یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

شهادت ام ابیها


شهادت ام ابیها
● نشست اسفبار در سقیفه بنی‏ساعده
چون رسول خدا رحلت فرمود، انصار در سقیفه بنی‏ساعده جمع شدند و گفتند: پیامبر از دنیا رفت. سعد بن عباده به پسرش قیس یا یکی دیگر از پسران خود گفت: من به علت بیماری نمی‏توانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و با صدای بلند برای مردم بازگو کن تا مردم بشنوند. سعد خن می‏گفت و پسرش می‏شنید و با صدای بلند تکرار می‏کرد تا به گوش قوم خود برساند. از جمله سخنان او پس از حمد و ثنای الهی این بود: همانا شما را سابقه‏ای در دین و فضیلتی در اسلام است که برای هیچ قبیله‏ای در عرب نیست. رسول خدا ده سال و اندی میان قوم خویش درنگ کرد و آنان را به پرستش خداوند رحمان و دور افکندن بتها فراخواند. از قوم او جز گروهی اندک ایمان نیاوردند و به خدا سوگند! که نمی‏توانستند از رسول خدا حمایت کنند و دین او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنکه خداوند برای شما بهترین فضیلت را اراده فرمود و کرامت را به شما ارزانی داشت و شما را به آیین خود مخصوص گردانید و ایمان به خود و فرستاده‏اش و قوی ساختن دین خود و جهاد با دشمنانش را برای شما روزی کرد. شما بودید سخت‏ترین مردم نسبت به آنهایی که از دین او سرپیچی کردند و از دیگران بر دشمن او سنگین‏تر بودید، تا سرانجام خواه‏ناخواه فرمان خدا را پذیرا شدید و دوردستان هم با خضوع و فروتنی سر تسلیم فرود آوردند، و خداوند وعده‏ی خویش را برای پیامبرتان آورد و اعراب در مقابل شمشیرهای شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالی او را بمیراند در حالی که رسول خدا از شما راضی و دیده‏اش به شما روشن بود، اینک استوار بر این حکومت دست یازید که شما از همه‏ی مردم بر آن سزاوارترید.
آنان جملگی پاسخ دادند: که سخن و اندیشه‏ی تو صحیح است و ما از آنچه تو فرمان دهی سرپیچی نخواهیم کرد و تو را عهده‏دار این حکومت می‏کنیم که برای ما بسنده‏ای، و مؤمنان شایسته نیز به آن راضی هستند.
سپس در میان خود گفتگو کردند و گفتند: اگر مهاجران قریش این را نپذیرند و بگویند ما مهاجران و نخستین یاران پیامبر و عشیره و دوستان او هستیم و به چه دلیلی پس از رحلت او در خصوص حکومت با ما ستیزه می‏کنید؟ چه باید کرد؟
گروهی از انصار گفتند: در این صورت خواهیم گفت امیری از ما و امیری از شما باشد و به هیچ کاری غیر از آن هرگز رضایت نخواهیم داد، که حق ما در پناه دادن و یاری رساندن (به رسول خدا) همانند حق ایشان در هجرت است. در کتاب خدا آنچه برای ایشان آمده است برای ما نیز آمده است و هر فضیلتی را که برای خود شمارش کنند ما هم نظیر آن را برای خود بر خواهیم شمرد و چون عقیده نداریم که حکومت مخصوص ما باشد در نتیجه خواهیم گفت امیری از ما و امیری از شما.
سعد بن عباده گفت: این آغاز سستی است.
در این زمان ابوبکر به اتفاق همراهان خود عمر و ابوعبیده در سقیفه حضار و به دقت گفتگوی انصار را زیر نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگوید و شرایط را برای ابوبکر مهیا کند، او نگران بود (ابوبکر) از گفتن برخی از مسائل خودداری کند. چون عمر اراده‏ی سخن کرد ابوبکر او را از کلام بازداشت و گفت: آرام بگیر، سخنان مرا گوش کن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسید بگو.
ابوبکر پس از تشهد گفت: همانا خداوند (جل ثناؤه) محمد را با هدایت و دین حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و اندیشه‏هایمان ما را بر آنچه ما را بر آن فرامی‏خواند متوجه کرد و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستین مسلمانان بودیم و مردم دیگر در این خصوص پیروان ما هستند، ما عشیره‏ی رسول خدا و گزیده‏ترین اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستیم، هیچ قبیله‏ای در عرب نیست مگر اینکه قریش را بر آن و در آن حق ولادت است، شما هم انصار خدایید و شما رسول خدا را یاری دادید، وانگهی شما وزیران و یاوران پیامبر هستید و بر طبق فرمانی که در کتاب خدا آمده است برادران ما و شریکهای ما در دین و در هر خیری که در آن باشیم، هستید و محبوبترین و گرامی‏ترین مردم نسبت به ما بوده و هستید سزاوارترین مردم به قضای خداوند و شایسته‏ترین افرادی هستید که به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما ارزانی فرموده تسلیم باشید، و سزاوارترین مردم هستید که به آنها رشک نبرید. شما کسانی هستید که با وجود نیازمندی و درویشی خود ایثار کردید و مهاجران را بر خود ترجیح دادید، بنابراین باید چنان باشید که شکست و آشفتگی این دین به دست شما نباشد. اینک شما را فرامی‏خوانم که با ابوعبیده جراح (۱) یا عمر بیعت کنید، که من از آن دو برای سرپرستی حکمت شاد و خشنودم و هر دو را برای آن شایسته می‏دانم.(۲) عمر و ابوعبیده هر دو پاسخ دادند: هیچکس از مردم را سزاوار نیست که برتر از تو و حاکم بر تو باشد، که تو یار غار و نفر دومی (۳) ، وانگهی پیامبر خدا تو را به نماز گزاردن فرمان داده است (۴) ، بنابراین تو سزاوارترین مردم برای حکومت هستی.
انصار گفتند: به خدا سوگند! ما نسبت به چیزی که خداوند برای شما ارزانی بدارد رشک نمی‏بریم و حسد نمی‏ورزیم و در نظر ما هیچکس محبوبتر و بیش از شما مورد رضایت ما نیست، ولی ما در مورد آینده و آنچه از امروز به بعد ممکن است اتفاق بیفتد بیمناک هستیم، و از آن می‏ترسیم که بر این حکومت کسی چیره شود که نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز شما مردی از خودتان را حاکم کنید ما راضی خواهیم بود و بیعت می‏کنیم مشروط بر آنکه چون او درگذشت مردی از انصار را به حکومت انتخاب کنید و پس از اینکه او درگذشت مردی دیگر از مهاجر را حاکم کنیم و تا هنگامی که این امت پایدار است، اینگونه رفتار شود، و این کار در امت محمد به عدالت نزدیکتر و شایسته‏تر است. هیچ‏یک از انصار بیم آن را نخواهد داشت که مورد بی‏مهری قریش قرار گیرد و او را فرو (پست) گیرند، و هیچ قریشی نیز بیم آن را نخواهد داشت که مورد بی‏مهری انصار قرار گیرد و او را فروگیرند.
ابوبکر برخاست و گفت: هنگامی که رسول خدا به رسالت مبعوث شد برای عرب بسیار گران آمد که دین پدران خود را رها کنند، با او مخالفت و ستیز کردند و خداوند مهاجران نخستین (۵) را از میان قوم رسول خدا به آنان اختصاص داد که او را تصدیق کنند و به او ایمان آورند و با او مواسات کنند و با وجود آزار شدیدی که قوم بر آنان داشتند همراه پیامبر صبر و پایداری کنند و از شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراین آن گروه مهاجران، نخستین کسانی هستند که خدا را در زمین پرستش کردند و پیشگامان ایمان آوردن به رسول خدایند. دیگر اینکه آنان دوستان و عترت او و سزاوارترین مردم برای حکومت پس از او هستند، و در این مورد هیچکس جز ستمگر با آنها ستیز نمی‏کند و پس از مهاجران هیچ‏کس از حیث فضل و پیشگامی در اسلام همانند شما نیست، ما امیران خواهیم بود و شما وزیران، بدون رایزنی با شما و بی‏اطلاع شما هیچ کاری نخواهیم کرد.
حباب بن منذر (۶) اظهار داشت: ای گروه انصار، دستها و قدرت خود را برای خویش نگه دارید که همه‏ی مردم زیر سایه‏ی شما هستند و هیچ گستاخی توانایی مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما مردمی هستید که (رسول خدا را) پناه و یاری دادید و هجرت (او) به سوی شما صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ایمانید. به خدا سوگند! که خداوند آشکارا جز در حضور و در سرزمین شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به جماعت برگزار نشد و ایمان جز در پناه شمشیرهای شما شناخته نشده است، اینک کار خود را برای خویشتن بازدارید و اگر نپذیرفتند، در آن صورت امیریاز ما و امیری از ایشان باشد.
عمر گفت: هیهات! که دو شمشیر در نیامی نگنجد. همانا عرب هرگز رضایت نخواهد داد که شما را به امیری خود قبول کند، حال آنکه پیامبرشان از قبیله‏ی دیگری غیر از شماست و اعراب از اینکه حکومت را به افرادی واگذار کنند که پیامبریهم در بین آنها بوده و ولی امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند کرد و در این مورد ما را حجت آشکار نسبت به کسی که با ما مخالفت می‏کند در دست است و دلیل روشن با کسیکه ستیز کند داریم. چه کسی می‏خواهد با ما در مورد میراث محمد و حکومت او دشمنی کند؟ حال آنکه ما دوستان نزدیک و عشیره او هستیم (۷) ، مگر کسی که به باطل درآویزد و به گناه گرایش یابد و خویشتن را به درماندگی و نابودی دراندازد.
چون عمر خاموش شد حباب برخاست و گفت: ای گروه انصار! سخن این مرد و یارانش را گوش نکنید که در آن صورت بهره‏ی شما را از حکومت خواهند ربود و اگر آنچه به ایشان پیشنهاد کردید نپذیرفتند آنان را از سرزمین خود برانید و خود عهده‏دار حکومت بر ایشان باشید که از همه بر آن سزاوارترید و در پناه شمشیرهای شما کسانی که در مقابل این دین سر فرود نمی‏آوردند تسلیم شدند و (اسلام را) پذیرفتند، من خردمندی هستم که باید از رأی او بهره برد و مردی کاردیده و آزموده‏ام. اگر هم می‏خواهید کار را به حال نخست برگردانیم، به خدا سوگند! هیچ‏کس سخن و پیشنهاد مرا رد نخواهد کرد مگر آنکه بینی او را با شمشیر درهم کوبم.
پس از حباب، ابوعبیده برخاست و گفت: ای گروه انصار! شما نخستین یاران و پشتیبانان پیامبر بودید، اکنون نخستین تغییردهنده و اولین دگرگون‏کننده نباشید. سپس بشیر بن سعد خزرجی که از بزرگان قبیله‏ی خزرج بود و از هماهنگی انصار برای امیری سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت: ای گروه انصار هرچند که ما دارای سابقه هستیم، ولی ما از اسلام و جهاد خود، چیزی جز رضایت و خشنودی پروردگار خود و فرمانبرداری از پیامبر خویش نخواسته‏ایم و شایسته‏ی ما نیست که با سابقه‏ی خود بر مردم فزونی طلبیم و چیرگی را جستجو کنیم و بدنبال یافتن ما بازای دنیایی باشیم. همانا محمد مردی از قریش است و قوم او به میراث و حکومت او سزاوارترند، خدا نکند که با آنان در این کار ستیز کنم، شام نیز از خدا بترسید و با آنان اختلاف نکنید.
● فرصت شکاری ابوبکر
ابوبکر چون فرصت را مغتنم و شرایط را مناسب دید، از جای برخاست و گفت: اینک عمر و ابوعبیده حاضر هستند، با هر کدام که می‏خواهید بیعت کنید. (۸)
عمر و ابوعبیده گفتند: به خدا سوگند! هرگز عهده‏دار حکومت بر تو نخواهیم شد که تو برترین مهاجران و نفر دوم و جانشین رسول خدا در نمازی و نماز برترین کار دین است، دست بگشای تا با تو بیعت کنیم.
ابوبکر بدون درنگ دست خود را دراز کرد و چون عمر و ابوعبیده خواستند با او بیعت کنند. بشیر بن سعد بر آن دو پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.
حباب بن منذر با مشاهده‏ی بیعت بیشر، خطاب به وی گفت: نافرمانی تو را بر این عمل ناشایسته واداشت، و به خدا سوگند! چیزی جز رشک و حسادت بر پسر عمویت تو را وادار به این کار نکرد.
زمانی که اوسیان دیدند بزرگی از بزرگان خزرج با ابوبکر بیعت کرد، اسید بن حضیر (۹) که بزرگ قبیله‏ی اوس بود برخاست و به علت حسادت به سعد بن عباده و اینکه مبادا او به حکومت دست یابد با ابوبکر بیعت کرد، و چون اسید بیعت کرد همه‏ی افراد قبیله‏ی اوس با ابوبکر بیعت کردند.
سعد بن عباده را که بیمار بود به خانه‏اش بردند و او آن روز و پس از آن از بیعت خودداری کرد. عمر قصد کرد تا وی را به اجبار وادار به بیعت کند، اما به او گفته شد که این کار را نکند زیرا اگر او (سعد بن عباده) کشته شود نیز بیعت نمی‏کند، و او به قتل نمی‏رسد مگر آنکه تمامی افراد خانواده‏اش کشته شوند، و آنان کشته نمی‏شوند مگر آنکه با همه‏ی خزرجیان جنگ شود، و چون با خزرجیان جنگ شود قبیله‏ی اوس آنها را یاری خواهند کرد و در این صورت کار تباه می‏شود. (۱۰)
ماجرای سقیفه به نتیجه‏ای که می‏بایست رسید و تاریخ اسلام را به طریقی هدایت کرد که برنامه‏ریزان و دستهای آشکار و پنهان کودتا اراده کرده بودند.
براستی موضوع چه بود؟ آیا اساس اسلام و حاکمیتی را که پیامبر اکرم بنیان گذاشته بود در مخاطره قرار داشت؟ آیا احساس وظیفه‏ی شرعی پدید آورنده و ادامه‏دهنده‏ی ماجرای سقیفه بنی‏ساعده بود؟ به درستی انصار نگران چه حوادثی بودند که اجتماع نافرجام سقیفه رابه وجود آوردند؟ آیا نمی‏توان این احتمال را طرح و مورد کنکاش قرار داد که انصار ناخواسته مجری برنامه‏هایی شدند که دیگران از پشت پرده به هدایت آن همت گمارده بودند، و پیدایش چنان اجتماعی را متضمن منافع فردی و گروهی خود می‏دانستند؟ چه علت و رابطه‏ای بین اقدام خودسرانه‏ی انصار برای ضدیت با مهاجران و اهل‏بیت پیامبر و دست‏اندازی به خلافت اسلامی از یکسو و بی‏اطلاع گذاشتن مهاجران حاضر در مسجد و خاندان بنی‏هاشم توسط ابوبکر و عمر از سوی دیگر، می‏تواند وجود داشته باشد؟ اگر فتنه‏ی سقیفه بنی‏ساعده آنچنان بزرگ بود که ابوبکر و عمر و ابوعبیده را در آن ساعات حساس از تجهیز رسول خدا بازداشت و به سوی کانون توطئه کشاند، آیا برای خاموش کردن شعله‏های فتنه، نیازی به حضور علی علیه‏السلام که کلید مشکلات اساسی اسلام و پیامبر بود و همچنین سایر بزرگان مهاجران نبود؟
● نقبی در سقیفه
بار دیگر به سقیفه بنی‏ساعده بازگردیم. و با دقت بیشتری ماجرا را بررسی کنیم.
۱) سعد بن عباده در اجتماع انصار دعوی حکومت و هوای جانشینی پیامبر را در سر دارد، در حالی که قادر به رساندن سخنان خود به مردم نیست و بیماری آنچنان بر او غلبه کرده است که حتی از رسیدگی به امور خود ناتوان است و ناچار می‏شود سخنانش را توسط یکی از پسرانش به گوش حاضران برساند.
۲) مردمی که در صحنه‏ی سقیفه حاضر شده‏اند، در اوج هیجان و احساس، بزرگان خود را شایسته و لایق امر حکومت می‏دانند (ویژگی چنین جمعیتی که حقی جعلی را با احساس و عاطفه‏ای هیجانی تعقیب می‏کند، عدم تعقل و اندیشه‏ی خردمندانه است). آنها علی‏رغم تعصب اولیه به طور ناگهانی از موضع خود عدول می‏کنند (زیرا شجاعت و بزدلی چنین مردمانی لحظه‏ای است، اجتماعی که تابعیت خرد و فرمان عقیل را نپذیرفت و دلخوش به حقوقی که من غیر حق برای خود قایل است به هیجان و احساس گرفتار شد، در گذر لحظه‏ها تحت تصرف شخص و یا گروه برنامه‏داری قرار می‏گیرد که عوامل مؤثر بر عاطفه را به خوبی بشناسد).
۳) ابوبکر و عمر و ابوعبیده با اطلاع یافتن از اجتماع انصار بدون هماهنگی با هیچ‏کدام از مهاجران و اهل‏بیت پیامبر به شکلی کاملا محرمانه به سوی سقیفه می‏روند و در اجتماع انصار حضور پیدا می‏کنند.
۴) در فرصتی مناسب ابوبکر رشته‏ی کلام را به دست می‏گیرد، ابتدا به ذکر فضایل مهاجران می‏پردازد و سپس بدون آنکه شایستگی انصار را برای امر خلافت به رسمیت بشناسد سابقه و جهاد و افتخارات مدنی‏ها را برشمرد و متعاقباً با ذکر خویشاوندی مهاجران با رسول خدا و تخصیص مهاجران اولیه (آنها را از همه بالاتر و برتر دانست) نتیجه گرفت که ما امیرانیم و شما وزیران.
بیانات ابوبکر اگر با هماهنگی قبلی نبوده باشد، بسیار هنرمندانه و دقیق است. او مانند یک روان‏شناس کارآزموده ابتدا با جریان روحی مخاطبانش همراه شد و با ذکر فضایل غیر قابل انکار انصار که پیوسته به آنها مباهات می‏کردند، عطش و نیازهای روانی آنها را فرونشاند و قلوب آنان را چنان به تصرف خود درآورد که چاره‏ای جز اعتراف به فضیلت مهاجران برای انصار باقی نماند. انصاف این است که ابوبکر در پاسخ انصار هرچه گفت، راست گفت زیرا هم فضیلتهای انصار غیر قابل انکار و هم ادعایشان بر جانشینی پیامبر بی‏اساس بود. او بدون اینکه احساسات انصار را جریحه‏دار کند و یا به کینه‏توزی آنها دامن زند با ذکر این مطلب که بعد از مهاجران اولیه کسی به منزلت شما نمی‏رسد، به آنها تفهیم کرد که راه خطا پیش گرفته‏اند، و پس از تمجید و تعارف مقام وزارت را برای انصار اثبات کرد. ابوبکر با عباراتی ظریف روح و روان انصار را به استخدام خود گرفت و به شکلی کاملا حساب شده با تخصیص مهاجران اولیه انصار را از سایر مهاجران برتر شمرد و با این کار از یک سو از عصبیت و کینه‏توزی انصار کاست و از سوی دیگر با آرام کردن روحیات سرکش مردم نتیجه‏ای را که خود می‏خواست گرفت، ضمن اینکه وعده‏ی وزارت نیز اثری تسکینی و موقت داشت که آنها را در غفلت فروبرد و بعدها نیز هیچ‏گاه جامه‏ی عمل به خود نپوشید.
۵) حباب بن منذر اگر چه سخنان خود را محکم آغاز کرد، اما در پایان جز شکست خورده‏ای بیش نبود، زیرا با گفتن امیری از ما و امیری از شما عملا باب نقادی و استدلال و اعتراض را بر ضد خود گشود.
۶) عمر بن الخطاب وارد عمل می‏شود و دوستی و خویشاوندی با رسول خدا را به عنوان امتیاز مهاجران مورد تأکید قرار می‏دهد و معارضان با عشیره‏ی پیامبر را افرادی باطل و متمایل به گناه معرفی می‏کند. لحن و بیان عمر او را در مقام یک مدعی زمامداری در مقابل انصار قرار می‏دهد.
۷) ابوبکر نیز با فراست کامل در ماجرای سقیفه انصار را به عنوان گروهی محترم، اما زیاده‏خواه در جایگاه یک طرف دعوا و عمر را به عنوان مدعی‏العموم مهاجر در سوی دیگر دعوا قرار داده و زیرکانه خود را در منصب حکم مرضی‏الطرفین در معرض افکار عمومی قرار می‏دهد، سپس پیشنهاد می‏کند که با عمر یا ابوعبیده بیعت شود.
۸) اختلاف ریشه‏دار قبایل اوس و خزرج که محصول طبیعی رفتار و کردار حساب شده‏ی ابوبکر بود آشکار، و حسادت بشیر بن سعد موجب مخالفت اسید بن حضیر و تمامی اوسیان با سعد بن عباده می‏شود.
۹) عمر و ابوعبیده تعارف ابی‏بکر را در خصوص تصدی حکومت به او برمی‏گردانند و ابوبکر بدون لحظه‏ای تأمل علی‏رغم تعارفهای پیشین دست خود را برای پذیرش بیعت عمر و ابوعبیده به سوی آنها دراز می‏کند، اما بیش از آنکه احدی از سه چهار تن مهاجر موفق به انجام بیعت شوند بشیر بن سعد با ابابکر به جانشینی پیامبر بیعت می‏کند.
در صحنه‏ی سقیفه بنی‏ساعده به استثنای ابوبکر همه‏ی افراد اعم از قبایل انصار و مهاجران حاضر در سقیفه غافلگیر و درمانده می‏شوند، به نحوی که ناراحتی و پریشانی آن هیچگاه از ذهن بزرگان آنها نیز پاک نشد.
۱) ابوعبیده جراح (عامر بن عبدالله) از سابقین در اسلام است، در هجرت به حبشه و مدینه شرکت داشت، از حاضران در ماجرای سقیفه بنی‏ساعده بود. از طرف عمر حکومت شام را عهده‏دار بود و در سال ۱۸ هجری به بیماری طاعون درگذشت و در فحل اردن مدفون است. (اصابه، ج ۲، ص ۲۴۵، اسدالغابه، ج ۳، ص ۸۴.)
۲) متن خطبه‏ی ابوبکر با تفاوت مختصری در الفاظ در کتابهای البیان والتبیین (ج ۳، ص ۲۹۷)، الامامهٔ والسیاسهٔ (ج ۱، ص ۱۳)، عقدالفرید (ج ۴، ص ۲۵۸) ثبت شده است.
۳) منظور از نفر دوم یعنی دومین نفر در اسلام و اولین ایمان آورنده به پیامبر اکرم اسلام که این ادعا به طور اساسی مردود است، و این بنده در کتاب خورشید غدیر به آن پرداخته است.
۴) به صفحه‏ی ۳۰ همین کتاب مراجعه فرمایید.
۵) زیرنویس=منظور اولین ایمان آورندگان به پیامبر که در دوران سه ساله‏ی دعوت پنهانی، اسلام آوردند و از طرف پروردگار مورد تجلیل و تکریم قرار گرفتند. «السابقون السابقون اولئک المقربون.» (سوره‏ی مبارکه‏ی «واقعه»، آیات ۹- ۱۰.)
۶) حباب از افراد مورد احترام خزرج است که در جنگ بدر شرکت کرد و مورد مشاوره بود و پیشنهاد او برای تغییر موضع لشکر اسلام مورد پذیرش صاحب رسالت قرار گرفت و از آن پس او را فرد خردمند و صاحب رأی می‏شناختند. وی در سال ۲۰ و در زمان حکومت عمر بن الخطاب از دنیا رفت. (اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۶۴.)
۷) چون امام علی علیه‏السلام را از آنچه در سقیفه بنی‏ساعده به وقوع پیوسته بود آگاه کردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟
پاسخ دادند: آناه گفتند از ما امیری و از شما امیری.
امام فرمود: چرا برای آنان حجت نیاوردید که رسول خدا سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکی کنید و از گناهانشان درگذرید؟
گفتند: در این (سخن) چه حجتی است؟
علی علیه‏السلام فرمود: اگر امارت از آن ایشان بود، آنان را سفارش کردن، صحیح نمی‏نمود، آنگاه امام پرسید: قریش چه گفتند؟
گفتند: حجت آوردند که آنان (مهاجران) درخت رسولند.
امام فرمود: حجت آوردند که درختند (خلافت را گرفتند) و میوه‏ها (خاندان رسالت) را تباه کردند.
«فهلا احتججتم علیهم بأن رسول‏الله صلی اللَّه علیه و آله وصی بأن یحسن إلی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم (قالوا: و ما فی هذا من الحجهٔ علیهم فقال علیه‏السلام:) لو کانت الإمارهٔ فیهم لم تکن الوصیهٔ بهم. (ثم قال علیه‏السلام:) فماذا قالت قریش؟ (قالوا: احتجت بأنها شجرهٔ الرسول صلی اللَّه علیه و آله. فقال علیه‏السلام:) احتجوا بالشجرهٔ و أضاعوا الثمرهٔ.» (نهج‏البلاغه، خطبه‏ی ۶۷.) امام علیه‏السلام همچنین فرمود: شگفتا! خلافت از راه هم‏صحبتی به دست می‏آید، اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی چه شورایی بود که رأی‏دهندگان در آنجا نبودند، و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجت آوردی دیگران از تو به رسول خدا نزدیکتر و سزاوارتر بودند.
«(و قال (ع):) و اعجباه أتکون الخلافهٔ بالصحابهٔ.
شعر
فان کنت بالشوری ملکت أمورهم -فکیف بهذا والمشیرون غیب
و إن کنت بالقربی حججت خصیمهم -فغیرک أولی بالنبی و أقرب»
۸) سیاست‏بازی و زیرکی ابوبکر حیرت‏انگیز، و برخورد او با تمامی عوامل حاضر رد سقیفه بنی‏ساعده بسیار حساب شده است. فراست او تنها در قبضه کردن احساسات انصار نیست، بلکه هدایت ظریف و زیرکانه‏ی عمر برای جبهه گرفتن در مقابل انصار و در نتیجه طرح وی در افکار اهالی مدینه به عنوان یک مدعی جدی، ابتکار فوق‏العاده‏ای بود که به تضعیف عمر در افکار عمومی و ارتقای جایگاه خود وی به عنوان حکم و انسان عادل و بی‏طرفی که شایستگی داوری دارد انجامید، اما حتی به وجود آوردن چنین شرایطی نیز او را از رفتار سیاسی‏کارانه و اقدام احتیاطی بازنداشت. او ضمن تحکیم موقعیت خود در اقدامی حسابگرانه و در فرصتی مناسب پس از اطمینان به اینکه افکار عمومی مردم در قبضه‏ی اراده‏ی اوست و بدون تأیید او با کسی بیعت نمی‏شود، در هاله‏ای از ابهام عمر و ابوعبیده را مشترکا برای تصدی حکومت به حاضران معرفی کرد. قدر مسلم منظور ابی‏بکر از این توصیه انتخاب هیچ‏کدام از آن دو نبود، زیرا برای امر حکومت بر جامعه‏ی اسلامی تعارف واژه‏ای سرد و بی‏معناست و او می‏بایست فرد اصلح را به مردم معرفی می‏کرد، اما چرا دو نفر؟ آن هم با اما و اگر؟ پاسخ روشن و آشکار است اگر ابوبکر یکی از آن دو را به عنوان فرد اصلح معرفی می‏کرد و حتی یک نفر با فرد پیشنهادی وی بیعت می‏نمود، به طور قطع دیگران نیز با (همانهایی که حاکمیت ابوبکر را پذیرفتند) وی بیعت می‏کردند و موضوع فیصله می‏یافت، آیا این شیوه‏ی معارفه بر اساس تبانی و هماهنگی قبلی گردانندگان ماجرای سقیفه بود؟ از گفته‏های عمر که در صفحه‏های بعدی خواهید خواند درک می‏کنیم که چنین نبوده است و عمر تصریح می‏کند که او هشیارتر از من عمل کرد. پس این نظریه مقرون به قوت و صحت است که ابوبکر با درک صحیح از جو و فضای موجود در سقیفه بتحقیق دریافته بود که پیشنهاد وی در حد یک تعارف غیر عملی که بستر فوق‏العاده مناسبی را برای قبضه کردن قدرت توسط خود او ایجاد خواهد کرد خواهد ماند، و اینچنین شد که اراده‏ی ابوبکر جامه‏ی عمل پوشید و عمر و ابوعبیده هیچ راهی جز اعاده‏ی تعارف و بیعت با ابوبکر برایشان باقی نماند و چون زمینه مساعد شد ابوبکر بدون هیچ درنگ و تأملی خواسته‏ی از سر اجبار و اکراه عمر و ابوعبیده را اجابت و دست خود را برای گرفتن بیعت آنها دراز کرد.۹) سعد بن عباده تا هنگامی که ابوبکر زنده بود، نه تنها با او بیعت نکرد بلکه با او نیز نماز نمی‏گزارد و در اجتماعات ایشان حاضر نمی‏شد، احکام و قضاوت او را نمی‏پذیرفت و قبول نداشت. در دوران حکومت عمر نیز تغییری در رفتار او حاصل نشد، روزی در دوران حکومت عمر در حالی که سوار بر اسبی بود با عمر مواجه شد، عمر به وی گفت: ای سعد، هیهات! او نیز در پاسخ عمر گفت: هیهات.
عمر به او گفت: آیا تو همانی که بوده‏ای و بر همان عقیده‏ای؟
سعد گفت: آری، من همان هستم، و به خدا سوگند! هیچ‏کس همسایه‏ی من نبوده است که به اندازه‏ی تو از همسایگی با او خشمگین باشم.
عمر گفت: هرکس که همسایگی کسی را خوش نمی‏دارد از کنار او کوچ می‏کند.
سعد گفت: امیدوارم به زودی مدینه را برای تو رها کنم و به همسایگی گروهی بروم که همسایگی ایشان را از همسایگی با تو و یارانت خوشتر دارم. پس از گذشت زمان اندکی به شام رفت و در حوران درگذشت و هیچ‏گاه با ابوبکر و عمر بیعت نکرد. (ابن ابی‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج ۶، ص ۱۷۸) محمد بن سعد از قول عبدالعزیز بن سعید نوه‏ی سعد نقل می‏کند که در سال ۱۵ یا ۱۶ هجری اجنه آمدند و سعد را به قتل رساندند. (طبقات کبری، ج۳، ص ۱۴۴) البته در هیچ‏کدام از تواریخ ثبت نشده است که جنیان سیاست‏پیشه! سعد را به فرمان خدا به قتل رساندند یا به فرمان عمر و یا کینه‏ی خصوصی داشتند! این سخن ام‏المؤمنین عیاشه نیز هدایتگر است که می‏گفت: سه روز پیش از اینکه عمر کشته شود جنیان در سوگش نشستند و در عزایش نوحه‏سرایی کردند. (استیعاب، ج ۲، ص ۲۴۱، اغانی، ج ۸، ص ۱۹۲) بلاذری نقل می‏کند: عمر شخصی را به شام اعزام کرد و به او دستور داد به هر نحوی که ممکن است سعد را تطمیع کن تا بیعت کند و چنانچه استنکاف ورزید از خداوند یاری بخواه و...
آن مأمور حرکت کرد و سعد را میان باغی در حوران ملاقات و وی را به بیعت فراخواند.
سعد گفت: هیچ‏گاه با فردی از قریش بیعت نخواهم کرد.
فرستاده گفت: اگر بیعت نکنی تو را خواهم کشت.
سعد گفت: حتی اگر با من جنگ کنی؟
مأمور گفت: مگر تو از آنچه امت بر آن اتفاق کرده‏اند، خارج شده‏ای؟
سعد گفت: اگر مقصود تو بیعت است، آری.
در این هنگام مأمور مطابق فرمان تیری به سوی سعد رها کرد و او را کشت. (انساب‏الاشراف، ج ۱، ص ۵۸۸، با اندکی اختلاف عقدالفرید، ج ۳، ص ۶۴.)
ناگفته نماند بعضی از مورخان قتل سعد را به خالد بن ولید نسبت می‏دهند و می‏گجویند افسانه‏ی اجنه را به این علت ساختند که وی از قصاص نجات یابد.
۱۰) اسید بن حضیر از نقیبان دوازده‏گانه و شرکت‏کننده در بیعت عقبه است که تا پایان عمر به پاداش این عمل خود مورد عنایت و توجه ابوبکر و عمر بود. وی در سال ۲۰ یا ۲۱ هجری از دنیا رفت و عمر پیشاپیش جنازه‏ی او حرکت می‏کرد. (اصابه، ج ۱، ص ۶۴، استیعاب، ج ۱، ص ۳۱.)
● ابلیس از غدیر تا سقیفه
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر داد که ابلیس و رؤسای اصحابش هنگام منصوب کردن امیرالمؤمنین مرا به امر خداوند در روز غدیرخم حاضر بودند.
آن حضرت به مردم خبر داد که من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختیارترم، و به ایشان دستور داد که حاضران به غایبان برسانند.
(در آن روز) شیاطین و مریدان از اصحاب ابلیس رو به او کردند و گفتند: «این امت، مورد رحمت قرار گرفته و حفظ شده‏اند، و دیگر تو و ما را بر اینان راهی نیست. چرا که پناه و امام بعد از پیامبرشان به آنان شناسانده شد». ابلیس غمگین (۱) و محزون رفت.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: بعد از آن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر داد و فرمود: مردم در سقیفه‏ی بنی‏ساعده با ابوبکر بیعت می‏کنند بعد از آنکه با حق ما و دلیل ما استدلال کنند. سپس به مسجد می‏آیند و اولین کسی که بر منبر من با او بیعت خواهد کرد ابلیس است که به صورت پیرمرد سالخورده‏ی پیشانی پینه بسته چنین و چنان خواهد گفت.
سپس خارج می‏شود و اصحاب و شیاطین و ابلیس‏هایش را جمع می‏کند. آنان به سجده می‏افتند و می‏گویند: «ای آقای ما، ای بزرگ ما، تو بودی که آدم را از بهشت بیرون کردی»! (ابلیس) می‏گوید: «کدام امت پس از پیامبرشان گمراه نشدند؟ هرگز! گمان کرده‏اید که من بر اینان سلطه و راهی ندارم؟ کار مرا چگونه دیدید هنگامی که آنچه خداوند و پیامبرش درباره‏ی اطاعت او دستور داده بودند ترک کردند». و این همان قول خداوند تعالی است که «و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه الا فریقا من المؤمنین» (۲)، «ابلیس گمان خود را به آنان درست نشان داد و آنان به جز گروهی از مؤمنین او را متابعت کردند».
● اهانت به امیرالمؤمنین علیه‏السلام
حال و هوای مرکز حاکمیت اسلامی به شکل دیگری درآمده و جامه‏ی خلافت و حکومت تن‏پوش دیگران شده بود و خلیفه‏ی بلافصل پیامبر نیز چاره‏ای جز تحمل محرومیت و مدارای با معماران شبکه‏ی براندازی سقیفه بنی‏ساعده نداشت. در حقیقت با یک لعاب مردمی راه و روش پیغمبر که متأثر از منطق توحید و قرآن بود، تغییر داده شد. اما هنوز تا رسیدن به اهداف نهایی کودتا مسیرهایی باید پیموده می‏شد و برای طی این مسیر موانعی وجود داشت که باید بدون مسامحه از پیش روی برداشته می‏شد.
دختر پیامبر که یگانه یادگار عشق و ایثار و عاطفه و نبوت و رسالت او بود، اصلیترین و مهمترین حجت و قاطعترین دلیل برای اثبات اصالت ادعای علی بن ابی‏طالب و نفی خواسته‏های بی‏ریشه و اساس اصحاب سقیفه بنی‏ساعده بود. پس در باور کودتاگران چنین پایگاه خطرناکی به هیچ‏وجه قابل چشم‏پوشی نبود.
این کانون مستند و محکم حمایت از حق امامت عدل، آنچنان در اوج و افراشتگی قرار داشت که برای دستگاه ویرانگر کودتا تبدیل به هدف اصلی شد. خطر بزرگ این بود که نه فاطمه (س) برای خود آسایش و آسودگی طلب می‏کرد، نه برنامه‏ریزان دستگاه براندازی می‏توانستند به سادگی از کنار وجود مؤثر او بگذرند و او را به خود واگذار کنند. از یک سو دختر رسالت در پاسداری از حریم امامت، اهل عفو و گذشت و کوتاهی نبود، و از سوی دیگر افکار عمومی نمی‏توانست در بلندمدت نسبت به مواضع و آرای فاطمه (س) بی‏تفاوت بماند، لذا نفس حضور زهرا (س) به عنوان یک خطر جدی بالقوه تهدیدکننده‏ی حاکمیتی بود که در منظر خاندان وحی و منطق توحیدی آنها دارای وجاهت الهی و مردمی نبود.
آنچه در روزهای آغازین رحلت جانسوز رسول خدا به وقوع پیوسته بود برای ابقا و تداوم حاکمیت بزرگان کودتا کفایت نمی‏کرد. ایجاد محدودیت هرچه بیشتر به منظور خارج ساختن امیرالمؤمنین و خاندان رسالت از زندگی فردی و اجتماعی مردم به عنوان یک استراتژی پایدار می‏بایست تعقیب می‏شد تا فرصتی برای به چالش کشیده شدن آرای بزرگان کودتا و دستاورد اجتماع سقیفه بنی‏ساعده در نتیجه درک صحیح مردم از حقایق پشت پرده به وجود نمی‏آمد.
● خطبه حضرت زهرا برای مردمی که حق شوهرش را غصب کردند!
خطبتها علیهاالسلام لقوم غصبوا حق زوجها علیهماالسلام
روی أن بعد رحلهٔ النبی صلی اللَّه علیه و آله و غصب ولایهٔ وصیّه، احتزم عمر بازاره و جعل یطوف بالمدینهٔ و ینادی: ان ابابکر قد بویع له، فهلمّوا الی البیعهٔ، فینثال الناس فیبایعون، حتی اذا مضت أیام أقبل فی جمع کثیر الی منزل علی علیه‏السلام فطالبه بالخروج، فأبی، فدعا عمر بحطب و نار و قال: والذی نفس عمر بیده لیخرجن أو لا حرقنه علی ما فیه- الی ان قال:-
و خرجت فاطمهٔ بنت رسول‏اللَّه صلی اللَّه علیه و آله الیهم، فوقفت علی الباب ثم قالت: لا عَهْدَ لی بِقَوْمٍ اَسْوَءَ مَحْضَرٍ مِنْکُمْ، تَرَکْتُمْ رَسُولَ‏الّلهِ جِنازَهًٔ بَیْنَ اَیْدینا، وَ قَطَعْتُمْ اَمْرَکُمْ فیما بَیْنَکُمْ، فَلَمْ تُؤَمَّرُونا وَ لَمْ تَرَوْا لَنا حَقَّنا، کَأَنَّکُمْ لَمْ تَعْلَمُوا ما قالَ یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ.
وَاللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ یَوْمَئِذٍ الْوَلاءَ، لِیَقْطَعَ مِنْکُمْ بِذلِکَ مِنْهَا الَّرجاءَ، وَ لکِنَّکُمْ قَطَعْتُمُ الْاَسْبابَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ نَبِیِّکُمْ، وَ اللَّهُ حَسیبٌ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ فِی الٌدْنیا وَالْاخِرَهِٔ.
خطبه آن حضرت برای مردمی که حق شوهرش را غصب کردند
روایت شده: بعد از رحلت پیامبر و غصب شدن ولایت وصی آن حضرت، عمر شمشیر به کمر بسته و دور شهر مدینه می‏چرخید و می‏گفت: با ابوبکر بیعت شده است، بشتابید به بیعت کردن با او، مردم از هر طرف برای بیعت می‏آمدند، چند روز که گذشت همراه با گروه کثیری به در خانه حضرت علی علیه‏السلام آمده و خواستار خروج ایشان از منزل شد، ایشان امتناع کرد، عمر خواستار هیزم و آتش گردید و گفت: سوگند به کسی که جان عمر در اختیار اوست یا خارج می‏شود یا او را با تمامی اهل خانه آتش می‏زنم- تا آنجا که گوید:- و حضرت فاطمه علیهاالسلام بسوی ایشان آمده و کنار درب خانه ایستاد و فرمود: ملتی را همانند شما نمی‏شناسم که اینگونه عهدشکن و بد برخورد باشند، جنازه رسول خدا را در دست ما رها کردید و عهد و پیمانهای میان خود را بریده و فراموش نمودید، و ما را به فرمانروائی نرسانده و حقّی را برای ما قائل نیستید، گویا از حادثه روز غدیرخم آگاهی ندارید. سوگند بخدا که پیامبر در آن روز ولایت حضرت علی علیه‏السلام را مطرح کرد و از مردم بیعت گرفت تا امید شما فرصت‏طلبان را قطع نماید، ولی شما رشته‏های پیوند معنوی میان خود و پیامبر را پاره کردید، این را بدانید که خداوند در دنیا و آخرت بین ما و شما داوری خواهد کرد.
● نفرین حضرت زهرا بر ستمگران و منافقین!
یکی از روشهای مبارزه با ستمگران در زندگی اولیاء خدا و حتی در فرهنگ قرآن برائت‏جوئی لسانی و لعن و طرد قولی و نفرین، یعنی دعای بر علیه آنان می‏باشد.
حضرت زهرا علیهاالسلام به ستمگران و منافقین دوران خود نفرین و لعن می‏فرستاد.
حضرت زهرا علیهاالسلام در حالی که خشم مقدس همه و خود او را گرفته بود، به خلیفه می‏فرمود:
واللَّه لادعون اللَّه علیک، واللَّه لا اکلمک بکلمهٔ ما حییت.(۱)
(سوگند به خدا تو را نفرین می‏کنم، سوگند به خدا تا زنده‏ام کلمه‏ای با تو صحبت نخواهم کرد.) پس از ماجرای زشت تهاجم به خانه امام و جسارتهای فراوان درون مسجد و غصب فدک و بی‏اثر ماندن شهادت شهود و مباحث استدلالی و تداوم سیاستهای کودتایی سران سقیفه، حضرت زهرا علیهاالسلام در مبارزه منفی با آنان خطاب به ابابکر فرمود:
والله لا کلمتک ابدا واللَّه لأدعون اللَّه علیک فی کل صلوهٔ. (۲)(سوگند به خدا از این پس هرگز با تو سخن نخواهم گفت سوگند به خدا شکایت تو را به خداوند خواهم نمود و در هر نماز تو را نفرین خواهم کرد.)
● دفاع مقداد، ابوذر، سلمان، ام‏ایمن و بریده اسلمی
مقداد برخاست و گفت: یا علی، به من چه دستور می‏دهی؟ به خدا قسم اگر امر کنی با شمشیرم می‏زنم و اگر امر کنی خودداری می‏کنم. علی علیه‏السلام فرمود: ای مقداد، خودداری کن و پیمان پیامبر و وصیتی که به تو کرده بیاد بیاور.
سلمان می‏گوید: برخاستم و گفتم: قسم به آنکه جانم به دست اوست، اگر من بدانم ظلمی را دفع می‏کنم یا برای خداوند دین را عزت می‏بخشم، شمشیرم را بر دوش می‏گذارم و با استقامت با آن می‏جنگم. آیا بر برادر پیامبر و وصیش و جانشین او در امتش و پدر فرزندانش هجوم می‏آورید؟ بشارت باد شما را به بلا، و ناامید باشید از آسایش!
ابوذر برخاست و گفت: ای امتی که بعد از پیامبرش متحیر شده و به سرپیچی خویش خوار شده‏اید، خداوند می‏فرماید: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل‏ابراهیم و آل‏عمران علی العالمین، ذریهٔ بعضها من بعض والله سمیع علیم»، «خداوند آدم و نوح و آل‏ابراهیم و آل‏عمران را بر همه‏ی جهانیان برگزید، نسلی که از یکدیگرند، و خداوند شنونده و دانا است». آل‏محمد فرزندان نوح و آل‏ابراهیم از ابراهیم و برگزیده و نسل اسماعیل و عترت محمد پیامبرند. آنان اهل‏بیت نوبت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائکه‏اند. آنان همچون آسمان بلند و کوههای پایدار و کعبه‏ی پوشیده و چشمه‏ی زلال و ستارگان هدایت‏کننده و درخت مبارک هستند که نورش می‏درخشد و روغن ان مبارک است. محمد خاتم انبیاء و آقای فرزندان آدم است، و علی وصیی اوصیاء و امام متقین و رهبر سفید پیشانیان معروف است، و اوست صدیق اکبر و فاروق اعظم و وصی محمد و وارث علم او و صاحب اختیارتر مردم نسبت به مؤمنین، همانطور که خداوند فرموده: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولو الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله»، «پیامبر نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و همسران او مادران آنانند و خویشاوندان در کتاب خدا بعضی بر بعضی اولویت دارند». هر که را خدا مقدم داشته جلو بیندازید و هر که را خدا مؤخر داشته عقب بزنید، و ولایت و وراثت را برای کسی قرار دهید که خدا قرار داده است.
عمر، در حالی که ابوبکر بالای منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالای منبر نشسته‏ای و این مرد نشسته و روی جنگ دارد و برنمی‏خیزد با تو بیعت کند. دستور بده گردنش را بزنیم!
این در حالی بود که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ایستاده بودند. وقتی گفته‏ی عمر را شنیدند به گریه افتادند. امیرالمؤمنین علیه‏السلام آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نکنید، به خدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.
ام‏ایمن پرستار پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمد و گفت: «ای ابوبکر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختید»! عمر دستور داد تا او را از مسجد بیرون کردند و گفت: «ما را با زنان چه کار است»؟!
بریده‏ی اسلمی برخاست و گفت: ای اعمر، آیا بر برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله می‏کنی؟ تو در میان قریش همان کسی هستی که تو را آن طور که باید می‏شناسیم! آیا شما دو نفر همان کسانی نیستید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به شما فرمود: «نزد علی بروید و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام کنید»؟ شما هم گفتید: آیا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آری. ابوبکر گفت: چنین بود ولی پیامبر بعد از آن فرمود: «برای اهل‏بیت من نبوت و خلافت جمع نمی‏شود»! بریده گفت: «به خدا قسم پیامبر این را نگفته است. به خدا قسم در شهری که تو در آن امیر باشی سکونت نمی‏کنم».
عمر دستور داد تا او را هم زدند و بیرون کردند!
● تشکر عمر از غلامش قنفذ!؟
مؤلّف گوید: نیز از سُلَیم بن قیس نقل شده: که عمر بن خطاب در یکسال نصف حقوق همه‏ی کارگزارانش را به عنوان غرامت (و کمبود بودجه و مالیات) برداشت، ولی حقوق قنفذ را به طور کامل پرداخت، سُلَیم می‏گوید به مسجد رسول خدا (ص) رفتم گروهی را دیدم در گوشه‏ای نشسته‏اند، همه‏ی آنها از بنی‏هاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابی‏بکر و عمر بن ابی‏سلمه و قیس بن سعد بن عُباده، در این جلسه، عباس (عموی پیامبر) به علی (ع) گفت: «چرا عمر مانند همه‏ی کارگزارانش، از حقوق «قُنفذ» چیزی نکاست؟!»
حضرت علی (ع) به اطراف خود نگاه کرد و سپس قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد، آنگاه در پاسخ عباس فرمود:
شَکَّرَ لَهُ ضَرْبَهًٔ ضَرَبَها فاطِمَهَٔ بِالسَّوْطِ فَماتَتْ وَ فی عَضُدِها اَثَرهُ کَاَنَّهُ الدُّمْلُجْ.
: «حقوق قفنذ را کم نکرد، تا از او تشکّر نماید بخاطر ضربت تازیانه‏ای که او بر فاطمه (س) نواخته بود، که وقتی فاطمه (س) از دنیا رفت، اثر آن تازیانه در بازوی او وجود داشت و همانند بازوبند، نمایان بود».
● علل بیماری و شهادت حضرت زهرا
با وجود سفارش آن حضرت به نهان داشتن شرایط جسمی و وضعیت روحی‏اش پس از آن رویدادهای تلخ، و با وجود رازداری امیر مؤمنان، سرانجام خبر بیماری بانوی بانوان در مدینه منتشر گردید و همگان از شرایط آن حضرت آگاه شدند. لازم به یادآوری است که فاطمه علیهاالسلام از بیماری سختی شکایت نداشت که غیرقابل مداوا برسد، بلکه آنچه او را سخت رنج می‏داد و پیکرش را آب می‏کرد، امواج دردها و مصیبتها و رنجهایی بود که هر روز بر آن افزوده می‏شد و این فشارها بود که بر رنج و بیماری برخاسته از صدمات وارده در یورش به خانه‏اش، کمک می‏کرد تا بانوی سرفراز گیتی را به بستر شهادت بکشاند.
در کنار اینها فشار سوگ پدر و گریه بسیار بر آن حضرت نیز از عواملی بود که باعث شدت بیماری و زوال شادابی و طراوت از خورشید جهان‏افروز وجود او می‏شد و باید ستم و خشونت و مواضع ناجوانمردانه‏ی برخی از مسلمان‏نماها و نیز تحول ارتجاعی در سیستم سیاسی و دگرگونی کارها و تغییر اوضاع و شرایط به سود ارتجاع و جاهلیت را نیز از عواملی برشمرد که فشار دردها و رنجها را هر لحظه بیشتر می‏ساخت و خورشید وجود اندیشمندترین و آزاده‏ترین بانوی جهان هستی را بسوی افق مغرب پیش می‏برد.
فاطمه در یورش دژخیمان دولت غاصب به خانه‏اش به گونه‏ای میان در و دیوار فشرده شد که علاوه بر وارد آمدن صدمات سخت بر وجود گرانمایه‏اش، جنین وی نیز سقط گردید و تازیانه‏های بیدادی که بر پیکر مطهرش فرود آمد، بدنش را مجروح و خون‏آلود ساخت و آثار عمیقی در آن نازنین‏بدن برجای نهاد. و نیز ضربات شدید دیگری بر او وارد آمد که جسم و جان و روح ملکوتی‏اش را به شدت آزرد.
آری همه‏ی این امور و رویدادهای دردناک دست به دست هم دادند و آن حضرت را به بستر بیماری کشانده و از انجام کارهای خویش بازداشتند.
حضرت امام حسن مجتبی علیه‏السلام در یک مجلس مناظره در حضور معاویه خطاب به مغیرهٔ بن شعبه فرمود: «تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختی، تا اینکه او بچه‏اش را سقط کرد...» (انت الذی ضربت فاطمهٔ بنت رسول‏اللَّه صلی اللَّه علیه و آله حتی ادمیتها و القت ما فی بطنها...) (۱)
و حضرت امام صادق علیه‏السلام با تصریح بیشتر در مورد علت بیماری و شهادت فاطمه علیهاالسلام می‏فرمایند:
و کان سبب وفاتها ان قنفذا مولی الرجل لکزها بنعل السیف بامره فاسقطت محسنا، و مرضت من ذلک مرضا شدیدا. (۲)
سبب شهادت فاطمه این بود که قنفذ (غلام خلیفه دوم) با غلاف شمشیر او را زده و بچه‏اش را کشت و مادرم از این جهت به بستر بیماری افتاد.
اسماء لحظه‏ای حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابی نشنید، صدا زد ای دختر محمد مصطفی، ای دختر گرامی‏ترین کسی که زنان حمل او را عهده‏دار شدند، ای دختر بهترین کسی که بر روی ریگ‏های زمین پای گذارده، ای دختر کسی که به پروردگارش به فاصله دو تیر کمان و یا کمتر نزدیک شد، اما جوابی نیامد چون جامه را از روی صورت حضرت برداشت، مشاهده کرد از دنیا رخت بر بسته است، خود را به روی حضرت انداخت و در حالی که ایشان را می‏بوسید گفت: فاطمه آن هنگام که نزد پدرت رسول خدا رفتی سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان، آنگاه گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد، حسنین به او رسیده و گفتند: اسماء مادر ما کجا است؟ وی ساکت شد و جوابی نداد، آنان وارد اتاق شده دیدند حضرت دراز کشیده حسین علیه‏السلام حضرت را تکان داد دید از دنیا رفته است، فرمود: ای برادر خداوند تو را در مصیبت مادر پاداش دهد.
حسن خود را بر روی مادر انداخته و گاهی می‏بوسید و می‏گفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن که روح از بدنم جدا شود، و حسین جلو آمده و پاهای حضرت را می‏بوسید و می‏گفت: ای مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن.
اسماء به آنها گفت: ای فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان علی علیه‏السلام او را از مرگ مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا می‏زدند:یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و علی علیه‏السلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر فوت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: ای دختر حضرت محمد به چه کسی تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلداری داده می‏شدم، بعد از تو چه کسی موجب دلداری و تسلیت من خواهد شد.
● کیفیت وفات حضرت زهرا
۱) به ام‏سلمه فرمود: برایم آبی آماده کن تا بدان غسل کنم، ام‏سلمه آب را آورد، غسل کرد و جامه پاکی پوشید، دستور داد بسترش را در وسط اتاق بگستراند،به طرف راستش رو به قبله خوابید و دست راستش را زیر صورتش گذاشت.(۱)
۲) در روایت دیگری آمده که: حضرت به اسماء فرمود: آبی برایم آماده کن، بعد با آن غسل کرده و سپس فرمود: جامه‏های جدیدم را به من بده، آنها را پوشیده و فرمود: بقیه حنوط پدرم را از فلان جا برایم بیاور و زیر سرم بگذار و مرا تنها گذاشته و از اینجا بیرون برو، می‏خواهم با پروردگارم مناجات کنم.
اسماء می‏گوید: از اتفاق بیرون شدم و صدای مناجات آن حضرت را می‏شنیدم، آهسته به طوری که مرا نبیند وارد شدم دیدم دست به سوی آسمان دراز کرده و می‏گوید: پروردگارا به حق محمد مصطفی و اشتیاقی که به دیدار من داشت، و به شوهرم علی مرتضی و اندوهش بر من و به حسن مجتبی و گریه‏اش بر من و به حسین شهید و پژمردگی و حسرتش بر من و به دخترانم که پاره تن فاطمه می‏باشند و غم و اندوهی که بر من دارند، از می‏خواهم که بر گناهکاران امت محمد ترحم فرمائی و آنان را بیامرزی و به بهشت وارد کنی که تو بزرگوارترین سؤال شوندگان و مهربان‏ترین مهربانانی. (۲)
۳) و گفت: قدری مرا به خود واگذار و بعد مرا بخوان، اگر پاسخ تو را دادم که بسیار خوب و اگر جوابی ندادم بدان که من به سوی پدر خود، (یا پروردگارم) رفتم.
اسماء لحظه‏ای حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابی نشنید، صدا زد ای دختر محمد مصطفی، ای دختر گرامی‏ترین کسی که زنان حمل او را عهده‏دار شدند، ای دختر بهترین کسی که بر روی ریگ‏های زمین پای گذارده، ای دختر کسی که به پروردگارش به فاصله دو تیر کمان و یا کمتر نزدیک شد، اما جوابی نیامد چون جامه را از روی صورت حضرت برداشت، مشاهده کرد از دنیا رخت بر بسته است، خود را به روی حضرت انداخت و در حالی که ایشان را می‏بوسید گفت: فاطمه آن هنگام که نزد پدرت رسول خدا رفتی سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان، آنگاه گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد، حسنین به او رسیده و گفتند: اسماء مادر ما کجا است؟ وی ساکت شد و جوابی نداد، آنان وارد اتاق شده دیدند حضرت دراز کشیده حسین علیه‏السلام حضرت را تکان داد دید از دنیا رفته است، فرمود: ای برادر خداوند تو را در مصیبت مادر پاداش دهد.
حسن خود را بر روی مادر انداخته و گاهی می‏بوسید و می‏گفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن که روح از بدنم جدا شود، و حسین جلو آمده و پاهای حضرت را می‏بوسید و می‏گفت: ای مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن.
اسماء به آنها گفت: ای فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان علی علیه‏السلام او را از مرگ مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا می‏زدند:یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و علی علیه‏السلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر فوت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: ای دختر حضرت محمد به چه کسی تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلداری داده می‏شدم، بعد از تو چه کسی موجب دلداری و تسلیت من خواهد شد.
● مراسم وداع با مادر و خاکسپاری
بعضی نوشته‏اند: که حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به خاطر طاهره بودن به غسل نیازی نداشته است. امام صادق علیه‏السلام فرمود: امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام فاطمه زهرا را غسل داد زیرا او صدیقه و معصومه بود نباید جز معصوم، دیگری او را غسل دهد چنانچه مریم را جز عیسی علیه‏السلام کسی غسل نداد(۱)
امام علیه‏السلام چون کافور بر بدن مطهرش ریخت این دعا را خواند:
اللهم انها امتک و بنت رسولک و خیرتک من خلقک اللهم لقنها حجتها و اعظم برهانها و اعل درجتها و اجمع بینها و بین محمد صلی اللَّه علیه و آله.
پروردگار این است کنیز تو و دختر پیغمبر تو و بهترین خلق تو بارالها حجتش را تلقینش کن و برهاشن را بزرگ دار و درجه‏اش را بالا ببر و جمع کن بین او و بین محمد صلی اللَّه لعیه و آله و او را با حبیبت در یک درجه بدار.
آنگاه از حنوط باقیمانده رسول‏اللَّه او را حنوط کرد و در هفت پارچه کفن پوشانید و عبا را بر روی آنها انداخت سپس فرزندانش را صدا کرد تا بیابند و بار دیگر از مادر توشه برگیرند. علی علیه‏السلام صدا زد: یا ام‏کلثوم، یا زینب، یا فضه یا حسن یا حسین هلموا و تزودا من امکم الزهراء فهذا الفراق و اللقاء فی الجنهٔ
بیائید از مادرتان زهرا توشه بردارید که این دیدار آخر است و ملاقات بعدی در بهشت است حسن و حسین علیهماالسلام آمدند کنار جسد مطهر مادر می‏نالیدند فرزندان آن بانوی بزرگوار هر کدام اندوه دل را به اشک دیده فرونشانده و می‏گفتند مادر وقتی خدمت جد ما رسول‏اللَّه رسیدی فاقرئیه منا السلام. سلام ما را به او ابلاغ نما و بگو که ما بعد از تو یتیم شدیم، امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏فرماید: ناگهان دیدم که مادرشان آغوش باز کرد و آن دو عزیزش را به سینه‏اش چسبانید که هماندم شنیدم هاتفی از آسمان ندا می‏کند.
یا اباالحسن ارفعهما عنها فلقد ابکیا واللَّه ملائکهٔ السماء. یا علی حسن و حسین را از روی نعش مادر بلند کن به خدا سوگند اینها فرشتگان آسمان را به گریه درآوردند (۲)● معجزه جسد بیجان فاطمه علیهاالسلام
برای برگزیدگان خداوند و تربیت شدگان مهد نبوت، زمان و مکان، طبیعت و خواص آنها مفهومی ندارد فی‏المثل به طور معمول آتش کارش سوزاندن است ولی اگر خدا نخواهد خاصیت آتش تغییر می‏کند و دیگر قدرت سوزاندن نخواهد داشت. چنانچه در داستان حضرت ابراهیم در قرآن کریم می‏خوانیم که این پیامبر بزرگ را نمرودیان به آتش افکندند ولی خداوند نخواست که آتش او را بسوزاند
شعر
نسوزد آتشی تا او نخواهد -نبارد بارشی تا او نخواهد (۳)
یا در داستان معراج حضرت رسول اکرم می‏خوانیم که با همین عنصر خاکی و بدن مطهرش به آسمانها عروج می‏کند بدون این که جاذبه زمین مانع صعود آن حضرت شود یا سر بریده ابی‏عبداللَّه الحسین تلاوت قرآن می‏کند که مورد اتفاق تمام فرق اسلامی است یا کارد گلوی حضرت اسماعیل را نمی‏برد و امثال اینگونه معجزات و خارق عادات نشان‏دهنده این معنا است که بر ما معلوم شود که آنها به نیروی عظیم خداوندی مجهزاند از جمله معجزات حضرت زهرا علیهاالسلام پس از غسل و کفن پوشیدن در آغوش گرفتن فرزندانش حسنین علیهماالسلام است یا صحبت کردن آن بانو بعد از وفات با همسرش امیرالمؤمنین علیه‏السلام است در این رابطه روایات متعدد و مطالب گوناگون در کتب مختلف نقل شده که بحث از آنها در این مختصر نمی‏گنجد آنچه نقل شده ز باب نمونه است که مبادا خوانندگان گرامی شک کنند که چگونه انسانی که روحش از بدن مفارقت می‏کند قدرت دارد کاری را انجام دهد که انجام آن از زنده‏های دارای عصمت و ولایت پذیرفتنی است ولی از وفات یافته‏ها چگونه؟ و بدانند که مقام معصوم علیه‏السلام مقامی است فوق مقام بشر آنها مجهز به قدرتی هستند که آن قدرت در حیطه علوم بشری نیست و ابعاد معنویت آنها فراتر از دنیای انسانها است از این روی هم در حال حیات صاحب معجزات محیرالعقول هستند و هم بعد از شهادت از آنها معجزاتی بروز می‏کند که عقول صاحبان خرد عاجز از تجزیه و تحلیل آنها است مگر به نور ایمان و صفای دل بر صدق معجزات و خوارق عادات آنها یقین پیدا کنند.
● مراسم تدفین شبانه حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیها
علی علیه‏السلام پیکر مطهر بانوی مظلومه‏اش را طبق وصیتش زیر پیراهن غسل داد با آن که خود به اهل خانه‏اش فرموده بود برای عمل کردن به سفارش بانویش آهسته سخن بگویند و گریه بلند بلند نکنند مبادا همسایه‏ها مطلع شوند. اسماء بر پیکر مطهر آن بانوی رنجدیده آب می‏ریخت و مولای متقیان می‏شست ناگهان دیدند که مولا تکیه به دیوار داده های‏های گریه می‏کند و نتوانست خویشتن‏داری کند وقتی پرسیدند یا امیرالمؤمنین چرا بی‏تاب شده‏ای؟ فرمود: از حیاء این بانو اشک می‏ریزم چطور در این مدت بعد از حادثه تازیانه خوردن این همه درد و صدمه را از من مخفی داشته و اکنون که دستم به بازوی ورم کرده‏اش رسید دانستم که چه بر سر این بانو آمده است نتوانستم خویشتن را نگه دارم که بی‏اختیار گریستم. (۴)
شعر
هر قهرمان مدال خودش را نشان دهد -زهرا مدال خود به علی هم نشان نداد
آری پیکر مطهر حضرت زهرا علیهاالسلام را غسل داد و کفن کرد و تنها خودش و دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام و عمار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر غفاری و سلمان فارسی، بریده و عباس بن عبدالمطلب و ابن مسعود و تنی چند از بنی‏هاشم بر پیکر مطهر آن بانو نماز خواندند
علی علیه‏السلام سپس آن پیکر نورانی را به خاک سپرد و در کنار قبر آن بانوی پهلو شکسته نشست و خطاب به قبر آن بانو فرمود: یا ارض استودعتک ودیعتی. هذه بنت رسول‏اللَّه فنودی منهایا علی انا ارفق بها منک فارجع ولاتهتم (۵)
ای زمین امانتم رابه تو می‏سپارم این دختر رسول خداست، ناگاه شنید کسی می‏گوید یا علی من از تو نسبت به بانویت مهربان‏ترم به سوی منزل بازگرد و غصه مخور. امیرالمؤمنین علیه‏السلام در حین خاکسپاری حضرت زهرا علیهاالسلام کلماتی دارد که سزاوار است در اینجا آورده شود.
● گفتار امیرالمؤمنین در خاکسپاری حضرت
السلام علیک یا رسول‏اللَّه عنی و عن ابنتک النازلهٔ فی جوارک والسریعهٔ اللحاق بک قل یا رسول‏اللَّه عن صفیتک صبری، ورق عنها تجلدی
الا ان لی فی التأسی بعظیم فرقتک و فادح مصیبتک موضع تعز.
فلقد و سدتک فی ملحودهٔ قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک.
فانا لله و انا الیه راجعون فلقد استرجعت الودیعهٔ و اخذت الرهینهٔ اما حزنی فسرمد، اما لیلی مستهد الی ان یختار اللَّه لی دارک التی انت بها مقیم.
و ستنبئک ابنتک بتضافر امتک علی هضمها فاحفها السؤال و استخبرها الحال.
هذا و لم یطل العهد و لم یخل منک الذکر والسلام علیکما سلام مودع لا قال و لا سئم فان انصرف فلاعن ملالهٔ و ان اقم فلاعن سوءظن بما وعداللَّه الصابرین.(۱)
درود بر تو ای فرستاده خدا از من و دخترت که در جوارت آرمیده، زودتر از دیگران به تو رسیده.
ای فرستاده خدا مرگ دختر گرامیت عنان شکیبایی از کفم گسلانده و توان خویشتن‏داریم نمانده اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبتت را کشیده‏ام جای تعزیت است.
تو را تکیه‏گاه ساختم در آنجا که شکاف قبر تو بود و جان گرامیت میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود. «همه ما از آن خداییم و به سوی خدا بازمی‏گردیم» امانت بازگردید. و رهن گرفته شد کار همیشگی‏ام اندوه است. و شبهایم شب زنده‏داری تا آنکه خدا خانه‏ای را که تو در آن به سر می‏بری برایم گزیند (و این غم که در دل دارم فرونشیند) و به زودی دخترت تو را خبر دهد که چگونه امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند، از او بپرس چنانکه شایسته است و خبر گیر از آنچه پیش آمده است که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته. درود بر شما درود کسی که خداحافظی کند (وداع نماید) نه که رنجیده است و راه دوری جوید.
اگر بازگردم نه از خسته جانی است، و اگر بمانم نه از بدگمانی است بلکه امیدوارم بدانچه خدا صابران را وعده داده است.
و در روایتی دیگر در دنبال کلماتش خطاب به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله اینگونه (درددل را با آن سرور کائنات) ابراز می‏کند (۲)
ای رسول خدا... فبعین اللَّه تدفن ابنتک سرا و یهضم حقها قهرا و یمنع ارثها جهرا... دخترت در پیش نظر خدا به خاک سپرده شد بدون آنکه کسی از دشمنان از دفنش آگاه شود حق دخترت را به ظلم گرفتند و ارثش را از وی منع کردند... تا آنجا که فرمود:
شعر
نفسی علی زفراتها محبوسهٔ -یالیتها خرجت مع الزفرات
لا خیر بعدک فی الحیوهٔ و انما -ابکی مخافهٔ ان تطول حیاتی
در هجران فاطمه نفسم در سینه‏ام محبوس است ای کاش جان من با نفسم بیرون می‏آمد.
ای فاطمه بعد از تو خیری در زندگانی نیست فقط گریه‏ام برای این است که می‏ترسم عمرم پس از تو طولانی شود.
● قبر مخفی حضرت زهرا و جریان غم‏انگیز نبش قبر
پنهانی قبر حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه نشانه‏ی مظلومیت و غربت ولایت است، و دلیل واضح و برهان قاطعی که شیعه می‏تواند به استناد آن خود را پیرو راستین سنت رسول (ص) نشان دهد. زهرا سلام‏اللَّه‏علیه نشانی بر حقانیت و مظلومیت شیعه، برای همه‏ی آزادمردان در طول تاریخ به یادگار گذاشت.
شیعه امروز می‏تواند از اهل سنت بپرسد، چرا زهرا سلام‏اللَّه‏علیه وصیت کرد خلفا در تشییع جنازه‏اش حاضر شوند؟ و چرا وصیت کرد تا قبرش پنهان بماند؟
آری او نمی‏خواست تا دشمنانش که دشمنان خدا و رسولند بر سر مزارش اقامه‏ی عزا کرده و بدین وسیله عوام‏فریبی کنند. آن قدر این امر بر خلفا سنگین بود و از عواقبش بیم داشتند که تصمیم گرفتند نبش قبر کنند تا قبر زهرا را پیدا کنند و بر جنازه‏اش نماز گزارند. که از هیبت و تهدید علی علیه‏السلام ترسیدند و از بیم فتنه‏ای بزرگتر پا عقب کشیدند.
زهرا سلام‏اللَّه‏علیه می‏خواست با طرح سؤال در اذهان مردم، که چرا تنها یادگار رسول قبرش را پنهان نموده، آنان را به فکر وادارد، تا خود به دنبال جواب رفته و مسببین اصلی را بیابند. همین است که می‏بینم برخی، برخی دیگر را ملامت می‏کردند که تنها دختر پیامبر مرد و هیچکدام از آنان اجازه حضور در دفن و نماز نداد، و قبرش را هم پنهان نمود.
او می‏اندیشید شاید با غوغایی که به سبب شهادتش در مدینه ایجاد می‏شود، با این اقدام بی‏سابقه و آگاهانه‏ی مردم را علیه خلفا به حرکتی وادارد و یا لااقل، سندی همیشگی بر محکومیت خلفا، از خود به یادگار بگذارد. از اینرو حتی ائمه بعدی نیز قبر او را آشکار نساختند.
در مورد محل دفن حضرت فاطمه زهرا در کتابهای مختلف مطالب گوناگون نوشته‏اند بعضی معتقدند که در جوار قبر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله مدفون شده است و دلیلشان این حدیث شریف است که رسول خدا (ص) فرموده است:
ان بین قبری، و منبری روضهٔ من ریاض الجنهٔ. همانا بین قبر و منبر من باغی از باغهای بهشت است که اشاره به محل دفن حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیها است مرحوم علامه مجلسی در بحار معتقد است که امیرالمؤمنین در نیمه شب جسد فاطمه را برداشت با دو فرزندش حسن و حسین و شش نفر از اصحاب به طرف قبر پیغمبر (ص) رفتند. بعضی هم معتقدند که در قبرستان بقیع به خاک سپرده شده است. (۱)
و بعید نیست که آن امام مظلوم علیه‏السلام صورت چهل قبر را در بقیع ترتیب داده باشد تا کسی از قبر واقعی حضرت زهرا علیهاالسلام مطلع نشود و وصیت آن سیده مظلومه نیز عمل شود.
● جریان غم‏انگیز نبش قبر حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
صبح آن شبی که حضرت زهرا علیهاالسلام غریبانه به خاک سپرده شد به نقل سپهر در ناسخ ابوبکر و عمر و گروهی از مهاجر و انصار بر در سرای علی علیه‏السلام گرد آمدند تا به قول خودشان در تشیع جنازه حضرت زهرا علیهاالسلام شرکت کنند مقداد بن اسود به آنها گفت: فاطمه را دیشب به خاک سپرده‏اند! عمر به ابوبکر گفت: الم اقل لک انهم سیفعلون به تو نگفتم که اینها چنین خواهند کرد؟ و به دنبالش گفت: لا تترکون یا بنی‏هاشم حسدکم القدیم لنا ابدا.
ای بنی‏هاشم این حسادت دیرینه شما را در مورد ما هیچگاه ترک نمی‏کنید... واللَّه لقد هممت ان انبشها فاصلی علیها. به خدا سوگند هر آینه او را از قبر بیرون آورده و بر وی نماز خواهیم خواند! فقال علی علیه‏السلام واللَّه لو رمت ذاک یابن صهاک لا رجعت الیک یمینک لئن سللت سیفی لا اغمدته دون ازهاق نفسک. (۲)
پس علی علیه‏السلام فرمود:
ای پسر صهاک به خدا قسم اگر چنین قصدی کنی دست راست تو به تو بازنگردد یعنی دستت را قطع خواهم کرد چه اگر شمشیر از نیام برآورم تا خون تو نریزم در غلاف قرار نمی‏دهم و در بعضی از روایات آمده علی علیه‏السلام او را گرفت و سخت بر زمین کوبید و فرمود: ای پسر کنیزک سیاه خلافت که حق من بود از من گرفتید و من به خاطر این که مردم از دین خدا برنگردند از حق خود گذشتم فوالذی نفس علی بیده لئن رمت و اصحابک بشی‏ء من ذلک لاسقین الارض من دمائکم. به خدایی که جان علی در دست او است اگر تو و اصحابت قصد قبر فاطمه کنید زمین را از خون شما سیراب می‏کنم. ابوبکر و دیگران واسطه شدند که چنین کاری نخواهند کرد تا عمر را رها ساخت. (۳)
پس اگر محل دفن حضرت زهرا علیهاالسلام را در قبرستان بقیع دانسته‏اند به خاطر این بود که ذهن مخالفین را مشغول نموده و از این طریق قبر آن بانوی عصمت و طهارت برای همیشه مصون بماند و کسی نداند که آن بانوی پهلو شکسته در کجا مدفون گردیده است.
● تاریخ وفات حضرت زهرا
تاریخ وفات آن مطهره نیز اختلاف زیادی در کتابها دیده می‏شود که جمعا حدود ده قول می‏گردد، و همگی آنها تاریخ وفات را روی فاصله‏ی میان رحلت رسول خدا (ص) و وفات آن مخدره‏ی معصومه حساب کرده و ذکر نموده‏اند.
۴۰ روز: مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب مناقب پس از آنکه یکی دو قول در این باره نقل کرده می‏گوید: برخی گفته‏اند: وفات فاطمه چهل روز پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد و این قول صحیحتر از اقوال دیگر است، و روی همین حساب می‏گوید: فاطمه (ع) در شب یکشنبه سیزدهم ربیع‏الاخر از دنیا رفت (۱)، و مرحوم اربلی هم در کشف‏الغمه چنین قولی نقل کرده (۲) چنانکه مجلسی (ره) نیز از برخی کتابها آن را حکایت نموده است (۳) نگارنده گوید: در برخی از روایات آمده که مدت بیماری فاطمه (علیهاالسلام) چهل روز طول کشید مانند روایت روضهٔالواعظین (۴) و روایتی که مجلسی (ره) از برخی کتابهای مناقب نقل کرده (۵) بنابراین ممکن است منظور از چهل روز که در پاره‏ای از نقلها آمده همین مدت بیماری فاطمه (علیهاالسلام) بوده که به دست راویان با مدت زندگانی آن حضرت پس از رسول خدا (ص) اشتباه شده باشد، واللَّه اعلم.
۷۲ روز: ابن شهرآشوب این قول را در مناقب نقل کرده. (۶)
۷۵ روز: این قول نیز در مناقب ذکر شده و مرحوم کلینی (ره) نیز در کافی روایتی از امام صادق (ع) در این باره روایت کرده (۷)و از عیون المعجزات سید مرتضی (ره) نیز نقل شده است (۸)و قول مشهور نیز میان محدثین و عموم شیعیان همین قول است.
۳ ماه: این قول را مرحوم علی بن عیسی اربلی در کتاب کشف‏الغمه از کتاب الذریهٔ الطاهرهٔ دولابی نقل کرده. (۹)
۹۵ روز: مرحوم اربلی قول ۹۵ روز را از امام باقر (ع) روایت کرده (۱۰)، و مجلسی (ره) نیز از کتاب اقبال الاعمال نقل کرده که جماعتی از اصحاب فرموده‏اند: وفات فاطمه (علیهاالسلام) در روز سوم جمادی‏الثانیهٔ واقع شد (۱۱)، و روی قول مشهور در رحلت رسول خدا (ص) که روز بیست و هشتم ماه صفر بوده فاصله‏ی آنها همان ۹۵ روز می‏شود.
۶ ماه: این قول را بیشتر اهل سنت اختیار کرده و عموماً وفات فاطمه (ع) را در سوم ماه رمضان می‏دانند که برای اطلاع بیشتر می‏توانید به کتاب احقاق‏الحق مراجعه نمایید. (۱۲) اقوال دیگر هم در این باره هست مانند هفتاد روز و ۱۰۰ روز و ۸ ماه که مشهور همین اقوالی بود که ذکر شده، و ابوالفرج در کتاب مقاتل الطالبیین گوید:
وفات حضرت فاطمه (علیهاالسلام) چندی پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد که درباره‏ی مدت آن اختلاف شده است و آنها که بیش از دیگران گفته‏اند: شش ماه، و آنها که کمتر گفته‏اند: ۴۰ روز، ولی صحیح همانست که از امام باقر (ع) روایت شده که فرمود: وفادت آن حضرت سه ماه پس از رحلت رسول خدا (ص) بوده است.
نگارنده گوید: اساتید بزرگوار مادام بفائهم همین سه ماه و نود و پنج روز را عموماً روز وفات دانسته‏اند و شواهدی هم برای آن ذکر می‏کردند، واللَّه اعلم.
● تصمیم منافقین به قتل امیرالمؤمنین بعد از شهادت حضرت زهرا
از ابن‏عباس نقل شده که چون فاطمه علیهاالسلام مخفیانه دفن شد، این مسأله آبرو و حیثیت حکومت وقت را زیر سؤال برد و اثر منفی در میان مردم گذاشت، لذا آنان در یک شورای توطئه‏آمیز به این نتیجه رسیدند که علی علیه‏السلام باید ترور! گردد آن هم در حال نماز صبح که هوا تاریک است و قهراً قاتل شناخته نخواهد شد.
بدین منظور خالد بن ولید را نامزد این جنایت هولناک نمودند و قضیه را با وی در میان گذاشته. او نیز اعلان آمادگی کرد و قرار بر این شد که چون ابوبکر سلام نماز را گفت، بلافاصله این ترور صورت گیرد.
اسماء بنت عمیس، که در این تاریخ همسر ابوبکر بود، از پشت‏پرده این توطئه را فهمید و جریان را از طریق کنیزش به اطلاع امیرالمؤمنین رسانید، او بدون نگرانی در مسجد حاضر شد و ملاحظه کرد خالد با شمشیر و آمادگی کامل در کنار او نشست.
از سوی دیگر ابوبکر عواقب این کار را سنجید و نگران عکس‏العمل مردم و خطر آتی آن گردید، لذا تشهد نماز را چندین بار تکرار کرد و سلام نگفت: سرانجام قبل از خواندن سلام نماز خطاب به خالد گفت: «یا خالد لاتفعل ما امرتک; آنچه را دستور داده‏ام انجام نده» سپس سلام نماز را گفته و از نماز فارغ شد...
علی علیه‏السلام در این هنگام به خالد حمله کرد و شمشیر او را از دستش گرفت و وی را به زمین کوبیده روی سینه‏اش نشست و خواست او را بکشد. مردمی که حاضر بودند جلو آمدند تا خالد را نجات دهد ولی مقدور نشد...
سرانجام ابن‏عباس او را به قبر پیامبر سوگند داد. با این قسم علی علیه‏السلام خالد را رها کرد... (۱)
● نقل علامه مجلسی از زبان عمر
علامه مجلسی عهدنامه‏ای از خلیفه دوم برای معاویه در بحارالانوار آورده که ماجرای خود را با زهرا علیهاالسلام در آن حکایت کرده است. (۱)
از جمله در آن آمده: «به خانه علی آمدم تا مگر او را به زبانی بیرون کشم. کنیزک فضّه که به او گفتم: به علی بگو برای بیعت با ابوبکر بیرون آید که مسلمانان بر خلافت او اجماع کرده‏اند; گفت: امیرالمؤمنین مشغول است. گفتم: این را فراموش کن و به او بگو بیرون آید و الّا داخل می‏شویم و او را به اکراه بیرون می‏آوریم.
فاطمه بیرون آمد. پشت در ایستاد و گفت: این گمراهان دروغگو; چه می‏گویید؟ و چه می‏خواهید؟ گفتم: فاطمه! گفت: عمر! چه می‏خواهی؟! گفتم پسر عمویت را چه شده که تو را برای پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟
گفت: ای شقی! طغیان تو مرا بیرون آورد و حجت را بر تو تمام کرد...
گفتم: این اباطیل و افسانه‏های زنانه را از سرت بیرون کن و به علی بگو بیرون بیاید.
گفت مورد احترام ما نیستی، عمر! مرا از حزب شیطان می‏ترسانی؟ در حالی که حزب شیطان بس ضعیف است.
گفتم: اگر علی نیاید، هیزم می‏آورم و خانه را به روی ساکنانش آتش می‏زنم، و آنان را به آتش می‏کشم یا علی را برای بیعت می‏بریم. تازیانه قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن ولید گفتم: تو با مردان هیزم فراهم کنید. خودم خانه را آتش می‏زنم.
فاطمه گفت: ای دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن امیرالمؤمنین. فاطمه دستهای خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز کردن در بازدارد خواستم در را باز کنم. نتوانستم. پس با تازیانه به دستهایش زدم چنانکه دردش گرفت و من صدای ناله و گریه‏اش را می‏شنیدم. نزدیک بود که نرم شوم و از دم در بازگردم، اما کینه‏های علی و حرص او به خون دلیران عرب را به یاد آوردم... پس لگدی به در زدم که فاطمه شکمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فریاد زد که گمان کردم که فریادش مدینه را زیر و رو کرد شنیدم که گفت: پدر! یا رسول‏اللَّه! اینگونه با حبیبه و دخترت رفتار می‏شود؟ آه: فضّه! مرا بگیر که به خدا قسم جنین داخل شکمم کشته شد. و شنیدم که او را درد زایمان گرفته است. او به دیوار تکیه داده بود. در را به داخل راندم و داخل شدم. به گونه‏ای در مقابلم ایستاد که جلوی دیدم را گرفت. از روی مقنعه چنان به گونه‏اش سیلی زدم که گوشواره‏اش کنده شد و روی زمین افتاد. علی بیرون آمد. چون احساس کردم که می‏آید، به سرعت بیرون دویدم و به خالد و قنفذ و کسانی که با آن دو بودند، گفتم: از خطر بزرگی نجات پیدا کردم».
در روایت دیگری آمده: «جنایت بزرگی مرتکب شدم و اینک بر خودم ایمن نیستم. این علی است که از خانه بیرون آمده. همه با هم طاقت او را نداریم. علی بیرون آمد. فاطمه دستانش را به سر برد تا آن را باز کند و از آنچه به او رسیده بود، از خدای بزرگ استغاثه کند. علی، پیراهنش را روی فاطمه انداخت و به او گفت: دختر رسول خدا! خداوند پدرت را برای جهانیان رحمت فرستاده است، پس تو نیز، ای سرور زنان! برای این خلق نگون‏بخت رحمت باش نه عذاب. درد زایمانش سخت شد. وارد خانه شد و جنینی را سقط کرد که علی او را محسن نامید.
جمعیتی زیاد فراهم کردم نه برای مقابله با علی بلکه قلبم به آنان محکم شود. آمدم و او را که در محاصره قرار داشت، از خانه‏اش بیرون آوردم... ابوبکر می‏گفت: وای بر تو عمر! چه کاری بود که با فاطمه کردی؟!». (۲)
● نقل مفضل از امام صادق
مفضّل حدیثی از امام صادق علیه‏السلام روایت کرده که از امام حجّت- عجل‏اللَّه تعالی فرجه الشریف- و رجعت برخی مردگان سخن می‏گوید. از جمله در این روایت آمده: «زدن سلمان فارسی، آتش زدن در خانه امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن و حسین علیهم‏السلام بر رویشان و تازیانه زدن به دستان صدیقه‏ی کبری فاطمه علیهاالسلام و شکم او و سقط محسن... و جمع هیزم، انباشت آن کنار در برای آتش زدن خانه امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن، حسین و زینب، ام‏کلثوم، فضّه، آتش زدن در، و خروج فاطمه و خطاب او به آنان از پشت در، و سخن او گفت: وای بر تو عمر! این چه جسارتی است که به خدا و رسول می‏کنی؟ می‏خواهی نسل رسول خدا را از دنیا قطع کنی و از بین ببری، و نور خدا را خاموش کنی...
عمر گفت: خودت انتخاب کن یا بیرون آمدن علی برای بیعت با ابوبکر را و یا آتش زدن همه‏ی شما؟!».
در این روایت آمده: «قنفذ دستش را وارد خانه کرد تا در را باز کند و عمر با تازیانه چنان به بازوی زهرا علیهاالسلام زد که همچون بازوبند روی بازویش حلقه زد و لگدی به در کوبید که به شکم فاطمه علیهاالسلام خورد در حالی محسن را شش ماهه در شکم داشت، و سقط شدن محسن و هجوم عمر، قنفذ، خالد بن ولید، سیلی زدن به زهرا علیهاالسلام چنانکه گوشواره‏اش شکست، فاطمه علیهاالسلام بلند بلند می‏گریست، می‏گفت: پدر! وا رسول‏اللَّه! دخترت فاطمه را تکذیب می‏کنند، او را می‏زنند و فرزندش را در شکمش می‏کشند».
... در اثر لگدی که به شکم او زدند و راندن در، درد زایمان گرفت و محسن را سقط کرد.(۱)
● نقل از زبان حضرت زهرا
زهرا علیهاالسلام: «هیزم زیادی بر در خانه‏ی ما جمع کردند و آتش آوردند که خانه‏ی ما را آتش بزنند. پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند و منصرف شوند. عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت، و به بازویم زد چنانکه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد. پس لگدی به در زد و آن را به طرف من راند. من که آبستن بودم، به رویم درافتادم. آتش شعله می‏کشید و صورتم را می‏گداخت. سپس چنان مرا سیلی زد که گوشواره‏ام از گوشم کنده شد و مرا درد زایمان گرفت و محسن بی‏گناه را کشته سقط کردم».
● نقل فیض کاشانی
فیض کاشانی: «... سپس عمر جماعتی از طلقاء و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل امیرالمؤمنین علیه‏السلام آمد. چون با در بسته مواجه شد، فریاد کشیدند: علی! بیرون بیا که خلیفه‏ی رسول خدا تو را می‏خواند.
در را برایشان باز نکردند. هیزم آوردند و دم در گذاشتند و آتش آوردند که آن را آتش زنند. عمر فریاد کشید: به خدا قسم، اگر در را باز نکنید، آن را آتش می‏زنیم.
چون فاطمه دانست که خانه‏اش را آتش می‏زنند، برخاست و در را باز کرد. پیش از آنکه با آنان روبه‏رو شود، او را پرت کردند و فاطمه پشت در پنهان شد.
سپس به امیرالمؤمنین علیه‏السلام که روی فرشش نشسته بود، یورش بردند و دورش جمع شدند و گریبانش را گرفته به زور بیرون آوردند، و کشان‏کشان به مسجد بردند.
فاطمه بین آنان و شوهرش حائل شد و گفت: به خدا سوگند، نمی‏گذارم که پسر عمویم را به ستم بکشید. وای بر شما! چه زود در حق ما اهل‏بیت به خدا و رسول او خیانت کردید. و حالی که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شما را به پیروی، محبّت و تمسّک به ما سفارش کرد و خداوند متعال فرمود: (قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودّهٔ فی القربی). (۱)
بیشتر مردم علی علیه‏السلام را به خاطر فاطمه علیهاالسلام رها کردند. عمر به قنفذ- لع- فرمان داد که او را با تازیانه بزند. قنفذ با تازیانه به پشت و پهلوی فاطمه زد چنانکه او را سخت رنجور ساخت و اثر آن در جسم شریفش باقی ماند. همین ضربت قویترین سبب سقط او بود که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله او را محسن نامیده بود...». (۲)
امیرالمؤمنین علیه‏السلام را به مسجد بردند و در برابر ابوبکر نگه داشتند. فاطمه خود را به او رساند تا مگر او را از دستشان رها سازد ولی نتوانست. پس به سوی قبر پدرش رفت و به آن اشاره کرد...». (۳)
۱ـ «ب»: مأیوس.
۲ـ سوره‏ی سبا: آیه ی ۲۰.
۱ـ نهج‏الحیاهٔ/ ص ۲۴۸.
۲ـ نهج‏الحیاهٔ/ محمد دشتی/ ص ۲۴۸.
۱ـ احتجاج طبرسی، ج ۱، ص ۴۱۴- بحارالانوار، ج ۴۳، ص‏ص ۱۹۷، ح ۲۸- سفینهٔ، ج ۲، ص ۳۳۹.
۲ـ عوالم، ج ۱۱، ص ۵۰۴- بحار، ج ۴۳، ص ۱۷۰، ح ۱۱.
۱ـ بلادی بحرانی «وفات فاطمه الزهراء» ۷۷.
۲ـ وفاه فاطمهٔ الزهراء/ ۷۸.
۱ـ فاطمهٔ الزهرا سیدهٔ نساءالعالمین/ ۴۳۹
۲ـ فاطمهٔ الزهرا بهجهٔ قلب المصطفی/ ۵۷۹
۳ـ سروده: مؤلف
۴ـ فاطمهٔ الزهراء سیده نساء العالمین/ ۴۵۰
۵ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۲
۱ـ نهج‏البلاغهٔ، دکتر شهیدی/ ۲۳۸- ۲۳۷
۲ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۰
۱ـ ناسخ ج ۱/ ۲۳۵- ۲۳۳
۲ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۵
۳ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۵
۱ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.
۲ـ کشف‏الغمه، ج ۲، ص ۱۲۶.
۳ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۲۱۵.
۴ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸.
۵ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸.
۶ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.
۷ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۱.
۸ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۲.
۹ـ کشف‏الغمه، ج ۲، ص ۱۲۸.
۱۰ـ کشف‏الغمه، ج ۲، ص ۱۲۸
۱۱ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۹۶
۱۲ـ ج ۱۰، ص ۴۵۵.
۱ـ ابن ابی‏الحدید، ج ۱۷، ص ۲۲۲- بحار ج ۲۸، ص ۳۰۵ و ج ۴۷، ص ۳۵۶- جلاءالعیون، ج ۱، ص ۲۰۰- اسرار آل‏محمد، ص ۱۰۲ - احتجاج طبرسی چاپ نجف، ج ۱، ص ۱۱۷.
۱ـ بحارالانوار، ج ۳۰، صص ۲۹۳- ۲۹۵; الهدایهٔالکبری، ص ۴۱۷.
۲ ـ بحارالانوار، ج ۳۹، صص ۴۱- ۴۲; معانی‏الاخبار، صص ۲۰۵- ۲۰۷.
۱ ـ بحارالانوار، ج ۵۳، صص ۱۴- ۱۹.
۱ـ بحارالانوار، (چ قدیم)، ج ۲، ص ۲۳۱; (چ جدید) ج ۳، ص ۳۴۸.
۱ـ شوری، ۲۳
۲ـ التتمه فی تواریخ الائمه، ص ۳۵.
۳ـ علم‏الیقین، صص ۶۸۶- ۶۸۸
http://mastor.blogfa.com/۸۶۰۳.aspx


همچنین مشاهده کنید