یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


گفت وگو با هوشنگ مرادی کرمانی _ نویسنده


گفت وگو با هوشنگ مرادی کرمانی _ نویسنده
كفش های كودكی هیچ گاه به پایم تنگ نبود
ما جوانانی كه امروز به سن بالندگی رسیده ایم، كودكی و نوجوانی را در شرایطی بس شگفت سپری می كردیم. در آن سال ها تك صدایی آنچنان غلبه یافته بود كه حتی گوش كودكان و نوجوانان انباشته از نصیحت و موعظه بود. در آن سال ها بود كه مردی متفاوت از فضای آن روزگار ما را به خود جلب كرد. مردی كه همه دغدغه اش ارائه تصویری ساده و صمیمی و بی اغراق از ما كوچكترها و دنیای پیرامون مان بود. او مردی از دیار نخل های كویر بود و با تنور وجودش در آن سال های سرد و زمخت، گرمابخش وجود ما بود. او كه ما را هیچ گاه غریبه نمی دانست و خمره وجود ما را با داستان هایش از مهر و صفا لبریز می كرد. او كه با خلق مجید نشان داده بود نوجوانان ایرانی را به خوبی می شناسد و نیازی به امر و نهی كردن به آنان نمی بیند و حتی اكنون كه شصت سالگی را پشت سر گذاشته است، هنوز قلبی پاك و كودكانه دارد. با او به گفت وگو نشسته ایم و همچون همیشه بی ریا و بی تكلف سخن گفته است. لازم است یادآوری كنم كه دوست خوبم مسعود لسانی نیز در این گفت وگو مرا همراهی كرده است.

•بسیاری از منتقدان و كارشناسان ادبیات اعتقاد دارند كه شما آغازگر سبك جدیدی از نگارش آثار ویژه ادبیات كودك و نوجوان هستید كه آثاری عاری از شعارهای روزمره و نزدیك به گویش جوانان با رگه هایی از طنز خلق كرده اید. خودتان چه عقیده ای دارید؟
این پرسش را باید كسی پاسخ دهد كه متخصص ادبیات كودك و نوجوان باشد. زیرا در حقیقت من یك تولیدكننده و نویسنده ام و درباره این زمینه ها به طور ویژه كار تحقیقاتی انجام نداده ام. با این حال باید گفت كه آغاز ادبیات كودك در ایران با خلق آثاری توأم شد كه بیشتر جنبه نصیحت و موعظه داشت. بزرگترها بچه را به شكل ظرف هایی می دیدند كه بایستی از اندرز و تجربه پر می شدند و تقریباً به لذت بردن آنها از آثار تولید شده، نمی اندیشیدند. آثاری كه در آن دوره ها خلق شد به ادبیات تعلیمی یا آموزشی معروفند. با گذشت زمان شیوه های جدیدتری برای نگارش ادبیات كودك به خدمت گرفته شد و آثاری با جنبه های هنری قوی تر خلق شد. جبار باغچه بان و عباس یمینی شریف از جمله كسانی بوده اند كه در ضمن تعلیم موضوع های آموزشی به جنبه های هنری نیز توجه می كردند. این دوره هم طی شد و شرایطی پیش آمد كه برخی نویسندگان و شاعران حركت جدیدی را آغاز كردند و نوشتن آثار ایدئولوژیك برای كودكان و نوجوانان را در پیش گرفتند. اینگونه آثار هم از زیر ضربات سانسور می گریخت و هم ذهن بچه ها را آماده می كرد تا با نگرش خاصی رشد كنند و این ایده ها و اندیشه ها را بعدها در جامعه پیاده كنند. از جمله نمونه های شاخص این سبك هم می توان از استاد مطهری و صمد بهرنگی نام برد كه اولی اندیشه های اسلامی را ترویج می كرد و دومی در فكر گسترش اندیشه های چپ گرایانه بود. زمانی كه به طور حرفه ای به نویسندگی روی آوردم، همه به من می گفتند كه دو راه بیشتر ندارم. یا اینكه مانند محمود حكیمی داستان های مذهبی بنویسم یا اینكه مانند صمد بهرنگی داستان هایی با گرایش سیاسی خلق كنم. ولی راه میانه ای كه در پیش گرفته بودم و داستان هایی برگرفته از زندگی عادی می نوشتم در آن زمان هیچ ناشری را راضی نمی كرد ولی من نگاه دیگری به قضیه داشتم.
من قصه های مجید را به شكل یك داروی گیاهی عرضه كرده بودم، ولی آنان عقیده داشتند كه اكنون روزگار قرص و آمپول است و صلاح نیست یك نفر بیاید و برای دردهای جامعه، اسطوخدوس و... تجویز كند. می گفتند این حرف ها قدیمی شده است و الان یك قرص به اندازه یك لیوان بزرگ گل گاوزبان تاثیر دارد. اگر خودستایی تلقی نشود، آغاز دوران حرفه ای كار من تقریباً در همان سال ها بود كه پیش از انقلاب به همین سبك می نوشتم و پس از انقلاب هم ادامه دادم. هیچ وقت تند و تیز نبوده ام و شما هرگز نمی توانید مطلب تند و تیز با گرایشی خاص در نوشته هایم بیابید.
•از مجید و قصه های او بگویید. چطور شد كه خلق چنین مجموعه ای در فكرتان ایجاد شد؟
پیش از اینكه نگارش قصه های مجید را آغاز كنم، در رادیو برای برنامه خانه و خانواده، نمایشنامه های كوتاه می نوشتم. ورود من به رادیو هم با توصیه حسینقلی مستعان ممكن شد. او در مطبوعات پاورقی می نوشت و روزی خانم ویكتوریا بهرامی در رادیو از مستعان خواست برایشان مطلب بنویسد، ولی مستعان گفت كه دیگر پیر شده است و به او توصیه كرد از جوانانی مثل من استفاده كند. خلاصه اینكه چند سالی بود كه در رادیو مطالب مختلفی می نوشتم تا اینكه اواخر اسفند سال ۱۳۵۲ مدیر رادیو، مسئولان و نویسندگان رادیویی را به دفترش دعوت كرد و خطاب به ما محتوای برنامه های نوروزی را تشریح كرد، زیرا هر سال عید نوروز از رادیو برنامه ای به نام عیدانه پخش می شد، جلسه مدیر كه تمام شد به درون جلسه گروهمان رفتم و گفتم می خواهم داستان بچه یتیمی را بنویسم كه با مادربزرگش زندگی می كند، برگرفته از زندگی خودم است و بچه ای است كه آرزوهای بسیار دارد. منتها بی بی اش این توانایی را ندارد كه او را به آرزوهایش برساند و این بچه تلاش می كند به رویاهایش دست یابد و ماجراهای جالبی ایجاد می شود. اعضای گروه گفتند لازم نیست چنین كاری كنم، زیرا عید است و گریه و زاری و یتیم و یتیم بازی در این زمان مناسب نیست. گفتم به روشی شیرین و جذاب می نویسم ولی گفتند كه مردم احساساتی اند و اشك هایشان جاری می شود. باز هم اصرار كردم تا اینكه یكی از اعضا از بقیه خواست فرصتی به من داده شود تا یك نمونه بنویسم و ارائه كنم. سرانجام نخستین داستان را نوشتم كه با استقبال آنان روبه رو شد و خواستند سه چهارتای دیگر برای همان روزها بنویسم كه یكی از آنها لباس عید بود. برنامه خانواده از چهارم تا سیزدهم عید برنامه داشت و چند داستانی كه نوشته بودم، پخش شد. استقبال مردم غیرمنتظره بود. پیاپی تلفن می زدند و پیام های محبت آمیز می دادند. به قول كرمانی ها «نشان به آن نشان كه چهار پنج سال این قصه ها ادامه یافت» و به یكی از مطرح ترین و جذاب ترین برنامه های رادیویی بدل شد كه هنوز قدیمی ها یادشان هست.
•آیا همه این قصه ها را پیش از انقلاب و در هنگام حضور در رادیو نوشتید؟
قصه های مجید در مجموع یكصد و بیست قصه را دربرمی گرفت. تمام آنها را از زمان آغاز برنامه در سال ۵۳ تا چند ماه پس از انقلاب نوشتم. زمانی كه انقلاب شد مجید حدادعادل رئیس جدید رادیو خواست كه این برنامه باز هم ادامه یابد. خوشبختانه از آغاز زمان نگارش داستان ها، زیر دستم كپی می گذاشتم و به این ترتیب از تمام داستان ها یك نسخه داشتم و دیدم دو زونكن بزرگ پر از قصه های مجید دارم و تصمیم گرفتم گزیده آنها را منتشر كنم. در زمان پخش قصه ها از رادیو، بسیار توجه می كردم كه چه داستان هایی با استقبال بیشتری روبه رو شده اند، مایه های قوی تری دارند و برای چاپ مناسب ترند. در گزینش داستان ها از داستان های پرطرفدار مثل طبل، عكس یادگاری و... استفاده كردم و به این ترتیب قصه های مجید در پنج جلد و ۳۸ داستان توسط موسسه جغرافیایی سحاب منتشر شد.
•از ماجراهای پس از انتشار قصه های مجید بگویید. به نظر می آید با واكنش های متفاوتی روبه رو شده بودید.
خیلی از ناشران می گفتند كه این داستان ها چیزهایی بی بو و بی خاصیت است، ارزشی نیست و به بچه ها چیزی نمی آموزد. ممكن است بچه ها را بخنداند و برایشان جذاب باشد ولی ویتامین ندارد، چیزی مثل پفك یا لواشك آلو است. به هر حال افراد تندرو و سخت گیر تصور نمی كردند كه در قصه های من هم ممكن است مطالب مفیدی پیدا شود. به ویژه رفتار آموزش و پرورش با كتاب هایم بسیار ناخوشایند بود و این كتاب ها را به هیچ وجه برنمی تافتند. حتی وقتی به عنوان برنده كتاب سال معرفی شدم آموزش و پرورش اجازه نمی داد چنین كتاب هایی به مدارس راه یابد. چند سال پیش در جلسه ای وزیر وقت آموزش و پرورش مرا دید و پرسید اوضاع كتاب هایم چطور است؟گفتم كتاب هایم از در هیچ مدرسه ای وارد نمی شوند ولی از دیوار به وفور به درون مدارس می روند. مانند یك بچه بازیگویش كه وقتی دیر می رسد و با در بسته مدرسه روبه رو می شود از روی دیوار به درون می پرد. خیلی تلاش كردند مرا به یك حزب و قالب سیاسی بچسبانند ولی موفق نشدند چون من در هیچ اندیشه سیاسی محدود نمی شوم و خوانندگانم از طیف های مختلف هستند چون شیرینی و جذابیت قصه هایم بر جنبه های دیگر می چربد.
•همه از شما می پرسند كه یك اثر كودك و نوجوان باید چه ویژگی هایی داشته باشد. من پا را یك قدم فراتر می گذارم و می پرسم كه یك اثر باید چه خصوصیاتی داشته باشد كه در میان همه آثار رده سنی مذكور ویژه باشد. در واقع چه ویژگی هایی در خلق كتاب های كودك و نوجوان كمتر مورد توجه قرار می گیرد؟
نكته ای كه تاكنون كمتر مورد توجه واقع شده است و فكر می كنم باز هم مورد غفلت واقع شود این است كه ما فكر می كنیم یك نوجوان برای فرا گرفتن یك مطلب شعاری تر، هر چه جدی تر باشد موفق تر است. این دیدگاه غالب در جامعه ما است و ریشه در بافت فرهنگی و اعتقادی مان دارد و همان چیزی است كه شبیه مردم جامعه به آن اثر «پرمحتوا» می گویند، در حالی كه من با چنین عقیده ای موافق نیستم. هر اثری كه شیرین و جذاب باشد و بتواند بچه را از بازی در كوچه، نشستن پای تلویزیون، خوردن بستنی و... بازدارد و به خود مشغول كند یك اثر موفق است. به نظر من جذابیت داستان حرف اول را می زند. سعی نكنیم همیشه به فكر نوشتن آثاری باشیم كه در آنها تبلیغ كنیم به بزرگترها احترام بگذارند، خوب درس بخوانند، به پدر و مادرشان سلام كنند و... قبل از همه چیز به این فكر باشیم كه آیا كتابی كه نوشته می شود آنقدر جذابیت دارد كه یك بچه را به خواندن وادار كند یا نه. اگر یك كتاب جذاب و شیرین باشد خود به خود بقیه نكات هم در آن وجود دارد مثل غذا و میوه خوشمزه كه هم خوردنشان لذت بخش است و هم می توان از آنها ویتامین و انرژی گرفت ولی اگر جذاب نباشد و خوانده نشود بقیه تلاش ها بیهوده است.
•چه شد كه حوزه ادبیات كودك و نوجوان را انتخاب كردید؟
ذهن من یك ذهن كودكانه است. همه چیز را ساده و كودكانه می بینم. در واقع كفش های كودكی هیچ گاه به پایم تنگ نبوده است. دیگر این كه چون درست و حسابی كودكی نكردم هنوز در همان دوران هستم و بزرگ نشده ام. این است كه وقتی خودم از داستانی خوشم می آید، كودكان هم می خوانند و لذت می برند. نظرم بر این نیست كه فقط برای كودكان و نوجوانان بنویسم و قشر خاصی را مخاطب خودم بدانم. من برای بچه ای می نویسم كه درونم زندگی می كند.
•داستان های شما در میان نوجوانان و جوانان مخاطبان بی شماری دارد. با این حال شما از پرداختن به برخی مسائل ویژه این گروه از جامعه مانند بحران های دوران نوجوانی و بلوغ و مسائل عاطفی و عاشقانه پرهیز داشته اید. حتی در داستان هایی مانند عكس یادگاری
- از قصه های مجید كه ته مایه عشقی و عاطفی دارد- خیلی سرسری از این موضوعات رد شده اید، چرا؟
من ۹۰- ۸۰ درصد از عمر نویسندگی ام را طی كرده ام. باور كرده ام كه جدا از محدودیت های مذهبی و سیاسی، از نظر بافت فرهنگی و اجتماعی هم خط قرمز هایی داریم كه تابعی از روند سیاسی جامعه هستند. بافت فرهنگی شرقی ها- و ما ایرانی ها- اینگونه است كه خیلی از موضوعات را اصلاً مطرح نمی كنیم. مثلاً بچه ها در خانواده هایشان به بلوغ می رسند، اندام هایشان تغییر می كند ولی حتی پدر و مادرها متوجه نمی شوند. این مخفی كاری ها ضررهایی دارد و شاید استفاده هایی. خب طبیعی است كه ما در جامعه ای زندگی می كنیم و خیلی از موارد پنهان می ماند و هنرمندان و روشنفكران ناچارند از گفتن برخی موضوع ها پرهیز كنند وگرنه در قبال صراحت شان باید تاوان سنگینی بپردازند. نمونه اش فروغ فرخزاد است كه یادم است زمانی كه مطرح شد با اینكه جو سیاسی حاكم آن زمان مذهبی نبود ولی به فروغ به عنوان یك شاعر اخلاق گرا نمی نگریستند، حتی روشنفكران و منتقدان هم به او خرده می گرفتند. من به عنوان نویسنده ای كه در این جامعه و این شرایط زندگی می كنم، به خاطر این شرایط ناچارم از صراحت در بیان برخی موارد خودداری كنم. سال ها پیش كانون پرورش فكری كودكان می خواست تعدادی از تیراژ قصه های مجید را بخرد و اعلام كرده بود كه باید دو داستان عكس یادگاری و انشانویس از مجموعه حذف شود. در این دو قصه حتی یك گفت وگوی كوتاه رودررو بین مجید و یك دختر وجود ندارد. كسانی كه این دو قصه را خوانده باشند، متوجه می شوند كه سختگیری ها تا چه حد شدید است. مشابه این اتفاقات گهگاه رخ داده است. می بینید كه ما در چه جامعه ای زندگی می كنیم. اگر مرا با بعضی نویسندگان همكار و هم ردیف مقایسه كنید، متوجه می شوید كه نویسنده ای هستم كه سراغ موضوعاتی رفته ام كه شاید قبل از من چندان مورد توجه نبوده است، مانند كاربرد طنز و عشق در داستان های كودك و نوجوان. به هر صورت موضوعی كه مطرح كردید، از نظرها دور مانده است و جای خالی آن به شدت احساس می شود. در حالی كه لازم است و نیاز داریم این خلأ به درستی پر شود. مثلاً در مدارس هم كه می خواهند از بلوغ صحبت كنند، دچار مشكل می شوند و حتی اگر آموزش و پرورش بخواهد، پدر و مادرها نمی گذارند.

امیر حاجی صادقی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید