یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

لوکلزیو، نویسنده محبوب من


لوکلزیو، نویسنده محبوب من
اولین کتابی که از لوکلزیو خواندم، <صورتجلسه> نام داشت. حدود دهه ۶۰ میلادی بود. یادم می‌آید این کتاب سروصدای زیادی به پا کرد و نام نویسنده آن را بر سر زبان‌ها انداخت. فکر می‌کنم لوکلزیو بابت این کتاب یک جایزه مهم هم در فرانسه گرفت. من آن زمان در پاریس اقامت داشتم و مشغول تحصیل بودم. تمام روزنامه‌ها عکس این نویسنده را چاپ کرده بودند و او به نویسنده‌ای باب روز تبدیل شده بود. از همان زمان کتاب‌های او را دنبال کردم. لوکلزیو کتاب‌های زیادی نوشته است؛ لااقل ۲۰ عنوان کتاب چاپ شده دارد. کتاب‌های مهم‌اش <بیابان>، <جنگ>، <تب>، <سفری به آن سو>، <موندو و داستان‌های دیگر>، <سه شهر مقدس> و <چهل سالگی> نام دارند. اینها کتاب‌هایی هستند که او را معروف و معروف‌تر کردند. لوکلزیو آدم بسیار متواضعی است. بسیار روشنفکر است. مصاحبه‌های خوبی از او خوانده‌ام.
همیشه کارهایش را در حد امکان دنبال کرده‌ام. آخرین کتابی که از او خواندم، درباره زندگی دیه‌گو ریورا و فریدا کالو دو نفر از نقاشان معروف مکزیک بود. این کتاب خیلی خوب و تاثیرگذار نوشته شده بود. از آنجا که با این دو نقاش آشنا بودم، موقع خواندن این کتاب لذت بسیار بردم. شخصیت این دو نفر را به خوبی به تصویر کشیده بود. تا آنجا که در خاطرم هست، تا به حال چند کتاب از این نویسنده در ایران چاپ شده که من کتاب <وقتی که بومون با درد خویشتن آشنا شد> را خوانده‌ام. این کتاب راجع به آدمی است که درد تمام بدنش را فرا می‌گیرد ولی او با درد کنار می‌آید. آن‌قدر این قصه زیبا است که شاید من ۱۰بار آن را خوانده باشم. البته نمی‌دانم که مترجم آن کیست ولی وقتی این کتاب را خواندم تعجب کردم که نویسنده‌ای به این خوبی بالاخره در ایران کشف شده است. شخصا خیلی دوست داشتم که <صورتجلسه> را ترجمه کنم ولی نمی‌دانم چرا این اتفاق نیفتاد. به هر حال فضای قصه‌های لوکلزیو خیلی دوست‌داشتنی است. هرچند این فضا، واقعی است اما وهم و ابهامی عجیب در آن وجود دارد. لوکلزیو یکی از نویسنده‌های محبوب من است که وقتی شنیدم جایزه نوبل ادبی را گرفت، خیلی خوشحال شدم چون فهمیدم در قضاوتم نسبت به او اشتباه نکرده بودم.

لیلی گلستان
منبع : روزنامه اعتماد ملی