سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


یاغیِ تنها


یاغیِ تنها
هفتم مرداد تولد مسعود کیمیایی است؛ کارگردانی که در شصت و هفتمین سال زندگی‌اش هنوز فیلم‌های بحث‌انگیز می‌سازد‌ و می‌تواند به فضای رخوت‌زده سینمای ایران جان بدهد. این رویداد عاملی برای پرداختن به سینمای او شد؛ سینمای معترضی که رفتارمنفعلانه را پس می‌زند. «من دوست دارم روی محیط اطرافم تاثیر بگذارم، نه اینکه محیط دوروبَرَم روی من تاثیر بگذارد.»
● بخشی از دیالوگ جف کاستلو در فیلم «مرحوم»
این آرزویی است که سال‌هاست بخش عظیمی از اهالی هنر در ایران، خواهان به وقوع پیوستنش هستند و در نسل قبل، نسلی که برایش مبارزه معنا داشت و کوتاه نیامدن اعتبار بود و می‌دانست نباید قید رویا و آرمان و تعهدش را بزند، با جدیت بیشتری پیگیری می‌شد. برای آنهایی که در خلأ کار نمی‌کردند و واکنش‌های مردمی، انگیزه تولید اثر هنری بود و بیش از هر چیز به دنبال تزریق امید به جامعه رخوت زده بودند. در این بین، کیمیایی نماینده فیلمسازانی بود که هم روشنفکران و هم عوام پشت سرش می‌ایستادند و قهرمان‌های عصیانگرش را ستایش می‌کردند. قهرمان آثار او همان مردم عادی بودند که سرِبزنگاه وارد عمل می‌شدند و واکنش نشان می‌دادند.
و همین بود که از شریعتی تا پرویز دوایی را وادار می‌کرد فیلم‌های او را ستایش کنند. اما حالا ۴۰ سال از آن روزها گذشته؛ از آن روزهای اوج و ستایش و حمایت و شور و اعتراض. حالا در دهه ۸۰ شمسی اوضاع جور دیگری است. دیگر این سوال‌ها تکراری شده که چرا کیمیایی دیگر مثل سابق فیلم نمی‌سازد؟ چرا «گوزن‌ها»ی او تکرار نمی‌شود؟ چرا کارگردان با تجربه، اینقدر بی‌حوصله شده و در ساخت فیلم‌هایش دقت نمی‌کند؟ و اینکه چرا کیمیایی مثل قبل، مثل سال‌های دهه ۴۰ و۵۰ «تاثیرگذار»نیست؟ مسعود کیمیایی بیش از همه در معرض این سوال‌ها قرار گرفته و هر وقت فیلمی از او اکران شده است، مجبور شده درباره آنها توضیح دهد، اینکه اوضاع مثل زمان «قدرت» و«سید» نیست و «قیصر» هم اگر بود دیگر چاقوکشی نمی‌کرد و حتما واکنش‌اش مانند قهرمان‌های فیلم‌های «حکم» و «رئیس» بود. تاکنون کسی با این جواب‌ها قانع نشده و چرخه همچنان ادامه داشته است. شاید باید جواب این سوال‌ها را در جای دیگری جست‌و‌جو کنیم.
واقعیت این است که مسعود کیمیایی کارگردان کنشگر نیست و بیشتر واکنش‌های اوست که مورد توجه قرار می‌گیرد. او به خوبی می‌تواند حوادث اجتماعی دور و اطرافش را تحلیل کند و بعد، بر اساس آن قصه‌ای(یا به قول خودش فیلم‌نوشت) بنویسد‌ و قهرمانش را با همه ویژگی‌های ثابتش در موقعیتی که ساخته قرار دهد. همیشه باید اتفاقی بیفتد تا قهرمان‌های او دست به کار شوند و احیانا اعتراض کنند و شورشی بشوند. زمانه هم برای چنین قهرمان‌هایی ارزش قائل می‌شود و جامعه کار آنها را ستایش می‌کند. حالا چه آن شخصیت «قیصر»باشد، چه«رضا»ی فیلم‌های «رضاموتوری» و«ردپای گرگ». مسعود کیمیایی آنقدر تیزهوش هست که بحران‌های جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند را به خوبی تشخیص دهد و برای آنها طرح و موقعیت بسازد.
هنوز او چنین خاصیتی دارد و می‌شود در فیلم‌های «حکم» و «رئیس» هم نشانه‌های واضح آن را دید. همین که او به پوچی در زندگی شخصیت‌هایش اشاره می‌کند، سردرگمی و فضای آشفته، غریب و مسموم را در فیلمش می‌گنجاند و از سرمایه دارشدن طبقه بی‌هویت حرف می‌زند نشانه‌های تشخیص‌های دقیق اوست. اگرچه به نظر می‌رسد او تحلیل‌هایش از این رویدادها منطبق با شرایط اجتماعی نیست. واکنش قهرمان‌های معاصر او ربطی به حادثه‌های دور و اطرافش ندارد. برای همین هم وقتی «امیرعلی» در فیلم «اعتراض» ایستاده می‌میرد، همه گمان می‌کنند کیمیایی هم پذیرفته که قهرمان ِمحبوبش طاقت دنیای امروز را ندارد. اما شخصیت‌های تازه او در «سربازهای جمعه»، «حکم» و «رئیس» نه متعلق به دنیای سابقند و نه اکنون. آنها با منطق کیمیایی دست به واکنش می‌زنند و اعتراض می‌کنند و اینها ربطی به جهان واقعی که در آن به سر می‌برند ندارد. مسئله این نیست که جهان‌بینی کارگردان ربطی به دنیای معاصر ندارد. بحث اینجاست که او نسبت با جامعه‌اش و آدم‌های آن مانند دانای کل عمل می‌کند و کُدهایی به مخاطبش می‌دهد که پیش از این در فیلم‌هایش اثری از آنها نبوده است.
کیمیایی کارگردانی به‌شدت وابسته به اجتماع اطرافش است و وقتی از طرف جامعه موج‌های سیاسی و احساسی و فکری به او نمی‌رسد محصولش اثری می‌شود میانه‌رو که با احتیاط و پیچیده‌ترین حالت ممکن، حرفش را می‌زند و می‌خواهد دوباره رابطه‌اش را با جامعه برقرار کند. وقتی واکنشی دور و اطراف او اتفاق نمی‌افتد، کیمیایی هم نمی‌تواند بازخورد مناسبی برای آن داشته باشد. این قطع رابطه نتیجه‌اش تحلیل‌هایی متفاوت از جریان‌های معاصر برای رویدادهای عصر ماست. او نمی‌تواند نسبتش با جامعه را در روزنامه‌ها، کتاب‌ها و حتی موسیقی بیابد. هیچ‌کدام از اینها تصویری واقعی از جامعه امروز ایران نمی‌دهد و برای کارگردانی که همیشه پا به پای حوادث جلو رفته و قهرمانش را تابعی از وقایع روز کرده اینها همه به معنی پریشانی و جعلی بودن است. او ناچار است در حاشیه حرکت کند تا آرام آرام به درک صحیحی برسد و بتواند فیلمی متناسب با شرایط امروز ایران بسازد. وگرنه احتیاط او همچنان باقی می‌ماند. کیمیایی نیاز دارد در معرض حرکت‌های اجتماعی قرار بگیرد تا واکنش مناسب از خودش نشان دهد وگرنه فیلم‌های او تنها نشانگر آشفتگی و شلوغی جامعه خواد بود؛ ایده‌ای که سال‌هاست آن را پیگیری می‌کند.
● ارزشی باقی نمانده است
«اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهای پرافتخار، افتخاری نداشتند... کلمه‌های بسیاری بود که آدم طاقت شنیدن‌شان را نداشت و سرانجام فقط اسم جاها آبرویی داشتند. کلمات مجرد، مانند افتخار و شرف و شهامت درکناردهکده‌ها و شماره جاده‌ها و شماره فوج‌ها و تاریخ‌ها پوچ و بی‌‌آبرو شده بودند.»
● وداع با اسلحه/ ارنست همینگوی
توصیف همینگوی انگار منطبق با جهان‌بینی تازه مسعود کیمیایی است. او در آثار اخیرش مدام با حسرت از ارزش‌هایی ‌می‌گوید که دیگر ارج ‌و قُرب سابق را ندارند؛ از دوستی‌ای که حالا از بین رفته، عشقی که فدا شده و آبرویی که دیگر چیزی از آن نمانده است. این بند آخر البته ازمایه‌های قدیمی فیلم‌های کیمیایی است که همیشه قهرمان‌ها (یاضدقهرمان‌ها) را وادار کرده تا دست به کار شوند. اما مهم‌تر از همه این است که او دچار بدبینی شده است و دیگر نمی‌تواند با آدم‌های مختلف همدردی کند. برای او همه ارزش‌ها پایمال شده و شخصیت‌های مختلف، از کارمند تا راننده کامیون، از مامور پلیس تا گنگستر و عشق قدیمی، همه کاسب شده‌اند و تنها «آدم‌های»او هستند که در این فضای پر از انزجار می‌توانند سالم بمانند و حسرت بخورند. در جهان‌بینی اوحالا شر پررنگ‌تر از خیر است و آدم‌ها، مهر سابق را ندارند و دوست‌داشتنی نیستند. نگاه تیره و تار کیمیایی باآن نگاه پرامید سال‌های پیش نسبتی ندارد و احتمالا همه اینها ناشی از تجربیات اوست. با این‌حال برای کارگردانی که همیشه گزارشگر رویدادهای جامعه‌اش بوده، بدبینی افراطی باعث آسیب شده و او را از دنیای پیرامونش دورکرده است؛ دنیایی که قهرمان‌های او می‌توانند زندگی کنند و دنبال آرزوها و آرمان‌ها و ارزش‌ها بگردند حتما قابل زندگی هست وگرنه آنها اولین قربانیان شرایط بی‌تعادل بین خیر و شر هستند. او نیاز دارد پالس‌های مثبت را دریافت کند تا قدری مهربان‌تر با آدم‌های قصه‌اش برخورد کند. نیازی نیست برای آنکه درست و حسابی کلک قهرمان‌هایش کنده شود همه آدم‌های جامعه بد باشند.
● خواب بزرگ
«... کارگردان، داستان‌گو است و اگر داستانی بگوید که کسی ازش سر در نیاورد، کارگردان نیست. به نظرم مهم نیست کارگردان چه می‌کند، کافی است که قصه‌اش را خوب تعریف کند. هنوز ذخیره قصه‌های دنیا ته نکشیده»
● هواردهاکس
مسعود کیمیایی در تمام ۴۰سال گذشته ثابت کرده بهتر از هر کارگردان دیگری می‌تواند قصه ‌مورد نظرش را سرراست و بدون دست‌انداز تعریف کند. تا چندسال پیش او حتی برای روایت قصه‌هایش سراغ فلاش‌بک هم نمی‌رفت. شخصیت‌های فیلم‌های او درست انتخاب‌ می‌شدند و قصه فیلم‌های کیمیایی درباره جاکَن شدن آنها بود؛ اینکه هیچ‌کس جای خودش نیست و باید در این آشفته‌بازار حقت را بگیری. با این همه کیمیایی در این دو فیلم آخر زبان روایت فیلم‌هایش را تغییر داده و تلاش کرده با ساخت دنیای ذهنی و نشانه‌گذاری بین جهان واقعی و دنیای فیلم، حرف‌هایش را بزند. مشکلات شخصیت‌های اصلی او مشخص نیستند و انگیزه‌ها آنقدر مرموز و استعاری‌اندکه پی بردن به آنها کار ساده‌ای نیست. در دنیای تازه کیمیایی قصه اهمیت سابقش را از دست داده و حالا شخصیت‌ها و رفتارشان است که مهم شده. نمی‌شود قصه «حکم» و «رئیس»را به‌راحتی تعریف کرد، اما درباره ویژگی‌های آدم‌های آنها به‌راحتی می‌توان بحث کرد. کیمیایی در دوری‌اش از جامعه ایده‌های قصه‌پردازی‌اش را هم تغییر داده و می‌خواهد با زبان دیگری حرف‌ها را بزند و موج‌ها را بگیرد. فارغ ‌از این که ایده‌های مینی‌مالیستی او تماشاگر را سردرگم می‌کند، دید انتزاعی او به قصه بخش عمده‌ای از امکان ارتباط با مخاطب را می‌گیرد. برای کارگردانی که می‌خواهد با بخش عمده‌ای از جامعه‌اش دیالوگ برقرار کند حرف زدن در لفافه و دید پرتکلف و فُرمی کمکی نمی‌کند. کیمیایی استاد ساخت موقعیت‌های غریب و تک‌صحنه‌های دلنشین است و درفیلم‌های تازه‌اش سعی کرده از اینها بیشتر استفاده کند و در قید قصه‌گویی نباشد و احتمالا روایت مدرن را تجربه کند. اما آیا شخصیت‌ها و داستانش هم توان‌ قرار گرفتن در چنین ظرفی را دارند؟
● شهر بی‌آسمان
«آفتاب را از خورشید می‌بریدیم / عسل را از زنبوران می‌بریدیم / همواره در راه بودیم اما هیچ‌گاه به خانه نمی‌رسیدیم» شعری ازاحمدرضا احمدی
سال‌ها منتقدان مختلف شخصیت‌های کیمیایی را لمپن، وابسته و بی‌طبقه می‌دانستند و یاغی‌گری آنها را هم نشانه اعتراض به وضع موجود به حساب نمی‌آوردند. اما واقعیت این است که قهرمان‌های کیمیایی آدم‌های تک افتاده طبقه فرودستند که معمولا همه سنگ آنها را به سینه می‌زنند اما در مناسبات روشنفکری دوران جدید چندان به حساب نمی‌آیند. آنها معمولا باورهای طبقه متوسط را باور ندارند و همیشه هم اعتراض‌هایشان به این قشر سیال جامعه است که موضع انفعالی دارند. اما وضع شخصیت‌های دیگر در فیلم‌های اخیر او چندان مشخص نیست. او نسل جوان طبقه متوسط را نشان می‌دهد که سرگردان و پریشان در حال گیج خوردن است. رضای فیلم «اعتراض»هم به همین درد دچار بود و نشانی از آن اقتدار امیرعلی نداشت. اما به نظرم کیمیایی در فیلم‌های تازه‌اش بر اساس داشته‌های ذهنی‌اش عمل کرده و دنبال تصویر واقعی‌تر از طبقات اجتماعی نبوده. فصل مهمانی فیلم‌های «حکم» و «رئیس» نمایش ذهنیات جوان‌هایی است که کیمیایی دردمندانه با آنها طرف می‌شود. اما برداشت او از آنها و پوچی بی‌حد و حصرشان دقیق نیست.
کیمیایی ازکدام طبقه حرف می‌زند؟ از جوان‌هایی که تا صبح بیدارند، کار نمی‌کنند، پُز روشنفکری دارند، از هگل تا جان لاک را مسخره می‌کنند، با لباس مارک‌دار از چه‌گوارا می‌گویند، طرفدار چپ‌ها هستند اما در زعفرانیه و فرمانیه و... زندگی می‌کنند کیمیایی اینها را نشان داده یا آن بخشی از جامعه که معلوم نیست چرا بیش از هر چیزی به فرهنگ جاهلی قدیم تمایل دارد، طرفدار سریال‌های خانوادگی است، جواد یساری گوش می‌دهد و.... یا شاید دنبال بخش آرام جامعه است که با تمایلات روشنفکری منفعلانه منتظر واکنش طبقات دیگر است؟ در فیلم‌های او کدام طبقه تصویر شده که ما با آن همنوا شویم؟ به نظر می‌رسد مسعود کیمیایی دل‌خسته از این شناخت‌هاست. حوصله اینکه رزومه هر کدام را دربیاورد را ندارد و تنها به شناسنامه قهرمان‌هایش اعتنا می‌کند. اما گزارشگری از دنیای امروز، برای پیوند خوردن با آن نیازمند شناخت همین طبقه‌هاست. شاید در روایت پیچیده او از دنیای امروز همه این بخش‌ها حاضر باشد و درک آن کار چندان راحتی نباشد.
● سکوت نکن
با این همه کیمیایی در چند سال اخیر با لذت بیشتری فیلم ‌می‌سازد. این از صحنه‌پردازی‌ها و دکوپاژ کاملا مشخص است. فصل افتتاحیه «حکم» از آن سکانس‌های درخشان است که سال‌ها در یاد تماشاگران می‌ماند. حتی شخصیت‌ زن آن فیلم‌ هم تجربه تازه‌ای در جهان‌بینی کیمیایی است. ساختار فیلم‌های او قوام بیشتری پیدا کرده و فیلم‌ها پر شده از تک‌صحنه‌های جذاب و دیدنی. همه اینها نشانه‌های روحیه کیمیایی است که در عین بدبینی به اجتماع هنوز هم به‌روز بودنش را حفظ کرده است و اینها برای کارگردان ۶۷ ساله کم نیست؛ کارگردانی که هنوز هم سینما برایش مهم است و بی‌پروا، شیفتگی‌اش به فیلم‌های روز را در آثارش نمایان می‌کند.
● آخر راه
شاید بهتر بود در روز تولد مسعود کیمیایی بیشتر از تاثیر او در سینمای اجتماعی در ده‌های اخیر بنویسم. از اسطوره‌پردازی و قهرمان‌هایی که در بی‌ثباتی جامعه‌شان می‌خواهند به راه خودشان بروند؛ از اینکه فیلم‌های او گاهی مانند مطلعی از یک شعر حماسی می‌مانند یا مونولوگ‌هایی که ویژگی آثار او هستند. جشن تولدهای بعدی مسعود کیمیایی بهترین موقعیت برای نوشتن درباره اینهاست. فعلا باید منتظر واکنش تازه قهرمان‌های کیمیایی نشست. شاید این‌بار ضد سرمایه‌داری شورش کند. آنها نباید یاغی‌های بی‌هدف باقی بمانند و کیمیایی حتما دنبال شورشی تازه است.
●‌ کیمیایی! «کیمیا»یی
خسرو شکیبایی: همه انتظار دیدن کیمیا را دارند. کیمیا نشان بده. هم به من هم به عاشقانت. چراکه تو می‌توانی. چرا که ما چند ساله‌ایم و تو هزار ساله می‌نمایی. هشت چسبیده به هفت زنگ مقدس هفت را دارد و هنر بی‌بدیل تو آونگ سپیده دم. در یک‌هزار و سیصد بیست آمدند بسیاری کودک. در ۷ مرداد همان سال انسانی آمد که خشت سینما بود و پدیده‌ای به نام مسعود کیمیایی که نام فیلم‌های به یاد ماندنی‌اش، شعر بود، غزل و ترانه.
این یادداشت در سال ۸۵ بعد از ساخت فیلم «حکم» نوشته شده است.
کریم نیکونظ
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید