یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


عشق ورزیدن سعدی به جسم یا به روح؟


عشق ورزیدن سعدی به جسم یا به روح؟
با توجه به روحیه جمال پرستی و نظربازی سعدی و با توجه به دل عاشق او که در برابر هر موجود زیبایی بی اختیار می لرزد، شاید در بادی امر چنین تصور شود که سعدی عشق را برای لذت و بهره وری جسمانی می خواهد. اما باید گفت در اکثر قریب به اتفاق غزلیات سعدی عشق انگیزه و جایگاهی بس بالاتر از جسم و مسایل مادی دارد.
سعدی همیشه عاشق بوده، چه در وصل و چه در هجر. او آن چنان روح عاشقی داشته است که گاه انسان با خود می اندیشد که وی قادر بوده است بدون معشوق هم عشق بورزد.
در قرون اولیه اسلامی و در زمان اوج قدرت شاعران مداح قصیده سرا، کامیابی حسی در غالب اشعار موج می زند. از این اشعار فقط بوی وصل به مشام می رسد. عاشق برای معشوق فقط در حالت وصل احترام قایل است. در هجر و دل سوختگی، عشق به وجود نمی آمد و وجود نداشت. اما عرفان، این عشق کاذب و دروغین را برهم زد و به عشق، مفهومی وسیع و فراگیر بخشید.
در غالب غزلیات سعدی با اشعار زیادی مواجه هستیم که بیانگر آنند که سعدی عشق را برای روح می خواهد و در کنار آن پاره ای غزلیات هم هستند که نشان می دهند در عشق ورزی بهره وری جسمی نیز درنظر بوده است.
اینکه می گوییم روح برای سعدی مهمتر از بهره وری جسمانی است، به سبب برخی تأملات در اشعارش می باشد که در ضمن سخن فهرست گذرایی از آن را بیان می کنیم.
جمال پرستی سعدی در برخی موارد این اندیشه را تقویت می کند که سعدی روح را طلب می کرده و مرادش کمک به روح برای راه یافتن به زیبایی مطلق و خدایی بوده است.
باور مکن که صورت او عقل می برد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
گاه نیز تواضع سعدی و بیش از حد قانع بودن در عشق، این تصور را ایجاد می کند که سعدی به کوچکترین توجهی دلخوش بوده و اندیشه وصل در ذهن نمی پرورانده است.
اینم قبول بس که بمیرم در آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست
زمانی نیز از معشوق، خود معشوق را طلب می کند، رضایت او را می جوید و از او چشم داشت ایثار جسم ندارد.
ما از تو به غیراز تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است
سعدی در برخی اشعارش بدین مضمون اشاره می کند که حتی اگر معشوق ما را نپذیرد و از خود طرد کند، ناامید نخواهیم شد و همچنان وفادار خواهیم ماند و از جور دوست برای تظلم به نزد دشمنان نمی رویم. مسلما تنها یک عشق معنوی و روحانی می تواند چنین پایداری داشته باشد و اگر این عشق برای جسم و بهره وری جسمانی بود با عتاب و راندن معشوق، عاشق ناامید می گشت و دل به دلداری دیگر می سپرد.
گربه خواری ز در خویش براند ما را
با امیدش بنشینیم و به درها نرویم
گربه شمشیر احبا تن ما پاره کنند
به تظلم به درخانه اعدا نرویم
و این ها همه به خاطر این است که عاشق در اعماق ضمیر خود یک نوع پیوند و آشنایی با معشوق احساس می کند. یک نوع پیوند که از نیاز جسمی نیست، هنر روح است، کار دل است و بس.
مرا خود با تو چیزی در میان نیست
وگرنه روی زیبا در جهان هست
و این حالت و کیفیتی که در حسن می باشد و به تقریر درنمی آید، همان «آنی» است که حافظ زیبایی و جذابیت معشوق را در گرو آن می داند.
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
سعدی از آن دسته عاشقانی است که مصلحت خویش را قربانی رضای معشوق می کند. برای او مهم نیست، چرا که او معشوق را به خاطر نیاز روحی می طلبد.
مرا رضای تو باید، نه زندگانی خویش
اگر مراد تو قتل است، وارهان ای دوست
و تا بدانجا پیش می رود که از زندگی و حیات چیزی غیراز رضای دوست نمی خواهد. واضح است که در چنین حالتی، جسم معشوق نمی تواند ارزش چندانی داشته باشد و یا لااقل یک جسم نمی تواند آدمی را تا این حد از ایثار پیش ببرد.
گر کام دوست کشتن سعدی است، باک نیست
اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست
مسئله مهمی که در اشعار سعدی وجود دارد و نشان می دهد برای وی روح تا این اندازه مهم و تعیین کننده است، برابری دو وضعیت خوشایند و ناخوشایند در عشق می باشد. این مفهوم به مقدار بسیار وسیعی در سخن سعدی هویداست و نشان می دهد که وی تا چه اندازه در عشقش پاک و خالصانه می اندیشد. برای او توجه یا بی اعتنایی معشوق چنان کم اهمیت است که مسئله بهره وری جسمی به کل منتفی می شود.
بار غمش می کشم، وز همه عالم خوشم
گر نکند التفات یا نکند احترام
سعدی عشق می ورزد، چون عشق در ذات او سرشته شده است، و عشق ورزی عملی نیست که به خاطر معشوق انجام دهد تا از او انتظار توجهی داشته باشد.
دوستت دارم اگر لطف کنی، ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعام نیست
چنان در عشق ورزیدن خود صادق است که نه تنها قبول دوست، بلکه هلاک شدن با دست دوست را نیز سپاسگزار است.
نه گر قبول کنندت، سپاس داری و بس
که گر هلاک شوی، منتی پذیر از دوست
سعدی زمانی در عشق چنان غرق است و آن چنان عشق او را به خود مشغول کرده که وصل و هجر برایش تفاوتی ندارد. چرا که او دغدغه عشق دارد، نه معشوق. و بدیهی است در چنین حالتی روح سیراب می شود نه جسم.
چنان به یاد تو شادم که فرق نمی کند
ز دوستی که فراق یا وصالست این
از آن چه ذکر شد به خوبی پیداست که هدف سعدی از عشق ورزیدن، بیشتر بهره وری روحانی بوده است تا جسمانی و این شاید به دلیل آن باشد که روح سعدی تشنه عشق است نه جسم او و دیگر آن که دغدغه سعدی عشق است نه معشوق و مسلم است که چنین عشقی روح را سیراب می کند نه جسم را. صداقت سعدی در دوست داشتن مسئله ای نیست که بتوان به سادگی از کنارش گذشت.
در دنیای فکر سعدی بالاترین مقام دوست داشتن آن جاست که عاشق به مرتبه ای رسد که وصل را نخواهد. به اعتقاد او «کمال دوستی باشد، مراد از دوست نگرفتن». و این شاید بدان سبب باشد که عاشق می خواهد ثابت کند لذت حاصل از وصل هیچ گونه تأثیری در کیفیت رابطه عاشقانه نداشته و در عشق او به نسبت جنبه ای روحانی آن جسم از کمترین درجه اهمیت برخوردار است.
سعدی دراین دوست داشتن تا بدانجا پیش می رود که عشق ورزیدن را با وجود معشوق خود ثابت قدم و پابرجا باشد.
«سعدیا با یار عشق آسان بود
عشق باز، اکنون که یار از دست رفت
در دنیای غزلیات سعدی، عشق و معشوق را به خاطر نیاز و لذت روحی طلب کردن بسیار قوی است. اما همگام با این اندیشه ما مواجه اشعار و ابیاتی می شویم که سعدی معشوق را از ابعاد دیگر نیز مورد توجه قرار می دهد. اما آنچه مسلم است این است که عشق سعدی بیشتر جنبه روحانی دارد نه جسمانی.
پروین جعفریان
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید