سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


قانون


قانون
لندوگی گدامنش با عینک دسته بلندش ، سوار بر تخته یخ شناور با بادبان شش گوش و آن ملوان تازه کارش دامنه سخن را بدانجا کشید که گفت : به منظور تامین مدعا به ، دارائی کسی را توقیف کردن گناه نیست ، حتی گفت ! خونی که لازمه زندگیست با ریختن در جام شراب بلورین ، به نشانه هدیه به خدایگان زمین برای رسیدن به اصول آزادگی و آزادفکری گویا با خلط
آبکی ای دمساز گردیده که صلاح در آن دیده ائم که قسمتی از ثروت کشور جبراً به عنوان تبرّک به همسایگان مجاور واگذار گردد .
قلنبه گویی بانگ برداشت ، آدم بدقمار ، تا کی ! چند وقت ! چقدر !
در هوای گرگ و میش آن گذرگاه ناهموار با تیرگی و افسردگی خاصی ،کرم شب افروز را طلبیدم ، او با زنجیر کوچکی در گردن با بی علاقه گی و سنگینی خاصی نهیب برداشت داغ آهن را به یاد آر . با ناچار گرخیدم و سوار بر بلمی چوبی ، خویش را به دیری با خیابان های مشجر و پهن و جاده های فرعی و پرت اش جست زنان یافتم ، میهن پرستی افراطی را دیدم که نجوا کنان میگفت : دیدی آن کبوترِ جَلدِ بی خانه را که به دنبال بافت میهن اش زیر سنگ تیغ تیزکن چه غریبانه له شد و لاشه کرم گرفته اش نصیب بوقلمون شکم گنده ، پُرخور ، حریص گردید و قهقهه زنان می گفت : خیلی لجم می گیرد می بینم سَر بی شام بر زمین نهادن را . ناگزیر به راه افتادم در راه گورزادی را یافتم که خنده کنان لب به سخن گشود و چنین گفت : پاشنه جورابش سوراخ است ، فقیر است .
ملولی عریان از جا در رفته و فغان سرداد که داری ، دارد ، او ندارد . عجالتاً بگذارید بماند به نوکر بسپارید و پیغام بدهید آنچه از شیر باقی مانده بود او خورد و خیلی مانده است تا رفتارش آن چنان که باید و شاید بشود .کوچکترین کاری که می توانید بکنید دل به دریا زدن و باز کردن فصل تازه ای در زندگی و رفتار اوست. به راستی در بازی روزگار نوبت کیست ، دست کیست و این راه به کجا می رود ؟ سگ او بند در گردن داشت و سگ را با بند می بردند ، اجازه می خواهم که بگویم مرغ باید هر روز تخم کن ، کسی را کتک حسابی نزن ، اعلام جرم نسبت به کسی نکن ، شرط ۵۰ ریالی نبند .
خنده ندارد ، شوخی نیست ، جدی است . این شمدها خوب شسته می شوند ، دوست دارم
جمع آوری هیزم وذغال برای روشن کردن آتش را ، شرط می بندم از آن دو نفر ، اولی بازرگان و دومی آموزگار است . آن یک بازرگان و این یک آموزگار است . حق مالکیت از او سلب شده ، زیرا به رشته خود نچسبیده و پا از حد خود بیرون گذاشته ، دیر شده است . کار از کار گذشته ، قسمت ها روی هم می افتند ، ورود به خشکی ( طبق حساب ناخدای کشتی ) یک دست ندارد ، پنج انگشت کم دارد ، جرئت ندارد . کم جرئت است . مخفی نماند ، دانسته باد . آنچه من می دانم ، در حدود اطلاع من ، سَرَش توی کار است ، اطلاع ویژه دارد. او می داند که اگر می دانستم گرد لباس کسی را گرفتن گناه است ، خطرناک است . خواهش دارم ، لطفاً : عنان اسب را رها کن ، به دوستانی که باعث پیشرفت شما شده اند بی وفائی نکنید ، دست راست بروید ، درست همان وقت خود را پای میز محاکمه یافتم و آن زن را نشانده بودند بیرون از حدود دانش و آگاهی ، من آگاهی یافتم سر در گریبان خود دارد ، با دیگران معاشرتی ندارد. داوری را دیدم که فتوا داد : همین طور بروید تا به فنا برسید ، هی حرف نزن ، برو گم شو ، برو تون و طبس! در دهان خود را ببندید ، آرواره زیرین ، فک اصلی ، آرواره زبرین ، فک اسفل .
آدمی تازه به منصب رسیده که خود را کسی می پنداشت ، بد منصبی کرده ، هیاهو را ه انداخت ، آیا می دانی خون کارفرما از خون کارگر رنگین تر نیست !
کیست ، این کیست ، چیست ، آن چیست .
منم ، این منم . آن چیز ، آن جانور ، آن کودک ، توده کثافت منقل آتشدان شهوت والدینم ، کسی که زندگی را به چرت و کیف می گذارند ، اتاقی برای لم دادن ، آدمی بی دست و پا . دوستدار عشق ، بیمار عشق ، مهجور عشق و اینک فارغ از عشق ، غمزده عشق ، دور از دوز و کلک و دسیسه و توطئه و فتنه . خاموش ای مزدور پر مو و پشمالو ای پُرگو وراج .
اجازه می خواهم که بگویم قُرقُر شکم های سنگ بسته شده را ، اعدام کبوترهای پر قیچی شده را ، کلید شدن دندان ها را ، فرا رسیدن مرگ های کاذب را .
چه می گویی ! دو رأس گوسفند ، نفری ۵ ریال ، شیر یا خط ، سر از کارت در نمی آورم ، سر به جلو ، از سرباسر ، شیرجه رفتن ، دیوانه !
پیری خوش سوز بانگ برداشت ، ای رگ زن آگاهی ، فلان چیز هم به کنار ، آن هم هیچ ، هر کاری که می توانستی بکنی ، کردی . امیدوارم که به زودی بهبود یابی ، به خدا امیدوارم و امیدم به خداست . زنبور سرخ لرزه بر اندامش افتاد . جوانکی بزله گو با گذاشتن شصت بر بینی و دراز کردن انگشتانش به نشانه مسخره کردن ، عوعو کنان ، دماغ سوخته خواندش .
ترسیدم که او را بیدار کنم ، سنگین و بی صدا سوار بر چارپایی رعیتی ، قلنبه نویسی که تصنیف عاشقانه رقص مرگ را رونویس میکرد و می گفت : بازی را که باختم اما زیر بار بزرگی او نمی روم.
در آن سوی سبزه زار میان جنگل ، کلبه برفی اسکیمویی را یافتم که زن میزبانش مرا به سوی خویش فرا خواند . اینجا را خانه خود بدانید ، راحت باشید ، سرما خشک است ، سیاه می کند . او را مقید بر آداب و رسوم و وارسته از مذهب یافتم که با لب طلایی و طیب خاطر خاص مرده ریگی با تف خونی بو گرفته و بی اعتبار از دانایی ، در اتاق وحشت انگیز جنایی اش که نشان از آن داشت که دلیل به خرجش نمی رود و در او تاثیر نمی کند پیشکشم کرد ، آیا شوالیه در به در و مخاطره جو آزادی نیز اسیر خنده خرکی ، آش در هم جوش ، جوراب کشبافت ، شاه بلوط هندی ، ترب کوهی ، ریشه خردل ، این ملکه عالم اموات گردید و از آن خیال منصرف شده و در ریعان جوانی جیرجیرکنان ، گرماگرم و داغ داغ ، شراب کهنه هوشیاری را قرقره کرده و با ندا عین مرحمت است . خیلی التفات کردید ، سوار بر تابوت مرگ به عالم نیستی هجرت کرد ، سخنان من به او برخورد . تا کجا و چقدر راه ، نمی دانم !
توپی در چرخ هستی انداخت و وِز وِز کنان چنین گفت : زود باشید ، شتاب کنید ، عجله دارم ، آن را زود می خواهم ، دندانهایم درد می کند ، دستم آسیب دید .
جار زننده ای جار زد ، ای پس اُفت دار ، بی خبر از رسوم و عقاید دیرین ، بنگر به خوشه برچیدن دهقانان در برهوت فضیلت ، که چگونه به رحمت ایزدی خویش می بالند و فخر می ورزند .
چنان که گویی راست است که قلم یخ پاره سالک ، دیگر کاری از پیش نمی برد و له شدن آدمکهای کوچولوی بی خیال در هیاهوی سیاست و دیانت ، اربابهای زالو صفت شان ، نقطه اوج شکوفایی افکار پلید و کج مدار گردیده ، گویی خارپشت نحیف دگر بار تیغ
می پراند و افسون مرگ در پستوی خانه ها ، جا خوش کرده و طنین آزادی و رهایی طعمه سر قلاب ماهیگیر فرتوت در سردابه سرد و تاریک ظلمت گردید ، و دیگر ترنم شبنم کافی نیست تا دلهای رنجور و بیمار به شوق آید . انگار اسب سیاه پلیدی با عشوه گر طنازش ، این بار از اصطبل روباز بشریت رمیده و بر گیسوان دانایی چنگ انداخته و با هر نیشتری تار و پود افکارمان را به بازی گرفته و چون سگ های مارن مار ، وق وق کنان سودای وفاداری سر داده ، در حالی که بسان انگل های مرموز ، درون قوه عاقله مغز وُول خورده و با رسوخ در باورها و پندارهای
غلط مان از طریق شید و تردستی ، مسیر تردد را با تابلوهای ایست متعددش یک طرفه اعلام کرده ، این بار این گوشتخوار بشریت با دُم دراز سیاه حلقه وارش نقش بازبین خوش مشربی را بر عهده گرفته ، تا مطابق رسوم و قواعد خاص قراردادی شان ، بغ بغو کنان تباه کننده موجی خروشان در کریدورهای تنگ و تاریک گردند . به راستی لولیدن این قاطرهای بارکش با لب و لوچه های آویزان ، حول و حوش یکدیگر ، که هر یک با مستمک شدن به پر کاهی یا چنگ انداختن به هر خاشاکی برای تنازع بقا در این سنگ چین نکبت بار دارالمساکین ، باترشرویی خاصی فغان « سرم از درد نزدیک است بترکد » در بوق و کرنا کرده و با دست آویز شدن به مقلدانی با شاخهای تزئین و هاله گرد دور سرشان ، این رونویس کننده های قوانین خوب زیستن در خفا ، به داد این مرغدانی پر از آدمهای بی حال و کند ذهن برسند ، تا شاید با روشن کردن چراغ خوراک پزی شان افکارهای شلخته و گل و گشادشان را با توسل به ضعف احساسات این مردم عوام با آب چرکی در می آمیزند و در انجمن های خیریه و مذهبی انسانهای هم پیمان به قول خودشان ، با چرب زبانی خاصی به زور در حلقوم هایشان جا دهند ، به راستی کجاست !
پاسبان مردم اهورایی ام تا بنا به قرابت نَسَبی اش اعلام دارد ، پاک کردن سوخته فتیله های شمع و چراغ های روشن را و هوشیاری وجدان های خفته را .
در این هنگام ، آدم دیوانه و بی پروایی با شیپور صور اسرافیلی اش عَرعَرکنان گفت : ابداً چنین چیزی نیست ، این چه نوع پرنده ای است که چنین بی پروا دست به بافت برداری از افکارهای جانور خویِ ما برداشته ، از او بپرسید آیا میل دارد برود یا نه ؟ بانگ بردارید : خورده ام که خورده باشم ، خورده بودم ، اگر رفته بودم ، اگر می دانستم نمی خوردم .
مرتاضی محنت زده ، با دستپاچگی خاص بانگ برداشت : طبق مُد و رسم متداول قرن ابدیت ، قبول عقاید یکبَر ول در روی آب در رهبانگاه کنونی ، ناشی از عقیم ماندن آگاهی در حال شکوفه و جلوس عقاید غلط سقط شده از دولابچه مغز صرافان علم دانایی در تاب و تب مقتضیات و پیشامدهای تک خال عصر کنونی است ، که این هواه خواهای احقاق حق با تخطی در وخامت اوضاع شنیع این تیمارگاه بشریت ، با حدّت خاصی گوی سبقت را از یکدیگر ربوده تا با بهره گیری از بی بنیه گی و ضعف مفرط بینش این میمون های آدم وار کارگزاران خوش محضر سیاست بازان تهی مغز باشند ، که مزایای حاصله از آن زایمان افکار پوچ و بی اساس از طرف اکتساب کننده های حقوق بشری از آن سوی مرزها گردد تا این راهبان کل اسیر گودالِ شکم ، القا کننده بی وفایی ، بی عفتی ، نجاست و کراهت با تقرب به دین و مذهب گردند . آن چه که من می دانم قطع ناگهانی این ابلهان پریشان خیال ازاصل و هویت باستانی شان ، به واسطه ادیان تحریف شده ، دوای جگر قبولی نویسان خبط دماغ بوده که داعیه فرزند خواندگی با ابجد خوانان فرازمینی دارند . که روز به روز و هر روز با عیار زدن در دین و مذهب با شعار قابل نبود ، چیزی نیست ، بفرمائید ! بذر گل فتنه را در این مغاک به عنوان نفقه پیشکش کرده ، تا با بهره جستن از سکوتِ موجب جلودارهای نوک شانه بین نفرت و زشتی ، این تریاقِ تب بُر را دوای درد بشریت دانسته و سال به سال با روغن مالی کردن تفسیرهای منسوخ و موقوف شان ، با مددجویی از فقدان شامه این انسانهای تن داده به درد و ناخوشی ، اشاعه دهنده بی نامی و گمنامی می گردند . قسمت الحاقی موضوع در این جاست که تن در دادن این انسانهای از بستر برخاسته و مشغول کار شده ، به دلالی این چنین چیزهای فرعی و الحاقی چیزی جز تاخیر سرشتی بلوغ شان و التهاب لوزه سوم نمی باشد . به راستی ، هر کس و همه کس ، پا در هوا وتقلا کنان بی حیله و آشکارا ، پذیرایی کننده و جا دهنده ، دلتنگی در معاملات احتکاری این نوانخانه هستی شده ، و فراهم ساز زمینه حظ کردن ریزنده ، پیه دار جهل و نادانی و اقرارنامه هایمان دلواپس واژه به کار من و به درد من نمی خورد گشته و آجودان برانداختگی با آلت خراش و ماده ساینده اش وارث شرمندگی ، چنین می نماید که وارث مُسلّم فرو نشانی ، با دو دست بر کمر و آرنج ها به بیرون ، دیگر چنگی به دل نمی زند و هلهله بیم و تشویش نزد استاد دارالتأدیب شاگرد شده و داور مطلق بایگانی از روی شوخی در این گذرگاه گرم و سوزان ، باحرارتی تند و شوقی صعب الصعود ، طرفدار ابطال استدلال های روشن و سایبان علم و حساب از بیخ شانه تا نوک انگشتان زره پوش عقب افتادگی . چنانکه بر تخت نشستن تکبر و خودبینی گرداگرد شریان سنجش و دانایی ، قاتل قطعی ارزیابی و تشخیص گردیده و افعی تیزفهم و آز و طمع ، با گوشه چشم اُریب وارش با
چنگ زدن به واژه خوابم برد ، به خواب رفتم ، آشکارا تهدید به هتک ناموس حرمت و هیبت مان زده تا تبردار بی فایده بیزاری و تنفر ، با آگاهی از این افکار موج گرفته و آب گرفته غیراستادانه تیشه به ریشه مان بزند . روی هم رفته ، بالغ شدن پندهای ور نیامده ، شلوغ و پلوغ ، وارونه گورکن دو کوهانه زمین خوردگی ، اسباب وحشیگری از دین و دیانت و سبب به احتزار درآمدن عَلَم ورشکستگی و اِفلاس مان در مذهب گشته ، بطوری که چون رقاصک ساعت تعادل خود را از دست داده و با وزش هر نسیمی شعار ، « همه جای بدنم در میکند » سر داده و بسان زمین شخم نشده ای بطور عینی تعمید دهنده افکار پیش پا افتاده و مبتذل شده ایم و با پای برهنه و بی حیایی خاصی به دنبال خورش دل ضعفه ای در حوضه رود « هست ، می باشد ، یافت می شود » هستیم . در این انبار کاه ، اگر بنا بود توله شکاری پا کوتاه با وِرد خواندن و تسبیح گرداندن حاصل سعادت جاودانی و برکت ابدی گردد ، اینک زیر منت و تحقیر گروهی گدای مبتدی و مخلوق چرک و سیاهی نبوده ایم . محترماً به آگاهی شما می رسانم ، با نی خیر نمایشی که درآمد آن به هنرپیشه مخصوصی داده می شود و به مصارف به صطلاح خیریه می رسد شده ایم و پیرو فرقه خمیدگی تا زانو . بطوری که کرامت و بزرگمنشی مان نوک منقار بوتیمار تاریکی جاخوش کرده . بدون تعارف باید بگویم که با مرکب پراندن به دسته کاغذ یادداشت حروف مقطع و درشت رک گوی آزادی بیان و مورد مواخذه و تنبیه قرار دادن شبانه روزی اش ، و تخته کوبی کردن غیر متداول کتابچه و جزوه کتاب فروش دانایی ، بانی دریافت درجه افتخار جهل و نادانی شده ام ، که باداد وبیداد کردن واژه « توطئه ای در کار است ، چیزی در پس پرده است » نان آور بی شرم و پر رو فرو ریختگی تمدن بشری است ودر این سرمای سخت که گیاهان را کبود می کند با قرار دادن نیمکتهایی در هوای دم کرده اختناق و خفقان برای تماشاچی های بی پناه ، با نگاه
بی حالت و مات اش ، اوباش وار اصالت و اصول سرمایه داری را با امضاء پیمان اعطای حقوق واختیارات ویژه به یک بیگانه در کشور دیگر را ، سرستون پایداری سقف این اصل و نظام دانسته و با تعبیرات و عبارات غیر مصطلح ، بانکدار دفترچه بانکی توده عظیم مبادله کلام و بحث شده و با دادن حکم تحریم و تکفیر و توقیف و آگهی های لطیفِ سرشار از زندگی و نوار پیچ کردن
پیش آگهی های قاطعِ طریق ، مایه هلاکت بحث و تبادل نظر در این حمام فرنگی شده ، به راستی آیا پروراندن و فربه کردن گهواره روپوش داری از افکار ساقط از مطالب اساسی و اصلی ، در این معامله و داد و ستدهای روزانه در دکان نانوایی به واسطه نانوایی طاس و بی مو می تواند نشان نجابت خانوادگی مان باشد ، و در قرن حاضر بنیاد نهادن امکانی که با دردسر به خود دادن ، فقط و فقط ، مشغول سنجاق زدن و حاشیه دار کردن سیل بی پایان و بی کرانی از افکارهایی که دو متر پهنا بیش ندارد ، کاری بس عبث و بی فایده نیست ، بنابراین بیاییم با فکری وسیع و سهل گیر ، به عقاید دیگران احترام گذاشته و با فروتنی و تواضعِ خاص ، به جای روی تخم خواباندن اندیشه های این مرغهای کُرچ در کوره های آجرپزی به انتشار و جامعیتِ شان یاری برسانیم . چرا که کوبیدن و کوفتگی و ساییدن برادر وار عقاید دیگران از پهنا و از عرض در آگاهی نامه های رسمی و تهدید به آزار و اذیت کردنشان ، فقط از عهده بولداگ های از خود راضی برآمده ، که به نمایش خنده آور علاقه خاصی نشان می دهند . در عصر حاضر با سنگ و آجر مسدود کردن عقاید شناور در بستر زمان فایده ای ندارد و بر ما واجب است ، به جای شرکت در تدفین این اندیشه های دگرگون ساز ، گره بقچه عقاید و درِ بشکه افکار بی غل و غش را تا قبل از احساس ضربت و برآمدگی به روح و جانمان باز کنیم .
۹/۱۱/۸۶ –M.G
محمد خداشناس گل افشانی


همچنین مشاهده کنید