چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


گوته و تاثیر پذیری از حافظ


گوته و تاثیر پذیری از حافظ
حافظ، نمادی از اندیشه و هویت اسلامی و ایرانی است.
او لسان‌‌الغیب است و علاوه بر رابطه وثیق و عمیق با قرآن كریم و ادراكات وحیانی‌اش، درك و احساس او به‌گونه‌ای است كه غیب وجود مردم و فرهنگ ایرانی در او ظهور پیدا كرده است. او مراد نادیدنی مردم ایران است و هر ایرانی، بخش نامشكوفی از حافظهٔ فرهنگی خود را در آن كشف می‌كند. چه كسی فكرش را می‌كرد كه «حافظ» كه در نیمه راه اولین سفرش حتی نرسیده به ولایت همجوار استان فارس؛ یعنی «یزد»، از ادامه سفر باز ماند و وحشت‌زده و هراسان به سوی كاشانه خود بازگشت، روزگاری آن‌چنان جهانی شود كه شیفتگی بسیاری از نخبگان جهان و از جمله «گوته» آلمانی را برانگیزد.
«دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سلیمان بروم»
سالها پیش، وقتی «باد صبا» از شرق می‌وزید و بوی خوشی را در فضای لامتناهی پراكنده می‌ساخت، «ولفگانگ فن گوته» در سرزمین سبز «آب مقدس» (شهر وایمار نشسته بود و به سوی مشرق عالم و به منظره پر رمز و راز طلوع خورشید شرق خیره مانده بود. معلوم نیست بر آن پیرمرد هفتاد و چند ساله چه‌ها گذشت كه شیدای شنیدن «سخن آشنا» از زبان دلنشین «دیار آشنا»ای شد كه نه هموطنش بود و نه همزبانش. اما سخن او پس پنج قرن، هنوز آشنا و تازه می‌نمود.
«بوی خوش تو هر كه ز باد صبا شنید
از یار آشنا، سخن آشنا شنید»
پانصد سال پیش از آنكه «گوته» نوای دلنشین حافظ را بشنود، آن مرد شوریده حال در شیراز می‌زیست و برای «برافشاندن گل» و «در انداختن طرحی نو» به تمامیت جهانیان همفكر خود چشم دوخته بود. حافظ نیك می‌دانست كه نمی‌تواند بدون یاری همدلانه مردم بلاد دیگر «سقف فلك» را بشكافد و طرحی نو دراندازد. او دانسته بود كه «لشگر غم» را، جز با مدد «همدلی» نمی‌توان از بنیاد برانداخت.
«اگر غم لشگر انگیزد كه خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم».
حافظ در پی جهانی آكنده از تفاهم و همدلی بود و بارها از كج‌فهمیهای زمانه خود نالیده بود و روز خرم و خوبی را آرزو می‌كرد كه از این منزل ویران‌‌ ـ‌ جهان سرشار از سوءتفاهمها و دشمنیها‌‌ ـ‌ به سوی غایت «جانانه‌اش» رود. آن‌چنان كه با دلتنگی و به كنایه سروده بود.
«سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ كه تا خود را به ملك دیگر اندازیم»
برای جهانی شدن ایدهٔ «در انداختن طرحی نو» حافظ اندیشه می‌كرد كه باید به سفر بپردازد. سفر حافظ، ناگفته پیداست كه سفری است به منظومه بی‌مرز انسانهایی كه باید دست در دست همدیگر می‌دادند و سقف فلك را با طرحی نو می‌شكافتند. اما حافظ در دومین تجربه سفر جغرافیایی خود نیز، حتی تا نیمه راه بغداد دوام نیاورد و وقتی دومین مسافرتش به «بلاد غریب» در نیمه راه، ناتمام ماند، از «مهیمن» بزرگوار خویش خواست تا او را به رفیقانش باز گرداند.
«من از دیار حبیب‌ام نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم»
بدین ترتیب آن شوریده‌ حال، به شیراز بازگشت و در دیار «حبیب» گوشه عزلت اختیار نمود و از آن پس، به جای آنكه همچون «سعدی» به جهانگردی بپردازد، «جهان» را به خانه آورد. او به جای سفر به طول جغرافیای جهان، به سفر بزرگی در عرض انسانی و بشری همت گماشت. سفری كه پس از سالها و قرنها، هنوز ادامه دارد و همواره قلب و جان آدمیان شیفته را درمی‌نوردد و با آنان هم‌آوایی می‌كند.حافظ در زمان خویش، بذری كاشت و فارغ از اینكه آن بذر، كی «بر» دهد، به آینده چشم دوخت.
«تا درخت دوستی كی بر دهد
حالیا رفتیم و بذری كاشتیم»
پانصد سال از روزگار «حافظ» گذشت تا بالاخره «گوته» مانند معدودی دیگر از اندیشمندان پیش از خود، او را كشف كرد و دریافت كه گنج بزرگی را پیدا كرده است. «گوته» ۷۵ ساله بود كه تنها متن ترجمه شده «دیوان حافظ» را دید و آن را با اشتیاق مطالعه كرد. دیوان حافظ را «جوزف فون هامریور گشتال» در سال ۱۸۱۴ به آلمانی ترجمه كرد و موجب بزرگ‌ترین اتفاق در علم ادبیات مقایسه‌ای گردید.همان‌طور كه اشاره گردید آشنایی گوته با حافظ در سال ۱۸۱۴؛ یعنی در ۷۵ سالگی و از راه ترجمه خاورشناس اتریشی «فون هامریور گشتال» صورت گرفت. مطالعه همین برگردان نه چندان دقیق و كامل از غزلیات حافظ، آن‌چنان شور و شوقی در دل گوته سالخورده به‌وجود آورد كه او را بر آن داشت تا اشعاری به شیوهٔ این شاعر سترگ و ژرف‌اندیش بسراید؛ شاعری كه گوته، جوهر شعر شرقی را در وجود او می‌بیند.اشعار موجود در «حافظ‌نامه»؛ یعنی بخش دوم از دوازده بخش منظوم «دیوان شرقی‌‌ ـ‌ غربی» نشان‌دهنده آن است كه گوته چه‌سان شیفته حافظ بود و چه اندازه برای این شاعر بزرگ ارج و اعتبار قائل می‌شد. گوته در آئینه جمال حافظ تصویر خویش را به‌وضوح مشاهده می‌كند. در عالم خیال، این احساس به گوته دست می‌دهد كه زمانی در وجود حافظ زندگی می‌كرده است.از این رو همان‌گونه كه در برگردان شعر «بیكرانه» مشاهده می‌نماییم، حافظ را همزاد خویش می‌نامد:
«تو بزرگی؛ چه، تو را نقطه پایانی نیست
بی‌سرآغازی نیز، قرعه فال به نام تو زدند.
شعر تو دوار است، همچنان ستاره سیارست،
مطلع و مقطع آن یكسان است
و آنچه در فاصله این دو همی هست عیان
عین آن‌است كه در اول و در پایان است
تو همان چشمه شعری كه روان‌است از آن
نغمه شوق و سرور همچو موج از پس موج
و لبانت هر دم هوس بوسه دلدار كند.
غزلی دلكش از سینه تو می‌تراود بیرون
و گلویت كه عطشناك، مدام جرعه‌ای می‌طلبد.
و دلی داری نیك كه پراكنده كند مهر وصفا
گو جهان یكسره ویران گردد.
حافظا با تو و تنها با تو
خواهم اكنون به رقابت خیزم،
شادی و رنج از آن ما باد،
این دو همزاد و شریك
عشق‌ورزی و باده‌نوشی نیز
فخر من باد و هستی من باد
اینك ای شعر به‌پا كن شر‌ری!
گشت ایام ندارد اثری، هر زمان تازه‌تری»۱
ویژگی دوم از این هم فراتر می‌رود. گوته نه تنها در آئینه جمال حافظ تصویر خویش را می‌بیند، بلكه در شعر و شاعری نیز، او را مرشد و مرادی می‌داند كه مایل است با وی به رقابت برخیزد. به این ترتیب می‌توان حافظ را سرمشق گوته برای سرودن شعر در دوران سالخوردگی به حساب آورد. گرچه گوته سالخورده در شعر حافظ به دیده یك سرمشق و غنابخش می‌نگرد، لیكن در انتخاب سبك دیوان به‌گونه‌ای معكوس عمل می‌كند؛ چون آنچه گوته از ماهیت سبك شعر حافظ برداشت می‌كند، با ذهنیت هنری او ـ این پرورش یافته مغرب زمین و مكتب كلاسیك ـ‌ در تضاد است، آن را نوعی «بی‌سبكی» می‌انگارد. گوته بر اساس این پندار در بخش «یادداشتها و توضیحات» می‌نویسد: «این شیوه‌ای است كه بی‌محابا والاترین و فرومایه‌ترین تصاویر را در هم می‌آمیزد و برای آنكه تأثیرات شگرفی بیافریند، ناهمگونیها را در كنار یكدیگر می‌چیند، ما را در یك چشم به‌هم زدن از این جهان خاكی به آسمانها پرواز می‌دهد و از آنجا به این خاكدان برمی‌گرداند و برعكس۲» بنابراین آنچه گوته به‌عنوان سرمشق برای اشعار دیوان انتخاب می‌كند، تصویر متضادی است از دنیای شعری خود او و درست همین امر تأثیری دگرگون‌كننده بر وی می‌گذارد و درواقع از این كلاسیست بزرگ یك رمانتیسیت بزرگ می‌سازد. این خصوصیت سوم ما را به ویژگی دیگری راهبری می‌كند. گوته پس از آشنایی با این تصویر متضاد، به آنچه حافظ آموخته است، قناعت نمی‌ورزد، بلكه احساس می‌كند كه این چهره‌های سه‌گانه؛ یعنی «همزاد»، «مراد» و «رقیب» او را به مبارزه می‌طلبند و این مبارزه‌جویی قدرت خلاقه او را بیدار می‌كند و وی را بر آن می‌دارد كه بكوشد تا به دنیای خیال‌‌‌انگیز و شاعرانه حافظ گام نهد و در آن فضای ملكوتی «نغمه‌های شوق و سرور» بسراید.با اندكی تأمل در سبك دیوان درمی‌یابیم كه از پشت نقاب شرقی آن، سبك آزاد شعر گوته در دوران جوانی قابل تشخیص است، سبكی كه گوته در سالخوردگی بار دیگر به سراغ آن می‌رود و با الهام گرفتن از حافظ آن را به اوج كمال می‌رساند، پس حافظ نه تنها همزاد، مراد و رقیب این شاعر بزرگ آلمانی است، بلكه شعر حافظ را نیز می‌توان «پیش‌فرم» اشعار گوته در دیوان شرقی ـ‌ غربی به‌شمار آورد. گوته خود در این باب می‌سراید:
«سخن را عروس نامیده‌اند
و اندیشه را داماد،
قدر این پیوند را آن كس می‌شناسد
كه حافظ را بستاید۳»
این سروده گوته، آشكارا به این بیت حافظ اشاره دارد:
«كس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند۴»
این سبك آزاد قبل از هر چیز در به كارگیری عناصر نثر در شعر خلاصه می‌شود؛ یعنی در آمیزش جاندار نظم و نثر كه به‌واسطه آن شعر هم به زندگی نزدیك‌تر می‌شود وهم گستره‌ درونی پیدا می‌كند.این سبك ضمن آنكه خودآگاه، بی‌پروا، روزمره و هزل‌آمیز است، غنی، والا و لطیف نیز هست و نه تنها قادر است به كمال و تعالی دست یازد، بلكه حتی به‌سان لهیبی سربرمی‌كشد، لهیبی كه در كوره آن، زبان نثر به‌ وسیله‌ای برای آفرینش والاترین شعرها تبدیل می‌شود. درواقع می‌توان گفت كه گوته به هنگام تصنیف دیوان در اندیشه دفاع از خویش در حوزه شعر غنایی بوده است. برای هر ایرانی غرور‌آفرین و مایه مباهات است كه گوته از سوی یك شاعر پارسی‌گوی برانگیخته می‌شود تا بار دیگر به سراغ این «فرم آلمانی» مورد استفاده‌اش در آثار دوران جوانی برود. گوته در اشعار حافظ به شكلی مطلوب و آرمانی برای سرودن شعر در دوران سالخوردگی خویش می‌نگرد، شعری كه در آن حكمت و شباب به زیباترین وجهی با یكدیگر پیوند خورده‌اند.در مفهوم سالخوردگی، تعمق، تفكر و تعقل نهفته است و در مفهوم شباب گرمی، حیات و شور عشق؛ تسلیم مصداق این یكی است و چیرگی مصداق دیگری، این دو در «شعر خیال‌ انگیز» كه همان شكل مطلوب و آرمانی شعر است، درهم آمیخته‌اند و این درست همان برداشت است كه گوته از شعر همزاد ایرانی خود داشته است. عنصر اصلی اشعار دیوان شرقی ـ‌ غربی را دیگر نه قالب و حدود و ثغور، بلكه آنچه بی‌حد و مرز است تشكیل می‌دهد. «هاینریش هاینه» در سال ۱۸۳۵ در جزء یكم اثر خود با‌عنوان «مكتب رمانتیك» درباره دیوان چنین اظهار نظر می‌كند: «در این اثر، گوته سرمست‌كننده‌ترین شوق زندگی را به نظم كشیده است و این كار چنان ساده، موفق، لطیف و مدهوش‌كننده صورت گرفته است كه انسان در شگفت می‌ماند كه چگونه انجام چنین كاری در زبان آلمانی امكان‌پذیر شده است. معجزه این كتاب غیر قابل توصیف است.دیوان گوته درودی است كه مغرب زمین به مشرق زمین می‌فرستد. این درود بدان معناست كه غرب از معنویت‌گرایی یخ‌زده و بی‌رمق خود خسته و دلزده شده است و می‌خواهد در فضای سالم شرق به كالبد خویش جانی تازه ببخشد. گوته پس از آنكه در «فاوست» ناخشنودی خود را از معنویت انتزاعی و نیاز خویش را به لذتهای واقعی و حقیقی ابراز می‌دارد، خود را با تمام وجود در آغوش تجربیات حسی می‌اندازد و به این ترتیب دیوان شرقی ـ‌ غربی را می‌آفریند۵» پس دیوان شرقی ـ‌ غربی حاصل فرار یك رمانتیسیست از واقعیت حال به سرزمین رویایی گذشته نیست، بلكه حاصل فرار از فریب ظواهر بی‌ثبات به حقیقت جاودانه پدیده‌های اولیه حیات است، بدین معنی كه آنچه را كه باقی است، در آنچه كه فانی است مشاهده و تمام اشیای موجود در جهان را به‌عنوان تمثیلی از جاودانگی تفسیر كنیم. جوهر هنری سبك دیوان هم در همین نوع برداشت و عملكرد نهفته است، به گفته گوته «آن‌گاه كه هنر در برابر شئی بی‌تفاوت و خود كاملاً مطلق می‌شود، هنر والا شكل می‌گیرد۶». به دیگر سخن، هنر سبك دیوان در این است كه اشكال هزار چهره این جهان را به كمك قدرت تخیل بر می‌نمایاند و آنچه را كه به ظاهر بی‌اهمیت به نظر می‌رسد، به طرز معجزه‌آسایی پراهمیت جلوه می‌دهد. دیوان دارای سبك شاعرانه است كه می‌توان آن را نوعی «بافندگی ذهنی» به شمار آورد و از این رو شعری بسیط ارائه می‌دهد كه هدف اصلی آن دست‌یازی به روابط معقولی است كه به واسطه آنها صور این جهانی به‌طور سلسله‌وار به هم پیوند می‌خورند. اما چرا گوته بر آن شد تا به تقلید از حافظ بپردازد؟ پاسخ به این پرسش را از زبان نیچه می‌شنویم: «نوابغ بر دو دسته‌اند، یكی آنكه اصولاً بارور می‌كند و خواستن این است كه بارور كند و دیگری آنكه علاقه‌ای وافر به بارور شدن و زادن دارد».از گروه نخست پیش از هر كس نامهایی چون حافظ و شكسپیر به ذهن متبادر می‌شوند و از گروه دوم به حتم نام گوته در صدر قرار می‌گیرد. اشعاری كه گوته به سبك و سیاق شعر یونان باستان سروده، بهترین گواه این ادعاست. درواقع حضور عنصر یونانی در روح و روان گوته موجب شیفتگی او نسبت به فرمهای یونانی بوده است، اما گوته به این خاطر از این قالبهای شعری كهن استفاده كرده؛ كه در این كار نوعی احساس «شوق وصال» به وی دست می‌داده داده است. گوته در واقع نابغه‌ای است با ویژگیهای جنس مؤنث كه در نتیجه بارور شدنهای مكرر به باشنده‌ای غول‌آسا بدل شده، آن‌سان كه گویی كل جهان هستی را یك‌جا فرو بلعیده است. درواقع «وابستگی متضاد و چند موضوعی از خصوصیات غزلهای حافظ است و این خود موجب می‌شود تا وسعت معنا و فهم، بیشتر از شعری باشد كه گفته می‌شود۷».گوته از پس ترجمه‌های تخمینی و تقریبی، لسان‌الغیب را یافته و با او رابطه برقرار كرده است. این البته حاكی از شدت نبوغ و ذوق گوته است، اما در عین حال نمونه‌ای است از یك مسیر و مقصد درست در افق گفت‌وگوی تمدنها و فرهنگها و ملل. شیدایی حاصل از مطالعه اشعار حافظ، چنان اثرگذار بود كه «گوته» را مشتاق كرد كه در سن ۷۵ سالگی، به یادگیری زبان فارسی بپردازد تا بتواند حافظ را بی‌واسطه‌تر بخواند. بدین ترتیب آن پیرمرد ۷۵ ساله، شاگرد «غمزه‌»های مكتب آن «مسئله‌آموز صد مدرس» شد. با آنكه حافظ در نگارش داستان پرشور شیدایی و باز گفتن حدیث عشق، از حجاب زبان نیز در گذشته بود:
«یكی است تركی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی»
شاید به راستی «گوته» نیز آن‌گونه با حافظ زیسته و مغازله (غزل‌سرایی) كرده است كه خود او تجربه نموده:
«من این حروف نوشتم چنان‌كه غیر ندانست
تو هم ز روی كرامت چنان بخوان كه تو دانی»
سرانجام گوته با تأثیراتی كه از حافظ گرفت، نام دیوان خود را كه در سال ۱۸۱۷ انتشار داد، «الدیوان الشرقی و الغربی» گذاشت و احساس حیرت‌آور خود نسبت به شعر فارسی را به نمایش گذاشت. این كتاب كه فصول مختلفی با عناوین: «حافظ نامه»، «عشق‌نامه»، «رنج‌نامه»، «زلیخانامه»، «تیمورنامه» و ... دارد، به روشنی از حافظ و فرهنگ شرقی او الهام گرفته و به انعكاس تلقی گوته از نوع مسلمانی و اعتقادات اسلامی صادقانه حافظ می‌پردازد. بسیاری معتقدند كتاب «گوته» آن‌چنان از نام و ذكر یاد حافظ مشحون است كه انگار فكر می‌كنی گوته برای نوشتن آن، مستقیما‌ً از حافظ یاری جسته است. آن‌گونه كه خود او بارها، دیوان شرقی ـ‌ غربی را حاصل عمر خویش توصیف نموده است. در حقیقت، گوته با یافتن اكسیر عشق در اشعار حافظ، نیروی جوانی را دوباره باز یافته بود و اینك تنها از ساقی معرفت، یك چیز بیشتر نمی‌خواست.
«قدح پر كن كه من از دولت عشق
جوانبخت جهان‌ام، گرچه پیرم»
گوته با معرفی حافظ نه تنها ادبیات قرن هجدهم اروپا را تحت تأثیر قرار داد، بلكه زمینه‌ساز خلق آثار بسیاری در قرن ۱۹ و ۲۰ شد. شمار كمی از مفسر‌ّان از اینكه گوته را در زمرهٔ اعجوبه‌های عالم ادبیات قرار دهند امتناع می‌ورزند؛ زیرا به نظر اینان آثار او بیش از اندازه خود، زندگینامه دارند و به هیچ روی منعكس‌كنندهٔ عظمت روح صاحب اثر‌ ـ‌ یكی از شروطی كه لونگینوس برای تعالی اثر ادبی قائل است ـ‌ نیستند. لكن بیشتر منتقدان به ستایش از گوته پرداخته‌‌اند. از جمله هانیریش هاینه می‌گوید كه «طبیعت می‌خواست تصویر خود را تماشا كند و گوته را آفرید۸».ماتیو آرنولد او را «حكیم‌ترین مرد اروپا... طبیب عصر آهن۹» می‌نامد. و معتقد است كه گوته با ذوق‌ترین ادیبی است كه تا كنون جهان شناخته است و «هرمان گریم» حرف آخر را در توصیف گوته می‌زند و او را «بزرگ‌ترین شاعر همهٔ ملل و همهٔ‌اعصار۱۰» می‌خواند. شاید پاره‌ای از این ستایشها اندكی نشان از حرارت و شیفتگی مفرط داشته باشند، اما در طی بیش از یك قرن، بیشتر مردم در اینكه گوته یكی از چهار پنج چهرهٔ برتر جهان ادب است با هم اتفاق نظر دارند. برای مطالعه اندیشه، جهان‌بینی و باورهای عمومی گوته و اینكه معلوم شود چه عواملی گوته را به آشنایی با ادبیات ایران واداشت و در پی این آشنایی، «دیوان غربی و شرقی» را به‌وجود آورد، بهتر است نخست این نكته روشن شود كه اصولا‌ً چگونه اروپای جدید با ادب شرق آشنا شد.
«اهمیت موضوع»
تا این زمان؛ یعنی تا سال ۱۸۱۴، «شرق» برای گوته گریزگاهی برای فرار از آشفتگی و هرج و مرج اروپا و ناراحتی روحی همهٔ مردم این سرزمین، بیش نبود. گوته و بسیاری از متفكران و ادبای اروپا و به‌ویژه آلمان، رو به سوی مشرق زمین برده بودند تا مگر در عالم خیال، كشور و عصر خویش را ترك كنند و به سرزمینی كه بوی صفا و آرامش روحانی می‌دهد قدم گذارند. در این دوره، خستگی روحی و آشفتگی اجتماعی در اروپا به حد اعلای خود رسیده بود. همگان فرسوده و نگران و افسرده بودند و مثل امروز، هیچ كس از فردای خویش خبر نداشت. توده‌های اروپایی كه انقلاب كبیر فرانسه و جنگهای آن، ایشان را از خواب كهن برانگیخته بود، به‌طور مبهم احساس می‌كردند كه در آستانه تحول اجتماعی بسیار بزرگی به سر می‌برند، ولی این احساس برای ایشان چیزی جز آن ناراحتی و اضطراب كه لازمهٔ این قبیل دورانهای حد فاصل مراحل مختلف تمدن بشری است به همراه نداشت متفكرین طبعا‌ً از این اضطراب روحی، بیش از توده‌ها سهم داشتند و همین روح خستگی و فرسودگی بود كه در عالم ادب، یكی از عوامل بزرگ پیدایش رمانتیسم و قهرمانان حساس و نومید و افسردهٔ آن گردید. چنان‌كه گفته شد، تا این هنگام، مشرق زمین و ادب و فلسفهٔ آن برای گوته و بسیاری دیگر از متفكران اروپایی به منزلهٔ «تریاك» یا «گریزگاهی» بیش نبود. گوته كه در این زمان در منتهای اشتهار خویش بود و گذشته از احراز بزرگ‌ترین مقامات سیاسی و اجتماعی، از شهرت و افتخاری فراوان در همهٔ اروپا بهره داشت، از مشرق زمین و تجلیات هنر و فرهنگ آن چیزی جز وسیلهٔ دوری از حقایق مادی نامطبوع دنیای غرب نمی‌خواست. ولی دوران این كناره روی و سفر خیالی سطحی و آسان او به دیار شرق در سال ۱۸۱۴، در‌حالی‌كه گوته و اروپا یكی از آشفته‌ترین سالهای عمر خویش را می‌گذرانیدند، به پایان رسید و دوران تازه‌ای برای گوته آغاز شد؛ زیرا این سال بود كه «كوتا» كتابفروشی كه ناشر آثار گوته بود، برای وی دو جلد كتاب فرستاد كه اخیرا‌ً توسط «هامر» از زبان فارسی ترجمه شده و در شهر «وین» در اتریش به چاپ رسیده بود. عنوان كتاب، «دیوان غزلیات» محمد شمس‌الدین حافظ، شاعر ایران» بود. گوته این كتاب تازه را با میل و اشتیاق پذیرفت و مثل سایر آثار ادب شرق، به خواندن آن پرداخت. ولی هنوز صفحه‌ای چند از آن نخوانده بود كه بی‌اختیار «بانگ تحسین سر داد» و خواندن كتاب را از نو آغاز كرد؛ زیرا به گفتهٔ خودش، ناگهان دریافت كه «با اثری روبه‌رو شده كه تا آن روز نظیر آن را ندیده است۱۱». روز هفتم ژوئن ۱۸۱۴ كه گوته برای نخستین‌بار در دفتر خاطرات خود نام حافظ، را برد، در زندگانی وی روزی بسیار بزرگ بود؛ زیرا گوته در این روز آن «جام جم» را كه سالها دل از او می‌طلبید یافت؛ یعنی ره به دیوان حافظ برد كه به قول نیچه «اعجاز واقعی هنر بشری» است و این اعجاز ادب شرق او را دیوانهٔ خود كرد. حافظ برای گوته دنیایی تازه، روحی تازه، شوق و حالی تازه به ارمغان آورد. او را با روح واقعی شرق، با جمال فلسفه و ذوق و حكمت ایران آشنا كرد. آن شرابی را در پیمانهٔ شاعر آلمانی ریخت كه به تعبیر زیبای نیچه: «سرمست‌كنندهٔ خردمندان جهان است». گوته خود در وصف این جاذبهٔ شگرف، می‌نویسد: «ناگهان با عطر آسمانی شرق و نسیم روح‌پرور ابدیت كه از دشتها و بیابانهای ایران می‌وزید آشنا شدم و مرد خارق‌العاده‌ای را شناختم كه شخصیت شگرف او، مرا سراپا مجذوب خویش كرد۱۲». گوته دیوان حافظ را خواند و از ورای ترجمهٔ هامر كه غالبا‌ً نارسا و گاه نیز غلط بود، بهتر از همهٔ معاصران خود و بیش از بسیاری از هموطنان حافظ به عظمت روح لسان‌الغیب پی برد؛ زیرا روح او با حافظ بسیار نزدیك بود. او نیز مثل حافظ جمال‌پرست و حقیقت‌دوست بود و همچون او تا روز آخر، زندگی را ستود و آنچه را كه روزگار به او داده بود با نظر قبول و رضا پذیرفت. او نیز همیشه كوشید تا مثل حافظ به روح و معنی هر چیز بنگرد و هر آنچه زیبا است جمال ایزدی ببیند و ستایش كند. هامر در مقدمهٔ دیوان حافظ خود نوشته بود: «در دوران زندگانی حافظ، پیوسته وضع سرزمین پارس دستخوش انقلاب بود. امیران و پادشاهان پیاپی بر سر كار امدند و از سر كار رفتند و در هر آمدن و رفتن، سیل خون روان ساختند. با این همه، حافظ آرامش طبع و حسن خلق خویش را از دست نداد و همچنان نغمهٔ بلبل و عطر گل فرشتهٔ شراب و زیبایی عشق را ستود و از تكریم جمال در هر صورت كه آن را متجلی دید، فرو ننشست۱۳». گوته در این تصویر، عیناً قیافهٔ خود را منعكس دید؛ زیرا او نیز به قول خود: «مثل شاعر شیراز، تا روزگار كهنسالی، جوانی و زیبایی و نور و خورشید را ستود و در عطر گل و نغمهٔ بلبل و شور عشق، جمال خدا را نگریسته بود۱۴». در عین حال، او نیز همچون حافظ در دورانی كه از هر سو سیل خون روان بود، هرگز آرامش فیلسوفانهٔ خویش را از دست نداد و حتی پیش از آنكه با حافظ شیراز آشنا شود، این پند او را به كار بست كه:
«به گوشه‌ای بنشین سر‌خوش و تماشا كن
ز حادثات زمانی رخ شكر دهنی»‌۱۵
و چنان‌كه در یكی از قطعات «رنج‌نامه» و ساقی‌نامهٔ دیوان خود، اعتراف می‌كند، راز دل از ریاكاران و خودپرستان پوشیده داشت و با جام می خلوت گزید به مصداق آنكه:
«‌به روز واقعه، غم با شراب باید گفت
كه اعتماد به كس نیست در چنین زمنی۱۶»
یك وجه شباهت دیگر بین حافظ و گوته كه شاعر بزرگ آلمانی بارها از آن نام می‌برد، مبارزه با ریاكاران دین است. گوته نیز مثل حافظ پیوسته از تنگ‌نظری سالوسان روحانی‌نما در عذاب بود و با آنان می‌جنگید این نكته مخصوصاً در «رنج نامه» دیوان وی به خوبی پیداست.در تابستان ۱۸۱۴، گوته گوشه عزلت برگزید برای آنكه تنها با حافظ شیراز خلوت كند. در همهٔ این مدت، گوته سراپا غرق در دریای حكمت و سخن حافظ بود.هر غزل او را یك بار و دوبار و ده بار خواند، تا آن حد كه نه تنها با روح و فكر حافظ بلكه با طرز بیان وی نیز آشنا شد و چنان با استعارات و تشبیهات او خو گرفت كه بعدها در بسیاری از قطعات دیوان، سخن وی را با همان صورت اصلی تكرار كرد، بی‌آنكه گاه خود بدین نكته متوجه باشد. اواخر تابستان بود كه در دفتر خاطرات خود نوشت: «دارم دیوانه می‌شوم، اگر برای تسكین هیجان خود دست به غزلسرایی نزنم، نفوذ عجیب این شخص خارق‌العاده را كه ناگهان پا در زندگانی من نهاده تحمل نمی‌توانم كرد۱۷» از این زمان بود كه اندك‌اندك به سرودن قطعات و اشعاری پرداخت كه خود در آغاز، قصد جمع‌آوری آنها را نداشت، ولی بعد كه تعدادشان رو به فزونی نهاد، فكر آفرینش یك «دیوان آلمانی» در سر شاعر پدید آمد و از آن پس، وی به گردآوری این قطعات همت گماشت. هنگام سفر به در‌ّهٔ «دراین» گوته به این فكر افتاد كه در عالم خیال به كشور حافظ سفر كند و دیوان خویش را ارمغان این سفر روحانی قرار دهد. از آن پس، وی خود را مسافر دیار شرق پنداشت و قسمت اعظم قطعات «دیوان» را با این تصویر سرود كه با «كاروانهای مشك و ابریشم» سفر می‌كند و «از كوره راههای ناهموار» به سوی شیراز می‌رود و به گوش خویش می‌شنود كه «راهنمای سفر، ترانهٔ شورانگیز حافظ را می‌خواند». خودش در این باره می‌گوید: «آهنگ سفر شیراز كردم تا این شهر را منزلگه ثابت خویش قرار دهم و از آنجا چون اتابكان و امیران فارس كه هر چند یك بار به عزم سفرهای جنگی رو به اطراف می‌كردند، گاهگاه راه سفرهای كوچك در پیش گیرم و باز به شیراز خودم برگردم۱۸».
قطعات مختلف دیوان، هر یك به اقتضا و مناسب حوادثی كوچك یا بزرگ، سروده شده‌اند كه طبعا‌ً همه این حوادث در خاك آلمان می‌گذرد، ولی گوته اغلب آنها را وقایع سفر خیالی خویش به سرزمین حافظ می‌شمارد تا بتواند در وصف آنها آن‌چنان سخن گوید كه حافظ شیراز یا مسافری كه از دیار غرب رو به ایران آورده است در این مورد سخن می‌تواند گفت.پس از آنكه با قطعهٔ «خفته» (یا اصحاب كهف) تعداد قطعات كتاب به پنجاه رسید، گوته در صدد برآمد كه مجموع آنها را به رسم شعرای ایران، «دیوان» نام بگذارد و با این نظر به‌عنوان مقدمه دیوان، قطعهٔ «هجرت» را ساخت تا آن را مظهر «هجرت» خویش به سوی مشرق زمین قرار دهد. در این زمان بود كه وی برای نخستین‌بار (۱۴ سپتامبر ۱۸۱۴) در دفتر خاطرات خود از «دیوان آلمانی» نام برد و نوشت:
«می‌خواهم این دیوان را به صورت آئینهٔ دنیا یا جام جهان‌نما درآورم و در آن، شرق و غرب را در كنار هم به بینندگان نشان دهم۱۹». اندكی بعد، در همین مورد نوشت: «به ساختن جام جمی مشغول‌ام كه با آن، با وجود زاهدان ریایی، دنیای ابدیت را عیان خواهم دید و ره به آن بهشت جاودان كه خاص شاعران غزلسراست خواهم برد تا در آنجا در كنار حافظ شیراز مسكن گزینم۲۰». روز ۱۶ مه ۱۸۱۵، گوته به «كوتا» ناشر آثار خود، دربارهٔ «دیوان» چنین نوشت: «این كتاب را نه فقط با مراجعه دایم به دیوان محمد شمس‌الدین حافظ شاعر ایرانی تنظیم كرده‌ام، بلكه در سرودن قطعات آن، سایر آثار ادب شرق را از معل‍ّقات و قرآن گرفته تا اشعار جامی شاعر ایرانی در نظر داشته‌ام. حتی گاه به آثار شعرای ترك نیز متوجه بوده‌ام۲۱». ...
و در نامه‌ای دیگر در همین باره چنین گفت: «آرزو و هدف من این است كه با این اثر، شرق را با غرب و گذشته را با حال و ایرانی را با آلمانی نزدیك كنم و طرز فكر و عادات و آداب مردم این دو سرزمین را با هم آشنا سازم۲۲». اندكی بعد، در ششم اكتبر ۱۸۱۵، گوته در دفتر چه یادداشت خود نوشت: «دیوان را به كتابهای مختلف تقسیم كردم۲۳». در تمام طول سال ۱۸۱۶ وی همچنان به تكمیل این اثر مشغول بود و پس از اتمام «دیوان» در سال ۱۸۱۸، به تنظیم و تدوین شرحها و حواشی آن، كه از خود كتاب مفصل‌تر است، پرداخت. نخستین چاپ دیوان در ۱۸۱۹ وچاپ دوم آن در سال ۱۸۲۰ انتشار یافت و با موفقیتی عظیم مواجه گردید. روزنامه‌ها و نق‍ّادان ادب آن را «یكی از عالی‌ترین آثار حكمت گوته» دانستند و موسیقی‌دانان آلمانی بسیاری از قطعات آن را در قالب موسیقی درآوردند. در سال ۱۸۳۶ پس از مرگ گوته، چندین قطعهٔ تازه در یادداشتهای خطی او یافت شد كه مربوط به «دیوان» بود، ولی گوته قسمتی از آنها را بعد از نشر دیوان سروده و قسمتی دیگر را نیز كه قبلاً سروده شده بود عمدا‌ً منتشر نكرده بود (مانند قطعه معروفی كه در آن به «صلیب» و موضوع تثلیث در دین مسیح حمله می‌كند). قطعه شیوا و دلپسندی كه در آن، گوته، حافظ را كشتی بزرگ و خود را تخته پاره‌ای ناچیز می‌شمارد و می‌گوید: «حافظ، چگونه می‌توان با تو لاف همسری زد۲۴»، از همان قطعاتی است كه بعد از مرگ وی به دیوان افزوده شده. برخی از این قطعات نیز بعدا‌ً از سایر آثار گوته، ضمیمه «دیوان شرقی» كه بیشتر با آنها مناسبت داشته، شده است. «دیوان غربی و شرقی» كه خود گوته نام عربی «الدیوان الشرقی للمؤلف الغربی» را بر آن نهاده بود، از آغاز انتشار خود تاكنون، یكی از عالی‌ترین آثار تغزلی زبان آلمانی شناخته شده و به عنوان یك شاهكار ادبی شهرت و اهمیت جهانی یافته است. «دیوان شرقی» تاكنون به اغلب زبانهای مهم جهان ترجمه شده و گاه به هر زبان چندین بار تجدید ترجمه و تجدید چاپ شده است.

«نتیجه‌گیری و جمع‌بندی»
با آنكه گوته پروایی نداشت كه بزرگان عرصه ادب الهام‌بخش او باشند، اما هیچ‌گاه در طول زندگی مقلد محض نبوده است. آنچه به ظاهر تقلید می‌نماید، الگوبرداری به معنای واقعی كلمه نیست بلكه گوته نكته‌ای غیر خودی را برمی‌گزیند و آن‌گاه در ذهن و زبان خود بدان شكل مأنوس و مورد نظر خویش را می‌دهد.
گوته خود نحوه فعالیت هنری‌اش را در این سطور خلاصه می‌كند:
«همیشه تنها آنچه را به رشته تحریر درآوردم، / كه احساس می‌كردم و بدان باورمند بودم، / به این سان، ای عزیزان! خود را پاره پاره می‌كردم / و همواره باز به همان هیئتی درمی‌آمدم كه بودم‌۲۵».
گوته در تاریخ ۱۶ مه ۱۸۱۵ به ناشر خود «فریدریش كوتاهفون كوتندروف» می‌نویسد:
«هدف من از تصنیف دیوان شرقی‌ ـ‌ غربی این است كه به شیوه‌ای شعف‌‌انگیز غرب را به شرق، گذشته را به حال و عنصر ایرانی را به عنصر آلمانی پیوند كنم و سنتها و طرز تفكرهای دو طرف را در هم بیامیزیم۲۶».
گوته در دفتر ششم دیوان با عنوان «حكمت‌نامه» در چهارپاره‌ای چنین می‌سراید: «چه باشكوه این شرق / از پس دریای مدیترانه به این سوی راه گشود؛ / تنها آن كس می‌داند كالدرون چه‌سان نغمه‌سرایی كرده است / كه قدر حافظ را بشناسد و به او عشق بورزد۲۷».
گوته برجسته‌ترین ویژگی شعر حافظ را نیز در ذهنیتی می‌بیند كه بر آن است. «به ذهن یك شرقی در همه حال فكری خطور می‌كند كه برای او كه عادت دارد به سادگی دور از ذهن‌ترین مفاهیم را به هم پیوند زند، این امكان را فراهم می‌سازد تا با ایجاد پیچشی در یك حرف یا یك هجا باز اضداد را از هم جدا كند‌». و البته «حافظ با اشعار چند موضوعی خویش، غزل را كامل می‌كند و به شعر اوج و ارتقا می‌بخشد۲۸».آنچه گوته همواره در سرمشق خود، حافظ مشاهده می‌كند و مورد ستایش قرار می‌دهد، همانا زنده‌دلی است.شكل متعالی زنده‌دلی، شوخ‌طبعی است یاهمان چیزی است كه ما در مورد حافظ به «رندی» تعبیر می‌كنیم. ویژگی بارز دیوان نیز این است كه گوته در این اشعار جاویدان، در قالب نوعی كمدی الهی، به والاترین شكل شوخ‌طبعی دست می‌یازد. این شوخ‌طبعی و بازتاب احساس آزادی باطنی انسانی اندیشه‌گراست كه توانایی آن را دارد كه عشق به دنیا و چیرگی بر آن را به هم پیوند بزند. این شوخ‌طبعی بر اساس ماهیتش مفهومی دوگانه است، درست مانند وسیله ابزار آن؛ یعنی خنده. با هرهر خنده در آن واحد هم به دنیا تبسم می‌كنیم و هم آن را به سخره می‌گیریم. علاقه به دنیا و توان دل بركندن از آن، دو احساس شادی‌بخش هستند كه ابتدا با یكدیگر به رقابت برمی‌خیزند تا سرانجام صلح‌جویانه باز با هم یكی شوند. پس ماهیت شوخ‌طبعی در حقیقت این است كه بر هر آنچه جوی است و موجب دلبستگی بی‌قید و شرط انسان به این خاكدان می‌شود، خط و بطلان بكشد یا به بیان رند شیر‌از سخن بگوییم.
«غلام همت آن‌ام كه زیر چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است۲۹».
در نهایت در باب تأثیر و جاذبه حافظ بر گوته، «شردر» محقق آلمانی می‌گوید: «بزرگ‌ترین نوآوری در نزد حافظ، جدا نكردن جنبه‌های غیر روحانی از جنبه‌های روحانی آن است و این عدم تفكیك، بالاترین درجه فهم از دنیا و جایگاه انسان در آن را نشان می‌دهد. گوته این ویژگی حافظ را تشخیص می‌دهد و او را برادر دوقلوی خود تلقی می‌كند۳۰». این‌گونه است كه گوته در آئینه جمال حافظ تصویر خود را می‌بیند و رند شیراز را برادر دوقلوی خویش خطاب می‌كند و هوای آن را در سر می‌پروراند كه با وی به رقابت برخیزد.در خاتمه بایستی گفت كه حافظ و گوته، مظهر تجلی گفت‌وگوی میان شرق و غرب بوده‌اند. سخن گفتن از این ادیبان گران‌قدر را نه فقط تكریم دو هنرمند، بلكه «سخن گفتن از همدلی و همزبانی» باید توصیف كرد كه در دو عصر و دو سرزمین متفاوت روی داده است. شعر عرصه گفت‌وگو است و همزبانی و هم‌سخنی این دو ادیب (نه به معنای كلمه)، بیانگر حقیقت مشترك وجود است. ما اگرچه ناهم‌زبان‌ایم، اما حقیقت ما همزبانی است، همزبانی در شعر تجلی می‌یابد ولی در شعر متوقف نمی‌شود و عرصه اندیشه، رفتار و عمل اجتماعی را می‌پیماید.
* در زبان آلمانی قدیم، به آب ساكن MARI می‌گفتند و از ارتباط آن WIIIA كه ژرمنها برای معانی مقدس آن را به كار می‌بردند، كلمه «وایمار» یا «آب مقدس» ساخته شده است.

سید ابوالفضل جعفری نژاد
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر


همچنین مشاهده کنید