سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


نامه ای به او که می‌شناسم


نامه ای به او که می‌شناسم
نادر طالب‌زاده عزیز، در سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی، جنگ واره‌ای از اظهارنظرها را در تلویزیون دیدم که تو هم یکی از حاضران در آن بودی.
با خودم گفتم در جمعی اینچنین و در برنامه‌ای که معززی‌نیا کارگردان آن است و «والی‌نژاد» آن را تهیه کرده حتماً باید حرف‌های تازه‌ای از تاثیر پروانه‌ای سیدمرتضی ببینیم. آن هم برنامه‌ای که توانسته دکتر مددپور و مصطفی دالایی را به سخن بیاورد. اما هزار افسوس که چنین نشد.
باز هم حرف‌هایی شنیدیم که واگویه‌های تکرار شونده درباره انسانی بود که گویا یارانش هم او را نشناخته‌اند و یا حرف‌های احساسی و بی‌اثری که خود آوینی را نیز در زمان حیاتش آزار می‌داد.
حتماً می‌پرسی چرا برای تو نامه نوشتم؟ پس از آخرین دیدارمان در مقابل ورودی دانشگاه تهران چند روزی پس از واقعه‌ کوی دانشگاه هنگامی که مشغول فیلمبرداری بودی و آن دیالوگ کوتاه دیگر تو را در دسترس نیافتم. جالب اینکه از همان زمان گویا پست‌های اداری و اجرایی تو را نیز از واقعیت خودت دور کرد.
با این همه تصور نمی‌کردم چنان از واقعیت دور شده باشی که حرف‌هایی چنین بزنی؛ گفتی: «آوینی جایگزین نداشته و نخواهد داشت.»
این گفته را ۱۵ سال است تو و ما می‌زنیم و من هر بار می‌پرسم این گفته چه حاصلی دارد؟
همه خوب می‌دانیم او به‌ویژه در عرصه تئوری فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی مثال زدنی است اما مگر نه اینکه سیدمرتضی نیز در زمان حیاتش مانند مردمان دیگر آدمی عادی ارزیابی می‌شد و به همین دلیل کمتر در گفته‌هایش دقیق می‌شدیم مگر نه اینکه صدها مرتضی آوینی دیگر این روزها در گوشه و کنار این کشور زندگی می‌کنند و با تمام کج‌اندیشی‌ها و ناملایمات بدون توجه به حواشی و سوء‌تفاهم‌ها تنها سعی به خدمت دارند. آدم‌هایی که پس از مرگ شناخته می‌شوند و باز هم خواهیم گفت «جایگزین ندارند» بهتر نیست به جای آن کلام احساسی، خود ما را به ایجاد شرایط شناخت و کشف آوینی‌های نسل گذشته و حال ترغیب کنی؟
حرف‌های شاعرانه‌ای که درباره سیدمرتضی گفتی او را در شرایطی قرار می‌دهد که در آخرین روزهای حیات تجربه کرد. یعنی او با این روند در غایت ناشناختگی و نهایت مظلومیت باقی می‌ماند.
برادر عزیز ۱۵ سال از شهادت سیدمرتضی آوینی و سال‌ها از تاسیس موسسه روایت فتح می‌گذرد. قرار بود این موسسه جایی برای ترویج افکار سیدمرتضی و تربیت جوانانی رهرو او باشد. حاصل چه شد؟ شاید برابر با هیچ. هنوز هم مستندسازان دست بر آتش ساختار روایت فتح همان معدود همقطاران آوینی هستند. هنوز هم نگاه دیگر مستندسازان مانند قبل از تولید خان‌گزیده‌ها، بشاگرد و... محدود و سطحی است.
همه اینها یعنی ما نتوانسته‌ایم مرتضی آوینی و آوینی‌های همعصر خودمان را بشناسیم.
جای دیگر از گفت‌وگویت تاکید کردی: «ما غفلت کردیم و تصویری از سیدمرتضی نگرفتیم» شک ندارم که ما غفلت کردیم اما نه در مورد ضبط تصاویری از صورت مرتضی آوینی،‌ ما غفلت کردیم و هنوز پس از سال‌ها هیچ یک از مقالات، نوشته‌ها و تئوری‌های او را مورد ارزیابی دقیق و بهره‌برداری قرار نداده‌ایم. ما غفلت کردیم و اندیشه سیدمرتضی را جا گذاشتیم، غفلت کردیم و در صورت او محدود شدیم.
ما غفلت کردیم و برای سیدمرتضی نیز مانند بسیاری از موضوعات مهم دیگر هاله‌ای از تقدس ساختیم و او را هر روز دست‌نیافتنی‌تر از قبل کردیم. همان‌طور که در زمان حیاتش غفلت کردیم و او را در تنگنا قرار دادیم و پس از شهادتش غفلت کردیم و از فشارهایی که بر او آوردیم چیزی نگفتیم. غفلت کردیم تا جایی که آزاردهندگان او مدعیان راهش شدند. شاید برق حیرت چشمان او را فراموش کرده‌ایم، غم صدایش را فراموش کرده‌ایم وقتی نامه آن دوست را در مطبوعات می‌خواند، فراموش کرده‌ایم تنهایی‌اش را وقتی آماج تیترهای تند روزنامه‌های سراسری و متن‌های شتاب‌زده و توهین‌آمیز نشریات به ظاهر فرهنگی شد. فراموش کرده‌ایم سیدمرتضی با شهادتش هم معضلی فرهنگی را به یادمان آورد؛ «تخریب یک انسان و چرخش ۱۸۰ درجه‌ای در زمان مرگ او.»
طالب‌زاده عزیز که می‌دانم روزگاری سخت در پی کشف حقیقت بودی،‌ امروز وقتی آرزویت را از تلویزیون شنیدم شوکه شدم، وقتی گفتی: «ای کاش مرتضی آوینی می‌ایستاد و ما از او یک کادر فشرده می‌گرفتیم و او برایمان حرف می‌زد.»
از خودم پرسیدم مگر شما و ما با مکتوبات و حرف‌های او چه کرده‌ایم که حسرت نداشتن تصویر دیگری از او را می‌خوریم؟!
تو بهتر از من می‌دانی که اندیشمندان را نه براساس صورت که براساس سیرت می‌شناسند.
اندیشه، اندیشمندان دغدغه حفظ و ترویج می‌خواهد نه تصویر آنها. شوکه شدم زیرا این جمله تو تصویر تمام‌قد غفلت تاریخی ما است.
از خودم پرسیدم خاطرات احساسی، کلمات و اصطلاحات صوری و آرزوهای شیرین تا چند سال دیگر می‌تواند حجاب شناخت سیدمرتضی باشد؟ نمی‌دانم. این دیوار کج باید سر به ثریا بساید تا فرو ریزد و ما از میانه ویرانه‌هایش نشانه‌های او را پیدا کنیم.
ای کاش تو و دیگر دوستانت، برادر و همسرش و همه آن کسانی که تجربه همزیستی با او را داشتند، واقعیاتی را بازگو می‌کردید که تحرکی در جامعه هنری ایجاد کند؛ تحرکی برای کشف جزئیات و عمق اندیشه او. این هم شاید آرزویی شیرین باشد. آدمی که در زمان حیات درک نشد سال‌ها زمان می‌خواهد تا پس از مرگ درک شود.
سال‌ها می‌آید و می‌رود و ما فقط مرتضی را آنچنان که دوست داریم، یادآور می‌شویم نه‌ آنچنان که زندگی کرد. تصویری که از او داریم در زمان حیاتش نیز باعث رنج او بود. این کلیشه‌ای رفتاری است که هنوز به‌کار می‌گیریم. هر روز و هر روز.
چشم‌مان را بر آدم‌های اطراف بسته‌ایم و تصور می‌کنیم بهتر است آدم‌های زنده را چنان که می‌خواهیم تعریف کنیم و برای تامین منافع خود آنها را در تنگنا قرار دهیم.
اگر پس از مرگ ارزش کارهای آنها و خطای ما نمایان شد نیز چاره مشکل، ساده است؛ دست بر دامن آنها را از سر بگیریم.
ما می‌توانیم چنین کنیم و تقصیری هم بر گردن نداریم زیرا آوینی را همواره از دور و با واسطه شناخته‌ایم. اما تو و هم‌نسلان او چه از دوستانش باشند و چه از بدخواهانش، نمی‌توانند چنین کنند. شما مسوولیت معرفی او و دیگر آدم‌های ناشناخته فرهنگ انقلاب و جنگ را برعهده دارید. اگر کوتاهی کنید، روزی باید پاسخگو باشید. شما می‌دانید و نمی‌گویید و معنی این رفتار فراتر از غفلت است.
شاید هم باید مانند موارد مشابه، دیگرانی از فراسوی مرزها بیایند، آوینی را بشناسند، نظراتش را به‌کار بگیرند و ثمراتش را ببرند تا ما و شما متوجه کج‌اندیشی، غفلت، مسامحه، منفعت‌طلبی یا هر چه نامش را بگذاری، شویم.
هر سال از خودم می‌پرسم آیا می‌توانی امید داشته باشی تا سال دیگر ناگفته‌های واقعی بیشتری از سید شهیدان اهل قلم بدانی؟ هر سال پاسخ می دهم: امیدوار باش چنین شود. ان‌شاءالله.
علی‌اکبر عبدالعلی‌زاده
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید