یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


بازخوانی هیولا


بازخوانی هیولا
در یکی از قصه های هفت پیکر نظامی، ماجرای بازرگانی نقل شده که در میانه یک بزم، شخصی به سراغش می آید و آشنایی می دهد و او را به هوایی از مجلس بیرون می کشد. بازرگان با مرد همراه می شود و در میانه راه مرد را در تاریکی گم می کند و صبح، خود را در بیابانی هولناک می یابد. زن و مردی به دادش می رسند و به او می گویند که بخت با او یار بوده است، چون مردی که شب پیش او را از مجلس بزم بیرون کشیده در واقع هیولایی بوده که می خواسته بیابان مرگش کند. بازرگان با زن و مرد همراه می شود.غافل از اینکه آنها خود هیولاهایی دیگرند. بازرگان از چنگ این دو هیولا هم خلاص می شود، اما طولی نمی کشد که به دام هیولایی دیگر می افتد و بدین ترتیب در جهان بی انتهای موجودات خیالی سفر می کند. جهانی که موجوداتش در کسوت انسان او را فریب می دهند و به دام مرگ می کشانند. موجوداتی که نمونه هاشان در ادبیات کهن ایران و جهان کم نیست. چه در ادبیات شفاهی و عامیانه و چه در ادبیات به اصطلاح فاخر و نخبه گرایانه. رد این موجودات را هم در شاهنامه و هفت پیکر و متونی از این دست می توان جست وجو کرد و هم در هزار و یکشب و اسکندرنامه و بسیاری از قصه های شفاهی که سینه به سینه نقل شده و به ما رسیده است. در هزار و یکشب، غول ها و عفریت ها با قدرتی فراواقعی مدام در متن زندگی روزمره پرسه می زنند و مرز زمان و مکان را در می نوردند و چه بازی ها که با قهرمانان این قصه ها نمی کنند. گاه انسان ها را به حیوان بدل می کنند. گاه آنها را ثروتمند می کنند و گاه به خاک سیاه شان می نشانند. گاهی قهرمان قصه را در یک ثانیه از این سر به آن سر دنیا می برند. گاه او را با خود به جهان های ناشناخته یی که در پس پشت جهان واقعی قصه هست می برند و گاه خود، دم به دم تغییر شکل می دهند و از موجودی به موجودی دیگر بدل می شوند. این موجودات خیالی، در واقع موجوداتی هستند که از خیال انسان کهن بیرون جسته اند و آنگاه در قالب افسانه و حکایت و ... جهان پیرامون او را تسخیر کرده اند.
برخی از این موجودات حاصل هراس انسان کهن از ناشناخته ها هستند و برخی جبران ناتوانی اش در رسیدن به آرزویی که در سر می پروراند. موجودات خیالی گاه ترساننده اند و گاه جذاب. گاه دیو سیرت اند و گاه فرشته خو. آنها می توانند خود را به هر شکلی که می خواهند در آورند. گاه در کسوت انسان ظاهر می شوند و گاه به شکل حیوان. برخی از این موجودات، ترکیبی هستند از انواع موجودات واقعی. ترکیبی که اجزای آن آشنا است اما همین اجزای آشنا و واقعی، وقتی در ترکیبی غریب و خیالی به هم می پیوندند و شکل موجود خیالی را می سازند، بیگانه و مرموز و افسانه یی می شوند. بسیاری از موجودات خیالی در واقع اشکالی هستند مرکب از انسان و حیوان چنان که «محمدبن محمود همدانی» در «عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات»، در تعریف یکی از دیوها، می نویسد؛«وی بر صفت آدمی بود و روی شیر داشت و هر اندامی به حیوانی ماننده بود.» یا ؛«دیوی را درآوردند نیمه تن مانند سگ و خرطومی دراز، نیمه تن چون آدمی.»
همدانی در عجایب المخلوقات، از موجودات خیالی به نحوی سخن می گوید که انگار این موجودات واقعاً وجود دارند. هر چند مولف در معرفی این موجودات جانب احتیاط را هم نگاه می دارد و این را هم می گوید که برخی هم وجود چنین موجوداتی را انکار کرده اند، اما از لحن مولف می توان دریافت که در عین تردید، وجود آنها را باور کرده است.
قرن ها بعد، در همین عصر حاضر، «خورخه لوئیس بورخس» و «نورمن توماس دی جیووانی» بار دیگر و البته با گوشه چشمی به متون کهنی که تحت عنوان «عجایب المخلوقات» تدوین شده بود، به سراغ موجودات خیالی رفتند و آنها را در کتابی با عنوان «کتاب موجودات خیالی» گرد آوردند. موجودات خیالی این بار نه به آن شکل افسار گسیخته که به شکلی رام و بی آزار و مرتب و منظم و رده بندی شده براساس حروف الفبا در کتاب راهنمای «بورخس» احضار شدند. انگار کتاب هایی براساس حروف الفبا در قفسه های یک کتابخانه عمومی قرار گرفته و خود را در معرض خوانشی دگرگونه قرار داده باشند. بیهوده نیست که «بورخس» در مقدمه این کتاب برخورد با موجودات خیالی را به رفتن کودک به باغ وحش تشبیه می کند و می نویسد؛«خردسالی را برای اولین بار به باغ وحش برده اند. این کودک می تواند هر یک از ما باشد یا به سخن دیگر، ما این کودک بوده ایم اما خود این را فراموش کرده ایم. در چنین مواردی در این موارد وحشتناک، کودک حیوانات زنده یی می بیند که قبلاً هرگز به چشم ندیده بود. وی یوزپلنگ، کرکس، گاو وحشی کوهان دار و زرافه را که هنوز هم حیوان غریبی است می بیند. کودک برای اولین بار بر انواع گیج کننده دنیای حیوانات می نگرد. او از این منظره که ممکن است وی را برحذر دارد یا بترساند، لذت می برد. کودک چنان از این کار لذت می برد که رفتن به باغ وحش به یکی از لذت های دوران کودکی تبدیل می شود یا دست کم برای برخی چنین بوده. چگونه می توان این رویداد عادی اما مرموز را توضیح داد؟ البته می توان (چنین رمز و رازی را) نفی کرد. می توان گفت کودکانی را که ناگهانی به باغ وحش می برند، هنگام بازدید دچار اضطراب عصبی می شوند اما حقیقت این است که کمتر کودکی است که تاکنون به باغ وحش نرفته باشد و کمتر بزرگسالی را می شناسیم که تا به حال به اضطراب عصبی گرفتار نشده باشد. می توان گفت که طبق تعریف، همه کودکان کاشف اند و اینکه کشف شتر فی نفسه غریب تر از کشف آینه، آب یا پلیکان نیست. همچنین می توان چنین توضیح داد که کودک بر پدر و مادر خود که او را به ا ین مکان پر از جانور آورده اند اعتماد دارد. گذشته از این، کودک از ببر اسباب بازی و عکس ببرهایی که در دایره المعارف دیده تا حدودی آموخته که بر گوشت و استخوان این حیوانات بدون ترس بنگرد.»بورخس در چند سطر بعد این نظر به قول خودش «غریب» شوپنهاور را می آورد که گفته است؛«کودک بدون ترس بر ببر می نگرد زیرا می داند که او ببر است و ببرها او هستند یا دقیق تر از این کودک و ببر جز صورت هایی از یک جوهر واحد چیز دیگری نیستند.»
شکل «کتاب موجودات خیالی» بورخس دقیقاً با آنچه که خود او از طریق تمثیل باغ وحش و کودک شرح داده، همخوان و هماهنگ است. خواننده با اعتماد به بورخس (اعتمادی که شیوه روایی او که آمیزه یی از طنز و شرح عالمانه یک پدیده است برمی انگیزد) قدم به جهان غریب و در عین حال باورپذیر موجودات خیالی بورخس می گذارد. بورخس، با استناد به متونی قدیمی تر، طوری از هیولا حرف می زند که انگار «سیسرون»، «اژدها»، «پریان» و «سیمرغ» و... همگی در دنیای واقعی وجود دارند و کتاب، راهنمایی است برای آنها که احیاناً ممکن است روزی با چنین موجوداتی برخورد کنند. لحن دوپهلوی بورخس در شرح زندگی و ویژگی های موجودات خیالی، متن را به گفتمانی دوگانه در باب هیولاها بدل می کند. هول هیولا که همواره بر زندگی انسان کهن سایه انداخته بود در روایت بورخس، به امری تفریحی و بازیگوشانه برای انسان مدرن تبدیل می شود. البته پرداختن دوباره به جهان موجودات خیالی، هر چند این بار با نگاهی متفاوت باز نشان از بازی پایان ناپذیر موجودات خیالی و جذابیت آنها حتی در متن زندگی انسان مدرن دارد اما بازی این بار به گونه یی دیگر است.
این بار انسان سر راه هیولا ظاهر شده و او را میان متن کهن غافلگیر کرده است. هیولا در متن کهن یا مسلط است و یا به دست انسان نابود می شود. در قصه «اودیپ»، ابوالهول معمای انسان را برای اودیپ طرح می کند. انسان معما را حل می کند و حل معمای انسان طلسم ابوالهول را باطل می کند و هیولا خود را از بلندی به پایین پرتاب می کند و نابود می شود. اما زبان طنز آمیز بورخس راه سومی را بر می گزیند. او هیولا را زنده می گذارد اما وجه هول انگیز او را به وجهی وسوسه انگیز و سرخوشانه بدل می کند. این، با تبدیل هیولا به متن و زبان اتفاق می افتد. «کتاب موجودات خیالی» بازتاب دغدغه های دائمی بورخس است که هر بار به نحوی در آثار او رخ می نماید. دغدغه هستی متکثر که در اشکال گوناگون به وحدت می رسد بی آنکه اجزا و ذات متکثر آن در این وحدت حل شوند. آنچه بورخس به آن می پردازد حرکت مدام از کثرت به وحدت و تکثیر دوباره است. بورخس در جایی از مقدمه «کتاب موجودات خیالی» می نویسد؛ «عنوان این کتاب، مبین درستی این نظریه است که در جهان همه چیز با هم پیوند دارد؛ از شاهزاده هملت گرفته تا نقطه، خط و سطح، سطوح مستوی گسترده و کثیرالوجه از پیوندشان اسم های کلی گرفته تا شاید وابستگی هر یک از ما با یکی از ارباب انواع. مختصر بگوییم پیوند همه چیزها با هم، با جهان.» به همین دلیل به دشواری می توان این متن دایره المعارف گونه «بورخس» را از قصه های او جدا کرد. ویژگی بورخس این است که هر مقاله او را می توان تداوم یکی از قصه های او به شمار آورد و هر قصه را تداوم یک مقاله و گاه هر دو اینها را تداوم یک متن کهن یا خوانشی دیگر گونه از آن متن. بدین ترتیب عناصر یک متن، به متنی بدل می شوند که نفی کننده آن عناصر است و متن ترکیبی می شود از اجزای ناهمگون که از اجزای سازنده خود فراتر می رود. همان طور که هیولا نیز حاصل همین ترکیب هنرمندانه است. به قول بورخس؛ «مگر نه اینکه هیولا جز ترکیبی از اجزای موجودات واقعی چیز دیگری نیست و امکان چنین قلب و برگردانی تا بی نهایت است.» بورخس در «کتاب موجودات خیالی» به هیولا، به عنوان متنی ترکیبی می نگرد که می توان آن را از زوایای گوناگون خواند و باز تولید کرد. هیولا متنی است بی پایان در کتابخانه یی که مختص جهان «بورخس» است. کتاب، خود فضایی است که متن متکثر موجودات خیالی در صفحات آن قاب گرفته شده است. موجودات خیالی در متن تکثیر می شوند، همان گونه که هیولاهای هفت پیکر در بیابان. بین بورخس و فرهنگ و ادبیات شرق قرابت و غرابتی است توامان. قرابت از لحاظ اسلوب روایت و مضمون وغرابت از لحاظ نگاه. در متن بورخس وحدت و تکثیر اتفاقی است مدام در حال رخ دادن و جهان بورخس شکلی دارد همواره در آستانه تبدیل و تکثیر، بی آنکه در یکی از این حالت ها متوقف شود. برای «کتاب موجودات خیالی» نمی توان آغاز و پایانی متصور بود. متن بورخس، متنی است مدور با صداهایی که از قرون مختلف با هم ترکیب می شوند و در صدای بورخس به وحدت می رسند هرچند در عین وحدت کثرت این صداها از لابه لای متن قابل تشخیص است. در بخشی از «کتاب موجودات خیالی» ذیل واژه «اودرادک» که نام یکی از این موجودات خیالی است متنی آمده است در وصف این موجود. در سطرهای پایانی این متن می خوانیم؛ «... در زندگی فقط آنهایی می میرند که هدفی، مقصودی داشته اند. فعالیتی که آنها را فرسوده کند. اما این امر درباره اودرادک صادق نیست. پس آیا باید چنین پندارم که او همیشه با آن دنبالچه ریسمانی اش از پلکان غلت زنان پایین می آید و درست جلوی پای بچه هایم و نوادگانم سبز می شود؟ او به هیچ کس که فکر کنید آزاری نمی رساند اما این موضوع که او احتمالاً بیشتر از من عمر خواهد کرد برایم تا حدودی دردناک است.» در پایان این متن، نام «فرانتس کافکا» آمده است، متن، متن کافکا است اما به روایت «خورخه لوئیس بورخس» یا شاید متن بورخس است به روایت «فرانتس کافکا» یا شاید متن هر دو به روایت کسی دیگر یا... آری به قول بورخس؛ «امکان چنین قلب و برگردانی تا بی نهایت است.»
علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید