جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سیب


سیب
استاد و مریدانش سفر می‌کردند و در جاده نمی‌توانستند غذای خوبی بخورند. استاد از چند نفرشان خواست به دنبال غذا بروند.
مریدان در پایان روز بازگشتند. هر یک اندک چیزی را آورده بود که توانسته بود از راه صدقات دیگران به دست آورد: میوه‌ای که داشت فاسد می‌شد، نان مانده ...
اما یکی از مریدان کیسه‌ای پر از سیب آبدار آورده بود.
همان‌طور که سیب‌ها را میان همه تقسیم می‌کرد، گفت: برای کمک به استاد و برادرانم هر کاری می‌کردم.
استاد پرسید: این‌ها را از کجا آورده‌ای؟
مرید پاسخ داد: مجبور شدم بدزدم. مردم فقط غذای فاسد به من می‌دادند، ولی می‌دانستند ما کلام خداوند را وعظ می‌کنیم.
استاد گفت: سیب‌هایت را بردار و برو و دیگر هرگز برنگرد. کسی که به خاطر من بدزدد، از من هم می‌دزدد.

برگرفته از کتاب مکتوب
منبع : روزنامه اطلاعات