جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


بحثی درباره موضوع عشق در داستان " شب های چهارشنبه


اگر عشق را عاطفه‌ای از عواطف انسانی بدانیم كه وجه غالب بر آن احساس محبت و دل‌بستگی بسیار شدید به كسی یا چیزی است كه نیازهایی از مجموعه‌ی نیازهای اساسی انسان را رفع می‌كند و عطش‌هایی از او را فرومی‌نشاند و او را به پندار و گمان خودش (حتی اگر این پندار و گمان نادرست و بر خطا باشد) ارضاء و كامل‌تر می‌كند، در این صورت نمی‌توان و نباید عشق را بیماری نامید، اما با این حال بیماری عشق و عشق بیمارگونه نیز وجود دارد، و این بیماری هنگامی‌ عاشقان را مبتلا می‌كند كه دلبستگی عاشقانه چنان دچار افراط شود كه تعادل روانی، رفتاری و شخصیتی‌شان را بر هم بزند و در هم بریزد و عاشق را دچار اختلال‌های حاد كند. تناقض‌های گوناگون، گاه شدید و گاه خفیف، در همگان هست و كم هم نیست و شاید هم جزئی از طبیعت انسانی باشد و این تناقض‌ها نیستند كه عشق را نامكرر می‌كنند و تكرارناپذیر می‌نمایند، بلكه نامكرر بودن عشق برخاسته از نامكرر بودن منش‌ها و شخصیت‌های انسانی منحصر به فرد و نامكرر عشق‌ورزان است. یك اشتباه متداول و شایع در قضاوت و بررسی عشق این است كه عشق‌های واقعی با عشق آرمانی یكی گرفته می‌شود و احكام و قضایایی كه بر یكی مصداق دارد بر دیگری نیز تعمیم داده می‌شود و اطلاق می‌یابد.عشقی كه انسان را به سوی كمال رهنمون می‌شود، عشق آرمانی و ایده‌آل است. این عشقی است بر بنیاد آگاهی و روشن‌بینی كه هدف آن رسیدن به تعالی روحی، والایی، شادی، آرامش و نیك‌بختی است. حركتی رو به بالا، پیش‌رونده، پیچ و تابدار و پیچك‌وار عاشق است به دور معشوق كه از بركت وجود او به نور و روشنایی، به تعالی، آزادی و وارستگی برسد. اما اغلب عشق‌ها چنین نیستند و بر حسب ویژگی‌های فردی عاشق خصوصیات خاص خود را دارند، مثلا عشق‌های پست یا عشق آدم‌های پست هم وجود دارند و واقعی هم هستند.
اما هدف هیچ عشق سالم و غیربیمارگونه‌ای رنج بردن و خودآزاری نیست، و عشق عرفانی كه به كلی از چنین هدفی به دور است. این عشق گریزان از رنج است و شتابان به سوی شادی و كمال، و اصلا عارف عشق را برای همین می‌خواهد كه در معشوق غرق و حل گردد و از رنج مفارقت و تنهایی نجات یابد. با این حال در راه عشق رنج كشیدن نیز هست و این هزینه‌ای است كه گاه عاشق برای رسیدن به شادی، برای رفع عطش عمیق روان و جان خود و برای ارضاء شدن و كامل‌تر گردیدن باید بپردازد، یعنی رنج نه جوهری از جواهر عشق، بلكه، عارضه‌ای است كه مبتلا به عشق به ناچار ممكن است دچار آن شود و هزینه‌ای است كه ممكن است عشق به عنوان عوارض راه یا حتی باج از عاشق بستاند، و عاشق باید زیرك و تیز باشد و بكوشد كه هر چه ممكن است كمتر عوارض بپردازد و باج بدهد. اما وقتی تناقض‌های رفتار و شخصیت عاشق از حد می‌گذرد و افراط در دل‌بستگی‌های عاشقانه او را دچار انقطاب و تعارض‌های درونی و گسست‌ها و گسل‌های روانی می‌كند عشق به اختلال و در صورت شدید‌تر شدن اختلال به بیماری روانی تبدیل می‌شود. در چنین شرایطی است كه عشق بیمارگونه می‌گردد. حسادت، بدگمانی، ترس، وهم، تردید و امثال این‌ها هیچ كدام همزادان یا همراهان اجتناب‌ناپذیر عشق نیستند، این‌ها عارضه‌های روانی و رفتاری عاشق به عنوان انسانند، یعنی عاشق نه به این اعتبار كه عاشق است دچار این اختلال‌ها و عارضه‌ها می‌گردد بلكه به اعتبار انسان بودنش مبتلا به این عارضه‌ها می‌شود. و ریشه اغلب این نارسایی‌ها در عقده‌های سركوب‌شده‌ی درونی، خودخواهی‌ها و انحصارطلبی‌ها است. عاشق اگر آدمی‌ خودخواه و انحصارطلب باشد، معشوق را دربست و به طور مطلق از آن یا اسیر خود می‌خواهد و چون قدرت آن ندارد كه به این خواسته‌ی خود به طور مطلق برسد، دچار وهم خیانت، بی‌وفایی و دلزدگی می‌شود و به دنبال آن حسادت، بدگمانی و شكاكیت می‌آید، و پس از آن نوبت اضطراب‌ها و تشویش‌ها و دغدغه‌ها می‌گردد و سرانجام دلهره‌ها و دلواپسی‌ها به احساس ناكامی‌ و شكست در عشق منجر می‌گردد.
اما عشق زنانه از یك طرف چون عشق است عناصر عمومی‌ عشق را دارد و از طرف دیگر چون زنانه است دارای برخی از خصوصیات روح زنانه نیز می‌باشد و باید توجه كرد كه بسیاری از عناصر روح زنانه عناصری تاریخی، اجتماعی هستند كه فرهنگ مردسالارانه و پدرسالارانه به آن تحمیل كرده و كاملا عارضی و غیرسرشتی هستند، اگر چه ممكن است برخی از آن‌ها در اثر مزمن شدن و سابقه‌ی طولانی تاریخی، سرشتی نیز شده باشند، و بخشی از این عناصر نیز منشاً جنسی، هورمونی دارند و سرشتی هستند، با این وجود حتی‌ این‌ها نیز می‌توانند در مسیر تاریخ و به خصوص با هدایت درست دگرگون شوند و به كمال برسند. به هر حال فكر نمی‌كنم هیچ كدام از این عناصر حسادت، بد گمانی، شكاكیت، ترس فقدان، و تشویش از دست دادن، صرفا زنانه باشند، بلكه چنین معتقدم كه ‌این‌ها به طور مشترك هم در مردان و هم در زنان، هم در عشق‌های مردانه و هم در عشق‌های زنانه، به وفور دیده می‌شوند و به عنوان عاطفه‌‌ها، انگیزه‌ها و عارضه‌ها جنبه‌ی عام انسانی دارند. اما نگارنده‌ی نامه در داستان "شب‌های چهارشنبه" به طور غیرعادی و اغراق‌آمیز حسود است و بدبین، شكاك و بدگمان، به حدی كه این خصوصیات او جنبه‌ی بیمارگونه و روان‌نژندانه پیدا كرده است. ممكن است گفته شود كه روح طنزآمیز داستان چنین اغراق و بزرگ‌نمایی‌ها را می‌طلبد و چنین پررنگ‌نمایی‌ها و برجسته‌سازی‌های اغراق‌آمیز مقتضی چنین روحی هست. این نظری كاملا درست و صایب است و اتفاقا هنر نویسنده‌ی محترم نیز درست در همین نمایش اغراق‌آمیز خصوصیات روان‌پریشانه‌ی نگارنده‌ی نامه است، ولی با این همه وقتی منتقد با این شخصیت كه محور اصلی داستان است و همه‌ی قضایا و مسائل از زاویه‌ی دید و از منظر نظر او دیده و نگاشته شده است، مواجه می‌شود، ناچار است كه برای تحلیل داستان، خصوصیات روانی این شخصیت كلیدی را نیز مورد دقت و توجه قرار دهد و ببیند كه این زن غیرعادی و آنرمال كه دست به نگارش چنین نامه‌ی شگفت‌انگیزی زده و چنین راه عجیب و غریبی را برای مبارزه با رقیب عشقی‌اش انتخاب كرده چگونه آدمی‌ و دارای چگونه خصایص روحی می‌باشد، و به همین دلیل رویكرد روانشناسانه به چنین شخصیت غیرعادی اجتناب‌ناپذیر است. در چهارچوب چنین رویكردی است كه می‌توان برای این پرسش‌ها به دنبال پاسخ بود: چرا نگارنده چنین نامه‌ای برای رقیبش نوشته و آن را در چنان جای غریبی گذاشته است؟ چرا این همه اطلاعات غیرضرور و بی‌ربط به رقیب، به او داده است؟ چرا نگارنده ‌اینقدر به شوهرش بدگمان و شكاك است؟ چرا دائم او را در حال خیانت می‌بیند؟ چرا و چه چیز او را دوست دارد؟