شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


تفنگ سرگذشت من است


تفنگ سرگذشت من است
نزارقبانی، شاعر بزرگ عرب، زمانی گفته بود: «وظیفه شعر برانگیختن، انقلاب کردن و دگرگون ساختن است. وظیفه آن برانگیختن انسان بر خود، بر پوست، بر استخوان، بر تاریخ و بر آشیانه خفاش هایی است که در درون آدمی لانه کرده اند. شاعر می آید تا چهره جهان را دگرگون کند. پس اگر جهان دست نخورده باقی ماند، بدانید که اندیشه این شاعر کهنه است، باورهای او کهنه است. کتاب هایش کهنه است. مثال هایش کهنه است و دیدگاه کهنه ای را عرضه می کند. حال بگویید این شاعر چه فایده ای دارد. به نظر من که یک صندلی چوبی هم از او مهم تر است.»(۱) نزارقبانی اما شاعری است که هم با خفاشان درون سر جنگ دارد و هم با خفاشان برون. او با عشق به جنگ خفاش های درون می رود و با تفنگ خفاش های برون را هدف می گیرد. در یکی از عاشقانه هایش می نویسد:
«وقتی که تو را دوست دارم
بارانی سبز می بارم
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ.
از مژگانم گندم می روید
انگور
انجیر
ریحان و لیمو.
وقتی به قهوه خانه می روم
دوستانم
گمان می کنند که بوستانم»(۲)
اما هنگامی که خفاش ها به سرزمین او هجوم می برند و گندم و زیتون و مزارع و باغ هایش را بمباران می کنند، او چه می تواند بکند جز آن که تفنگش را بردارد و خفاش ها را هدف بگیرد.
«بمباران کردند، گندم و زیتون و تنباکو
و نوای بلبلان را.‎/‎/
بمباران کردند قدموس پهلوان را در کشتی اش،
بمباران کردند دریا را.‎/‎/ و دسته های مرغان دریایی را
حتی بیمارستان ها و زنان شیرده
و دانش آموزان مدارس را.‎/‎/
بمباران کردند جادوی دختران جنوب را؛
و ترور کردند.‎/‎/ بوستان چشمان عسلی را»(۳)
قبانی علی رغم آن که خود سال ها یک دیپلمات بود، اما سرگذشت فلسطین را نه تنها در گرو اندیشه و مبارزات فرهنگی که در گرو مبارزات عملی و مسلحانه می دانست. او در شعری خطاب به انقلابیون می گوید:
«به پیش.‎/‎/
که داستان صلح، خیمه شب بازی است!
و عدالت خیمه شب بازی است!
به سوی فلسطین یک راه بیش نیست
که آن هم می گذرد از دهانه ی تفنگ»(۴)
و دیالکتیک تفکر فلسطین در اینجا شکل می گیرد. او در عین حال که از خشونت و جنگ بیزار است، اما در حرکتش به سوی آزادی باید از مسیر خشونت عبور کند. اگرچه شاید این نکته در آغاز تناقض آمیز به نظر برسد، حتی محمود درویش، شاعر محبوب نزارقبانی، نیز از چنین ظاهر متناقضی مبرا نیست. او در یکی از شعرهایش می نویسد:
«(به یک قاتل)
اگر اندیشه کنی چهره ی یک قربانی را
مادرت را به یاد خواهی آورد در اتاق گاز
و رها خواهی شد از یافتن دلیلی برای تفنگت
که هویت از دست رفته را
راه یافتن این نیست»(۵)
قبانی لوله تفنگش را سوی خفاش هایی که در میان اعراب خانه کرده اند نیز می گیرد. حاکمانی که در خفا و گاه آشکار دست شان را به نشانه دوستی سوی غاصبان فلسطین می گیرند. قبانی این حاکمان را به مردانی تشبیه می کند که با قاتل کودکان خود ازدواج کرده اند.
«ما هم بدون عشق به همسری گرفتیم
زنی را که روزی کودکانمان را کشته
و جگرهامان را جویده بود
و دستمزد عاقد به دلار پرداخت شد
کیک عقد هدیه امریکا بود
جشن عروس پایان یافت
و فلسطین هم در آن حاضر نشد
اما تصویر خود را دید که از همه شبکه ها پخش شد
و اشک خود را دید
که امواج اقیانوس را در می نوردید
به سوی شیکاگو و نیوجرسی.‎/‎/ و میامی.‎/‎/
و او چون مرغ بسمل داد می زد:
این عروسی، عروسی من نیست»(۶)
قبانی تفنگ انتقادش را سوی عامه عرب نیز می گیرد و گاهی حتی این کار را با زبانی تند می کند. در یکی از شعرهایش می نویسد:
«اسرائیل را چه باک از برخی عرب ها
وقتی که آنها خود یهودی شده اند »(۷)
شاید بتوان گفت که قبانی گام به گام با بزرگترین اندیشمندان عرب در نقد فرهنگ و سیاست در شعرهایش پیش می رود. ادوارد سعید متفکر بزرگ فلسطینی در اشاره به تصویری که دنیای غرب از اعراب می سازد، می نویسد: «سینما و تلویزیون، عیاشی ها و ریاکاری های خونینی را به اعراب نسبت می دهند.
در این تصویر عرب به صورت مرد فاسدی ظاهر می شود که.‎/‎/ به قدر کافی باهوش - البته به منظور دسیسه های ناجور - ولی اساساً سادیک، پلید و رذل است.‎/‎/ می توان در صحنه سینما رئیس عرب را در حالی دید که در لباس رئیس دزدان؛ رئیس دزدان دریایی، رئیس یاغیان محلی ظاهر می شود و روی سر زندانیان خود که یک قهرمان غربی است نعره می کشد: افراد من شما را خواهند کشت، اما ابتدا می خواهند تفریح کنند»(۸) و دنیای غرب از نگاه ادوارد سعید چنین تصویر دروغین و مضحکی را جز برای فائق آمدن بر اعراب از آنها نمی سازد. قبانی اما در شعرش هم دنیای غرب را و هم توده اعراب را در پیدایش چنین دیدگاهی نسبت به آنان مقصر می داند. او می نویسد:
«اندیشه در سرزمین ما
از کفش هم پست تر است
و در دنیا تمام اهدافمان
در شهوت و زن خلاصه می شود»(۹)
«عبدالله عروش» نویسنده و محقق مراکشی می نویسد: «دو نوع بیگانگی با خود هست: یکی در مکان یا مکانی و آن دیگر در زمان یا زمانی. اعتراب (غرب زدگی) بیگانه شدن با خود در مکان است.‎/‎/ اما نوع دوم بیگانگی، اعتراب یعنی قرون وسطایی کردن اجباری فرهنگ براساس تقلید از فرهنگ قدیم است.»(۱۰)
و قبانی در یکی از شعرهایش می نویسد:
«نوشته های ما از دیگران اقتباس شده
و صدایمان از حنجره نیاکان برون می آید.»(۱۱)
که او در سطر اول به غرب زدگی و در سطر دوم به اعتراب اشاره دارد. شاید او در همین چند سطر حرف آخرش را می زند:
«ما به تروریسم متهم هستیم
اگر نخواهیم بمیریم
زیر بلدوزرهای اسرائیلی
که خاک ما را زیر و رو می کند
‎/‎/‎/
خاک پیامبران ما را زیر و رو می کند»(۱۲)
پانوشت ها:
(۲ و ۱) - بلقیس و عاشقانه های دیگر - نزار قبانی - ترجمه: موسی بیدج - نشر ثالث - چاپ دوم: ۱۳۸۰، صفحات ۳۲ و ۵۵
(،۱۲ ،۱۱ ،۹ ،۷ ،۶ ۴ و ۳) - چه کسی معلم تاریخ را کشت - نزار قبانی - ترجمه: مهدی سرحدی - نشر کلیدر - چاپ اول: ۱۳۸۶ - صفحات: ۷، ،۴۱ ،۲۳ ،۲۴ ،۲۵ ،۱۴ ،۲۸ ۳۰ و ۵۳
(۵) - ترجمه: فرید قدمی
(۸) - شرق شناسی - ادوارد سعید - ترجمه: دکتر حامد فولادوند - انتشارات عطائی- صفحه: ۲۳
(۱۰) - در قلمرو فرهنگ - جلال ستاری - نشر ویس - چاپ اول: ۱۳۶۶ - صفحه: ۲۰۴
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید