شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اتاق فرمان توسعه‌یافتگی


اتاق فرمان توسعه‌یافتگی
اتفاق بسیار مهمی‌در جغرافیای فکر، فلسفه و مدیریت در آموزش و پرورش به وقوع پیوسته است که به جز شناخت درست آن امکان تحول در نظام آموزشی ما وجود نخواهد داشت، در کشورهای در حال توسعه که هنوز نظام آموزشی، معطوف به قالب‌ها و روش‌های سنتی و مدرسه‌محور است و از سویی شرایط غالب جهانی، پذیرش روش‌های نوین را ایجاب کرده، بازتعریف و فهم زمینه‌های فکری تحول نوین آموزشی و تلا‌ش برای سازگاری بین شرایط بومی ‌با شرایط مدرن را ضروری ساخته است، به‌گونه‌ای که بدون داشتن تصویری درست از این شرایط نمی‌توان رسیدن به نتایج مطلوب را انتظار داشت. نوشتار حاضر بخشی از یک پژوهش است که تقدیم خوانندگان محترم می‌شود. ‌
در عصر مدرن به فراخور تحولی که در مفهوم انسان ایجاد شد، جایگاه فرد در معادلا‌ت فردی و اجتماعی دستخوش تغییر شد. طبیعی است که جلوه‌های نوین توسعه‌یافتگی کشورها به مثابه عینیت‌هایی هستند که ریشه در ذهنیت‌های فکری و فلسفی خاص خود دارند. در این بین اتفاق اساسی و مهم این بوده است که نظام‌های آموزشی این جوامع بر مبنای این مولفه‌ها قرار گرفت. در اینجا تحولی که در هندسه فکری و در سپهر برنامه‌ریزی و اجرایی آموزش‌وپرورش به وجود آمد به این شرح است: ‌
● محوریت یادگیری و یادگیرنده
سخن از مخاطب و انسان در شرایط جدید است. همان‌گونه که می‌دانیم هر شرایطی، تربیت، شخصیت و ذهنیت خاص خود را می‌طلبد. اشتباه است که بتوان پنداشت تا دیروز در یک کشور یک روش آموزشی مثلا‌ روش سنتی تعلیم و تربیت حاکم بود و امروز بتوان شرایط و شیوه‌های مدرن آموزشی را همچون آموزش ‌الکترونیکی، آموزش‌رسانه‌ای، آموزش‌از راه دور و رایانه‌ای را جایگزین روش‌های قدیمی‌کرد. نکته اساسی که همواره در <جوامع پذیرنده> وجود دارد، عدم توجه و غفلت از زمینه فکری یک پدیده مدرن است. <تحول در مفهوم انسان>، شالوده اساسی فهم شرایط جدید به خصوص در حوزه آموزش و پرورش است. انسان در شرایط مدرن به موجودی خوداندیش تبدیل شده به‌گونه‌ای که همه چیز را در ظرف عقل و اندیشه خود به محک تجربه و شناخت درمی‌آورد. ‌
بر مبنای همین تحول اساسی است که آموزش و پرورش در شرایط جدید، درصدد نیست که راه را بر یادگیرندگان خود نشان بدهد، بلکه <راه انداختن> آنان برای او مهم‌تر است. چنین ضرورتی یعنی اقتضای آزادی پرسش، اندیشه، انتقاد و حق شک کردن و جرات خلا‌قیت و نوآوری چنین ضرورتی می‌طلبد تا ساختار آموزش، از منابع و متون درسی گرفته تا شیوه‌های تدریس، از بند قالب‌گرایی و نتیجه‌محوری خارج شود. لذا در شرایط جدید، آموزش برای دانش‌آموز است نه دانش‌آموز برای آموزش. به عبارتی ما قصد نداریم دانش‌آموز را در مفاهیم از پیش‌تعیین شده و قالبی هضم کنیم بلکه اساسا مدیران آموزشی تنها وظیفه ارائه محتواهای متنوع آموزشی را با توجه به گوناگونی استعدادها و اقتضائات جسمی، روحی و فکری یادگیرندگان به عهده دارند و به نتایج مشخصی نمی‌اندیشند چرا که هدف، یادگیری است و سطح و گونه این یادگیری یک امر معین نیست که بتوان آن را نمره‌گذاری کرد چرا که اگر از مفاهیم متنوع آموزشی، انتظار نتایج ثابت داشته باشیم، آن چه از بین می‌رود خلا‌قیت است. ‌
● یادگیری؛ فرآیندی آزادانه، اختیاری و پیوسته
یادگیری از جمله حقوق اساسی هر فرد است. از سویی این حق اساسی، اجباری نیست، چراکه ماهیت یادگیری، برخاسته از نوعی نیاز و انگیزه درونی است و با اجبار منافات دارد. از طرفی یادگیری، زمان و مکان خاصی نمی‌شناسد و در شرایط جدید، آموزش مادام‌العمر مطرح است. در این نگرش تمام عرصه زیستی فرد اعم از عمومی ‌و خصوصی، درس‌انگیز است و درس‌آموزی، موقعیت زمانی و مکانی نمی‌شناسد. مثلا‌ آموزش از راه دور و آموزش الکترونیکی به عنوان محصولا‌تی از شرایط مدرن آموزش، حصارهای زمانی و مکانی آموزش را می‌شکنند و انقلا‌بی در رهاسازی آموزش از قفس‌های از پیش‌فرض شده به حساب می‌آیند. روش‌های نوین آموزش گامی‌ است برای گسترده‌تر ساختن فرصت‌های یادگیری. ‌
● آموزش مدرن، معطوف به تفاوت‌های فردی
نظام آموزشی سنتی، از آنجایی که در زمان، مکان و برنامه درسی معین و مشخصی شکل می‌گیرد و همه یادگیرندگان، بدون استثنا باید طبق نظم مدرسه در کلا‌س حضور یابند و در زمان معینی امتحان بدهند و طبق نظام ارزشیابی تعیین‌شده‌ای ارزیابی شوند، ماهیتا با اصل تفاوت‌های فردی در یادگیری در ستیز است. آموزش مدرن اینچنین می‌گوید که یکسان دیدن دانش‌آموزان از آن حیث که در برابر یک نوع آموزش، یک نوع بازدهی را انتظار داشته باشیم، به منزله محدود کردن رشد استعداد‌های درونی آنان است. ‌
● تحول در روابط یادگیرنده و یاددهنده
دانش‌آموز، یک انسان و انسان، یک شدن است. آموزشی که به <شدن> و تحول او نینجامد، ناقص است. وقتی می‌گوییم انسان یک شدن است، یعنی اینکه از این به بعد باید در کل ذهنیت و تصوری که از مفهوم تربیت داشته‌ایم، دگرگونی صورت بدهیم. این دگرگونی چیست؟ اولین مصداق این دگرگونی این است که از این پس، تربیت افراد (مثلا‌ دانش‌آموزان) انجام‌دادنی نیست، بلکه انجام‌شدنی است. تربیت را نمی‌توان تزریق کرد. مفهوم مربی را هم نباید به عنوان اسم فاعلی که شروع‌کننده و تمام‌کننده جریان تربیت است، تلقی کرد. مربی نهایت نقشی که دارد، راهنمایی‌کنندگی است. در اینجا سوالی پیش می‌آید که اگر مربی فقط راهنما است و تربیت هم شدنی است نه انجام‌دادنی، پس چه چیزی از تربیت باقی‌خواهد ماند؟
پاسخ روشن است. آیا فکر نمی‌کنیم که تمدن بشر از آغاز که غارنشینی بود و پس از آن، چگونه پیشرفت کرد؟ اختراعات، اکتشافات و نوآوری‌هایی که بشر برای زندگی راحت‌تر و سهل‌تر خود انجام داده آیا تحت تربیت و آموزش مربی و معلم بوده است؟
‌ کسانی که حداکثر تصدی و متولی ‌بودن را در تربیت دانش‌آموزان و شاگردان می‌خواهند، این جریان هزاران ساله را یا نادیده می‌گیرند یا از آن غافلند. اینان بزرگ‌ترین معلمان و مربیان را که عبارتند از طبیعت، عقل، استعداد و نیازهای بشری است نادیده می‌گیرند. طبیعت به خودی خود اولین معلم و مربی است و در دل خود سرمایه‌ها و منابعی دارد که همواره انسان را به کشف و استخراج و استفاده از آنها فراخوانده است. عقل نیز که تمایزبخش انسان با تمام جانداران هستی است، راهنمای اصلی تامین نیازهای بشر و استفاده از محیط پیرامون خود است. مهم‌ترین نقش آموزش و آنچه به عنوان فرآیند تعلیم و تربیت می‌شناسیم، کوششی است برای هرچه وابسته‌تر شدن انسان به نیروی عقل و استعداد درونی‌اش. ‌ در روش آموزش قدیمی، رابطه میان معلم و یادگیرنده، یک رابطه یک‌سویه و عمودی است. در شرایط قدیمی، یادگیرنده، در جایگاه پذیرنده‌ای منفعل قرار دارد، حال آنکه در روش‌های مدرن آموزشی - پیرو اصلی که در ابتدا آمد - آموزش، فرآیندی است برای کشف نیروهای درونی و به فعلیت رساندن قابلیت‌های یادگیرنده و این قاعده جز با برقراری روابطی دوسویه میان شاگرد و معلم، قابل فهم نیست. اصطلا‌ح <پارچ و لیوان> در نظریه‌های منتقدان مدرسه، دقیقا به همین مطلب اشاره دارد که بیانگر نقش و کارکرد معلم و شاگرد در شرایط سنتی آموزش و پرورش است. ‌
● گستردگی منابع معرفتی یادگیرنده
آموزش مدرن به دلیل همراهی با تکنولو‌‌ی اطلا‌عات و شبکه رسانه‌ای؛ منابع و محتوای آموزشی پیش‌روی یادگیرندگان (دانش‌آموزان) را از حالت <تک‌بعدی> به چند بعدی و چند منبعی مبدل ساخته است. در نظام آموزش مدرسه‌ای، هر آنچه آموزانده و آموخته می‌شود، مکالماتی عموما یک‌سویه، غیرتفاهمی ‌و رسمی ‌است که از معلم روانه شاگرد می‌شود و شاگردان، <موظف> به یادگیری و حفظ همان مفاهیم ارائه شده و پس دادن آن در جلسه امتحان هستند. دنیای‌‌ذهنی دانش‌آموزان تحت تعلیم نظام آموزش سنتی به مراتب محدودتر و کوچک‌تر از تصویر ذهنی است که دانش‌آموزان در روش نوین آموزش می‌بینند. ‌
دانش‌آموزی که در شرایط جدید با بهره‌گیری از نرم‌افزار، اینترنت و دنیای آموزش‌های چند‌رسانه‌ای فرآیند یادگیری را طی می‌کند؛ اولا‌‌، از وسعت اطلا‌عات بالا‌تری برخوردار است. ثانیا، به دلیل تکثر منابع و محتوای آموزشی که پیش‌رو دارد، امکان انتخاب پیدا می‌کند.
یکی از اساسی‌ترین معضلا‌ت آموزش مدرسه‌ای، ارائه مطالب به دانش‌آموز است، بدون آنکه او درخواستی ‌کرده باشد. کافی است از یادگیرنده‌، امکان انتخاب سلب شود، در این صورت بدیهی‌ترین نتیجه، کاهش جاذبه ‌محتوایی است که به او ارائه می‌شود. از طرفی در آموزش رسمی ‌مبتنی بر مدرسه، معلمان هر چه به علوم، فنون، دیدگاه‌ها و نظریات جدید مجهزتر باشند، به‌رغم حسن‌های انکارناپذیری که نقش معلم در شخصیت و تربیت فکری دانش‌آموز دارد، با حجم، وسعت و تنوع محتوای موجود و قابل دسترس در آموزش‌های رایانه‌محور و اینترنتی و چند‌رسانه‌ای قابل‌مقایسه نیست.
● به کجا می‌رویم؟
‌احمد بیرشک در پیشگفتار ترجمه کتاب پائولو فریره با عنوان کنش فرهنگی برای آزادی جمله پرمفهومی‌ دارد. او می‌گوید: <کسانی که می‌خواهند قومی‌ را راد و آزاده و آزاد به بار آورند، دست به دامن تعلیم و تربیت می‌شوند و کسانی هم که می‌خواهند بر مردمی ‌چشم بر حکم و گوش بر فرمان حکومت کنند، آیا بهتر از تعلیم و تربیت وسیله‌ای پیدا می‌کنند. >
آموزش ‌و پرورش در صورت تحول و روزآمدی، بستر توسعه درونزا را فراهم می‌آورد. چرا که هیچ نوع توسعه‌یافتگی، نوسازی، انقلا‌ب و اصلا‌حاتی تا زمانی که در <اذهان> پرورانده نشود، به <عینیت> نمی‌رسد. توسعه همه‌جانبه بدون همراهی افکار و اذهان عمومی ‌فرجامی ‌نخواهد یافت. از سویی محوری‌ترین ابزارها و عوامل بسترساز برای یک تحول فکری و ذهنی، نهاد آموزش است، چرا که رشد نهادهای آموزشی و علمی ‌زمینه‌ساز مشارکت بیشتر مردم در تحولا‌ت اجتماعی و اقتصادی است و در مردم نوعی قابلیت و تحرک ذهنی ایجاد می‌کند تا باورهای مناسب توسعه انسانی را پذیرفته و درونی ‌سازند. از سویی اساسی‌ترین رسالت جوامع در حال گذر مانند ایران که در فرآیند مدرنیزاسیون قرار دارند، توجه به تحول‌آفرینی در نظام آموزشی است. نظام آموزشی است که سرمایه ‌انسانی بخش‌های مختلف جامعه را تامین و تربیت می‌کند و روحیات مناسب برای توسعه‌یافتگی را در فرد ایجاد می‌کند. آری! خاستگاه توسعه‌یافتگی <آموزش و پرورش است> و آموزش و پرورش در تجربه تمام جوامع توسعه‌یافته امروز نقش اتاق فرمان توسعه‌یافتگی را ایفا کرده که متاسفانه هنوز ما نگاهی مصرفی و خدماتی به آن داریم. در حالی که ارتباطی مستقیم بین آموزش‌وپرورش و میزان کارایی و ابعاد مختلف توسعه وجود دارد. نظام آموزش‌و‌‌پرورش رسمی ‌کشور ما در صورت تحول خواهد توانست نقش حیاتی و کلیدی خود را در این برهه حساس ایفا کند، اما آموزش و پرورش ما که در بطن خود تمایل بیشتری به نظام‌های آموزشی سنتی دارد، از چه خصایصی برخوردار است که باید مورد بازسازی و تحول واقع شود؟
- آموزش و پرورش ما به دنبال تجلیل است و آموزش مدرن به دنبال تحلیل. ‌
- آموزش و پرورش ما می‌خواهد <آنچه هست> را <حفظ‌کند>، حال آنکه آموزش مدرن به دنبال آن است که آنچه هست را <تحول> ببخشد. ‌
- آموزش و پرورش ما مقلد و پیرو می‌پروراند، اما آموزش مدرن، محقق و پیشرو. ‌
- آموزش و پرورش مدرن، دانش‌آموز را به جلو حرکت می‌دهد و ما او را نگه می‌داریم. ‌
- آموزش و پرورش ما در تلا‌ش است تا این نسل با دنیا و جهان پیرامونش بیگانه باشد و از آن بگریزد، ولی آموزش مدرن می‌خواهد مخاطبانش <دنیا را بشناسند و با آن تعامل برقرار کنند.>
- آموزش و پرورش ما نگاه دانش‌آموز را به گذشته خیره می‌دارد، اما آموزش مدرن این نگاه را به حال و آینده معطوف می‌کند. ‌
- آموزش و پرورش ما تشکیلا‌تی است تا همه را متحدالشکل، متحدالفکر، متحدالرای و متحدالعقیده کند، حال آنکه آموزش و پرورش مدرن امکانات می‌دهد تا توانایی و ظرفیت‌های درونی افراد توسعه یابد و در تلا‌ش‌ است برای نشان دادن اینکه هر انسانی برابر با یک مفهوم جدید و تازه است. ‌
- آموزش و پرورش ما فقط آنچه خود داریم را مطلق همه خوبی‌ها و برتری‌ها معرفی می‌کند ولی آموزش مدرنمطلق نمی‌نگرد و آزاداندیشی را می‌آموزاند و نسبی‌اندیشی را محقق می‌سازد. ‌
و دست آخر اینکه هنوز ما به دنبال افزایش آمار قبولی دانش‌آموزانیم، هنوز به جای آنها فکر می‌کنیم، برای آنها تصمیم می‌گیریم و انتخاب ‌می‌کنیم. نقش و تاثیری که آموزش و پرورش در فراهم آوردن لوازم توسعه‌یافتگی همه‌جانبه ایفا می‌کند با هیچ نهاد دیگری قابل‌مقایسه نیست. هسته اولیه مشارکت اجتماعی، مسوولیت‌پذیری، احترام و عمل به قانون، استقلا‌ل شخصیت، تفکر انتقادی و خلا‌قیت در آموزش و پرورش شکل می‌گیرد. ‌
ما آموزش و پرورش را نیز به تابعی از متغیرات و برآیندی از تاثیرات نهاد سیاست و قدرت مبدل ساخته‌ایم، در حالی که اگر خواهان ایفای نقش اساسی و صحیح نظام آموزشی در فرآیند توسعه‌یافتگی هستیم، باید نهاد آموزش را برآیند عقلا‌نیت و در خدمت ارتقای تفکر انتقادی، رشد انگیزه‌های ملی و توسعه توانمندی‌های فردی و روحیه ابتکار و خلا‌قیت بدانیم. ‌
‌آموزش، وسیله‌ای برای بازکردن مغز است نه برای پرکردن آن. آموزش وپرورش را نباید صرفا ابزاری برای انتقال معلومات از پیش‌‌تعیین‌شده به ظرف ذهنی مخاطبان دانست. تعبیری که منتقدان مدرسه نظیر ایوان ایلیچ به کار می‌برند، اصطلا‌ح پارچ و لیوان است که دانش‌آموز را جای لیوانی می‌نشاند که همواره باید از محتوایی پرشده و مصرف شود. این نوع نگرش، ضدانسانی‌ترین نگاه به فرآیند آموزش است، چراکه هر انسان تازه، مفهومی تازه است و باید پا را فراتر نهاد و گفت هر روز و هر ساعت عمر اگر در مسیر شکوفایی نیروهای‌بیکران درون سپری شود، مفاهیم و محتواهای جدید و تازه‌تر تولید خواهد شد. آموزش و پرورشی که بر اساس جوشندگی قابلیت‌های یادگیرندگان خود اتفاق نیفتد، بی‌ثمر خواهد بود. دستیابی به توسعه با باورهای ضدتوسعه غیرممکن است. توسعه یافتن یا نیافتن ما اول درگرو طرز تلقی‌ها، برداشت‌ها، رفتارها و شخصیتی است که با آن زندگی می‌کنیم و نظام اجتماعی و مناسبات سیاسی و اقتصادی خود را بر اساس آنها شکل می‌دهیم. از این‌رو، فرهنگ توسعه، قبل از خود توسعه مطرح است و بدون توضیح، همگی نشانی آموزش و پرورش در مفهوم عام را می‌دهند. این نقش اساسی به عهده جریان آموزش است. جریان آموزشی که همه قالب‌ها و شـکل‌ها و فـرآیندها را در برگیرد. این وظیفه مهم؛ یعنی آمادگی انسانی برای دستیابی به توسعه از مدرسه و از سال‌های آغازین آن شروع می‌شود و تا هیچ زمانی پایان نمی‌یابد. نقطه شروع دارد و نقطه پایان، خیر، چرا که اگر جریان توسعه‌یافتگی پایان می‌داشت، برای آموزش و پرورش هم می‌توانستیم پایانی تصور کنیم. ‌
‌این جنبه از توسعه انسانی، آنقدر اهمیت یافته است که کشورهای مختلف جهان بودجه، تمرکز و توجه بسیاری برای آن گسیل داشته‌اند. خلا‌قیت‌، عقلا‌نیت، سلا‌مت اخلا‌قی، مسوولیت‌پذیری، خطرپذیری و ابراز وجود، مهارت، دقت و تشخیص، همکاری، وطن‌دوستی، نظم و پرکاری، مانند ذره‌های سازنده اکسیژنی هستند که به پیکر توسعه جان می‌بخشند. پرورش این مولفه‌ها با آموزش شدنی است. درعصر کنونی نمی‌توان راکد ماند یا ملتی را در رکود نگه ‌داشت، چرا که حتی کم‌توسعه‌یافته‌ترین جوامع نیز در تلا‌شند به نحوی با این جریان هماهنگ شوند. طبیعی است که در جهان هر روز نو شونده امروز، ملت‌ها یا فعالند یا منفعل و این به خود آنها بستگی دارد. کشورهای صاحب نفت دارای انباشت سنگینی از سرمایه مالی و پولی هستند ولی از آنجا که سرمایه، نهادها و مهارت‌های انسانی آنچنانی در این کشورها وجود نداشته یا کمتر مورد توجه قرار گرفته، توسعه چشمگیری هم درآنجا روی نداده است. جامعه‌شناسان توسعه بر این باورند که نیروی انسانی اساس ثروت ملت‌ها را تشکیل می‌دهد و سرمایه و منابع طبیعی بیشتر عوامل تبعی و حاشیه‌ای‌ هستند. انسان‌ها عوامل فعالی هستند که سرمایه‌ها را متراکم می‌سازند، از منابع طبیعی بهره‌برداری می‌کنند، سازمان‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به وجود می‌آورند و راهبر توسعه ملی هستند.
دولتی که نتواند مهارت‌ها و دانش مردمانش را توسعه دهد و از آن بهره‌برداری کند، قادر به توسعه نخواهد بود. کشورهای صاحب نفت دارای یک ماده حیاتی و ارزشمند هستند ولی بیشتر آنها توانایی و مهارت لا‌زم را برای به‌کارگیری درست این ماده ندارند، لذا می‌بینیم مثلا‌ کشوری دارنده نفت چون ایران آن زمان که در برابر یک بشکه نفت چیزی حدود ۱۴ یا ۱۵ دلا‌ر کسب می‌کند، کشوری مانند ژاپن که از مهارت‌های انسانی بالا‌یی برخوردار است، از این مقدار نفت خام حدود ۱۸۰ دلا‌ر کالا‌ی ساخته شده به فروش می‌رساند. این چیزی نیست جز تسلط بیشتر و صحیح‌تر بر طبیعت که از راه آموزش وخلا‌قیت‌های فکری حاصل آمده است. ‌
مرتضی نظری‌
پژوهشگر توسعه انسانی
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید