جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مترسک و درخت


مترسک و درخت
سه شعر به ترتیب از زهرا خانی، بیوک ملکی و عباس تربن. در ادامه یک شعر طنز می‌خوانید از فاضل ترکمن
● پرنده و درخت
درخت بهار باشی
یا پاییز
فرقی نمی‌کند
مرا از بی‌برگی نترسان
که من
لانه‌ام را
میان شاخه‌های درهم‌تنیده‌ات
ساخته‌ام...
● مترسک
سار آخرین ترانۀ خود را خواند
از دشت، رفته‌رفته، پرید آواز
از آن پرنده‌زار
تنها
پاییز روی دست مترسک ماند
● نامه‌ای از سیاهچال هفتم
باور کنید این، من نیستم
یک‌عده ناشناس تبهکار
در یک شب سیاه، مرا
دست‌وپا بسته
در هفت سیاهچال پیوسته
حبس کرده‌اند
و کلیدش را سپرده‌اند
دست این غول بی‌لبخند
که با چهرۀ جعلی
و اخم‌های طبیعی
از قول من
هر روز با زمین و زمان قهر می‌کند!
● حکایت میمون و خرگوش
گفت میمونی به خرگوشی: سلام
هست بازی خوب، روی پشت‌بام
برف می‌آید شبیه پنبه‌ریز
پشت بام ما شده بسیار لیز!
پشت بام ما بزرگ و گنده است
در بزرگی هر رکوردی را شکست!
ما همیشه برف بازی می‌کنیم
گاه‌گاهی قلعه‌سازی می‌کنیم
ای رفیق خوب! ای خرگوش زشت
پشت بام ما شده مثل بهشت!
گفت خرگوش: ای رفیق بی‌هنر
در پی یک موز هر جا دربه‌در
پشت بام ما اگر چه کوچک است
از نگاه چشم‌های من، تک است!
برف و باران، ارث بابای تو نیست
صحبت از بیش و کمش هم ابلهی‌ست
پُز ندارد این‌که ای میمون شَر!
«هر که بامش بیش، برفش بیشتر!»
منبع : همشهری آنلاین