یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


جامعه شناختی


جامعه شناختی
● از هم پاشیدگی تجربه انسانی در زندگی روزمره
شاید بارها تکرار کرده ایم که زندگی روزمره در دوران معاصر شبکه پیچیده ای از برخوردهای متقابل در سطوح فردی یا ساختاری است که همین شبکه پیچیده روابط ، آنرا از جوامع قبل خود جدا می سازد. اما این پیچیدگی واقعا به چه معنی است ؟ برای تعریف این مفهوم نیاز داریم که پیش از هر کاری « نوع عالی » یا « تیپ ایده آل » از جامعه ای تمایز یافته و توسعه یافته را در نظر بگیریم که در سطح کلان ساختارهای مختلف جامعه از یکدیگر تفکیک گردیده اند و هر کدام در روند رو به رشد خود واجد خصوصیات و ویژگی های مستقلی شده اند. در این جامعه نظام های فرعی فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی در عین حال که ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند ، همچنان دارای فرهنگ ، زبان و روشها و اهداف مستقلی هستند که با نفوذ به زندگی روزمره آدمیان به طور پیوسته بر آنها تاثیر می گذارند. در سطح خرد نیز می توانیم با در نظرگرفتن تیپ ایده آل از جوامع نئولیبرال که بر انتخاب عقلانی ، امکان گوناگونی تجربه های زندگی ، و شیوه های مختلف زیست ، آزادی رشد ، بسط و انتشار تفکرات فردی و اجتماعی و ظهور تشکل های مردمی را در نظر بگیریم که همه این عوامل در کنار یکدیگر درهم تنیدگی شدیدی از فرهنگها ، قواعد ، اصول و هنجارهای فردی و ساختاری را نشان می دهد که در سطح جامعه با یکدیگر تلفیق و ترکیب شده اند. در واقع هم ساختارهای کلان جامعه و هم گروه های اجتماعی و افراد هر یک رویه ها ، و هنجارهای خویش را به دیگران الزام یا تبلیغ می کنند و بدین شکل شرایط بسیار پیچیده ای را پدید می آورند طوریکه در ارتباط با شیوه گذران زندگی روزمره و ماهیت انسان و غایت هایش قرائت ها و تصاویر متفاوتی ارائه می شود. به طور مثال هنجارهای سازمانهای اقتصادی زندگی بهتر را در حداکثر سود و حداقل هزینه و توانایی در کاربرد عقلانیت صوری می دانند و انسان را حیوانی « محاسبه گر » تلقی می کنند. در یک نظام دموکراتیک گروه های مختلفی پدید می آیند ، همچون گروه های فمینیست که پیروان خویش و سایر افراد را به شکلهای متفاوتی از زندگی اجتماعی دعوت می کنند. هنجارهای این گروه ها دروازه های جهانهای تازه را به روی فرد می گشایند و در عین حال او را به پذیرش همبستگی های درون گروهی و تحلیل هویت فردی و گذر از منافع خود برای حفظ گروه می خوانند و تصویر آنها از انسان موجودی « معترض » است. همچنین هنجارهای نظام های فرهنگی فرد را به درون گرایی ، عقلانیت ذاتی و تفهم ، ارزش گرایی و فراتر رفتن از سطح زندگی مادی دعوت می کنند و تصور آنها از انسان موجودی « روحانی » است.
بدین طریق انسانها بنا بر شیوه های تولید زندگی مادی شان و الزامات سنتی ، فرهنگی در چهارچوب های متمایزی قرار می گیرند. آنها در روند اجتماعی شدن و آموزش مهارت های زندگی با انواع گوناگونی از هنجارهای اجتماعی و شیوه های مختلف تولید زندگی مادی ، مواجه می گردند که هر کدام بیانگر شیوه های متمایزی از زندگی روزمره هستند ، که افراد با انتخاب یک رویه زندگی ، ضرورتا امکان پیشرفت در رویه های دیگر را از دست می دهند. به طور مثال فردی که هنجارهای یک نظام اقتصادی را می پذیرد ( مثل یک مدیر رده بالا در یک سازمان اقتصادی ) و برای بهینه ساختن سطح زندگی مادی خویش تلاش می کند لزوما نمی تواند در ابعاد فرهنگی همان سطح رشد را انتظار داشته باشد. یا یک شاعر امکان پیشرفت در موقعیتهای سیاسی را از دست می دهد. هر کدام از این چهارچوب های هنجاری ما را در یک شبکه خاص از روابط و مفاهیم قرار می دهند و زندگی ما را بنا به انتظارات خویش شکل می دهند.
بدین ترتیب انسان ها در این جوامع همزمان و به طور روزانه در وضعیت های متفاوت و بعضا متناقضی قرار می گیرند که امکان سازگاری با این شرایط متفاوت را برایشان مشکل می سازد که در این ارتباط برخی آسیب ها پدیدار می گردد که گئورک زیمل جامعه شناس آلمانی مباحث جالبی را در ارتباط با آن طرح می کند. او از « وحدت رازگونه روح آدمی » سخن می گوید که اشاره دارد به ابعاد مختلف شخصیت انسانی. از نظر او وجود آدمی حاوی نیازها و استعدادهای مختلفی است که هر یک زمینه های متفاوتی را برای پرورش خویش می طلبند و هماهنگی و ارضاء تمامی این استعدادها و نیازها است که وحدت روحانی روح آدمی را پدید می آورد. اما تخصصی شدن امور در جهان خارج ( جهان اجتماعی ) این الزام را بوجود می آورد که فرد تنها بر یکی از استعدادهای خویش تمرکز داشته باشد و لزوما بخشهای از شخصیت خویش را نادیده بگیرد. این نادیده گرفته شدن بخشهای از شخصیت آدمی در عرصه فعالیتهای اجتماعی باعث ناهماهنگی و عدم توازن در شخصیت فرد می گردد و هویت او را از هم می پاشد و نارضایتی بوجود می آورد. این همان مفهومی است که زیمل آنرا در قالب « تقابل میان فرهنگ عینی و ذهنی » بیان می کند. در واقع وحدت و تعادل شخصیت انسانی زمانی تحقق می یابد که انسان به شکل حداکثری بتواند از ظرفیتهای خویش بهره ببرد اما الزامات زندگی اجتماعی فرصت و امکانات لازم را در اختیار انسان نمی گذارد ، و همین عدم هماهنگی باعث شکنندگی شخصیت فرد گشته و خطر « از هم پاشیدگی تجربه انسانی » در عرصه تعامل با دیگران و زندگی اجتماعی را باعث می گردد که در این نوشته من سعی دارم برخی راهکارها را برای مقابله با آن ، به عنوان واقعیتی اجتناب ناپذیر ، بررسی نمایم.
● خودآگاهی فردی و مشخص کردن وضعیت خود در مقابل نیروهای اجتماعی
بدیهی است که همه ما در زندگی روزمره مان به شدت تحت تاثیر نیروهای اجتماعی همچون فرهنگ خانوادگی ، محلی ، عرف و سنت های جامعه و … قرار داریم و اغلب آرمانهایی را در ذهن می پرورانیم و برایشان مبارزه می کنیم که منطبق بر طبیعت ، نیازها و استعدادهای واقعی مان نیست و این عدم خودآگاهی و یا خودفریبی است که ما را وادار ساخته ناآگاهانه در پی چنین اهدافی باشیم. که این عدم صداقت و ناخودآگاهی باعث عدم هماهنگی در طبیعت منحصر به فرد هر انسان و موقعیت اجتماعی او می شود و در نهایت به نارضایتی فرد از زندگی منجر می گردد. ریشه های این نارضایتی را می توان در مبادلات اجتماعی جستجو کرد. در واقع انسان در زندگی روزمره مرتب در مقابل الگوهایی قرار می گیرد که جامعه به او پیشنهاد یا بر او تحمیل می کند و فرد در مقابل آن مجبور به واکنش می گردد. این روند کنش و واکنش محتوای « مبادلات اجتماعی » او با دیگران را می سازد و این مبادلات پیوسته اجتماعی انسانها را به طور مرتب در موقعیت انتخاب قرار می دهد طوریکه انسانها در موقعیتهای متفاوت بیش از هر چیز نیاز دارند که رویکردهایشان را در هر وضعیتی مشخص ساخته و دست به « انتخاب » بزنند و پیامدهای مثبت و منفی آنرا نیز بپذیرند. اما این توانایی انتخاب از کجا ناشی می شود ؟ به نظر من این توانایی انتخاب از ضرورت بدست آوردن شخصیت متمایزی ناشی می گردد که افراد می توانند و باید در حین مبادلات اجتماعی بدست آورند. چرا که انسانها هر چه بیشتر با محیط اجتماعی خود درگیر شوند بیشتر نیاز دارند که ابتدا خود را به عنوان یک شخصیت متمایز با خواسته ها و غایت های مشخص درک کنند تا در حین مبادلات اجتماعی پیوسته از موضعی مشخص با دیگران برخورد نمایند. این موضع مشخص همواره به آنها این امکان را می دهد که در برخورد با الگوهای پیشنهادی جامعه آنهایی را که بیشترین تطبیق با شخصیت فردی شان دارد را گزینش نمایند و در مقابل الگوهای تحمیلی نیز حدی از مقاومت را بروز دهند. این رویکرد افراد را حین مبادلات اجتماعی فعال نگاه می دارد و از ضریب تاثیرپذیری شان کاسته و به آنها اجازه می دهد که خلاقانه بر محیط اجتماعی شان تاثیر بگذارند و بر آن مسلط گردند.
اما این موضع مشخص به چه طریقی بدست می آید ؟ من همیشه بر این باور بوده ام که انسان پیوسته باید بنا بر آنچه می اندیشد و احساس می کند ، عمل و زندگی کند. تنها در چنین موقعیتی فرد می تواند مطمئن شود که با خودش به قدر کافی صداقت داشته است. چرا که من معتقدم زیربنای هرگونه تحول شخصیتی منوط به میزان صداقتی است که فرد با خودش دارد و در مرحله بعد میزان عقلانیت و هوش فرد موثر هستند. صداقت باعث شفافیت افکار ، احساسات ، اعمال و روابط فرد گردیده و با درک بهتر آنها ، زمینه های بازبینی و خود- انتقادی مداوم را فراهم می آورد. عقلانیت و هوش نیز به ترتیب در تشخیص بهتر وضعیت و سازگاری با موقعیت متفاوت و تغییرات احتمالی به کار می آیند. این سه خصوصیت ویژه ، فرد را برای پی ریزی زیربنای فکری زندگی اش آماده می کند چرا که زندگی در جهان امروزین با پیچیدگیهایی که بالا ذکر کردیم ، بیش از هر چیز مستلزم درک عمیقی از خواسته های واقعی خود و همچنین داشتن زیربنای فکری و ایدئولوژیک عمیق نسبت به چرایی و چگونگی زندگی است. به همین لحاظ فرد ملزم است پیش از آنکه خود را شدیدا درگیر مناسبات اجتماعی و دیگران کند ، ابتدا مسئله اش را با خودش حل کند. این رویکردی فلسفی نسبت به زندگی در بالاترین سطح است که با « چرا » آغاز می گردد. این که چرا به این جهان آمده ایم ، و حال چه کاری قرار است انجام بدهیم ، و بعد کجا می خواهیم برویم. این نیازمند درونگرایی فلسفی است که اندیشه فرد را از سطح زندگی روزمره فراتر می برد و به او کمک می کند که درباره غایت های برین زندگی خود فکر کند و دریابد که واقعا ارزشمندترین مفاهیم در زندگی انسان و بهترین شیوه های زندگی که منطبق بر اساسی ترین نیازهای او باشند ، کدامند. چرا که من با جدیت بر این باورم که انسان تنها یکبار فرصت زندگی کردن دارد و ضرر بزرگ آن است که فرد زندگی را در راهی سپری کند که واقعا ارزشش را نداشته باشد. بدین طریق این نگرش درونگرایانه به فرد کمک می کند که خواسته های واقعی خود را از زندگی دریابد و بتواند میان غایت و ابزار تمایز بگذارد و اشتباها آنچه را که ابزار است ، غایت نگیرد و بیهوده زندگی اش را صرف چیزهایی که واقعا ارزشمند نیستند ، تلف نکند. شریعتی در این زمینه می گوید: « همه چیز در جهان برای بودن آدمی است و درد این است که بودن خود برای چیست ؟ چه خنده آورند آنها که بودن خویش را در جهان ابزار چیزی کرده اند که خود ، ابزار بودن آنهاست » ( شریعتی ، مجموعه آثار ۱۳ ، هبوط در کویر ). فهم تمایز صحیح میان غایت و ابزار ، نیازمند آن چیزی است که من آنرا « عقلانیت ذاتی بلند مدت » می نامم که بهترین نوع عقل گرایی برای درک چرایی زندگی و درک بهترین شیوه زندگی منطبق بر خواسته های واقعی انسان است ( و این در کنار « عقلانیت صوری بلند مدت » قرار می گیرد که بهترین شکل عقلانیت برای فهم چگونگی و سازماندهی زندگی اجتماعی است ، نوع عقلانیتی که اقتصاد سرمایه داری بر پایه آن شکل گرفت ).
اما این که انسان بتواند مسئله اش را با خودش حل کند واقعا کار ساده ای نیست. ممکن است چندین سال به طول انجامد ، یا بعضا با تجارب ناگواری همراه باشد. شریعتی در این ارتباط از « شکست و عشق » به عنوان دو حادثه مهم که می تواند فرد را عمیقا با زندگی و خودش درگیر کند ، و در نهایت به خودآگاهی فردی بیانجامد یاد می کند. از یک سو شکست باعث بازنگری جدی و عمیق در همه جنبه های شخصیت فردی ، اعمال و ارزشها شده و زمینه های تحول و پیشرفت را فراهم می آورد و از سویی دیگر عشق راهنمای تحول فردی به سوی بهترشدن را فراهم می آورد ، او هم ابزار است و هم غایت ، هم می تواند مرا به آنچه می خواهم برساند و هم در نهایت خودش آن چیزی است که من می خواهم به آن برسم. در واقع ، در شکست و هم در عشق است که انسان می تواند برای رنجهای خویش معانی تازه ای بیابد و با زندگی با تمامی دردهای آن هماهنگ تر شود.
و این نشان از آن دارد که همواره پیشرفت روحانی ( انسانی ) بر پیشرفت مادی ارجحیت دارد. زندگی آدمیان با مفاهیم معنی می یابد و چیزهایی مثل دیگرخواهی ، آزادی فردی ، مهربانی ، اخلاق و ... هستند که به زندگی انسانها روح و طراوت می بخشند و تنها همنشینی با عالی ترین مفاهیم است که انسانها را به سوی بهترشدن و دیگرگونه بودن پیش می برد و « شادی پایدار » را برایشان به ارمغان می آورد ، و بدین گونه تنها در سیر پیشرفت روحانی است که انسان می تواند با این مفاهیم عالی به تدریج آشناتر و نزدیک تر گردد.
در واقع در این ارتباط من معتقدم که حتی اگر فرض کنیم که مذاهب همه دروغ می گویند و در ورای زندگی نظام جزا و پاداشی در کار نبوده و حتی خدایی وجود ندارد و همه زندگی به همین جهان محدود گشته و آنها که کار خوب می کنند برابر می باشند با آنهایی که عمر خویش را در خودخواهی می گذرانند ، باز هم من معتقدم آنها که زندگی روحانی را برگزیده اند ، در همین جهان محدود نیز خوشبخت تر خواهند بود. چرا که زندگی روحانی شادی را به درون قلب انسانها وارد می کند ، اعتماد پدید می آورد و فرد را با دیگران و جهان اطراف خویش پیوند می دهد ، هماهنگ می سازد و « صمیمیت » بوجود می آورد. در حالیکه در زندگی مادی ، شادی چیزی است که بیرون از فرد انسانی قرار دارد و او حریصانه بدنبالش می دود. او فردی خودخواه و خودنگر است که همواره به دنبال اهداف شخصی است و دیگران تنها ابزارهایی برای او در این راه هستند ، او در نهایت میان وارثانش تنها می ماند. ( در اینجا یادآور می شوم حرف خوب حضرت عیسی ( ع ) را که در آن بیابان به روح یا شیطان گفت: « نیاز ما به نان نیست ، نیاز ما کلام خداوند است ». و اینچنین آزادی ، عشق ، صمیمیت ، شادی ، مهربانی و دیگرخواهی را بر تعصب ، خودخواهی و خودپسندی برتری داد ).
شریعتی هم در این زمینه حرف بسیار زیبایی دارد: « در این دنیایی که هیچ عشوه ای او را نمی فریبد و هیچ جاذبه ای او را نمی گیرد و{ انسان } برای من پنهانی خود ندیمی و پاسخی نمی یابد ، آیا انسانی ترین سرگرمی ها ، برای گذران حیات بی معنی و پوچ این نیست که خود را به لذت بردن از خوب بودن ، پاک ماندن ، فداکار بودن ، اندیشیدن ، چیزنوشتن و از زیبایی های علم و فضیلت و هنر و عرفان و مردم دوستی و شرافت گفتن ، عادت دهد { دهیم } و عمر بیهوده ای را که چنین بیهوده تر می گذرد حال که از رضایت روح محرومیم ،{ خود را } از رضایت وجدان نیز محروم کنیم ؟ من تاکنون به چه چیزها می توانستم زندگی { ام } را پر کنم ؟ آنچه دارم مقدس ترین و ارجمندترین فریب ها نیست ؟ ». ( نقل از : رضا علیجانی ، شریعتی شناسی ، جلد ۱ ، ص ۷۴ ). این نوشته کوتاه در واقع آخرین پاسخی است که شریعتی به معنای بودن و دغدغه زیستن در این جهان می دهد.
البته از نگاهی دیگر ، اگر بخواهیم از درون این پارادایم بیرون بیاییم و از موضعی علمی تر به قضیه نگاه کنیم شاید بتوانیم با پیر بوردیو جامعه شناس فرانسوی همراه شویم که اشاره داشت به این که ، سرمایه هایی که انسانها می توانند در طی زندگی بدست آورند در سه شکل اقتصادی ، اجتماعی و انسانی بروز می یابد. و در چنین وضعیتی رویکرد درونگرایی فلسفی تنها بر سرمایه های انسانی فرد می افزاید و بعضا توجه بیش از حد بر آن از سرمایه های اقتصادی و اجتماعی انسان می کاهد که به اعتقاد من تکامل عقلانی شخصیت آدمی باید مبتنی و منطبق بر تناسب صحیح میان این سه گونه سرمایه انسانها باشد. تاکید بیش از حد بر سرمایه انسانی از فرد « یک عارف از جنگل در رفته » می سازد و تاکید بیش از حد بر سرمایه های اجتماعی او را تا حد یک فرد « بازاری » تقلیل می دهد.
بهرحال پاسخ به چراهای بزرگ زیربنای فلسفی شخصیت فرد را محکم نموده و از او شخصیتی متکی به خود با آرمانها ، اعتقادات و رویکردهای مشخص می سازد. اما برای تداوم آن ، ضرورت وجود « حساسیت » یعنی داشتن حساسیتی دو جانبه نسبت به خود و محیط اجتماعی و همچنین ضرورت « خود- انتقادی مداوم » نسبت به ارزشها ، خواسته ها ، و غایت های زندگی فردی و اجتماعی الزامی می نماید. که این لزوما افزایش شناخت را می طلبد. شناختی که از طریق مطالعه کتاب های خوب و سهیم شدن در تجربه ، دانش و اندیشه دیگران و همچنین در حین مبادلات اجتماعی بدست می آید و باعث می گردد که ما مداوما تصویر آرمانی از خودمان را تصحیح کنیم تا در هر مقطع زمانی بدانیم که چجور آدمی می خواهیم باشیم و شرایط محیطی که در آن هستیم ، با الگوهای پیشنهادی و تحمیلی ، چگونه بر شخصیت ما تاثیر می گذارد. در واقع هدف من بیشتر تاکید بر این نکته است که انسانها باید بتوانند به کمک دانش دیگران و تجربه های روزمره فردی از پارادایم هایی که غالبا در آن گرفتار هستند بیرون بیایند. مطالعه آثار دیگران کمک می کند که ما با شیوه های دیگری که برای زندگی کردن و بودن وجود دارد آشنا شویم و از سکون و تکرار و بازتکرار خود در زندگی اجتماعی پرهیز نماییم. به همین دلیل خود- انتقادی مداوم از یک سو مستلزم وجود حدی از « فاصله » نسبت به خود و دیگران است تا در پرتو آن بتوانیم به شکل عقلانی هر دو را با عنوان « موضوع » مطالعه تحلیل کرده و نقاط ضعف و قوت شان را بسنجیم و مواضع مان را در هر مورد تعدیل نماییم ، و از سویی دیگر مستلزم وارد شدن به عرصه مبادلات اجتماعی است تا بتوانیم دانش منحصر به فردی را در مورد خود و دیگران بدست آوریم که تنها در اثر رابطه مستقیم و حضور در بطن جامعه بدست می آید. بدین ترتیب و در نهایت با حل « مسئله زندگی » و فهم خواسته های واقعی و داشتن حساسیت دو جانبه و خود- انتقادی مداوم فرد این امکان را می یابد که فراتر از طبقه ، نژاد ، عرف و سنت های اجتماعی ، فرهنگ خانوادگی و محلی و … حرکت نماید و نسبت به آنها مسلط گردد و زندگی اش را تا حد بسیار زیادی آنطور که واقعا دوست دارد بگذراند.
http://social-me.blogfa.com/
علیرضا عزیزی