شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


بدرودحمیدهامون...


بدرودحمیدهامون...
ساعت هشت و سی دقیقه صبح است. خیابانهای اطراف تالار وحدت، پارک دانشجو، خیابان خارک و شهریار و ... مملو از جمعیتی است که به اشتیاق شرکت در مراسم تشییع جنازه بازیگر بزرگ سینما، تئاتر و تلویزیون ایران به تالار وحدت می آیند و جمع واحدی می شوند در غم از دست دادن هنرمندی بزرگ!
این جمعیت بزرگ، غم بزرگی دارند. خسرو از میانشان رفته و آنها را با خاطراتی از چندین مرد در چندین داستان دوست داشتنی تنها گذاشته است. باور نمی کنم برای تشییع جنازه مردی آمده ام که همین چند روز پیش و در همین تالار وحدت از او تجلیل شد. آن روز هم خیلی ها اینجا منتظرت بودند، آقای بازیگر !آن روز هم همه دوربینها و موبایل ها به انتظار آمدنت، اینجا، جلوی درهای شیشه ای تالار وحدت ایستاده بودند و امروز هم...
خیلی ها آمده اند، هنرمند و شاعر و مسؤول و مدیر و ... مردم !مردم که گفته بودی اگر نباشند می میری !اینها که هستند، پس چرا رفته ای آقای شکیبایی؟!
لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت افزوده می شود، همه جای محوطه داخلی تالار وحدت، بالای درها و مجسمه ها و حتی تعداد بسیار زیادی در خارج از محوطه و بولوار و حتی دو طرف خیابان شهریار ایستاده اند. پهلو به پهلو !همه منتظرند، اما خسرو آرام در خودرویی که عکس بزرگ او را در مقابل دارد خوابیده است.
پرویز پرستویی مدام فریاد می زند، پرخاش می کند و سعی دارد تا جمعیت را برای ورود کنار بزند: «آقایون !خواهش می کنم راه رو باز کنید خسرو شکیبایی بیرونه!... اجازه بدین بیاد تو!...» اما این جمعیت بیشتر از آن است که بتواند کنار برود !پرویز پرستویی مدام فریاد می زند، پرخاش می کند و از پشت تریبون خواهش می کند که مردم جایی برای عبور خودرو باز کنند، اما مگر با فریاد و غوغا می شود این همه آدم را کنار زد. نیم ساعتی است که خودرو مخصوص بهشت زهرا(س) آمده و پشت در منتظر است. باز پرویز پرستویی... باز هم فریاد و ... سرانجام یک تخت می آید !پارچه سفیدی بر آن کشیده اند و خسرو، خسرو شکیبایی؛ گرگین و اسد و مراد و هامون... روی تخت ، جسمی خوابیده که پیش از این برای همه این مردها و زنها هزار خاطره آفریده است.
خانواده خسرو شکیبایی و جمعی از هنرمندان و همکاران این هنرمند بزرگ ایستاده اند. آرام و ناآرام گریه می کنند.
مردم هر لحظه، بیشتر و بیشتر می شوند و دیگر هیچکس نمی تواند وارد محوطه بزرگ تالار وحدت شود و صدای تلاوت آیات خداوند...
«بسم ا... الرحمن الرحیم»...
«حسین بختیاری» که از دوستان قدیمی خسرو شکیبایی است، تصنیف مورد علاقه او را می خواند و مردم و موسیقی با او همراهی می کنند. باز هم پرستویی که مدیر مراسم است می آید؛ «ما مراسم را طوری برنامه ریزی کرده بودیم که مسعود کیمیایی، ژاله علو و سیروس الوند بیایند و درباره خسرو شکیبایی صحبت کنند، اما به خاطر شلوغی جمعیت نمی توانیم این کار را انجام بدهیم.»
راست می گوید !چه کسی پیش بینی این همه جمعیت را در صبح گرم روز یکشنبه می کرد؟
ایرج راد، می گوید: « متأسفانه یکی از پدیده های بازیگری ایران از میان ما رفت و خاطره کارگردانی نمایش «روسری قرمز» توسط شکیبایی را در سال ۴۸ تعریف می کند.»
چشمها سرخ و تر شده و این از گریه های طاقت فرسای خورشید نیست !از گرمای وجودی است که حالا مثل خاطره ای دلنشین در خاطر همه مان تکثیر شده و جسمی... سرد!
«پوریا» آمد، پوریا شکیبایی که نمی تواند صحبت کند. به سختی بالای سر پدر می ایستد: «از همه جمعیتی که اینجا حضور دارند ممنونم!پدرم هم که اینجاست خیلی خوشحال است. می دانم که همه چقدر مهربانید و چقدر او را دوست داشتید.»
انگار صدای سنگین و خسته خسرو شنیده می شود !انگار تشکر می کند و با همان صدای دلچسب و شیرینی کلام می گوید: «ممنونم...» و مثل همیشه بانگاه و لبهایش می بیند و می خندد و ... سکوت!
این هم صحبت صفار هرندی وزیر ارشاد است. ابتدا پیام چند دقیقه پیش رئیس جمهور که گفته «شکیبایی هنرمندی است که کارهایش در ذهن ملت است.» و بعد ادامه می دهد: «هنرمندان دو دسته اند، عده ای که از هنر امتیاز می گیرند و عده ای که به هنر امتیاز می دهند و شکیبایی از دسته دوم بود.»
محمد رضا جعفری جلوه در کنار اوست. با فاصله اندکی احمدرضا درویش خلوت کرده، شاید خاطره «کیمیا» و «سرزمین خورشید» را مرور می کند؛ بهمن فرمان آرا، فقط به گوشه ای خیره شده؛ عزت ا... انتظامی حالا اشکهایش را پاک کرده ؛ «دیدی هامون چگونه رفت آقای وکیل؟!»؛ سعید راد و ایرج راد به احترام ایستاده اند؛ رضا کیانیان چشمهایش را پشت عینک سیاهش پنهان کرده و امیر شهاب رضویان و ابوالقاسم طالبی دست بر چانه ایستاده اند!
ژاله علو، حرفی نزده، اما سخت است که نگاه کند به پیکر بی جان مراد بیگ و اشک نریزد «یادت هست به خاطر برداشتن یک تفنگ چطور شلاقش می زدی خاله لیلا! یادت هست بی جان گرفتی و سلامتش کردی؟!... این بار می توانی خاله لیلا؟!»
ایرج قادری هم عینک سیاه بر چشم دارد و در کنار مهدی میامی ایستاده؛ آنسوتر اما رقیب مراد بیگ است که آخر بار از او تیر خورد و رفت. محمود پاک نیت را می گویم، همان حسام بیگ که حالا کنار پیکر بی جان «مراد» با چشم سرخ ایستاده و باز گریه می کند.
پوریا پورسرخ، مهتاب کرامتی، منوچهر محمدی، علی دهکردی، حبیب اسماعیلی، قطب الدین صادقی و ... همه هستند. فقط تو نیستی، خسروخان!
یک بار دیگر روی دستها می روی !خداحافظی کن، با تالار وحدت که تا همین چند روز پیش زیر پاهایت بود؛ همین تالار وحدت که جایزه «هامون» را در آن گرفتی.
جایزه «اتوبوس شب» را در آن گرفتی، همان تالار وحدت که چند روز پیش با لبخند شیرین همیشگی وارد آن شدی و با دست پر از آن بیرون رفتی!هیچکس گمان نمی کرد این آخرین حضور تو در فضای سنگین و داغ باشد. خداحافظ مرد دوست داشتنی خاطرات هزار مرد این مردم!
فاصله میان تالار وحدت تا قطعه هنرمندان بهشت زهرا(س) را هزار بار مرور می کنم با همه مردانی که آنها را بر پرده و صحنه ساختی و باورم نمی شود همه آنها این قدر آرام بر تخت خوابیده باشند.
اما، باور دارم که تو در همه آنها و با هر یک از آنها در خاطره میلیونها انسان که دوستت دارند تکثیر شده ای !تو هستی، کنار ما و کنار همه نقشهای زیبایی که برایمان به یادگار گذاشته ای...
مهدی نصیری
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید