سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


برای بردن تو نیامده‏اند شاهدخت!


برای بردن تو نیامده‏اند شاهدخت!
● تعریف و تأویل«آناستازیا»نوشته "مری موریسی"
رمان«آناستازیا» روایتگر تأثیرات مخرب روحی و روانی كمبود محبت در دوران كودكی، و نیز بروز عوارض آن به اشكال گوناگون در دوره نوجوانی، بلوغ و بزرگسالی است. چنین انسان‏هایی برای كسب محبت به هر وسیله و شیوه‏ای متوسل می‏شوند، لذا نقاط اوج بازنمایی داستان باید حول همین محور شكل گیرد؛ كه البته چنین اتفاقی هم می‏افتد.
داستان ساختار درهم‏ ریخته و چند وجهی و خصلتی معماگونه و سؤالی دارد. به‏عبارت دقیق‏تر،خواننده باید بخش‏های مختلف را كه رخدادهای‏شان در زمان‏ها و مكان‏های مختلف صورت واقع به‏خود گرفته‏اند،در ماتریكسی ذهنی بگنجاند تا به‏نتیجه برسد؛ البته نتیجه‏ای كاملاً باز و فارغ از قطعیت. ناگفته نماند كه نگارنده پاره‏ساختارهای داستان را كنار هم گذاشته است تا خواننده نقد به‏مفهوم قصه پی‏ببرد و تا حدودی به روانكاوی شخصیت اصلی دست یابد.
باری،"فرانتسیسكا شانتسكوفسكا" دختری سه‏ساله است كه در خانه به او سی‏سی می‏گویند. البته خود این موضوع زیر سؤال است كه فرانتسیسكا همان سی‏سی است یا نه. این پرسش با توجه به كاركرد ذهن و عین شخصیت اصلی داستان مطرح می‏شود؛ نكته‏ای كه خواننده طی پیشرفت روایت به آن پی می‏برد.
سی‏سی سخت مورد توجه پدرش است. پدر، او را شازده‏خانم صدا می‏زند، با او بازی می‏كند، می‏رقصد و همیشه او را كنار خود می‏نشاند. سی‏سی دخترِ زن دوم این مرد است و از زن اول پدرش خواهرانی به اسم ماریا و گرتی و برادری به‏نام والرین دارد. سی‏سی همچنین یك برادر عقب‏مانده به‏نام فلیكس و برادر كوچك تر و سالمی به اسم والتر دارد كه سی‏سی دیوانه‏وار دوستش دارد.
البته چون مثل گذشته مورد توجه پدر نیست، به والتر كوچولو حسادت می‏كند. او حس می‏كند روح همسر اول پدرش در خانه و مزرعه سرگردان است و دوقلوی ماریا- كه در رحم مادر مرده بود- همیشه از داخل آب نگاهش می‏كند. از همین‏جا خواننده پی می‏برد كه باید در فرایند داستان بین سی‏سی و آب یك ارتباط غیرعادی پدید بیاید و چه‏بسا به‏صورت سمبلیك درآید. اشاره به «قلوی مرده ماریا» این تأویل را برمی‏تابد كه نویسنده در كل ماجرا نباید جایی برای گناه یا پشیمانی برای شخصیت‏ها باز كند؛ همان‏طور كه قلوی زنده‏مانده نه گناهكار است نه حق پشیمانی دارد.
باری، یك‏روز پدر برای سی‏سی یك عروسك می‏خرد كه چهار عروسك كوچك تر در آن، جا گرفته‏اند. سی‏سی از توجه پدر خیلی خوشحال می‏شود و به پیشنهاد او اسم عروسك‏ها را اولگا، تاتیانا، ماریا، آناستازیا و آلكسی (نام گرانددوشس‏های روسیه و برادرشان) می‏گذارد. این خاطره برای همیشه در ذهن سی‏سی نقش می‏بندد؛ شاید به دلیل این تأویل كه خود سی‏سی در حد عروسك‏هایی كه نماد دوشس‏های واقعی است، باید اسیر جبر باشد. به‏عبارتی به شكلی نمادین، آسیب‏پذیری سی‏سی در حد عروسك‏های معمولی است؛ همان‏طور كه نماد اعضای خانواده تزار تا حد عروسك تنزل پیدا می‏كند.
در دوازده‏سالگی تنفر و عشق شدیدی نسبت به والتر پیدا كند و در سیزدگی سالگی، پس از رسیدن به بلوغ جنسی، احساس می‏كند دوست دارد همه‏چیز را تخریب كند. روزی كه والتر به‏تنهایی به رودخانه می‏رود، با این ذهنیت كه «همسر اول پدرش است و به‏خاطر رانده‏شدن فرزندانش از خانه و چیزهای دیگر باید انتقام بگیرد.» این ذهنیت به یك شخص عادی تعلق ندارد؛ و در عین‏حال رابطه رمز و رازدار دختری سیزده‏ساله را به تصویر می‏كشاند.
ناخودآگاه او یك‏باره جانبدار همسر اول پدر و فرزندان مطرود او می‏شود و برای رضایت‏خاطر این ناخودآگاه، بی‏اختیار از آب كمك می‏گیرد. آن‏قدر سر والتر را زیر آب نگه‏می‏دارد كه خفه می‏شود و جسدش سه روز بعد پیدا می‏شود. پدر چندی بعد می‏میرد و سی‏سی پس از مرگش از خانه فرار می‏كند. از همین‏جا نوعی روان‏رنجوری در سی‏سی می‏بینیم كه می‏توانیم آن را از دو منظر بررسی كنیم؛ این‏كه پرسش ما درباره روان‏رنجوری است یا حس روان‏رنجوری. نویسنده ابهام شخصیتِ هنوز شكل‏نگرفته سی‏سی را ابتدا از طریق علاقه افراطی او به پدر، سپس شیفتگی‏اش نسبت به والتر، آنگاه نفرتش از والتر و بالاخره شیفتگی‏اش نسبت به آب مطرح می‏كند و این سؤال را پیش می‏كشد كه قربانی اصلی والتر است یا سی‏سی؟
باری، سی‏سی به برلین می‏رود، دختری به‏نام دوریس وینگندر او را به‏عنوان مستأجر به خانه‏اش می‏برد. فردای آن‏روز به استخدام یك كارخانه مهمات‏سازی درمی‏آید. با مردی به‏نام هانس فرولیش دوست می‏شود. چندی بعد هانس به خدمت احضار می‏شود و درحالی‏كه سی‏سی از او حامله است،در جنگ كشته می‏شود. انفجار مواد منفجره در كارخانه، سی‏سی را بی‏هوش و او در بیمارستان بچه‏اش را سقط می‏كند.ظاهراً مسیری مستقیم از سرنوشت محتوم را در برابر سی‏سی می‏بینم. عناصر مهاجم محیط اجتماعی و كلیت جبر به‏نوعی در صدد آسیب‏رسانی به او هستند و او را سرگشته‏تر از پیش می‏كنند.
پس از بهبودی، خانم وینگندر با مشاهده حالت‏های غیرعادی، او را به تیمارستان می‏برد. پس از مدتی حالش خوب می‏شود، ولی خانم وینگندر با دیدن حالت‏های غیرعادی برای بار دوم او را به تیمارستان می‏برد. سی‏سی پس از ترخیص از تیمارستان، اتاقی اجاره می‏كند و در یك مزرعه مشغول كار می‏شود. دیده می‏شود كه عملاً هیچ پناهگاه ثابتی برای سی‏سی وجود ندارد. مزرعه، تیمارستان، كار، هانس، كارخانه و ابزار و مصالح كار همه و همه عواملی هستند كه از یك‏سو شور و نیروی جنسی سی‏سی را به اضمحلال بكشانند، و از سوی دیگر اعتبار قراردادهای اخلاقی و اجتماعی را برای او مخدوش سازند.
طی مدتی كه او بین خانه و تیمارستان در نوسان بود، تزار روسیه سقوط می‏كند و خانواده او دستگیر می‏شوند و خبر گم شدن دختر كوچك تزار آناستازیا در روزنامه‏ها چاپ می‏شود. سی‏سی یك شب پس از بازگشت از كار درحالی‏كه كنار كانال قدم می‏زند، متوجه می‏شود مرد جوانی تعقیبش می‏كند. مرد خود را الكساندر چایكوفسكی معرفی می‏كند و می‏گوید با دختر كوچك تزار، آناستازیا، قصد فرار به بخارست را داشته است، در راه فرار با او ازدواج می‏كند و پسری به‏نام آلكسیس از او دارد. سی‏سی بعد از رفتن مرد دوباره كنار كانال باز می‏گردد و به آب خیره می‏شود و اسكناس‏هایی را كه مرد به او داده بود، در آب می‏اندازد.
بعد با این تصور كه والتر دارد از درون آب او را صدا می‏زند،خود را در آب كانال می‏اندازد این‏جا شیفتگی سی‏سی نسبت به آب تا حد روان‏پریشی پیش می‏رود و خواننده درمی‏یابد كه گرایش سی‏سی نسبت به آب، گونه‏ای فرار از خود و وضع موجود است كه به صورت نمادین غرق شدن تصویر شده است. به هرحال پلیس سر می‏رسد و او را از كانال بیرون می‏كشد و به بیمارستان منتقل می‏كند. آنجا پس از مداوا، دكترها و پرستارها در مورد هویتش از او سؤال می‏كنند. به‏جای پاسخ فقط سكوت می‏كند. نسبت به بیماران دیگر یك حس همدردی دارد كه با حس نفرت از خود تؤام است. سی‏سی گذشته‏اش را فراموش كرده است. او از رؤیاهایی حرف می‏زند كه نمی‏تواند به‏معنای آنها پی ببرد؛در عین‏حال هیچ علاقه‏ای هم به شناخت خود ندارد.
یك روز مریض جدیدی به‏نام كلارا به بخش می‏آید. او یك‏بار برای او روزنامه می‏خواند؛ اخباری درباره فرار دختر كوچك تزار به‏نام آناستازیا؛ و عكس تزار و خانواده‏اش را به او نشان می‏دهد. سه دختر با یك پسر كوچك همراه با تزار و همسرش. اسم یك‏یك آنها را به سی‏سی می‏گوید، اولگا، تاتیانا، آناستازیا و آلكسی. سی‏سی با دقت به آنها نگاه می‏كند و به صورت‏شان دست می‏كشد. شبی كه خواب آلكسی پسر كوچك تزار و عده‏ای دیگر را می‏بیند، دچار این توهم می‏شود كه آناستازیا است. با این احساس روزنامه‏ای را كه كلارا زیر بالشش پنهان كرده بود، به پرستاری كه با او قبلاً دوست شده بود نشان می‏دهد. با نشان دادن عكس كوچك ترین دختر تزار به پرستار، می‏گوید آن دختر شبیه اوست. در همین‏جا خواننده نكته‏سنج، رمز و راز رابطه بین جنون و خلاقیت را در می‏یابد و بر حرف ارسطو كه جنون(مالیخولیا) و نبوغ را دو روی یك سكه می‏دانست، صحه می‏گذارد.كلارا خبر را پخش می‏كند. سی‏سی برای هویت دادن به خود، با توجه به خاطرات جسته و گریخته گذشته و اطلاعاتی كه از روزنامه به‏دست آورده بود، باورش می‏شود كه آناستازیا دختر كوچك تزار است كه بعد از تحمل شكنجه و كشته شدن خانواده‏اش توسط یكی از نگهبان‏های قدیمی به‏نام الكساندر چایكوفسكی نجات پیدا می‏كند. به‏تنهایی راهی برلین می‏شود و در آن‏جا پسری به‏نام سرگئی او را همراهی می‏كند و وقتی كه به برلین می‏رسند، پسر در یك درگیری خیابانی كشته می‏شود و او از شدت غصه خود را به آب كانال می‏اندازد. كلارا به مهاجران روسی خبر می‏دهد كه دختر كوچك تزار در تیمارستان است.
یك بارون روسی او را از تیمارستان مرخص می‏كند و به خانه خود می‏برد. بارون فكر می‏كند در صورت تغییر اوضاع روسیه، آناستازیا می‏تواند كمك زیادی در تثبیت وضعیت او بكند. در خانه بارون روس‏های زیادی به ملاقات سی‏سی می‏آیند، همه او را شاهدخت و والاحضرت می‏نامند و احترام زیادی به او می‏گذارند. پس از مدتی سی‏سی از این وضع خسته می‏شود و فرار می‏كند و در شهر برلین سرگردان می‏شود. به‏طرف كانال می‏رود. یكی از مهاجران روسی به او نزدیك می‏شود و می‏گوید والاحضرتا و بازویش را جلو می‏برد. سی‏سی دست در بازوی او می‏اندازد و به خانه بارون برمی‏گردد.
عجز بیش از حد سی‏سی و پذیرش پیشنهاد مهاجر، تظاهر مادی محتوای آشفته و پریشان افكار او است. این پذیرش و نیز رفتارهای پیشین سی‏سی معّرف ماهیت تثبیت‏ناپذیر موجودی است كه از آنی به آنی دیگر دستخوش تغییر است؛ تغییرهایی كه حتی خود نیز بر پیدایش و محو آنها آگاهی ندارد.
پس از مدتی بالاخره با فردی به‏نام گلب، دوست ادعایی دوران كودكی آناستازیا، به آمریكا سفر می‏كند. گلب او را به خانه دوستش جك ماناهن می‏برد. جك نجیب‏زاده‏ای چهل و هشت ساله، استاد تاریخ و یك دودمان‏شناس است و افتخار می‏كند كه میزبان «آخرین بازمانده یك خانواده سلطنتی» است. البته وقتی برای اولین‏بار آناستازیا را می‏بیند خیال می‏كند او یك زن روستایی است، ولی بعدها ظاهر و رفتار غیرعادی او به تحمل شكنجه نسبت می‏دهد. عكاس‏ها و خبرنگاران زیادی برای ملاقات آناستازیا به خانه جك می‏آیند. پس از یك ماه گلب به جك می‏گوید كه موعد ویزای آناستازیا تمام شده است و برای نجات آناستازیا از دربه‏دری به جك پیشنهاد می‏كند كه با او ازدواج كند. جك بیست سال از آناستازیا كوچك تر است، با این حال به‏خاطر این‏كه نامش در شجره خانوادگی تزار ثبت شود، با آناستازیا ازدواج می‏كند و بعدها درحد پرستش به او علاقه‏مند می‏شود. سی‏سی چه خوشبخت و چه بدبخت، به‏هرحال مظهر و نماد انسان‏های رنج‏كشیده و سرگردان قرن بیستم است؛ قرنی كه دهه دو آن به یكی از خونین‏ترین و ناانسانی‏ترین پدیده‏های بشری، یعنی كودتای لنینی در روسیه آلوده شد. سی‏سی نه‏تنها نماد انسان روسی آواره و بی‏هویت، كه سمبل انسانی است كه می‏خواهد رابطه خود را با كابوس شكنجه‏آور و دهشتناك گذشته قطع كند. به این ترتیب نویسنده نشان می‏دهد كه تنها پناهگاه واقعی برای سی‏سی، فقط عشق است و بس.
در سال ۱۹۸۳، در فصل پایانی كتاب، پلیس در حال بازداشت مرد مسنی است كه همراه پیرزنی است. این مرد جك ماناهن است كه آناستازیای پیر را از زندان فراری داده است؛ زیرا پیرزن دستش كج است و از اینجا و آنجا قاشق و چیزهایی شبیه آن می‏دزد. جك از پلیس می‏خواهد با احترام با شاهدخت (آناستازیا) صحبت كند. پلیس در جواب می‏گوید: «اگر آن پیرزن شاهدخت است، پس تو هم باید شاهنشاه باشی»، و درحالی‏كه می‏خندد به آنها می‏گوید«شاه مرده است.» سپس آنها را به اداره پلیس می‏برد.
در این داستان تبدیل هر چیز به ضدخود، به‏صورت بن‏مایه در می‏آید. سی‏سی كه از پدر خشمگین است، تا آنجا پیش می‏رود كه به‏شیوه‏ای بیمارگونه در صدد جلب رضایت جنسی او بر می‏آید و درحالی‏كه به والتر حسد می‏ورزد، بی‏میل نیست كه او بیشتر و بهتر «لمس» كند و بعد، این لمس عاشقانه به قتل منجر می‏شود. سی‏سی بعدها ظاهراً به نقطه تثبیت شخصیت می‏رسد، اما در همان‏حال از چنین چیزی می‏گریزد. نمی‏توان او را نمونه بی‏بند و باری اخلاقی یا لجام‏گسیختگی آگاهانه تلقی كرد. او قربانی تضادهای درونی و تعارضات شخصیتی است. او به كهنسالی می‏رسد، اما «عمری در حال فروپاشی است.»
مدام دچار لغزش می‏شود، اما این لغزش‏ها از عدم‏ثبات ذهنی - روحی‏اش نشأت می‏گیرد نه از بی‏اعتقادی‏اش به سّنت‏ها و ارزش‏های اخلاقی. از كودكی به رختخواب برادر می‏خزد، برای پدر طنازی می‏كند و در نوجوانی با بریدن موهایش از خود و اطرافیان انتقام می‏گیرد. اعمال او در اوج آگاهی، دقیقاً ناآگاهانه است؛ مثل همبستری‏اش با آن روس پرمدعا و انداختن اسكناس‏ها در آب. هر خواننده‏ای، گرایش غریزی او را به زشتكاری تشخیص می‏دهد؛ امری كه در سنین بالای هفتاد به شكل دزدی كارد و چنگال از رستوران‏ها نمود پیدا می‏كند. نكته رواشناختی دیگر این‏كه، سی‏سی سعی نمی‏كند خطایی را جبران كند یا حتی به آن اعتراف كند و اندیشه‏ای را كه به‏ذهنش خطور كرده است، پس براند.
به‏رغم پنهان‏كاری‏هایش برای او «راز شخصی» معنی ندارد. البته مریسی موریسی نتوانسته در حد و اندازه‏های «دیزی میلر» اثر هنری جیمز یا «هدا گابلر» نوشته هنریك ایبسن شخصیتش را درونكاوی كند و بیشتر به روایت رخدادها پرداخته است و آنجا كه به ذهنیت رسوخ كرده، در سطح باقی مانده است؛ تا حدی شبیه كارهای نویسنده عامه‏پسندی همچون فرانسواز ساگان. با این وصف، قصه‏ای تكراری را در داستانی پركشش می‏گنجاند و با چندوجهی كردن ساختار روایت، مدام ذهن خواننده را درگیر فرایندها و ارزش‏های متفاوت و حتی متضاد یك بازی شلوغ قرار می‏دهد؛ به‏گونه‏ای كه تشخیص راست از دروغ یا به‏طور كلی ایجاد یك دستگاه مختصات برای شناخت راستین مواضع شخصیتی - اخلاقی بازیگران به‏دشواری صورت می‏گیرد؛ هرچندكه غیرممكن هم نیست.
به‏هر حال سی‏سی سرشار از نمادها، تمثیل‏ها و رمز و رازهای بی‏شمار است و داوری درباره او كار ساده‏ای نیست. درواقع ما با یك «بیمارِ سالم»روبه‏رو هستیم، به‏همین دلیل متن داستان مرتباً او را از تیمارستان‏ها دور می‏كند. بیمارِ سالم، پارادوكسی است حاصل از ظاهر و باطن، ماهیت و نمود كه سی‏سی در گرداب آن به دام افتاده است. تقلای جنون‏سرانه او برای «فرار» - حتی از نام و هویت خودش- تجلی گونه‏ای رهاطلبیِ فارغ از ملاحظه‏كاری است. سی‏سی به لحاظ فرهیختگی یك انسان معمولی و عامی است، اما نهاد او چیزی است كه فقط فرهیختگان توان بیان آن را دارند. روزگاری از بودلر پرسیده بودند:«ترجیح می‏دهی كجا زندگی كنی؟» و او گفته بود:«هر جا، به‏شرطی كه خارج از این جهان باشد.» خودآگاه سی‏سی به‏نوعی - و البته تا حدی - تظاهرات این«از خود خارج‏شدن» را به ما نشان می‏دهد. میل مستقل از اراده او این است كه با تغییر شخصیت خود به دیگری، خویشتنِ خویش را در موقعیتی دلپذیرتر از یكنواختی و خشكی زنذگی روزمره قرار دهند.
وجد و شوق جنون‏آمیز او در خویشتن‏رهاسازی، مثل این است كه حتی راه رفتن او را به كشاندنش از سوی این و آن تبدیل می‏شود. این «فردیت‏زدایی» نه منبعث از عشق و عامل بیرونی، كه حاصل تلاطم درون است و بحث مفصلی در عرصه روانشناسی را می‏طلبد كه در حوصله این نقد نمی‏گنجد.
فتح‏الله بی نیاز
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان


همچنین مشاهده کنید