چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

مروری بر مولفه های رئالیسم علمی


مروری بر مولفه های رئالیسم علمی
● آقای فیزیكدان، واقعاً الكترون وجود دارد
مناقشه بین رئالیسم علمی و آنتی رئالیسم یكی از مهمترین مسائل فلسفه علم است. قصد داشتم به اصل مطلب بپردازم و استدلال های هر یك از طرفین را مختصراً بیان كنم. ولی ترجمه مقاله ای را، در یكی از مجله های تخصصی معرفت شناسی كشور خواندم كه آنتی رئالیسم را به یكی از انواعش تقلیل داده بود.
به لطف تحلیل فلسفی، مولفه های رئالیسم علمی تا حدودی مشخص شده و این باعث شده است كه دیدگاه مخالف یعنی آنتی رئالیسم، برحسب اینكه با كدامیك از مولفه ها در تضاد باشد، طیف وسیعی را تشكیل بدهد. در این مقاله ابتدا نگاهی به جدال بین رئالیسم و ایده آلیسم در فلسفه سنتی می اندازم و سپس مولفه های رئالیسم علمی را بیان می كنم. در آخر نیز انواع آنتی رئالیسم را شرح خواهم داد.
● نگاهی به گذشته
قبل از اینكه به بحث اصلی بپردازم، بهتر است نگاهی به گذشته داشته باشیم. جدال بین رئالیسم و آنتی رئالیسم تا قبل از قرن بیستم، بیشتر در قالب مناقشه بین رئالیسم و ایده آلیسم نمود داشته است. در فلسفه كلاسیك دو پرسش جواب های بحث برانگیزی را به دنبال داشته است. اول اینكه، آیا وجود جهان مستقل از ذهن ما است؟ و دوم اینكه آیا می توان این جهان را بدون دخالت حالات نفسانی، و در واقع آنطور كه هست، شناخت؟ فلاسفه ای كه به این دو پرسش جواب مثبت می دهند رئالیست نامیده می شوند و آنهایی كه به حداقل یكی از این پرسش ها پاسخ منفی می دهند، ایده آلیست محسوب می شوند. البته همانطور كه در ادامه خواهیم دید، این تقسیم بندی به همین سرراستی نیست.
در فلسفه یونان، افلاطون به جهانی ورای جهان پدیدار معتقد بود. این جهان كه او آن را عالم مثل می نامید، از عناصری حقیقی، معقول، ثابت و قابل شناخت تشكیل می شد. اما افلاطون برای شناخت عناصر این جهان روشی را ارائه داد كه طبق آن روش، شناسایی عالم پدیدار كمك شایانی به شناخت عالم مثل نمی كرد. به عنوان مثال بر طبق روش او شناخت موجودات مجرد، مثل موجودات ریاضی از قبیل اشكال هندسی و اعداد، ما را به شناسایی مثلی بسیار نزدیك می كند. شاگرد وی یعنی ارسطو، نظری كاملاً متفاوت داشت.
به نظر وی هر آنچه هست را می توانیم حس كنیم. جهان او همین جهان پدیدار بود كه ضمناً قابل شناخت نیز بود. نظریه تطابقی صدق كه اكنون نیز با اصلاحاتی مورد استفاده رئالیست ها قرار می گیرد، در معرفت شناسی وی نقشی اساسی ایفا می كرد. طبق این دیدگاه گزاره «برف سفید است» صادق است، در واقع اگر برف سفید باشد. در قرون وسطی نیز نمی توان چیزی بیشتر از این دو نظر پیدا كرد. اما با آمدن دكارت وضع كاملاً دگرگون شد. دكارت با خط كشیدن بر روی مفهوم جوهر و در بالا قراردادن جوهر نفسانی و پایین قراردادن جوهر مادی، و اینكه انسان بدون جوهر نفسانی انسان نیست ولی بدون جوهر مادی، انسان است راه را برای ایده آلیسم گشود. هم استدلال های پیروان وی (اسپینوزا، لایب نیتس، مالبرانش) و هم استدلال های مخالفانش (لاك، باركلی، هیوم) بر له ایده آلیسم و علیه رئالیسم مورد استفاده قرار گرفت. وارث آنها یعنی كانت نظر دیگری داشت.
به نظر وی جوهر مادی وجود دارد ولی شناخت ما از آن به صورت های ذهنی مان بستگی دارد. اگرچه او خود را رئالیست می نامید ولی صورت های ذهنی وی آنقدر چیره كننده بود كه باعث شد در تاریخ فلسفه در جایگاه یك ایده آلیست قرار گیرد.
فلسفه بعد از كانت، تا قرن بیستم و ظهور فلسفه تحلیلی، به طور عمده تحت سیطره ایده آلیسم بود. پاسخ ایده آلیست هگلی به قدری پیچیده بود كه پرسش كننده كاملاً در هزارتوی آن گیر می افتاد. اما در قرن بیستم دو انقلاب مهم رخ داد، یكی در حوزه فلسفه و دیگری در حوزه علم، در حوزه فلسفه، منطق جدید شكوفا شد و باعث شد خلط هایی كه به واسطه مفهوم جوهر در این موضوع ایجاد شده بود، كمرنگ شوند. در علم نیز دو گذار رخ داد: یكی از مكانیك نیوتنی به نسبیت و دیگری به مكانیك كوانتومی. این دو نظریه به قدری مسائل غامضی را به همراه خود آوردند، كه عده ای از فلاسفه و دانشمندان كاملاً درگیر آنها شدند.
پوزیتیویسم منطقی، اولین نحله ای بودكه از این نوع تفكر سر بیرون آورد. دیدگاه ضدمتافیزیكی آنها باعث شد كه به نظریه های علمی نیز به منزله ابزار نگاه كنند. در ادامه خواهیم دید كه دیدگاه ابزارگرایانه، یكی از انواع متداول آنتی رئالیسم است. پوپر، بزرگ ترین منتقد پوزیتیویست بارها و بارها به نفع رئالیسم استدلال كرد. اما خط مرزی كه، هم پوپو با معیار ابطال گرایی و هم پوزیتیویست ها با معیار تحقیق پذیری، بین علم و غیر علم رسم كردند، نتایج غیر منتظره در برداشت. نگاه جامعه گرایانه و در ضمن قرارداد گرایانه افرادی مثل كوهن و فایرابند به علم، این دو معیار را به باد انتقاد گرفت. قرارداد گرایانی مثل كوهن و فایرابند نیز در جبهه آنتی رئالیسم قرار می گیرند.
طی سه دهه اخیر مناقشات وارد مرحله تازه ای شده است. رئالیسم علمی تحلیل و مولفه های آن معلوم شده است. واضح است كه هر كدام از انواع آنتی رئالیسم با كدامیك از این مولفه ها در تضاد است. در ادامه این نوشتار این مولفه ها و رابطه بین آنها را توضیح خواهم داد. مناقشه افرادی مثل پاتنم و بوید در جبهه رئالیسم و افرادی مثل لاودن و وان فراسن در جبهه آنتی رئالیسم، هنوز گرم است.
●مولفه های رئالیسم علمی
الف) مولفه وجودشناختی: همه ما در زندگی با اشیا سر و كار داریم. زندگی را بدون اشیا حتی نمی توان تصور كرد. منظور از شیء هر چیزی است كه به نحوی بتوان آن را حس كرد. مثل درخت، میز، زمین، هوا و خورشید. اما آیا آنها واقعاً وجود دارند؟ در نظر اول سئوال احمقانه ای به نظر می رسد. سئوال را جور دیگری مطرح می كنم. آیا وجود آنها مستقل از ذهن است؟ مگر نه اینكه ما وجود هر چیزی را به واسطه حس درك می كنیم، پس اگر حسی در كار نباشد موجود بودن اشیا مسئله دار می شود. این دعوی كه «اشیا مستقل از ذهن ما وجود دارند» را مولفه وجود شناختی رئالیسم می گویند.
رئالیست ها وجود اشیا را وابسته به حس، قوه ادراك و یا به طور كلی وابسته به اذهان ما نمی دانند. یعنی اگر ما هم وجود نداشتیم در وجود آنها خدشه ای وارد نمی شد. اما این ساده ترین ادعایی است كه در باب وجود اشیا می توان كرد. به همین سبب این نوع رئالیسم را، رئالیسم عرف عام (عقل سلیم) می نامند.اگر كمی ترم های علمی را دخالت دهیم مسئله كمی پیچیده تر می شود. تقریباً همه ما با واژه هایی از قبیل الكترون، كوارك، ژن و اورانیوم ۲۳۵ آشنا هستیم. ترم هایی كه در علومی مثل فیزیك، شیمی و زیست شناسی وارد می شوند. اما این ترم ها، كه در نظریه ها بر عین های خاصی دلالت می كنند، فرق مهمی با اشیایی دارند كه ابتدا از آنها صحبت شد. وجود آنها به طور مستقیم درك نمی شود.
منظور از غیر مستقیم این است كه یا آنها را به واسطه خصوصیات و مشخصاتشان درك می كنیم و یا به واسطه وسایلی كه خود آن وسایل در توجیه كاركردهایشان، به آن ترم های نظری وابسته اند. مثلاً ذرات بنیادی، كه هر فیزیكدانی آنها را مسلم فرض می كند، به واسطه رد ها و مشخصات آنها مثل جرم، بار الكتریكی و ... درك می شوند. اگر كمی ذرات با مقیاس اندازه های بزرگتر را بخواهیم حس كنیم، باید به وسایلی مثل میكروسكوپ الكترونی رجوع كنیم؛ وسیله ای كه كاركردش به لطف نظریه توجیه می شود. به اشیایی كه در ابتدا از آنها صحبت شد، اشیای مشاهده پذیر و به اشیا یا عین هایی كه در نظریه های علمی از آنها صحبت می شود، اشیای مشاهده ناپذیر یا نظری می گویند.
گفتنی است كه هرچه علوم به سطح بنیادی تری از ماده می روند، دامنه استفاده از ترم های نظری كه بر مشاهده ناپذیر ها دلالت می كند، افزایش می یابد. در نظریه ریسمان، دیگر ترمی نظری كه بر موجودی سه بعدی دلالت كند، نمی بینید. آیا می توانید تصور موجودی با بیش از سه بعد را داشته باشید؟ نظری كه ادعا می كند«وجود عین های مشاهده ناپذیر مستقل از ذهن است» رئالیسم علمی نامیده می شود. بدیهی است كسی كه بر مستقل بودن وجود الكترون صحه بگذارد، بر مستقل بودن وجود دیوار نیز صحه می گذارد.
اما ما با موجوداتی دیگر نیز سر و كار داریم، یعنی موجوات ریاضی، مثل اعداد، مجموعه ها، سطوح هندسی و ... آیا این اشیا نیز وجود دارند؟ یا بهتر بگوییم، آیا وجود آنها مستقل از ذهن است؟ حتماً با من هم عقیده اید كه اگر از مردم عامی بپرسیم، وجود آنها را همانند وجود اشیا نمی دانند. اگر كسی ادعا بكند كه «وجود اشیای انتزاعی مثل موجودات ریاضی مستقل از ذهن است» او در زمره رئالیست های مجرد یا انتزاعی قرار می گیرد. بدیهی است كسی كه وجود مثلاً اعداد مختلط را مسلم و مستقل از ذهن می داند، وجود مشاهده پذیرها و همچنین مشاهده ناپذیرها را مسلم و مستقل از ذهن می داند.
نوع خاصی از این نوع تفكر وجود دارد كه فقط وجود اشیای انتزاعی را حقیقی می داند. این نوع تفكر را با نام افلاطون گرایی می شناسیم.
پس دیدیم كه رئالیسم وجود شناختی در سه سطح، مطرح می شود: اشیای مشاهده پذیر، عین های مشاهده ناپذیر و موجودات انتزاعی. اما بیشتر مجادلات پیرامون رئالیسم علمی و اشیای مشاهده ناپذیر، یعنی ترم هایی كه در علوم تجربی مطرح می شوند، صورت می گیرد.
ب) مولفه معرفتی: واضح است كه اعتقاد به وجود صرف اشیا، جایگاه مناسبی نمی باشد. ما می خواهیم اشیا را همانطور كه در واقعیت هستند، بشناسیم. همچنین به دنبال روش هایی هستیم كه ما را از واقعیت دور نكند.
مثلاً خصوصیت دروغی را در باب اشیا، به جای حقیقت، جا نزند. اگر كسی ادعا بكند«می توان _ همچنانكه نظریه های علمی قطعی و مطمئن توانسته اند _ در باب اشیا (مشاهده ناپذیر) معرفت كسب كرد» رئالیست معرفتی محسوب می شود. به نظر او نظریه های مطمئن و قطعی مثل نظریه های الكترو مغناطیس، نسبیت و مكانیك كوانتومی نظریه هایی هستند كه خصوصیات مطرح شده در آنها، در واقعیت نیز خصوصیات اشیا است. مثلاً اگر در نظریه مكانیك كوانتومی نمی توان مكان و تكانه اشیا را همز مان و به صورت دقیق دانست، در واقعیت نیز یك شیء مكان و تكانه مشخصی ندارد.اما ما اینجا با شمشیر دو لبه ای روبه رو هستیم. نظریه های علمی در طول زمان تغییر می كنند. در بعضی از مواقع، حالات و صفات مربوط به اشیا تغییر می كنند و در بعضی مواقع موجودی كه در نظریه قبلی مسلم فرض می شد، در نظریه بعدی دیگری مطرح نمی شود. به عنوان مثال در نظریه نیوتن شما می توانستید مكان و تكانه را همزمان و بدون خطا محاسبه كنید ولی در نظریه كوانتوم شما ماهیتاً نمی توانید چنین كاری بكنید.
و یا اینكه وجود اتر تا قبل از ظهور نسبیت مسلم فرض می شد ولی بعد از آن دیگر مطرح نبود. بنابراین باید قبول كنیم كه نظریه های علمی معرفتی عینی به ما تحویل نمی دهند (این استدلال به صورت فلسفی ترش منسوب به لاودن است و به نام فرا استقرای بدبینانه بر علیه رئالیسم علمی استفاده می شود.) اما این فقط یك لبه شمشیر است. اگر نظریه های علمی از واقعیت صحبت نمی كنند، پس این فناوری كه با رشد فزاینده توسعه می یابد از كجا حاصل می شود؟ شاید معجزه ای رخ می دهد.
ولی می دانیم معجزه ای در كار نیست (این استدلال هم با جزئیات بیشتری با عنوان نبود معجزه عصای دست رئالیست ها است.) همانطور كه در ابتدای مقاله یاد آور شدم وارد جزئیات این استدلال ها نمی شوم. اگر بخواهیم رئالیسم معرفتی را به صورت یك جا بیان كنیم این چنین خلاصه می شود: «می توان- همچنان كه نظریه های قطعی و مطمئن توانسته اند- بدون دخالت محتوایی قابلیت های معرفتی ذهن انسانی، اشیا را آن طور كه هستند بشناسیم و برای این شناخت دلایل مناسب و در عین حال عینی وجود دارد.»ج) مولفه معنایی: مولفه معنایی به مولفه معرفتی نزدیك است و برای تفكیك شدن آنها نیاز به كمی دقت است. برای همین منظور این مولفه را با یك مثال مبالغه آمیز نشان می دهم. دو فیزیكدان به نام هایxو y را در نظر بگیرید. هر دو فیزیكدان مدافع نظریه كوانتوم هستند و به آن اعتقاد دارند. به طور خاص آنها باور دارند گزاره مكان و تكانه دو كمیت مكمل هستند (همزمان مقدار معینی اختیار نمی كنند) صادق است. آنها آزمایش هایی را به منظور دیگری ترتیب می دهند و در همین حین متوجه می شوند كه در یك مورد از این قانون تبعیت نمی شود. بعد از چند بار آزمایش و در یافتن اینكه محاسبات آنها درست بوده است، گفت وگوهای رد و بدل شده بین آنها را می خوانیم:
فیزیكدان x : نظریه اشتباه پیش بینی كرده است، باید به دنبال نظریه دیگری باشیم.
فیزیكدان y : امكان ندارد. برای اثبات نظریه گام هایمان را قدم به قدم برداشتیم و خطایی نداشتیم. حتماً یك جای كارمان دچار اشتباه شده ایم.
فیزیكدان x :دلایلمان برای توجیه نظریه كافی نیستند. در بعضی از جا ها از فرض های اضافی استفاده كرده ایم.
فیزیكدان y :چه شده است؟ زمانی مدافع پر و پا قرص نظریه بودی، آن را صادق می دانستی؟
فیزیكدان x :من نظریه را صادق می دانستم، ولی دلایل عینی برای اعتقاد به آن نداشتم. حال كه می بینم نظریه با واقعیت های مشاهدتی سازگار نیست، تعصبی نسبت به آن ندارم و از آن دست می كشم.
فیزیكدان x در زمره رئالیست های معنایی (یا آنتی رئالیست های معرفتی) محسوب می شود و فیزیكدان y در زمره رئالیست های معرفتی است. (و همچنان كه در ادامه خواهیم دید، رئالیست معنایی نیز است) به نظر فیزیكدان y نظریه صادق است و جهان همان گونه است كه نظریه پیش بینی می كند ولی از نقطه نظر فیزیكدان x، نظریه دارای ارزش صدق است ولی لزومی ندارد كه جهان همان گونه باشد كه نظریه پیش بینی می كند.
در این جا برای روشن تر شدن موضوع نظریه تطابقی صدق را برگزیدم. هنوز محل مناقشه است كه چه نظریه ای در باب صدق باید اختیار كرد. به طور خلاصه رئالیسم معنایی دعوی این دارد كه: «در صورت كفایت تجربی نظریه T، هرگزاره از نظریه T كه شامل ترم های نظری باشد، ارزش صدق دارد».
● رابطه بین مولفه های رئالیسم علمی
بین بعضی از مولفه های رئالیسم، استلزام منطقی وجود دارد. رابطه اول عبارت است از:
●رئالیسم وجود شناختی - رئالیسم معرفتی
بدیهی است كه نمی توان در باب موجودی شناخت داشت ولی به وجود آن اعتقادی نداشت. پیش فرض رئالیسم معرفتی رئالیسم وجودشناختی است. با تعریفی كه ما از مولفه معرفتی ارائه دادیم یك رابطه دیگر نیز برقرار است و اینكه:رئالیسم معنایی - رئالیسم معرفتی.
یعنی اینكه اگر كسی قائل بود برای اعتقاد به گزاره P، دلایل قطعی و مستقل از ذهن وجود دارد، آن گزاره دارای ارزش صدق است و بنابراین اگر مطابق با واقع باشد صادق خواهد بود. اما می توان در مولفه ها كمی تغییر ایجاد كرد. بدین نحو كه در باب مولفه معرفتی صرفاً بگوییم، برای اعتقاد به نظریه T دلایل خوب و مطمئنی وجود دارد.
مشاهده می كنید كه شرط عینی بودن حذف شده است. اگر چنین تعریفی از مولفه معرفتی ارائه دهیم، مولفه معرفتی نه مستلزم مولفه وجود شناختی خواهد بود و نه مستلزم مولفه معنایی. اما همان تعریفی كه در ابتدا ارائه دادم را اصل قرار می دهیم. خوب است كه به عدم ارتباط بین مولفه ها نیز توجه شود. می توان به مولفه وجودشناختی اعتقاد داشت بدون اینكه دو مولفه دیگر را باور داشت.
دیگر اینكه اگر كسی مولفه معنایی را بپذیرد لزومی ندارد مولفه معرفتی را قبول كند، یعنی اینكه می توان گزاره ای را صادق یا كاذب دانست بدون اینكه دلایل واقعی برای آن ارائه كرد. حال می توانیم رئالیسم علمی را به صورت كلی بیان كنیم:
●رئالیسم علمی: علم بر آن است تا دعوی های صادق یا تقریباً صادق پیرامون جنبه های مشاهده پذیر و مشاهده ناپذیر جهان ارائه كند، همچنانكه در این امر موفق بوده است.
به منظور روشن تر شدن این تعریف چند دعوی دیگر كه لاودن آنها را منسوب به رئالیسم علمی می داند اضافه می كنم:
الف) نظریه های قطعی و مطمئن علوم نوعاً، تقریباً صادق هستند.
ب) نظریه های جدیدتر نسبت به نظریه های قدیمی تر، به صدق نزدیك تر هستند.
ج _ تمام ترم ها، اعم از مشاهده پذیر و مشاهده ناپذیر، مربوط به نظریه های قطعی و مطمئن علوم، دلالت حقیقی و واقعی دارند.
د _ نظریه های قطعی و مطمئن جدیدتر، روابط نظری و دلالت های نظریه های قبلی شان را حفظ می كنند.
ه _ نظریه های جدید، موفقیت نظریه های قدیمی تر را توضیح می دهند.
و _ دعوی های الف تا ه بهترین توضیح را برای موفقیت علوم ارائه می كند، اگر چه یگانه توضیح برای آن نیست. و این موفقیت ها تاییدی است تجربی، برای رئالیسم علمی.
● انواع آنتی رئالیسم
برحسب اینكه با كدامیك از مولفه ها موافق نباشیم، انواع آنتی رئالیسم حاصل می شود.
الف - آنتی رئالیسم وجودشناختی: یعنی اینكه وجود جهان وابسته به قابلیت های ذهنی مان است. نمونه بارز این نوع تفكر، ایده آلیسم، پدیدارشناسی و من آیین گرایی است. ایده آلیست ها جهان را مجموعه حالات نفسانی و پدیدارشناسان مجموعه تجربه ها، ادراكات و پدیده ها می دانند. من آیین گراها مجموعه ای تك عضوی، یعنی صرفاً وجود ادارك كننده را می پذیرند.
ب _ آنتی رئالیسم معرفتی / رئالیسم معنایی: مدافعان این نوع دیدگاه قائلند كه گزاره های شامل ترم های نظری ارزش صدق دارند، ولی در عین حال ادعایی ندارند كه جهان همان گونه است كه نظریه تصویر می كند. چرا كه توجیهی برای اعتقاد به نظریه وجود ندارد. نمونه بارز این نوع تفكر تجربه گرایی سازنده، منسوب به ون فراسن است. دیدگاهی كه در یكی دو دهه اخیر بحث های زیادی را به همراه داشته است. باید توجه داشت كه این نوع دیدگاه تا نیمه راه به همراه رئالیست ها است.
ج _ آنتی رئالیسم معرفتی / آنتی رئالیسم معنایی: افراطی ترین نوع آنتی رئالیسم. ابزارگرایان سنتی، پوزیتیویست های منطقی ابزارگرا، ساخت گراهای اجتماعی و قراردادگرایان در زمره این نوع آنتی رئالیسم جای می گیرند. ابزارگرایان سنتی علم را به مثابه ابزاری می دانستند، در جهت سازماندهی اطلاعات و پیش بینی های دقیق تر. پوزیتیویست های منطقی كه اصل تحقیق پذیری را نپذیرفتند، ادعا كردند كه با توجه به خاصیتی كه گزاره های نظری در تطابق با گزاره های مشاهدتی دارند، می توانند به طور جزیی تعبیر شوند و ارزش صدق و یا كذب اختیار كنند. قراردادگرایانی مثل كوهن و فایرابند كه توجیه نظریه ها را در دیدگاه های جامعه گرایانه می دانستند، پذیرفتند كه نظریه های علمی در بستر جبر تاریخی و اجتماعی شكل می گیرند و توجیه عینی برای آنها وجود ندارد و همین باعث می شود كه از ابزارگرایان متمایز شوند.
● نگاهی به آینده
قبل از اینكه بحث را به اتمام برسانیم، خوب است نگاهی به چشم انداز این جدال نیز داشته باشیم. همان طور كه به طور مختصر اشاره كردم، دو استدلال مهم در دو جبهه آنتی رئالیسم و رئالیسم مورد استفاده قرار می گیرد: استدلال فرااستقرای بدبینانه در طرف آنتی رئالیسم و استدلال نبود معجزه در طرف رئالیسم. جان ورال در سال۱۹۸۹ مقاله ای با عنوان رئالیسم ساختارگرا منتشر كرد كه سعی بر جمع كردن این دو نظر داشت. او برای ایده اش از گذار نظریه اتر جامد الاستیك فرنل به نظریه میدان های الكترومغناطیسی ماكسول استفاده كرد. او می نویسد:
«عنصر مهمی از پیوستگی در گذار از فرنل به ماكسول وجود داشت و این فقط یك انتقال ساده محتوای تجربی موفق، به نظریه جدید نبود و در عین حال از انتقال كامل محتوای نظری یا مكانیسم های نظری نیز كمتر بود. (حتی در شكل تقریبی اش)... در آن گذار، یك پیوستگی یا انباشتگی موجود بود، اما پیوستگی در فرم یا ساختار نه در محتوا.»بله، برای اینكه یك نظریه با واقع مطابقت داشته باشد نیازی نیست كه حتماً ترم های نظری اش بر عین های خارجی دلالت داشته باشند. عقل هوشمند انسان در نظریه پردازی، به ساختارهای طبیعت پی می برد.این دیدگاه، نقطه بسیار روشنی در فلسفه علم و حتی در فلسفه به طور كلی است. در این چند دهه اخیر كه فلسفه علم خود را در مقام ناظر علم می بیند، همیشه از خلایی بین علم و فلسفه رنج برده است. علم با ادبیاتی آكنده از ساختارهای ریاضی صحبت می كند و از آن سو فلسفه مملو از كلی گویی و ادعاهای غیردقیق است.
با پیشرفت منطق جدید و به وجود آمدن نظریه هایی مثل نظریه مدل و برهان و متكامل شدن نظریه مجموعه ها، فلاسفه علم، به خصوص فیزیكدانانی كه خط مشی فلسفی را دنبال می كنند، هر چه بیشتر از منطق برای نقد علم استفاده می كنند. رئالیسم ساختاری یكی از آن حوزه هایی است كه در آن زیبایی حاصل از تلفیق فیزیك، منطق ریاضی و فلسفه منظره اعجاب آوری را پدید آورده است. دیدگاهی كه هنوز در ابتدای راه است و چشم به آینده دارد.
ابوتراب یغمایی
منبع : روزنامه شرق