سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


خیلی هم مطمئن نباش


خیلی هم مطمئن نباش
بوکفسکی بیشتر شاعر است تا رمان نویس. قبل از اینکه شهرتی به هم بزند، پستچی بوده. ۱۵ سال از این خانه به آن خانه می رفته و نامه های مردم را به دست شان می رسانده؛ زمانی که نامه دادن هنوز ارج و قرب داشت و ماجراهای زیادی می آفرید و قبل از اینکه این شغل در خطر انقراض قرار بگیرد و ای میل و تلفن و فکس اینقدر محبوب شود. شاید به دلیل پستچی بودن بوکفسکی، نامه نوشتن اینقدر برایش محبوب و با اهمیت بوده و خودش گفته همین نامه ها ایده های زیادی را برای شعر و داستان نوشتن به او داده اند. بوکفسکی زمانی که پستچی بوده، شعر هم می گفته اما داستان نویسی را انگار از سر اجبار شروع کرده، از ترس اینکه حقوق ماهانه اش قطع شود چون ناشری به او گفته بود اگر شغلش را رها کند و تمام وقت بنویسد ماهی صد دلار حقوق خواهد گرفت. بوکفسکی هم قبول کرد، چی بهتر از این. شعرهای بیشتری گفت و وقتی ناشرش به او گفت رمان از شعر پرفروش تر است پس بنشین و رمان بنویس، شروع به نوشتن رمان کرد چون می ترسید مقرری اش قطع شود وگرنه شاید او همان بوکفسکی شاعر می ماند، البته ناگفته نماند که بوکفسکی داستان کوتاه هم می نوشت و ۱۲ داستان کوتاهش را بهمن کیارستمی ترجمه کرده که در کتابی با عنوان «موسیقی آب گرم» از سوی نشر ماه ریز منتشر شده. به هر حال او شاعری بود که داستان هم می نوشت و شاید برای همین هم است که زیاد در قید و بند تعریف کردن داستانی که همه چیزش سرجایش باشد، نبود، یعنی بیشتر غریزی می نوشت تا اینکه با تکنیک های داستان نویسی آشنا باشد.
«عامه پسند» آخرین رمان بوکفسکی است که نشر چشمه آن را همزمان با نمایشگاه کتاب تهران منتشر کرد. پیمان خاکسار که قبلاً «سوختن در آب، غرق شدن در آتش» مجموعه شعری از بوکفسکی را ترجمه کرده، مترجم این رمان هم هست. «عامه پسند» که سال ۱۹۹۴ چندماه قبل از مرگ خالقش منتشر شد ماجرای یک کارآگاه بدشانس است که در زندگی همین طور بد می آورد و هرجا می رود از شر مردمی که بی دلیل بهش گیر می دهند، خلاصی ندارد. «عامه پسند» از این نظر یک جورهایی شبیه «در رویای بابل» ریچارد براتیگان است؛ رمانی که پیام یزدانجو ترجمه کرده. در رویای بابل هم با کارآگاهی مواجهیم که یک صبح تا شبش را برای ما تعریف می کند و ماجراهای خنده داری برایش اتفاق می افتد و پرونده عجیب و غریبی به او پیشنهاد می شود؛ کارآگاه شکست خورده یی که قصد دارد به روزهای اوج برگردد و بعد از مدت ها کسی حاضر شده به او کاری پیشنهاد کند. بعد در همین اثنا اتفاق های زیادی می افتد. یک صبح تا شب پرماجرا. یعنی بیشتر از اینکه ماجراها عجیب غریب و طنز باشند، نگاه راوی به آنها و به دنیا طنز است؛ مثل عامه پسند.
اول رمان می بینیم که پیشنهادات عجیب و غریبی به او می شود. هر کدام از این پیشنهادهای عجیب و غریب گرهی را در داستان به وجود می آورد. اول ماجرا زنی به اسم بانوی مرگ از کارآگاه که راوی داستان است می خواهد سلین را برایش پیدا کند. سلین همان رمان نویس معروف فرانسوی است که ۳۲ سال قبل از این داستان از دنیا رفته است اما بانوی مرگ فکر می کند او هنوز زنده است و از «نیکی بلان» کارآگاه قصه می خواهد سلین را زنده برایش پیدا کند. خب نیکی بلان دست به کار می شود و با اینکه امیدی به موفقیت در این ماجرا ندارد اما به خاطر پول قبول می کند. کلی قرض بالا آورده و صاحبخانه اش هر آن ممکن است از خانه بیندازدش بیرون. هنوز این گره باز نشده که گره دیگری در داستان به وجود می آید. کسی از او می خواهد گنجشک قرمز برایش پیدا کند. اما مگر گنجشک قرمز وجود دارد؟ اگر نیکی بلان گنجشک قرمز را پیدا کند تا آخر عمرش ماهانه صد دلار مقرری می گیرد. پس او این پرونده را هم قبول می کند و حالا دربه در به دنبال سلین که خودش یک روز با چشم های خودش او را در یک مغازه کتابفروشی دید ه- انگار نه انگار که سلین چند دهه پیش از دنیا رفته- و گنجشک قرمز می گردد. همان وقتی که سلین و گنجشک قرمز نیکی بلان را سرکار گذاشته اند، سر و کله یک مشتری دیگر پیدا می شود که از نیکی بلان می خواهد ته و توی رابطه زنش با یکسری آدم های دیگر را درآورد. بعد آدم دیگری از راه می رسد که از کارآگاه می خواهد او را از شر یک موجود فضایی خلاص کند؛ پرونده های عجیب و غریبی که جز نیکی بلان کارآگاه دیگری حاضر نیست آنها را قبول کند. داستان اصلی به نتیجه رسیدن این چهار پرونده است اما عامه پسند کلی داستان عجیب و غریب فرعی هم دارد که بامزه اند و خنده دار. اصلاً راوی با آن زبان خودمانی اش، با آن نگاه شاکی اش به دنیا و آدم ها همه چیز را خنده دار تعریف می کند. با اینکه بوکفسکی خیلی سردستی گره های داستان را باز می کند و کاملاً معلوم است که می خواهد با بازکردن این گره ها از شر آنها خلاص شود و داستان را به هر وسیله یی شده جمع کند و پایان دهد اما کتابش و داستانش روزتان را می سازد. به فکر وامی داردتان. به غش غش خنده می اندازدتان و به یادتان می آورد داستان اگر از پس سرگرم کردن مخاطب برنیاید و او را تا آخر با خود نکشد پس به چه درد می خورد؟ این دو خط را بخوانید و پی به نبوغ آقای بوکفسکی که ترجیح داد هیچ چیز را جدی نگیرد، ببرید. «بعضی وقت ها فکر می کنم که اصلاً نمی دانم کی هستم. خیلی خب، من نیکی بلان هستم. ولی خیلی هم مطمئن نباش. ممکن است یک نفر توی خیابان داد بزند؛ «هی هری، هری مارتل» من هم احتمالاً جواب می دهم چیه؟ چی شده؟»
مهناز موذن
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید