده و یك شاخه هستند كه تصویر اند و یك پرنده و یك شاخه دیگر هم هستند كه تصویر نیستند ؟ و آن پرنده كه تصویر است با آن شاخه كه تصویر نیست. هم نشین است. و بر عكس؟ !. نام شعر تصویر است. جهان این شعر هم جهان یك تصویر است. اما این شاخه و این پرنده كه تصویر هستند انگار دارند در پوست خود نمی گنجند. دارند پوست می اندازند. و می خواهند كه پر در آورند و از تصویر سوا شوند. یك شاخه و یك پرنده در تصویر است. یك و یك. با این دو تا یك. فعلا تصویر عبارت از دو تا است.
آن یك كه پیش از پرنده و پیش از تصویر می‌آید. دارد سویه سوا و انفرادی آنها را برجسته می نماید. یك شاخه. یك پرنده. پرنده می خواهد كه یك باشد. می خواهد كه استقلال داشته باشد و از شاخه سوا و رها باشد. و بر عكس. شاخه و پرنده تا هنگامی كه تصویر هستند. یك نیستند. وقتی كه رها هستند یك هم هستند.
یك با شاخه هم نشین است با تصویر شاخه هم نشین نیست. و یك با پرنده هم‌نشین است با تصویر پرنده هم‌نشین نیست. یك شاخه با تصویر پرنده / یك پرنده با تصویر شاخه. وبعد : روی دیوار كنار رودخانه با چاقو. پس یك چاقو هم هست. با چاقو. و این تصویر روی دیوار كنار رودخانه است. در این تصویر كه یك پرنده و یك شاخه بود. دیگر یك چاقو هم است. اما چاقو تصویر نیست. شاید فعلا این طور به نظر می رسد كه تصویر نیست. چون در سطر چهارم معلوم می شود كه موقعیت چاقو یك موقعیت بیرون از تصویر است.
چاقو تصویر نیست. چاقو تصویر را حك كرده است. روی دیوار كنار رودخانه با چاقو / با چاقوی تیز و رنگ پریده حك شده بود / پرنده ی تصویر / از زخم چاقو مرده بود. پرنده نسبت به چاقو مرده است. چاقو تصویر نیست و هستی دارد. اما پرنده فقط تصویر است و هستی ندارد. پرنده نیست. پرنده مرده است. پرنده هیچ كاری نمی تواند انجام دهد. اما چاقو كاری انجام داده است. چاقو تصویر پرنده را تصویر كرده است. پرنده می خواهد كه تصویر نباشد. چاقو با تصویر كردن پرنده. پرنده را زخمی كرده است. پرنده را كشته است. و به سبب این قتل. انگار. رنگ چاقو پریده است. چاقوی تیز و رنگ پریده. و شاخه. شاخه به خون پرنده اغشته بود. پرنده‌ای كه تصویر است خون ندارد.
این خون چیست؟ آیا چاقو پیش از حكاكی این تصویرها. خونین بوده است ؟ آیا این تصویرها با خون حكاكی شده اند؟ آیا رنگ چاقو از پیش پریده بوده است ؟ از یك سو تصویرها دارند جان می گیرند و واقعیت پیدا می كنند و با چاقو كنش و واكنش می بابند. و از سوی دیگر این خود چاقو است كه دارد منطق تصویری می یابد و وارد این تصویر این جهان می شود. رابطه. تصویر با غیر تصویر.
تصویر با تصویر گر بر هم خورده است و این ها در هم و بر هم شده اند. اما اگر این تصویر ها از خون باشند و خون هم خون این پرنده باشد. آن گاه نه تنها هستی این پرنده از چاقو نیست. بل كه این پرنده هستی ساز و هستی بخش ان شاخه و شاید ان چاقو هم خواهد بود. شاید چاقو هم یك تصویر باشد. هستی خونین این تصویر از خون پرنده است. پرنده دیگر یك تصویر نیست. پرنده علت تصویر است. پرنده حتی تصویرگر است : یك پرنده روی تصویر / روی دیوار با خون /
با خون رسا / یك چاقوی تیز و رنگ پریده را حك كرده بود. این خون رسا است. تازه است. جریان دارد. با خون رسا. اما این خون كم كم دارد خشك می شود. این خون دارد رنگ می بازد. تصویر هایی كه با خون تصویر شده اند نیز دارند. رنگ می بازند. رنگ چاقو پریده است. در سطر بعد انگار رنگ پرنده هم دارد كه می‌پرد.
پرنده با رنگ اش در حال پریدن است. پرنده ی تصویر پر پر می زد / دیوار دزدانه نگریست / صبح از قفس طلایی بیرون آمد. آری صبح هم فرا رسیده است. و نور. امواج بی پایان نور بر روی تصویر فرو ریخته است و تصویر بر اثر رنگ باختن اهسته اهسته خون و در تلالو نور دارد. كم‌كم رنگ می بازد و محو می شود. شاخه. پرنده و چاقو دارند رنگ می بازند. پرنده ی تصویر پر پر می زند. رنگ چاقو پریده است. و نور به این رنگ باختن دامن می زند.
صبح از قفس طلایی بیرون امد / رودخانه انباشته از پرهای روشنایی گردید.
چاقو آن چنان رنگ می بازد كه رنگ ان در حال پریدن است. مثل پرنده ی تصویر كه پر پر می زد. چاقو با رنگ اش در حال پریدن است. و سرانجام چاقو به پرواز در می‌آید. و چاقو به پرواز درآمد.
از این كاركرد ساختارگرایانه و انسجام ساخت این شعر كه بگذریم. كاركردی كه در مواجهه با دیگر شعرهای خود احمدرضا اخمدی برجسته می شود. بایست بگوییم كه این شعر از منظر زیبایی شناسی امروزین روایت هم دارای ابعاد زیباشناختی خاص خود است. ۱- این شعر از منطق ارجاعی سر باز زده است و دارای یك زیباشناختی خود ارجاع است. موتیف های پویتیك این شعر خود ارجاعیت دارند و در درون خود شعر به طور درون ماندگار ارزش زیباشناختی دارند. ۲- چاقو، پرنده و شاخه در این شعر هویت و كاركرد ثابت ندارند و هویت آنها به سوی گونه ای از فروپاشی هویت میل دارند.
به هر جال از دل دین بی دغد غگی های احمدرضا اخمدی شعرهایی است كه بی نهایت صمیمی است و بی نهایت خون دارد. و این شعر تصویر خون دارترین شعر احمدرضا احمدی است. و به سبب این خون جان دار ترین ان ها هم هست. اما منطق موج نویی شعر كه از اواخر دهه پنجاه در شعر معاصر ایران رو به افول نهاده بود و تنها در شعر یدالله رویایی حضوری دگرگون شده داشت.
سر انجام در دهه هفتاد به دست رضا براهنی بازخوانی و باز ارز یابی شد و براهنی در كنار نظریه های زیباشناختی نوین و كاركردهای بسیار تازه ای كه از زبان شعر ارایه داد. بحش بزرگی از توانش های شعر موج نو را نیز بر شعر خود افزود. شعر براهنی از نظر نظری بسیار پیش رو تر از شعر موج نو است. و می توان گفت كه زبانیت شعری شعر براهنی اوج گاه و گیج گاه حساس منطق موجی در شعر است. منطق موجی كه در شعر دوست شاعر و نقادم. هوشیار انصاری فر به اوج خود رسیده است. اما براهنی در دهه چهل در برابر شعر موج نو. جانب شاعرانی چون اخوان. شاملو. نادرپور و فروغ را می گیرد و آدم های این جریان – به ویژه بیژن الهی – را نادیده می انگارد.
براهنی كه با قلم انتقادی‌اش در سركوبی این جریان بی نقش نبوده است. سه دهه بعد توانش های ان را به كار می‌گیرد و هنوز كه هنوز در برابر آن سكوت می كند. براهنی در گزارش به نسل بی سن فردا. گزارش نادرپور را می‌دهد اما گزارش بیژن الهی را نه. چرا ؟ موج نو سرشار از چیزهای گم و سرشار از ادم های گم است. شاعر موج نو در پی گم خود را گم می كند و گم می شود. شاعر موج نو گم نام است. احمدرضا احمدی شاعر موج نو است. اما گم نام نیست.
دوستی‌ها نه ضرورت بود / و نه خواستن / و می توانستیم یك واژه را یك بار بنویسیم / و بسیار بخوانیم /
دوستیها نه ضرورت بود / و نه خواستن.
خلیل درمنكی
منبع : سایت والس


همچنین مشاهده کنید