چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

معنا و اصول لیبرالیسم


معنا و اصول لیبرالیسم
این نوشته به هیچ وجه قصد پاسخ گفتن به پرسش‌هایی را که ناشر مطرح کرده است ندارد. ناشر به دنبال یافتن چرایی فقدان ارزش‌های لیبرال در جامعه ماست، ولی صبر و تحمل فرصت دادن برای تحقیق در این مورد را ندارد. پرسش‌های مطرح شده از سوی ناشر از جمله پرسش‌هایی است که ذهن بسیاری از انسان‌های حداقل دو قرن پیش را به خود مشغول کرده است. ظاهرا چنین تصوری وجود دارد که افرادی چون من مالک و کنترل‌کننده کارخانه تولید فکر و اندیشه هستیم و می‌توانیم با ریختن موادی خام به کوره تولید اندیشه پاسخ این پرسش‌های دشوار را در چند ساعت و تا چند روز آماده کنیم. چنین تصوری حداقل در مورد شخص من اشتباه است. به همین دلیل به جای پاسخ به پرسش‌های مطرح شده تنها به اشاره‌ای مختصر در مورد مفهوم لیبرال و اصول بنیادی آن بسنده می‌کنم، اصولی که برای پی‌بردن به فقدان و چرایی عدم درک آن نیاز به زمان و تحقیق‌های بسیار مفصل تاریخی و فرهنگی است. مفهوم لیبرالیسم ریشه در زبان لاتین دارد و از مفهوم liber به معنی آزاد free نشات گرفته است و تا قرن هجدهم دلالت بر انسانی داشت که شایسته آزادی بود. شاید به همین دلیل باشد که در ادبیات آن زمان مفاهیمی از قبیل «هنرهای لیبرال» و «شغل‌های لیبرال» به چشم می‌خورد. بعدها این مفهوم در مورد کیفیت‌هایی از قبیل عقل و خرد و شخصیت و منش نیز به کار برده می‌شد که برای افرادی که در موقعیت‌های بالای اجتماعی و اقتصادی قرار داشتند افتخاری به شمار می‌رفت از این رو مفهوم لیبرال معناهای استقلال عقلی، آزاد‌اندیشی، بزرگوار و بلند نظر، صادق، آزاد و خوش‌مشرب و دوست‌داشتنی را نیز با خود حمل کرد. لیبرالیسم همچنین معنای سیستمی سیاسی را می‌دهد که با تمرکز، خودکامگی و مطلق‌گرایی مخالف است. بر این اساس لیبرالیسم تفاوت چندانی با روح آموزه‌های دینی ندارد. اما از اواخر قرن هجدهم این مفهوم بیشتر و بیشتر به معنی تمایلاتی برای یک زندگی روشنفکرانه، دینی، سیاسی و اقتصادی به کار برده شده که اشاره‌ای ضمنی به رهایی انسان از قدرت‌های ماورای طبیعی و الهی داشت. معمولا اصول اصلی انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه را قانون بنیادی این شکل جدید لیبرالیسم به شمار می‌آورند.
مهم‌ترین اصول بنیادی لیبرالیسم مدافع بی‌چون و چرای آزادی اندیشه، دین رفتار، آزادی بیان و آزادی سیاسی است. ثمره ضروری چنین دفاعی، از یک سو به زیر سوال رفتن حق الهی و هر نوع آمریتی بود که به نمایندگی از سوی آسمان در زمین اعمال می‌شد و از سوی دیگر منجر به تنزل قدرت دین در قلمرو عمومی و انتقال آن به قلمروهای خصوصی گردید. به عبارت ساده‌تر آزادی فرد در تعیین سرنوشت (به‌ویژه سرنوشت سیاسی) خود بیشتر و بیشتر شد. این خودمختاری مردم در بخش‌های مختلف قلمرو همگانی (مانند قانون‌گذاری، کارهای اجرایی و قضاوت) تحت نام و برای منافع شهروندان به صورتی درآمد که همگان حق شرکت و حق کنترل بر روی آنها را داشتند.
بنابراین لیبرالیسم باوری بنیادی به آرمانی سیاسی است که بر اساس آن افراد آزادی آن را دارند که اهداف خود را به گونه‌ای که خود درک و تعریف می‌کنند دنبال نمایند. البته این آزادی تا حدی است که محدود کننده آزادی دیگران نباشد. از جمله اصول بنیادی لیبرالیسم عبارتند از حقوق بشر، برابری، حکومت قانون، آزادی فردی، مالکیت خصوصی و بازار آزاد.
حقوق بشر: لیبرالیسم مکتبی فکری فلسفی است که خود را نسبت به حقوق بنیادی بشر مسوول و متعهد می‌داند. این حقوق عبارتند از: شأن زندگی، آزادی از بردگی، آزادی دین، آزادی باور، آزادی بیان، آزادی تشکیلات و غیره در مورد معنای هر یک از این حقوق بحث و مناظره‌های بسیاری وجود داشته و دارد. حق آزادی از بردگی حق مطلقی است که نمی‌توان آن را محدود کرد. اما منظور از آزادی بیان چیست؟ در این مورد مثال معروفی در میان عالمان سیاست به ویژه پیروان مکتب لیبرالیسم وجود دارد که فرد اجازه آن را ندارد که مثلا در یک سینما یا تئاتر فریاد بزند «آتش». چنین عملی باعث ترس و وحشت مردم می‌شود و این امکان وجود دارد که مردم در حین فرار به یکدیگر صدمه وارد کنند اما لیبرال‌ها شدیدا با محدود کردن آزادی بیان یا سانسور مخالفند، چرا که این امر می‌تواند توسط حکومت‌ها برای سرکوب دیدگاه‌های مختلفی به کار گرفته شود که متفاوت از دیدگاهی است که حکومت تجویز می‌کند و از مردم می‌خواهد که به آن عمل کنند.
▪ برابری: یکی از اصول ویژه و مهم حقوق بشر حق برابری است، در مورد این حق نیز، مانند حقوق دیگر بشر، بحث و مناظره‌های زیادی بوده و هست و مناظره‌کنندگان هنوز به معنی جهانشمولی در مورد آن دست نیافته‌اند. تقریبا همه لیبرال‌ها در این مورد به توافق رسیده‌اند که منظور از برابری، فقدان تبعیض است. به عبارت دیگر برابری تنها با نبود تبعیض امکان‌پذیر می‌شود. به عنوان مثال در یک دادگاه نباید تبعیضی بر اساس نژاد (سفید یا سیاه بودن)، یا جنس (زن یا مرد بودن)، یا دین (مسیحی یا مسلمان بودن) وجود داشته باشد. هنوز در بسیاری از کشورها منجمله کشورهایی که خود را لیبرال می‌دانند شواهدی دیده می‌شود که میان زن و مرد یا سفید و سیاه تفاوت‌هایی قائل می‌شوند. در نزد پیروان راستین لیبرالیسم چنین عملی ناعادلانه و برخوردی نابرابر با انسان‌هایی است که طبیعتا برابرند. اما پرسش دشواری که در اینجا مطرح می‌شود این است که آیا برابری به این معناست که همگان باید مثلا دستمزدی یکسان یا خانه‌ای همسان داشته باشند؟ پاسخ لیبرال‌ها به این پرسش منفی است اما آنها خواهان آنند که همه مردم باید فرصتی یکسان برای بهبود زندگی خود داشته باشند. به همین دلیل است که آنها تاکید می‌کنند که مثلا آموزش و پرورش باید به صورتی یکسان در اختیار همگان باشد. به عبارت ساده‌تر لیبرال‌ها باور به برابری در برابر قانون و برابری فرصت‌ها دارند.
▪ حکومت قانون: تعهد و مسوولیت نسبت به حقوق بشر در نزد لیبرال‌ها همراه با تعهد و مسوولیتی است که نسبت به حکومت قانون وجود دارد. حکومت قانون محافظی است علیه برخوردهای خودخواهانه و مستبدانه آمران سیاسی و اجتماعی، به عنوان مثال در یک دادگاه قاضی باید بی‌طرف باشد. او نمی‌تـواند هم قاضی و هم دادستان باشد. به عبارت دیگر، او نمی‌تواند هم بازیکن و هم داور یک بازی باشد. همگان منجمله خود حکومت (با همه قدرت و آمریتی که داراست) باید در برابر قانون برابر باشند، هر کسی متهم به هر جرمی که باشد باید به او گفته شود که دقیقا جرم او چیست تا بتواند از خود دفاع کند. همه بی‌گناهند مگر آنکه خلاف آن به اثبات رسد. قضات باید مستقل باشند. این بدان معناست که حکومت یا هر کس دیگری نباید کارهای آنها را دیکته کند و یا آنها را تهدید نماید. تصمیمات دادگاه باید استوار و با ثبات باشد، یعنی برای موارد مشابه باید تصمیمات مشابه اتخاذ گردد. به عبارت ساده‌تر، آمرین باید در رفتار و برخوردشان با همه مردم انصاف را رعایت کنند. بنیان و اساس همه اینها بر این باور لیبرال‌ها استوار است که دولت و حکومت نیز باید بر اساس قانون عمل کند و برخی از اصول بنیادی غیرقابل تغییر است حتی اگر دولت خواهان تغییر آن باشد (مثلا بی‌احترامی به شأن انسانی) چنین اصول بنیادینی اغلب اما نه همیشه در قوانین اساسی بسیاری از کشورها نوشته شده است.
▪ آزادی فردی: اساس همه اصول لیبرالیسم بر این باور استوار است که فرد موجودی عقلانی است و می‌تواند مسوولیت کارهای خود را به عهده‌بگیرد، به عبارت ساده‌تر فرد منافع خود را تشخیص می‌دهد و این حق را دارد که آنها را دنبال کند. در حقیقت فردگرایی نقطه حرکت لیبرالیسم است. در نزد لیبرال‌ها، افراد باید خود تصمیم بگیرند، نه اینکه کارهایشان دائما به آنها دیکته شود. افراد باید رهبر و راهنمای زندگی خود باشند به شرط آنکه در این مسیر محدودیتی برای آزادی افراد دیگر به وجود نیاورند. مثلا فرد حق تکان دادن دست خود را به هر شکلی که می‌خواهد دارد به شرط آنکه این حرکت باعث ضربه زدن به دیگری نشود. در نزد لیبرال‌ها آزادی فردی از دو جهت اهمیت دارد: در بعد فلسفی این آزادی آنها را به «حقیقت» نزدیک‌تر می‌کند و در بعد اقتصادی و اجتماعی باعث «پیشرفت» فرد و در نتیجه «پیشرفت» جامعه می‌شود. این باور به آزادی‌های فردی زیربنای همه باورهای دیگری است که ذکر آنها رفت، علاوه بر این لیبرالیسم طالب آن است که افراد باید در مقابل نظرات مخالف با نظرات خود تحمل داشته باشند. در میان لیبرال‌ها جمله معروف یکی از فلاسفه لیبرال شهرت زیادی دارد که «با آنچه می‌گویی کاملا مخالفم، اما تا پای جان از حق تو برای گفتن آن دفاع می‌کنم.»
▪ مالکیت خصوصی و بازار آزاد: لیبرال‌ها ایده آزادی و حقوق فردی را به قلمرو اقتصادی نیز می‌کشانند. در حقیقت در بعد تاریخی، مفهوم حق مالکیت بنیان و اساس آزادی و حقوق فردی است. پیش از هر چیز این اصل وجود دارد که مردم می‌توانند مالک باشند. در درجه اول این بدان معنی است که هر کسی مالک شخص خود است و فرد دیگری نمی‌تواند مالک او باشد. به عبارت دیگر، فرد نباید برده باشد و هیچ‌کس اجازه ندارد دیگران را برده خود کند. چنین فرد آزادی می‌تواند مالک چیزهای دیگر (مانند لباس، کتاب، لوازم خانه، خانه، ماشین و حتی ایده‌ها و اندیشه‌های خود) نیز باشد. این بخش آخر یعنی مالکیت ایده‌ها و اندیشه‌ها همان چیزی است که در نزد لیبرال‌ها به «مالکیت معنوی» intellectual property معروف است. دوم اینکه مالک باید بتواند به صورتی صلح‌آمیز دارایی‌های خود را بفروشد و یا دارایی‌های دیگران را آزادانه بخرد. به عقیده لیبرال‌ها دخالت دولت در این بازار خرید و فروش باید حداقل باشد. این امر با این باور همراه است که افراد در انتخاب شغل و حرفه خود آزادند و دولت حق انتخاب شغل و حرفه برای افراد را ندارد. به عبارت ساده‌تر فرد باید اجازه آن را داشته باشد که هر شغل و حرفه‌ای را که برای خود مناسب می‌داند و در نزد او توانایی بهتری برای انجام آن دارد، انتخاب کند. از آنجا که آزادی فردی مهم‌ترین اصل لیبرالیسم است این پرسش برای لیبرال‌ها مطرح است که اگر فرد آزادی این اعمال را نداشته باشد چگونه می‌تواند آزاد باشد؟
فرد باید بتواند برای خود تصمیم بگیرد نه اینکه دیگران برای او و به جای او تصمیم بگیرند. سوم بسیاری از لیبرال‌ها معتقدند که دولت نباید در کار بازار اقتصادی دخالت کند. آنها حتی تا این حد پیش می‌روند که دولت حق ندارد برای خود حرفه‌ای اقتصادی داشته باشد به عقیده آنها اگر دولت مالک نهادهای اقتصادی سودآور باشد. به قیمت‌ آزادی‌های مردم و برای حفظ مالکیت اقتصادی خود از انجام وظیفه اصلی‌اش که حفظ حقوق شهروندان است دور خواهد شد. علاوه بر این در چنین صورتی دولت کالاهای تولید شده توسط خود را گران‌تر به دست مردم می‌رساند چرا که قدرت کنترل بیشتری بر روی بازار دارد و اجازه نمی‌دهد که رقابت بازار آزاد در بخش‌های خصوصی در مسیر منافع همگانی حرکت کند. تجربه جهانی این ایده لیبرال‌ها را تایید می‌کند که رقابت آزاد در بخش‌های خصوصی به نفع مصرف‌کنندگان کالاهای تولیدی است. چهارم لیبرال‌ها این نکته را پذیرفته‌اند که مردم دسترسی یکسان و برابری به بازار اقتصادی ندارند اما برای اینکه بتوانند بازار آزاد را حفظ کنند از ایده برابری فرصت‌ها بهره می‌گیرند هدف آنها این است که مردم بتوانند بخشی از بازار آزاد باشند و از آن به نفع خود سود ببرند. آنها خواهان تقلیل بوروکراسی و محدودیت‌های غیرضروری دیگری هستند که مردم با آنها دست به گریبانند به همین دلیل آنها تلاش می‌کنند تا امکانات آموزشی یکسانی در اختیار همگان قرار دهند تا از طریق آن افراد بتوانند آزادانه در بازار سهیم باشند، این همان برابری فرصت است.
▪ لیبرال دموکراسی: گرچه دموکراسی یکی از هسته‌های اصلی اصول لیبرالیسم به شمار نمی‌آید، اما باید این نکته را در نظر داشت که دموکراسی به تنها سیستم سیاسی تبدیل شد که در لوای آن این ارزش‌ها می‌توانستند به زندگی خود ادامه دهند. به عبارت دقیق‌تر لیبرال‌ها بر این باورند که برای حفظ این ارزش‌ها نیاز به یک لیبرال دموکراسی (و نه دموکراسی تک حزبی یا «دموکراسی مردمی») است. برای بقای این ارزش‌ها تنها کافی نیست که مردم در زمان‌های معینی پای صندوق‌های رأی بروند. اگر تنها یک حزب وجود داشته باشد یا اینکه اکثریت مردم با رأی خود، حکومتی را بر سر قدرت بنشانند که قول کشتن یا از میان برداشتن گروه‌های دیگر اجتماعی را بدهد، این ارزش‌ها نمی‌توانند به بقای خود ادامه دهند. یک سیستم لیبرال دموکراسی‌خواهان انتخابات آزاد و منصفانه‌ای است که در آن همه شهروندانی که به سن بلوغ رسیده‌اند حق رأی دادن داشته باشند (البته ممکن است این سن بلوغ در جوامع مختلف متفاوت باشد).
زمانی این ارزش‌ها حفظ می‌شود که حکومت منتخب مردم نیز خود را متعهد به حفظ آنها بداند، در غیر این صورت هر حکومت منتخبی (حتی حکومتی که با رأی اکثریت مردم انتخاب شده باشد) اگر به این اصول اعتقادی نداشته باشد، نمی‌تواند از این ارزش‌ها دفاع کرده و آزادی‌های فردی را تامین کند. در حکومت‌های لیبرال دموکراسی تنها یک نهاد حکومتی است که قدرت قانونگذاری دارد (پارلمان)، نهاد دیگری قدرت اجرایی را در اختیار دارد و نهاد دیگری (قضائیه) قدرت قضاوت در مورد مخالفت‌ها و تضادهایی را دارد که احیانا در جامعه به‌وجود می‌آید. لیبرال‌ها معتقدند که این سه قدرت نباید یکجا متمرکز باشد و یا در دستان یک فرد قرار گیرد، چرا که به‌راحتی می‌تواند مورد سوء‌استفاده قرار گیرد، به دیکتاتوری بینجامد و جامعه را به فساد بکشاند.
با جدا نگه داشتن این قدرت‌ها از یکدیگر هر یک از آنها (قدرت قانونگذاری، اجرایی و قضائیه) می‌توانند مراقب یکدیگر باشند و اجازه ندهند که دیگری از قدرت سوء‌استفاده کند. ارزش‌های دیگری نیز وجود دارد که برای لیبرال‌ها از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. مثلا رحم و شفقت نسبت به فقرا و مراقبت از آنها یکی از ارزش‌های لیبرالیسم است. بسیاری از لیبرال‌ها بر این عقیده‌اند که این ارزش و ارزش‌های دیگر لیبرالیسم از ارزش‌های بنیادین حقوق‌بشر و آزادی‌های فردی پیروی می‌کنند. برخلاف برخی از سیستم‌های سیاسی دیگر، لیبرالیسم مدعی «علمی» بودن نیست و چنین ادعایی ندارد که می‌تواند مقدار لیبرال بودن افراد را بسنجد. به‌طور کلی می‌توان گفت که در نزد بسیاری از پیروان این مکتب، لیبرالیسم یک سیستم فکری پویا، انعطاف‌پذیر و عمل‌گرایی است که می‌تواند بسیاری از مشکلات سیاسی – اجتماعی مردم امروز را حل کند. به عقیده آنها لیبرال دموکراسی بهترین ضمانتی است که می‌توان توسط آن از سوء‌استفاده از قدرت و فسادی که به همراه می‌آورد جلوگیری کرد.
حمید عضدانلو
نویسنده و مترجم
منبع : روزنامه کارگزاران