یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


رئالیسمی آمیخته با شک و تردید


رئالیسمی آمیخته با شک و تردید
«چهره پنهان عشق» عنوان تازه ترین رمان سیامک گلشیری است. کتابی که نویسنده آن معتقد است از نظر فضا و موضوع متفاوت با دیگر آثار اوست. نثر روان داستان و مهارت استادانه گلشیری برای خلق یک اثر پرکشش بدون شک از نقاط قوت کتاب است ولی فارغ از نقاط قوت و ضعف، کشف درونمایه رمان بدون شک برای علاقه مندان آثار این نویسنده پرکار ضروری به نظر می رسد.
«چهره پنهان عشق» در نگاه اول ریتم داستان های معماگونه را دارد به طوری که خواننده مدام به صرافت کشف و کنجکاوی می افتد. ولی آنچه مسلم است داستان در لایه های زیرین خود می خواهد از واقعیتی عمیق تر و جهانی ژرف تر پرده بردارد. در چهره پنهان عشق با فضای آرام داستان های گلشیری روبه رو نمی شویم. فضایی که نویسنده مانند یک نقاب بر آشفتگی های درونی و جدال های پنهان شخصیت های خود می کشد و درونیات آنها را پشت آن پنهان می کند. داستان گلشیری این بار پراز کشمکش های ملموس میان آدم ها و حضور حوادث مختلف است؛ حوادثی که شخصیت اصلی را غافلگیر می کنند و او فقط لابه لای این سلسله اتفاقات فرصت می کند به خودش بپردازد. داستان در یک بازه زمانی صبح تا ظهر، در تهران امروز اتفاق می افتد و سه روایت موازی از زندگی سه زوج را بیان می کند که هر کدام به گونه یی بر زندگی دیگری تاثیر گذاشته اند. شخصیت اصلی داستان، که قصه نیز از زبان او روایت می شود، به کمک حضور دو زوج دیگر ساخته و پرداخته شده است. نویسنده با کمک گرفتن از پیشامدهای مختلف و حضور آدم های متفاوت در زندگی پیام، خواننده را به آن چیزی راهنمایی می کند که با یک نگاه سطحی قابل شناسایی نیست.
● نویسنده نامرئی
لحن بی طرفانه نویسنده، فصول کوتاه و ارتباط منطقی تکه های روایت در هر فصل با فصل دیگر از خصوصیات بارز آثار گلشیری است. او که به سبک نویسندگان امریکایی، به عمد، از توصیف آنچه منظور واقعی اوست خودداری می کند در «چهره پنهان عشق» نیز درک داستان را به خواننده واگذار کرده است. قصه با بی حوصلگی و نقشه های بی سرانجام راوی برای فرار از یک موقعیت عاطفی، که راه حلی برایش ندارد، شروع می شود. ولی ناگهان دستخوش حضور آدم های غریبه و یک مجموعه حوادث رمزآلود می شود و خط داستان از درون گویی های فردی به بحث و جدل میان شخصیت اصلی قصه و دیگران تبدیل می شود. گلشیری با خلق ماموران پلیس و شخصیت هایی چون سهراب و زنش و پدر و مادرزن سهراب تا مدت ها محور اصلی قصه را در سایه نگاه می دارد؛ طوری که خواننده در فصول آغازین خیال می کند با یک داستان خانوادگی روبه روست اما بعد از آن، در مواجهه با ماموران، خود را مقابل یک معمای پلیسی می بیند. نویسنده به عمد داستانش را با کشمکش های فرعی جلو می برد و طی تفسیر حوادث دور و اطراف شخصیت اصلی، گذشته پیام و روابطش را روشن می کند. حتی در فاصله آغاز و پایان کتاب از رعنا، نامزد پیام، خبری نیست جز ردپایی که در ذهن راوی می گذرد.
در واقع بار بدنه اصلی قصه را حوادث فرعی به دوش کشیده اند. پرسه های ذهن راوی و تخیل بی وقفه اش در جای جای فصول دیده می شود گویی نویسنده مخصوصاً قصد دارد درونیات پیام را به واقعیتی نزدیک کند که ما در کنار اتفاقات حاشیه یی زندگی او از آن منفک شده ایم. به عبارتی غلظت آشوب های فکری پیام را می توان نمادی از تنهایی و تردیدهای او دانست. در «چهره پنهان عشق» حوادث فرعی و واقعیت های داستانی، در مدت زمان چهار ساعت، درهم تنیده شده اند تا پیام دوباره به استیصال و کسالتی برگردد که در آغاز داستان از آن یاد کردیم. «دستگیره را رها کردم، نه به خاطر آنکه می ترسیدم جیغ بکشد؛ دستگیره را رها کردم چون می دانستم خیلی زود این زندگی را ترک می کنم.» در فاصله این آغاز و پایان، نویسنده با روایت ماجرای سهراب و زنش، ادریس و بلقیس و قصه ماموران پلیس، در یک کلمه استفاده ازرئالیسم فضایی آمیخته از شک و تردید را به وجود آورده است و از «چهره پنهان عشق»، جدا از آنچه بعداً خواهیم گفت، قصه تردیدهای تمام نشدنی آدم ها را ساخته است. شک و تردید های پیام درباره خودش و رعنا، همسر سهراب و سهراب، احتمال همدستی سهراب با سارقان، عدم اعتماد مادرزن و پدرزن سهراب به دامادشان و حتی ادعای ماموران پلیس درباره مظنون بودن پیام، همه و همه، پیچ و خم های قصه است و خواننده وادار می شود برای کشف حقیقت فصل به فصل با کتاب جلو بیاید. در حقیقت پا به پای شخصیت های دودل و پر از تردید داستان خواننده نیز به شک می افتد و مایل است از واقعیت آگاه شود. نکته جالب توجه آن است که نویسنده به هیچ عنوان اصراری ندارد تا در پایان داستان، گره از این معماها بگشاید چرا که دغدغه رمان چیز دیگری است و همه این عناصر فراهم شده اند تا لایه هایی پنهان تر آشکار شوند.
● پرهیز از رمانتیک نویسی
نکته روشن در«چهره پنهان عشق» را می توان تمایل نویسنده به دور ماندن از رمانتیسیسم دانست. صحنه ها و کنش های داستان بی آنکه بخواهد خواننده را از یک فاجعه عشقی متاثر کند حول محور عشق می چرخند.راوی اول شخص، با وجود اینکه فرصت فراوانی برای ابراز احساسات دارد، فقط به تعریف چند صحنه اکتفا می کند تا خواننده را آگاه کند که رابطه او و نامزدش به بن بست رسیده است و دیگر چاره یی وجود ندارد. نویسنده لزومی نمی بیند با اشاره به درونیات شورانگیز راوی یا رعنا خواننده را وادار به همدردی کند. در واقع هیچ چیز به اندازه واقعیت تکان دهنده نیست.
وقوف راوی به اینکه رابطه در آستانه انهدام است بیش از هر نمایش احساسی تامل انگیز و حقیقی است. در واقع نویسنده هم همین را می خواهد و بحق در این راه موفق بوده است. او با نمایش چند تصویر بیشتر به واقعیت آنچه در حال اتفاق افتادن است اهمیت می دهد نه به شدت تاثیرگذار بودن آنها. گلشیری از دسته نویسندگانی است که یک موقعیت را در برابر مخاطب به تصویر می کشد بدون اینکه بخواهد راه حلی به او ارائه دهد و احساسی را به او تحمیل کند. او درک داستانی را به خواننده واگذار می کند و وظیفه اش را رونمایی از واقعیت می داند. اینکه داستان قرار است به خواننده چه بگوید چیزی است که هر خواننده خودش برداشت می کند.
● تصویرسازی های داستانی
فصل پایانی رمان «چهره پنهان عشق»، با چند تصویرسازی ساده، آخرین صفحات رابطه پیام و رعنا را ورق می زند. پیام در فصل آخر کتاب، بدون توجه به پنجره های باز منزلش سوار ماشین رعنا می شود. انگار در این برهه از زمان که هزاران معمای حل نشدنی در برابرش قرار دارند (سرقت نوت بوک های شرکت و جواهرات مادرش، ماجرای سهراب و دخالت داشتن یا نداشتن او در سرقت، رابطه خودش و رعنا) چیزی برای او مهم نیست. پیام مثل تمام آدم هایی که انگیزه یی برای بودن یا نبودن ندارند، برای نگه داشتن هیچ چیز تلاشی نمی کند. حتی در برابر کارآگاه پلیس از تعداد اجناس ربوده شده اطلاعات دقیق نمی دهد. دغدغه ذهنی او با بی دقتی اش درباره صورت اجناس کاملاً مشهود است. بدون شک این تسلیم شدن آرام و بدون هیاهو خواننده را بسیار بیشتر متوجه عمق فاجعه می کند.
در تمام سطوری که داخل اتومبیل رعنا می گذرد، دنیای بیرون اتومبیل برای پیام جذاب تر است. در حالی که سرنوشت او در اتاقک اتومبیل در حال رقم خوردن است او به مناظر خیابان نگاه می کند و در حرف زدن امساک به خرج می دهد. پیام در برابر گلایه های تند رعنا تنها به چند جمله کوتاه اکتفا می کند. بی حوصلگی او و اینکه خودش را لازم به توضیح نمی بیند همان واقعیتی است که نویسنده می خواهد خواننده را تکان دهد.
● ضربه نهایی
در صحنه آخر «چهره پنهان عشق» با بازگشت پیام به خانه روبه رو می شویم که ممکن است زائد به نظر برسد. در واقع چنانچه قرار بود گلشیری درباره یک داستان عاشقانه ساده بنویسد، داستانی که احتمالاً دلزدگی یکی از طرفین به آن پایان داده است، کار را با دیالوگ خداحافظی راوی و نامزدش تمام می کرد. اما جهان داستانی گلشیری قصد دارد معنای پیچیده تری را بیان کند. او در پاراگراف آخر، ضربه نهایی را می زند. پیام پس از جدایی از رعنا به همه کس فکر می کند جز رعنا. از همه چیز حرف می زند جز آنچه بر سرش آمده است. حتی لحظه یی سرنوشت زن سرایدارش هم به ذهنش راه پیدا می کند. در واقع او از خودش منفک می شود تا آشفتگی اش کمتر شود.
روی اولین پله جلو آپارتمانش می نشیند. به درخت های بلند توی حیاط که باد سرد آنها را تکان می دهد، نگاه می کند. به آسمان که به نظر او تیره تر شده خیره می شود. حتی خیال می کند که آسمان سیاه شده است. این تاکید روی سیاهی آسمان نماد تکان دهنده یی است. آیا منظور نویسنده چیزی جز شدت اندوهی نیست که پیام در خود حس کرده است؟ آیا داستان «چهره پنهان عشق» در حقیقت چهره دیگری از عشق نیست؟
مهرک زیادلو
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید