شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

حکومت روشنفکران، مانع دموکراسی


حکومت روشنفکران، مانع دموکراسی
شاید عنوان این مقاله برای بسیاری تعجب آور باشد، چرا كه در اولین نگاه تناقضی درون آن نهفته به نظر می رسد. عنوان «روشنفكری ایرانی مانع توسعه و دموكراسی» چندین سئوال را به ذهن متبادر می سازد كه البته پرداختن به آنها چارچوب كلی مقاله را نیز مشخص می سازد. این سئوالات عباتند از:روشنفكری ایرانی چگونه مانع توسعه و دموكراسی است؟ آیا این پرسش خودش دچار تناقض نیست؟ روشنفكران ایرانی حاملان و پیشروان دموكراسی هستند یا مانع آن؟
روشنفكری ایرانی به لحاظ شكل گیری اش بر مبنای رابطه دانش _ قدرت همواره خواهان ائتلاف و سازش با گروه های اجتماعی دیگر نبوده است و خود را متصدی دموكراسی می دانسته است. انقلاب مشروطیت ایران نه تنها نقطه عطفی در تاریخ ایران به عنوان مرز میان ایران قدیم و جدید است بلكه محلی برای زایش یك قشر جدید در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران است و آن قشری جز روشنفكران نیست. علاوه بر چگونگی پیدایش و فعالیت های این قشر طی یكصد سال اخیر نكته بدیهی و در عین حال بسیار مهم در این فرآیند پذیرش این مسئله است كه روشنفكران طی این مدت به عنوان یكی از پایه های ثابت و اصلی تحولات سیاسی ایران بوده اند. آنچه حضور آنها و ایفای نقش مرجعیت را برای این گروه در قالب گروه های پیشرو یا مرجع ،مشروعیت می بخشید دانشی بود كه آنها نسبت به مسائل جدید داشتند و طبق این استدلال برای ایجاد دولت و حكومت مطلوب معیار انتخاب گروه حاكمه، دانایی و آگاهی آنها است. یعنی اگر حكومت و دولت می بایست در جهت دموكراسی گام بردارد طبیعتاً بهترین افراد برای حاكمیت كسانی هستند كه این مقوله (توسعه و دموكراسی) را می شناسند. مقوله دیگری كه مكمل این بحث است این است كه وقتی روشنفكران به عنوان مركز ثقل جامعه در گذار به دموكراسی و توسعه در نظر گرفته شده و در برهه هایی از تاریخ نیز به حاكمیت رسیدند (مثل دوره اصلاح طلبی) آنچه از حاكمیت این قشر حاصل شد بازتولید روشنفكری بود با این توجیه كه برای رسیدن به دموكراسی باید گفتمان دموكراسی در جامعه حاكم شود و در این میان نهادها، انجمن ها و تشكل هایی كه ویژگی های روشنفكری بر آنها حاكم است مسئولیت پیشبرد هدایت جامعه را بر عهده می گیرند. در نتیجه آنچه از این فرآیند پدید می آید بازتولید حاكمیت روشنفكران است یعنی روشنفكران وقتی به حاكمیت می رسند آن جنبه هایی از فرهنگ، زبان، تفكر و نهادهای اجتماعی (گفتمان) را تقویت می كنند كه حاكمیت شان را تداوم بخشد و یا در صورت شكست باعث بازگشت دوباره آنها به قدرت گردد. بنابراین رابطه ای كه میان روشنفكران و قدرت برقرار می شود رابطه تولید و بازتولید است. روش و كاركرد روشنفكری ایرانی با توجه به فرآیندهای گذار به دموكراسی امروزین نیز قابل توجیه نیست بدین معنی كه امروزه تقریباً همه نظریه ها و آمارهای مربوط به چگونگی گذار به دموكراسی نشان دهنده نقش طبقات اجتماعی به عنوان یكی از پایه های ثابت و اصلی آن بوده است و در این میان بورژوازی از محوریت برخوردار است (نظریات برینگتن مور، ترپوریان ساموئل هانتینگتون و...) بنابراین این تئوری ها علاوه بر اینكه نقش طبقات اجتماعی و اقتصادی را نه به عنوان توده ای كه به دنبال یك طیف فكری حركت می كنند، در نظر نمی گیرد، بلكه به عنوان یك طرف معادلات قدرت كه به طور فعال حضور داشته و تصمیم گیری و بده بستان دارد، در نظر گرفته می شود. ثانیاً نكته اساسی ائتلافی كه در فرآیند گذار به دموكراسی میان نخبگان با گروه ها و طبقات اجتماعی و حتی با بخشی از گروه های مقابل جبهه دموكراسی خواهی قرار دارند، صورت می گیرد. بنابراین اگر از همه تاریخ یك قرنی تلاش روشنفكران برای رسیدن به دموكراسی بگذریم و فقط به دموكراسی خواهی اخیر دوره اصلاح طلبی (كه در حاكمیت سیاسی حضور داشتند) بپردازیم چنین مسئله ای به چشم نمی خورد. برای این مسئله توجیهات مختلفی ممكن است وجود داشته باشد از جمله اینكه در ایران طبقات وجود ندارد (به خصوص بورژوازی) و یا اینكه مخالفین دموكراسی چنین اجازه ای را نداده و نمی دهند. در پاسخ به توجیه اول باید گفت، اینكه در ایران طبقات اقتصادی و اجتماعی وجود ندارد چندان قابل قبول نیست. اگرچه شاید بتوان گفت طبقات اقتصادی ای كه مثل بورژوازی در ایران مانند سایر كشورهای غربی یا توسعه یافته نیست ولی گفتن عدم وجود آن سخنی بی معنی است چرا كه در بدترین حالت وجود حداقلی آن را می توان ثابت كرد و به نظر می رسد اكراه از پرداختن به طبقات در تحلیل ها در نهایت به حذف وجود طبقات منجر شده است. در پاسخی دیگر به این مسئله می توان با كمی اغماض به دیدگاه رابرت نزیك در تبیین مخالفت روشنفكری با سرمایه داری نیز اشاره كرد كه بر نقش روانشناختی و جامعه شناختی دانایی و روشنفكری در تبعیت یا عدم تبعیت از سرمایه داری اشاره می كند و به برتری دانش بر ثروت اشاره دارد. (وی معتقد است روشنفكران در محیط دانشگاهی و آموزشی همواره مورد احترامند و به عنوان نخبگان جامعه مورد توجهند ولی در خارج از این محیط و در جامعه سرمایه داری به آنها به خاطر دانش شان احترام چندانی صورت نمی پذیرد فلذا روشنفكران را از جایگاه و احترام مورد انتظار بی بهره می دانند و به این دلیل دل خوشی از سرمایه داری ندارند.) لذا با این تحلیل نادیده گرفتن طبقاتی چون بورژوازی حتی به طور ناخواسته چیزی است كه به نفع روشنفكری ایرانی تمام می شود چرا كه رشد سرمایه داری حداقل در بلندمدت موقعیت دانش _ قدرتی روشنفكران را با چالش مواجه می سازد. یعنی می توان گفت عدم توجه به طبقات، خواسته ناخودآگاه روشنفكری بوده است. در پاسخ به توجیه دوم نیز می توان گفت ممانعت مخالفان دموكراسی با توجه به ویژگی های آن امری طبیعی است و این مسئله در همه جای دنیا و در همه تاریخ گذار به دموكراسی وجود داشته است و چه بسا در بسیاری از موارد مخالفان، قدرت و توانایی های بیشتری نسبت به همنوعان خود در ایران داشته اند و این طور نبوده است كه همه جا قدرت دو دستی تقدیم دموكراسی خواهان شده باشد. نكته مهمتر اینكه بر اساس فرض این مقاله روش و كاركرد دموكراسی خواهان در تاریخ ایران (به خصوص دوره اصلاح طلبی) به گونه ای بوده است كه اگر مخالفان دموكراسی نیز ممانعتی نمی كردند امكان وصول به دموكراسی را نیز به وجود نمی آورد و به توسعه منجر نمی گردید و اگر این تلاش ها با این ویژگی ها، كاركرد و روش در آینده هم ادامه یابد باز هم نمی توان انتظار دموكراسی و توسعه داشت.طی بیش از یك قرن روشنفكری برای رسیدن به دموكراسی درصدد به حداكثر رساندن آگاهی است و طبق گفتمان روشنفكری ایرانی تا زمانی كه حداقل، اكثریت جامعه به شناختی از دموكراسی، آزادی، برابری و... نرسند نمی توان به دموكراسی امیدوار بود. این نوع نگرش در واقع درصدد روشنفكر كردن كل جامعه برای رسیدن به دموكراسی است یعنی می خواهد همه مثل خودش باشند تا دموكراسی به وقوع بپیوندد بنابراین دموكراسی از روشنفكری می گذرد و روشنفكر متصدی دموكراسی است. این نگرش در واقع از این مسئله ناشی می شود كه روشنفكر نه تنها خود را پرچمدار دموكراسی و كانال رسیدن به آن می داند بلكه نقش همه عوامل دموكراسی و گروه های اجتماعی را نیز بازی می كند و خود جانشین بورژوازی و... می گردد. حذف نگاه اقتصادی و جامعه شناختی، شكل گیری احزاب روشنفكرانه و رشد جایگاه اجتماعی آنها، تقدم نظریه بر عمل، اولویت توسعه سیاسی و فرهنگی بر توسعه اقتصادی، ضعف بورژوازی و... از دیگر نتایج این وضعیت بوده است.
اسماعیل پورجعفر
منبع : روزنامه شرق