چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


نکاتی درباره جامعه شناسی ایرانی


نکاتی درباره جامعه شناسی ایرانی
● شکاف نارضایتی عمومی و نظم اجتماعی
۱) ارزش نظریه اجتماعی به این است که نظریه ها در واقع راهنماهایی هستند که در درک و فهم شرایط اجتماعی که پیچیده اند و متغیر ما را کمک می کنند. نظریه ها صرفاً سازه های ذهنی و مجموعه های منظمی از واژه ها هستند که توسط افراد خاص تنظیم و ساخته و پرداخته شده اند که پیشینه خاص خود را داشته اند. بنابراین آنها را باید بر حسب شرایط خودشان در نظر گرفت. یعنی که آفرینندگان این اندیشه ها و مفاهیم در زمان و مکان معینی به سر می برند که صور ادراکی (زمان و مکان) و زیست جهان خاص این نظریه پردازان مولود طرحی شده که هدف خود را توضیح واقعیت های اجتماعی و حل مسئله اجتماعی روز می دانست. مثلاً نظریه همبستگی اجتماعی «دورکیم» معلول دو جنگ عمده در زمان نظریه پرداز بوده است، یکی جنگ ناپلئون با پروس و دیگری جنگ جهانی اول.
به نظر می رسد اولین وظیفه یک جامعه شناس در برخورد با نظریه و مفاهیم، بررسی این مسئله است که آیا این نظریه و مفاهیم ساخته و پرداخته شده توسط آن با واقعیت های اجتماعی و انضمامی هماهنگی دارد یا نه؟
در این حال وظیفه علم جامعه شناسی گسترش دامنه درک ما از فرآیندهای شکل دهنده دنیای اطراف برای حل مسائل دنیای اطراف است. برای توضیح رابطه بین دنیای خارج و جامعه شناس باید گفت که جامعه شناس به عنوان سوژه ای که همواره خود نیز بخشی از ابژه مورد بررسی اش است و نوعی ارتباط مستقیم با جهان واقعیت های اجتماعی (که آگاهی جامعه شناس بخشی از آن است) دارد، باید بیش از پیش بر معضلات و مسائل اجتماعی به عنوان عضوی در این اجتماع دقیق شود و نه کسی که از بیرون مامور این است که این مسائل را بازگوید؛ پس می باید هر چه بیشتر مسائل را در ارتباطی مستقیم بیابد.
جامعه شناس قبل از آن که جامعه شناس باشد عضوی است از جامعه و پیش از آن که قوه ای باشد استوار بر نظریه برای شناخت جامعه، موجودی است در درون این جامعه. او «من بسته» نیست که به خود و جامعه می اندیشد بلکه او در جهان خارج «است» و «وجود دارد.» اصولاً با همین تقسیم بندی های اثبات گرایانه (پوزیتیویستی) میان سوژه یعنی جامعه شناس و ابژه یعنی جامعه است که نوعی «روش» برای فهم «اجتماع» برای جامعه شناس توهم می شود، یک نوع روش تحقیق صرفاً آماری (کمی) که در شکل افراطی بیشتر شبیه به پیشگویی ها می شود و در کاربردی ترین شکل یافته پژوهش های آن می تواند عصایی باشد برای رهبران سیاسی برای توجیه سیاست های عمومی در چند سال آینده.
۲) هدف جامعه شناسی همچون روانشناسی، شناسایی فرد است اما این پروسه را جامعه شناسی با جایگزینی فرد در زمینه ها و بسترهای اجتماعی و درک متقابل جامعه وفرد انجام می دهد.
برای توضیح مسئله از تاویلی بر نظریه «هابرماس» می توان کمک گرفت. هابرماس دو نوع کنش عقلانی می شناسد، یکی کنش عقلانی هدفمند که نیروهای اقتصادی و فناوری را هدایت می کند (روابط در جامعه صنعتی میان ماشین و فرد) و دیگری کنش عقلانی ارتباطی. در اینجا هابرماس معتقد است که هنجارهای وفاقی از زبان مشترک بین الاذهانی ناشی می شوند که شهروندان و انسان ها را هر چه بیشتر در تصمیم گیری ها کمک و هدایت می کنند. این هنجارهای وفاقی (قرارداد اجتماعی) در طی گفت وگوی میان ذهنی در عرصه عمومی حاصل می شوند. حوزه عمومی که کاملاً از حوزه های دیگر مستقل عمل می کند در این مدل جامعه شناسی تبیین کننده عقلانی این حوزه و جامعه شناس کسی می شود که اولاً این فضای گفت وگو را توضیح داده و ثانیاً از آن به جد حفاظت می کند زیرا برهم خوردن این حوزه پیش از هر چیز دیگر مورد مطالعاتی جامعه شناس مدرن یعنی جامعه مدرن را از بین برده، واکنش های میان افراد (جامعه) را زائل و حیات اجتماعی را به مخاطره می اندازد. پس با این هارمونی جامعه شناسی به تقابل های میان افراد در حوزه عمومی، دقت و زمینه ها و پیشینه های آن را بررسی می کند. این دیدگاه جامعه شناسی را هرچه بیشتر از بررسی های مکانیکی بر روی مدار با مواد خام اندک آزمایشگاهی جدا و به سمت تبیین جامعه در برهه ای معین از تاریخ و با توجه به ساختار مشخص زمانی و مکانی رهنمون می سازد. در این راه جامعه شناسی هرچه بیشتر با فلسفه و تاریخ و ادبیات پیوند می خورد.
۳) جامعه شناسی در طی دوره ای از دگرگونی ها و شکاف های اجتماعی که جامعه از نظم گذشته سرخورده شده است و هنوز سیستم جدید را نیافته و یا در زمان برنامه ریزی برای دگرگونی در نظم اجتماعی، رونق یافته است. اصولاً همیشه تغییر نظم قدیم به نفع نظم جدید از دغدغه های جامعه شناسی بوده است. جامعه شناسی محصول جوامع در حال گذار است که بیشتر از هر چیز به دنبال حل مسئله اجتماعی خویشند. برای همین است که در جوامع باثبات، جامعه شناسی بیشتر رویکرد انتقادی پیدا می کند برای اصلاح نظم موجود و نه همچون جوامع در حال گذار قوه ای برای تحول. نظریه اجتماعی در دوره جدید کمتر تصویری آلترناتیو برای نظم مستقر پیدا می کند بلکه بیشتر خود را در شکل مکتبی انتقادی، هر چند رادیکال نسبت به بخشی از عقلانیت مستقر می شناسد.
این سه حوزه در بررسی وضعیت کیفی و کمی جامعه شناسی و انجام وظیفه آن بسیار موثر و تاثیرگذار است. هبوط جامعه شناسی و جامعه شناس از سوژه برج عاج نشینی - که تنها به عنوان ناظر بیرونی خود را تعریف می کند - به بطن اجتماع و درگیر شدن با مسائل اجتماعی روزمره، لازمه ضروری و شرط مقدماتی کارکردی شدن جامعه شناسی است. این ارتباط مستقیم با جامعه و پیدا کردن نوعی علم حضوری به ساخت های اجتماعی، مقدمه ای است لازم برای ایجاد آگاهی و شناخت از جامعه.
حفظ و تقویت حوزه عمومی و به سبب آن پرورش فضای کنش های ارتباطی در جریان گفت وگو و انتقادهای پیگیر بین لایه های مختلف اجتماعی برای جامعه شناسی ضروری به نظر می رسد. البته بی شک ایجاد جریان نقد و گفت وگو در هر جامعه ای در بستر دموکرات و نه قیم مآبانه صورت خواهد گرفت.
جامعه شناسی همواره از این فضاها دفاع کرده است. به عبارت دیگر دانش جامعه شناسی دانشی دموکرات است. سومین مورد این که بیان نقص ها و مشکلات نظم حاکم به زبان علمی و سعی در ارائه راه حل های مناسب برای رفع پارادوکس های درونی سیستم و ارائه تئوری های مناسب برای ایجاد نظم جدید وجه لااقتضای جامعه شناسی است.
حال سئوال این است که جامعه شناسی در ایران می تواند یا توانسته است به این وظیفه عمل کند؟ به نظر می رسد دوری جامعه شناسی از سه حوزه فوق مانع انجام وظایف جامعه شناسان شده است. فاصله یافتن جامعه شناسی از واقعیت های اجتماعی ایران و توجه به نظریه های ذهنی به عنوان هدف غایی جامعه شناسی مهمترین مسئله در این نارسایی است. کمتر جامعه شناس ایرانی، مفاهیم اجتماعی را به عنوان راهی و شیوه ای برای زندگی معرفی و شناخته اند و عموماً این مفاهیم برای جامعه شناسی تنها متن هایی بوده است برای آگاهی از محیط های ذهنی اندیشمندان اجتماعی و نه زندگی در محیط ایرانی. به نظر می رسد معنای جامعه شناسی در ایران از شناختن جامعه به شناختن نظریه های اجتماعی تقلیل یافته است و نگاه کاربردی به نظریه ها جای خود را به نگاه هدفمند داده است.
جامعه شناسی در ایران تا حد زیادی از دل گفتمان «توسعه» سر برآورد. توسعه فرآیندی عینی است که به تحول سیستماتیک در حوزه اقتصاد و روابط اجتماعی منجر می شود. توسعه گرایان در ایران معمولاً حوزه سیاسی را از پروژه خود حذف کرده و یا با احتیاط تغییراتی اندک در آن را می پذیرند. گفتمان توسعه، مدرنیته را به فن سالاری پوچی می کاهد و به جای تکیه بر روابط بین الاشخاص (که بنیاد گسترش مدرنیته است) به روابط ابزاری تکیه می کند. جامعه شناسی توسعه گرا می کوشد بنیادی علمی برای توسعه بیابد. آنچنان است که جامعه شناسی به سراغ روستا می رود و کلید تحول اجتماعی را در آن می یابد. گرچه این رویکرد فی نفسه مخرب نیست، اما هنگامی که به صورت دانشی عظیم درمی آید (که در نهایت باید به برنامه ای از بالا برای روستائیان تبدیل شود) خطرناک و مخرب می شود. جالب این است که با وجود این همه تحقیقات گوناگون در باب روستا، تفاوت عمده ای در وضعیت روستاها دیده نمی شود.
یکی دیگر از آسیب های مهم جامعه شناسی و مردم شناسی در ایران جمع آوری انبوهی از فکت های پراکنده است بدون اینکه این فکت ها در درون سیستم نظری تبیین و تحلیل شوند. تحلیل نظری مهمترین بخش یک تحقیق جامعه شناسانه است و لازمه آن این است که طرح های تحقیقاتی مختلفی به وجود آید و جمع آوری فکت ها به غنی شدن و مستدل شدن این طرح های تحقیقاتی کمک برساند. اگر یک حوزه علمی در حیطه جمع آوری فکت ها باقی بماند و نتواند طرح های تحقیقاتی را درون خود تعریف کند عملاً حرفی برای گفتن ندارد.
در میان جامعه شناسان ایرانی بسیار کم اتفاق می افتد که فردی خود را در درون حوزه یک طرح تحقیقاتی (برنامه پژوهشی) تعریف کند و سعی کند با تحلیل های انضمامی استدلال های بنیادی طرح تحقیقاتی مزبور را گسترش و عمق بخشد. بسیاری از نوشته های جامعه شناسان در ایران تبدیل به ملغمه ای شده است پر از نظریات پارادوکسیکال و معلوم نیست چگونه می توان در درون یک متن علمی هم از نظریه مارکسیستی دفاع کرد و هم از نظریه لیبرالیستی.
بتواره شدن نظریات و نظریه پردازان کلاسیک جامعه شناسی بدون برقراری پیوند مناسب با واقعیت های اجتماعی، معلول نگاه سوژ ه مدار به جامعه شناسی و جامعه شناس است. اصولاً همین نگاه به جامعه، دور شدن از رویکرد انتقادی نسبت به مناسبات و ساخت های اجتماعی را باعث شده است.
نکته دیگر اینکه معمولاً به محض اینکه سخن از خلط نکردن محدوده جامعه شناسی و فلسفه به میان می آید بسیاری تصور می کنند جامعه شناسی یعنی تهیه جداول آماری و توضیح آنها و فلسفه دینی تفکر محض و تجریدی. این دیدگاه مولود همان جامعه شناسی توسعه گرا است.
با نگاهی به تاریخ جامعه شناسی می توانیم بفهمیم که جامعه شناسان نیز همانند فیلسوفان در آثار خود تحلیل های تجریدی و انتزاعی دارند. تحلیل دورکیم از مفهوم همبستگی اجتماعی، تحلیل وبر از مفهوم افسون زدایی در عصر جدید و یا مفهوم عقلانیت ابزاری، تحلیل پارسونز از مفهوم «تفکیک» و مدل چهار وجهی که از جامعه ارائه می دهد و یا حتی تبین های نظری مارکس از مفهوم سرمایه داری همه تحلیل های انتزاعی اند و در این ویژگی تفاوتی با تحلیل های هگل و یا کانت (که به طور مطلق فیلسوفند) ندارند. تفاوت مهم جامعه شناسی و فلسفه در این است که جامعه شناسان علاوه بر دیالکتیک صعودی، دیالکتیک نزولی را نیز می پیمایند. به عبارت دیگر آنان همواره بنابر قواعد گفتمانی جامعه شناسی (و علوم اجتماعی به طور کلی) باید مفاهیم انتزاعی خود را بر تحلیل های انضمامی استوار کنند. حاصل این دیالکتیک امور انضمامی و انتزاعی دانش جامعه شناسی است. بدون شک در مرحله جمع آوری داده ها و دسته بندی آنها روش های آماری مفید و کارگشا است. رو ش های دقیق آماری (که البته یکی از روش های جمع آوری داده است) تحلیل های انضامی ما را غنی تر و دقیق تر می کند.
جامعه شناسی کلاسیک در ایران نتوانسته است در ایجاد بستری مناسب برای حوزه عمومی نظریه پردازی کند. زیرساخت گفت وگو های بین الاذهانی، دموکراسی و محترم شدن حقوق شهروندان است. جامعه شناسان ما (به غیر از چند تن) کدام یک نسبت به رویداد های اجتماعی و تلاش های چندین ساله اخیر برای رسیدن به فضای دموکراتیک تلاش قابل توجهی از خود نشان داده اند؟ کدام یک در برابر رخداد های اجتماعی پیشنهادی یا راهکار ی ارائه داده اند؟ یا بیشتر سعی کرده اند مثل بقیه مردم تماشاگر باشند و به شکل پسینی رخداده های اجتماعی به وقوع پیوسته را (در رادیکال ترین شکل) به تحلیل آماری بنشینند و به جای آنکه فرمانروای جریان های اجتماعی باشند، محلول این فضا گردند؟ تماس فکری و مراتب آنها با قدرت بیشتر پیوند خورده است یا با بدنه اجتماعی؟
جامعه شناسی دانشی است اساساً میراث خوار روشنگری و نمی تواند ماهیت روشنگرانه و مدرن خویش را پنهان کند. وجه اشتراک همه طرح های تحقیقاتی گوناگون و متضاد در جامعه شناسی وابستگی آنها به سنت روشنگری است، گرچه هر کدام از آنها برداشت خاص از روشنگری دارند. این وجه اشتراک مارکس، دورکیم، وبر، زیمل، پارسونز و هابرماس است. البته بسیاری از جامعه شناسان کلاسیک مانند دورکیم کوشیدند علایق اخلاقی را از جامعه شناسی بزدایند اما سیر تطور تاریخ و فلسفه علم با نظر دورکیم همراه نبود. در هر گزاره ای پیش فرض هایی نهفته است. یکی از بنیان های جامعه شناسی که با امید های روشنگری گره خورده مفهوم «آزادی» است. جامعه شناسی باید بتواند از رهگذر توان علمی و تحلیلی خویش به پیشرفت آزادی بشر کمک کند و این چیزی بوده که همه جامعه شناسان کلاسیک به آن توجه می کردند. حال سئوال این است که جامعه شناسی در ایران چقدر به پیشرفت آزادی کمک کرده است؟ جامعه شناسی ایرانی چندان به پیامد های اخلاقی کار های خود توجه نمی کند. متاسفانه شعار «ذهن خالی از ارزش» به پلاکاردی برای سرکوب پیش فرض های رهایی بخش نهفته در جامعه شناسی تبدیل شده است. با این وضعیت جامعه شناسی نتوانست نه منتقدی علمی برای نظم حاکم باشد (چون خود عضوی از این نظم حاکم شد) و نه توانست و نمی تواند نظمی جدید را تئوریزه کند. شکاف بین نارضایتی عمومی و آلتر ناتیو های نظم اجتماعی را اگر نظریه علمی جامعه شناسان نتواند پوشش دهد، نارضایتی های توده وار هرچه بیشتر به انقلاب های کور یا بی اعتنایی های منفعلانه ای منجر خواهد شد که در تخریب بافت های اجتماعی بیشتر موثر است تا اصلاح نارسایی های این بافت ها.
امین بزرگیان
http://aminbozorgian.blogfa.com/
امین بزرگیان - بابک مینا


همچنین مشاهده کنید