جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تجدیدنظر در الگوهای دوران جنگ سرد


تجدیدنظر در الگوهای دوران جنگ سرد
جیمز گراهام منتقد و تحلیلگر سیاسی مشهور در مقاله یی در سال ۲۰۰۴ می نویسد؛ «در جنگ سرد متعاقب جنگ دوم جهانی کمتر مقاله یی به اندازه مقاله هانتینگتون درباره برخورد تمدن ها که در سال ۱۹۹۳ در نشریه بانفوذ فارین افیرز منتشر شد بر چگونگی نگرش سیاستگذاران غربی به ویژه امریکایی اثرگذار بوده است. هانتینگتون در این مقاله می گوید جهان به سلطه تمدن ها بازمی گردد که در آن درگیری های آینده از برخورد میان «تمدن ها» ریشه خواهد گرفت. سه سال بعد، در سال ۱۹۹۶، این مقاله بسط یافت و به صورت کتابی زیر عنوان برخورد تمدن ها و بازسازی نظام جهان منتشر شد.»
درباره این نظریه بسیار گفته و نوشته اند، و در واقع می توان گفت کمتر مقاله یی در این حجم مختصر به این اندازه در سطح جهان منتشر شده و مورد بحث قرار گرفته است. بسیاری از منتقدان که شمارشان نیز اندک نیست آن را ساده سازی بیش از حد یا حتی ساده انگارانه و بدون استناد به دلایل متقن دانسته اند. و برخی رگه های پررنگی از واقعیت یا حتی انطباق با وضع کنونی جهان را در آن می بینند. گروهی نیز به ویژه از شمار کسانی که خود از مصادیق پدیداری نظریه هانتینگتون هستند، به شیوه خود بر پایه احساس و غالباً نخوانده و ندانسته آن را اعلام جنگ تمدن غرب با سایر تمدن ها تلقی می کنند و از کشتن و سوزاندن و خرد کردن دم می زنند که همانا مهر تاییدی بر همان نظریه است.
در بررسی جدی نظریه هانتینگتون باید نخست به این نکته توجه داشت که او فیلسوف نیست و در عرصه پندار و خیال و ادعا سخن نمی گوید. فیلسوفان ضمن اینکه مقوله فلسفه سیاسی را خوار می شمارند، معمولاً سرانجام به آن وادی وارد می شوند، آنچه را با دست پس زده اند با پا پیش می کشند و به نوشتن نسخه هایی برای بهترین حکومت برای همه اعصار و همه جهان می پردازند، که عملاً تاکنون توفیقی نداشته است. سیاستمداران و سیاست شناسان از زمان خواجه نظام الملک و ماکیاولی و حتی پیش از آنان می کوشند با بررسی تجربی و عملی یعنی تحلیل آنچه عملاً در جهان گذشته و می گذرد و نتایجی که حاصل شده است بر روند عملی سیاست و زندگی تاثیر بگذارند، آن را بهبود بخشند، از بدتر شدن وضع پیشگیری کنند، و به نتایج بهتری برسند. معلوم نیست نظرات آنها و راه حل هایی که بر پایه آن نظرات تنظیم می شود درست و بی نقص باشد، اما اثرگذار بوده است و حتی نقد آن می تواند در برداشتن قدمی در راه اصلاحات سیاسی در بعد جهانی که نیت نویسنده نظریه بوده است موثر باشد. موج سوم دموکراسی در پایان قرن بیستم اثر مطرح دیگر او در زمینه جامعه شناسی سیاسی است که پرداختن به آن مستلزم انتقال درست مطالب آن است که از این بحث خارج است.
ما در اینجا در بحثی عینی و سیاسی، به نقدها و بررسی های فیلسوفانه که معمولاً با همان گونه لفاظی های گنگ و پیچیده بیان می شود کاری نداریم بلکه نخست به تکرار مختصر و اجمالی اصول نظرات او می پردازیم و با آوردن نقدی عینی و غیرفلسفی از سوی نویسنده یی چون آمارتیا سًن برنده جایزه نوبل اقتصاد و متفکر بزرگ هندی که او نیز استاد دانشگاه هاروارد است به تحلیلی مختصر می پردازیم.
هانتینگتون؛ من دشمنان تازه یی برای خودمان خلق نمی کنم، این کار بسیار احمقانه است. اینکه برخی معتقدند من مایلم بار دیگر جنگ سرد یا حتی یک جنگ گرم دیگر روی دهد، بی پایه و اساس است. اما اعتقاد راسخ دارم که در آینده سیاست جهانی، دیگر از سوی ایدئولوژی های رقیب یا دولت های ملی یا بلوک های اقتصادی تعیین نخواهد شد بلکه این کار را فرهنگ های متخاصم برعهده خواهند گرفت.
اگر قرار باشد در این شرایط جنگ جهانی دیگری روی دهد، آن جنگ نبرد بین فرهنگ های گوناگون خواهد بود. رزمگاه ها و میادین جنگی آینده در امتداد جبهه های فرهنگی قرار دارند.
هانتینگتون؛ نه، این تصور که ما باید پیروان فرهنگ های دیگر را وادار کنیم تا نظام ارزشی ما و الگوهای سازمانی آن را بپذیرند، تصوری اشتباه و شاید غیراخلاقی است؛ از طرف دیگر این کار نتایج بدی برای ما به همراه دارد.
(نقل از ترجمه فارسی مصاحبه مجله اشپیگل با هانتینگتون زیر عنوان؛ جهان در آستانه جنگ جهانی سوم، مجله ترجمان، شماره ۵۶، مورخ ۲۴/۹/۱۳۷۵)
هانتینگتون در برخورد تمدن ها می گوید سیاست جهانی وارد مرحله تازه یی می شود. این مرحله شامل بازگشت به دشمنی های سنتی میان دولت- ملت ها و تنزل دولت- ملت در اثر درگیری های قبیله گرایانه و جهانشمولی و... است. فرض من (هانتینگتون) این است که بنیادی ترین منبع درگیری در این جهان تازه در درجه نخست ایدئولوژیک یا اقتصادی نخواهد بود، اختلاف بزرگ در میان نوع بشر و منبع اصلی درگیری فرهنگی خواهد بود. دولت- ملت ها به عنوان بازیگران اصلی در امور جهانی باقی خواهند ماند، اما درگیری اصلی در سیاست های جهانی میان ملل و گروه های دارای تمدن های متفاوت رخ خواهد داد. این برخورد تمدن ها است که بر سیاست های جهانی سلطه می یابد. خطوط گسل میان تمدن ها آخرین مرحله تکامل یا تحول درگیری در جهان جدید خواهد بود. برای یک و نیم قرن پس از پدیداری نظام جدید بین المللی از قرارداد صلح وستفالی درگیری های جهان غرب عموماً در میان شهریاران و امپراتوران، شاهان مستبد، و شاهان مشروطه رخ می داد، که می کوشیدند دیوانسالاری ها، ارتش ها، قدرت اقتصادی سوداگرانه، و از همه مهم تر قلمرو حاکمیت خود را گسترش دهند.
انقلاب فرانسه خط فاصل اصلی بود که از آن پس درگیری به جای آنکه میان شهریاران باشد میان ملت ها (کشورها) بود. به عبارت دیگر جنگ شاهان پایان یافت و جنگ مردم آغاز شد. این الگوی قرن نوزدهمی تا پایان جنگ اول جهانی ادامه داشت. سپس در نتیجه انقلاب روسیه و واکنش نسبت به آن درگیری ملت ها (کشورها) جای خود را به درگیری ایدئولوژی ها داد. نخست در میان کمونیسم، فاشیسم- نازیسم و لیبرال دموکراسی و سپس میان کمونیسم و لیبرال دموکراسی. طی جنگ سرد، این جنگ در مبارزه میان دو ابرقدرت تجسم یافت که هیچ یک از آنها در قالب درک کلاسیک اروپایی از دولت-ملت نمی گنجیدند، و هر یک از آنها از هویت خود به اعتبار ایدئولوژی اش دفاع می کرد.
این درگیری های میان شهریاران، ملت- دولت ها و ایدئولوژی ها در درجه نخست درگیری های درونی تمدن غرب بودند. می شد آن را «جنگ داخلی غربی» نامید.... پس از جنگ دوم جهانی سیاست جهانی از مرحله غربی خود خارج می شود و کانون آن به تعامل میان تمدن های غربی و غیرغربی و میان تمدن های غیرغربی منتقل می شود. در سیاست های تمدن ها، مردم و حکومت های تمدن های غیرغربی دیگر بازیچه تاریخی اهداف استعماری غرب محسوب نمی شوند، بلکه به عنوان نیروهای محرک و شکل دهنده تاریخ به غرب می پیوندند.
طی جنگ سرد دنیا به جهان اول و دوم و سوم تقسیم می شد. آن تقسیم بندی دیگر بی ربط است. اکنون دیگر تقسیم بندی کشورها بر مبنای نظام های سیاسی یا اقتصادی یا بر مبنای سطح توسعه اقتصادی آنها نیست بلکه به اعتبار فرهنگ تمدنی آنها است... و منظور ما از تمدن هویتی فرهنگی است. روستاها، مناطق، گروه های قومی، ملیت ها، گروه های مذهبی حتی در میان روستاها و بخش های مختلف در ایتالیا یا در میان روستاهای ایتالیا و آلمان همه دارای فرهنگ های شاخصی در سطوح متفاوتی از عدم تجانس فرهنگی هستند. اما در عوض جوامع اروپایی در برخی جنبه های فرهنگی مشترک اند که آنها را از جوامع عرب یا چینی متمایز می کند. اما عرب ها، چینی ها، و غربی ها، مجموعه یی از هویت گسترده تر فرهنگی نیستند. آنها تمدن هایی را تشکیل می دهند. هانتینگتون سپس تفاوت های فرهنگی مردم را با توجه به تمدنی که به آن تعلق دارند شرح می دهد و معتقد است ترکیب و مرزهای تمدنی تغییرپذیر است، و هر تمدنی زیرمجموعه های خود را دارد.... و تقسیم بندی بزرگ میان انسان ها و منبع اصلی درگیری ها را فرهنگی می داند.
هانتینگتون جهان را به هفت یا هشت تمدن اصلی تقسیم می کند که شامل تمدن های غربی، کنفسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاوی- ارتدوکس، امریکای لاتین و احتمالاً آفریقایی است. به عقیده او درگیری های آینده در خطوط گسل های فرهنگی میان این تمدن ها رخ خواهد داد...
هانتینگتون سپس شرح مفصلی درباره اهمیت نقش مذهب در این تقسیم بندی جدید می دهد که درگیری های تاریخی روسیه با همسایگان و جمعیت های مسلمان داخل آن کشور و درگیری های مسلمانان با مردم و پلیس محلی در فرانسه، انگلیس، و هند... و بر عکس همکاری های مسلمانان در جنگ بوسنی و همدلی اروپاییان با کروات ها و همدلی ارتدوکس های روس و حتی یونانی با صرب ها، و همدلی عرب ها با صدام در جنگ با امریکا، به رغم خصومت های پیشین، و نظایر آن اشاره می کند. و سپس به پدیده کشورهای خویشاوند و حمایت های آنها از یکدیگر می پردازد، مانند حمایت ترک ها از آذری ها، روس ها از ارامنه، و آنگاه به زنده شدن خصومت های دیرین مثلاً میان مسلمانان و هندوها و برخورد چینی ها با همسایگان و اقلیت های وابسته به آنها اشاره می کند که از آفریقا تا آسیای مرکزی را دربر گرفته است. و از کیشور محبوبانی نقل قول می کند که محور مرکزی سیاست جهانی آینده را در برخورد میان the West and the Rest می داند که شاید بتوان آن را درگیری «غرب و...» ترجمه کرد. و نیز به کشورهایی مانند برمه و کره شمالی اشاره می کنند که به بهایی گزاف خود را از «فساد» غرب و مشارکت در جامعه جهانی تحت سلطه غرب دور نگاه داشته اند. و در مقابل به کشورهای بلاتکلیف مانند ترکیه اشاره می کند که در میان گزینه غربی که آنان را به خود نمی پذیرد و سنت بومی و اسلامی خود گیر کرده اند. و این گفته تورگوت اوزال را درباره اشکالات پیوستن آن کشور به اتحادیه اروپا ذکر می کند که؛ «موضوع این است که ما مسلمانیم و آنها مسیحی اند و این را نمی گویند.»... مکزیک نمونه دیگری از کشورهای بلاتکلیف است.
در بخش های پایانی مقاله چند عبارت آن قابل ذکر است؛ اینکه، «نخبگان برخی از کشورهای بلاتکلیف غیرغربی خواهند کوشید کشورشان را بخشی از غرب بسازند، اما در اغلب موارد در تحقق آن با موانع بزرگ رویاروی خواهند بود» و اینکه «کانون اصلی درگیری در آینده نزدیک میان غرب و چندین کشور اسلامی- کنفسیوسی خواهد بود». هانتینگتون در جای دیگر در پاسخ به این پرسش که چین چگونه می تواند متحد مسلمانان باشد در حالی که با مشکل مسلمانان سین کیانگ مواجه است، پاسخ می دهد که این اتحاد تاکتیکی است و راهبردی نیست.
اما نکته مهمی که در پایان به آن اشاره می کند این است که «مقصود دفاع از مطلوبیت درگیری میان تمدن ها نیست. منظور این است که فرضی به تفصیل عنوان شود تا آینده چه پیش آید.» سپس تذکر می دهد که اگر این فرضیه محتمل باشد غرب باید الزامات کوتاه مدت و تدارکات بلندمدت آن را در سیاست خود ملحوظ دارد. و اتحاد بیشتر و جلوگیری از جنگ های درون تمدنی را همراه با آمادگی های نظامی و محدود نگاه داشتن توسعه قدرت نظامی کشورهای اسلامی- کنفسیوسی را به غرب توصیه می کند. و نیز توصیه می کند غرب درباره معتقدات مذهبی و فلسفی تمدن های دیگر و اینکه آنها منافع خود را چگونه می یابند درک ژرف تری داشته باشد.
این چکیده یی از آن مقاله بود که کتاب مفصل آن نیز در دسترس است. اما برخی وقایع حاد به این مقاله به نوعی اعتبار بخشید. مهم ترین آن فاجعه یازده سپتامبر ۲۰۰۱ بود که نقطه عطفی در تاریخ تغییر رفتارهای امنیتی در غرب و بلکه در جهان تلقی می شود. غیر از آن شورش های مسلمانان و آفریقایی تباران در فرانسه، انفجارهای لندن، انفجارهای هند و پاکستان و وقایع مشابه در نقاط دیگر جهان بوده است. ستیز متقابل و آشتی ناپذیر برخی کشورهای اسلامی و حتی غیراسلامی با کشورهای غربی و خصوصاً امریکا نه از جانب آنان بلکه از جانب اینان نیز نوعی ستیز تمدنی را رقم می زند که موید نظر هانتینگتون است.
با این حال این نظریه واکنش هایی را هم به همراه آورده است که از آن میان یکی پیشنهاد سیدمحمد خاتمی رئیس جمهور پیشین ایران است که ایده گفت وگوی تمدن ها و فرهنگ ها را عنوان کرد و منجر به اعلام سال گفت وگوی تمدن ها از سوی سازمان ملل متحد شد. نکته جالب این است که این پیشنهاد از سوی رئیس جمهور کشوری عنوان شده است که خود از لحاظ رویارویی با تمدن غربی و مبارزه با مظاهر آن و خودداری از برقراری تماس و مذاکره بسیار سرسخت و در واقع از اهداف مورد نظر مقاله هانتینگتون بوده است. اقدام یا سخن دیگر اعلام «اتحاد تمدن ها» از سوی کوفی عنان دبیرکل پیشین سازمان ملل متحد بود که عملاً فاقد هرگونه بار و تعهد اجرایی و با لحنی مانند قطعنامه های شورای امنیت بود که برای درج در سوابق طرفین مخاصمه را به بردباری دعوت می کند.
پاسخ معتبر دیگر از سوی آمارتیا سًن رئیس پیشین ترینیتی کالج دانشگاه کمبریج، (رئیس کنونی دپارتمان اقتصاد دانشگاه هاوارد) و برنده جایزه اقتصاد نوبل سال ۲۰۰۲ در کتاب خشونت و هویت آمده است. (ترجمه فارسی این کتاب منتظر دریافت اجازه انتشار از وزارت ارشاد است.) آمارتیا سن با منطقی بسیار استوار ضمن پذیرش اینکه این گونه برخوردهای تمدنی ناشی از عدم شناخت متقابل است و در آغاز کتاب حتی به برخورد اهانت آمیز پلیس مهاجرت انگلیس در فرودگاه لندن با خودش، در همان زمان که رئیس دانشکده اقتصاد دانشگاه کمبریج بود، اشاره می کند اما معتقد است این چنین تقسیم بندی جهان به حوزه های تمدنی مبتنی بر دین کار درستی نیست. به عقیده او این اسلام یا هر دین قومی و بومی دیگری نیست که این چنین ایجاد برخورد می کند، بلکه این انحصاری شدن هویت انسان است که او را در مقابل هویت های دیگر به مقاومت و واکنش وامی دارد. خواه این تک هویتی مبتنی بر دین باشد یا هر ایدئولوژی سلطه گر دیگر که در جوامع تاریخی بارها خشونت های مرگبار آفریده است. آمارتیا سن می گوید فرهیختگی به انسان ها هویت های گوناگونی می دهد که به اعتبار آن حوزه های ارتباطی و دوستی آنان گسترش می یابد، و ضد خشونت عمل می کند. او هویت را سرشت و سرنوشتی نمی داند که انسان محکوم به قرار گرفتن در قالب آن باشد. یک هنرمند عرب با هنرمند هم رشته اروپایی یا چینی خود مشترکاتی بسیار بیش از یک هموطن خودش می تواند داشته باشد. ترجمه پاسخ هانتینگتون را به ایراد آمارتیا سن در زیر می آورم.
آمارتیا سن همکارتان در هاروارد از نظریه تمدن شما انتقاد می کند و می گوید هویت سرنوشت نیست و هر شخص می تواند هویت های منتخب خود را بسازد و بازسازی کند. وی استدلال می کند نظریه ستیز تمدن ها موید نوعی مینیاتوری شدن انسان ها و تبدیل به هویت های منحصر به فرد و بدون انتخاب است که در جعبه های تمدن می گنجند. دیدگاه شما در مورد شهروندانی که هویت های چندگانه دارند، چیست؟
- به نظرم این حرف آمارتیا سن کاملاً اشتباه است. من هرگز آن را نگفتم و تشخیص می دهم که آدم ها هویت های چندگانه دارند. آنچه در کتابم استدلال کرده ام و قبلاً هم گفته ام، این است که مبنای پیوستگی و دشمنی میان کشورها در خلال زمان تغییر کرده است. در دهه های آتی، مسائل مربوط به هویت یعنی میراث فرهنگی، زبان و دین، نقش اساسی در سیاست ایفا خواهد کرد. من ابتدا این نظر را ۱۰ سال قبل تشریح کردم و در این مدت اعتبار بیشتر آنچه گفتم، ثابت شده است.
همچنین پاسخ هانتینگتون به ایراد دیگری درباره دلیل تنش بیشتر میان مسلمانان اروپا در مقایسه با امریکا است، که به عبارت دیگر می خواهد بگوید اگر اسلام عامل جدایی تمدنی است پس چرا در امریکا که مسلمانان به شمار بسیار وجود دارند واکنشی متفاوت با مسلمانان در اروپا نشان می دهند.
چرا میان مسلمانان و سایر گروه ها در جوامع اروپایی تنش بیشتری وجود دارد، بر خلاف امریکا که به نظر می رسد مسلمانان در آن بهتر تطبیق پیدا کرده اند؟ این موضوع چگونه با نظریه شما در مورد هویت و فرهنگ جوامع اسپانیایی در امریکا ارتباط پیدا می کند؟
- اول از همه، تا آنجایی که به مسلمانان در اروپا و امریکا مربوط می شود، بزرگ ترین تفاوت شمار مسلمانان در امریکاست که در مقایسه با مسلمانان اروپا اندک است. دوم، آنانی که اینجا آمده اند، از هزاران کیلومتر اقیانوس گذشته اند، نه آنکه پیاده از مرزی بگذرند یا آنکه مسافت اندکی را با قایق در دریای مدیترانه طی کنند. ما با کشورهای مسلمان مرز نداریم، کشورهای اروپایی دارند و به نظر می رسد این تفاوت بنیادی است. چگونه موقعیت مسلمانان در اروپا با موقعیت اسپانیایی تبارها در امریکا مقایسه می شود؟ تفاوت های بنیادی وجود دارد. چون امریکا همیشه کشور مهاجران بوده است. اسپانیایی تبارهایی که اینجا می آیند، عمدتاً از مکزیک و امریکای جنوبی هستند. آنان کاتولیک هستند که در امریکا کاملاً آشناست. یک سوم جمعیت ما کاتولیک هستند. بنابراین تاثیر آن مانند ورود مسلمانان به اروپا نیست. آنان اسپانیایی یا پرتغالی صحبت می کنند که برای ما آشناست. پس به نظر نمی رسد همان مشکلاتی را که مسلمانان عرب زبان در اروپا به وجود می آورند، آنان به وجود آورند. فرق اصلی در مورد ما این است که مهاجرت اسپانیایی تبارها گسترده و از کشورهای مجاور است، نه کشورهای کرانه اقیانوس اطلس یا آرام. این امر مسائل مختلف و مشکلات مختلفی برای ما پدید می آورد که با گذشته بسیار متفاوت است. با این حال این وضع هنوز تفاوت بسیاری با وضعیت اروپا دارد که می بینیم مردمی با یک دین بسیار متفاوت غیراروپایی از کشورهای مجاور وارد آن می شوند.
البته من با این پاسخ آقای هانتینگتون موافق نیستم. دلیل تفاوت رفتاری مسلمانان در امریکا با رفتار هم کیشان شان در اروپا نزدیکی مرز و نتیجتاً زیاد شدن تعدادشان نیست بلکه به همان دلیل فرهنگی است که آقای هانتینگتون روی آن اصرار دارد منتها از دید متفاوت و با نتیجه گیری متفاوت. در واقع امریکا نیروی کار بدنی ارزان خود را یا از رنگین پوستان داخلی تامین کرده یا از مکزیکی تباران یا دیگر لاتین تبارانی که بیشتر از امریکای مرکزی و جنوبی آمده اند، و مردم عادی خاورمیانه یا مسلمان را مگر در مورد کسانی که تخصص یا تحصیلات عالی می داشتند به آنجا راه نمی داده اند. در حالی که در فرانسه نیروی کار ارزان الجزایری و مراکشی یا به هر حال آفریقایی از پایین ترین سطوح فرهنگی و اجتماعی آمده اند و همان طور که آمارتیا سن می گوید گرفتار تک هویتی مذهبی هستند، با همان واکنش ها و عدم امتزاج با فرهنگ محیط.
به عنوان مثال دیگر می توان گفت اگر یک آلمانی فرهیخته با جماعت ایرانی و جماعت ترک آن کشور تماس داشته باشد ممکن است درباره هر دو گروه قضاوت نادرست داشته باشد زیرا جماعت ترک در آلمان مانند جماعت شمال آفریقایی در فرانسه یا بلژیک از پایین ترین طبقات فرهنگی کشورهایشان به آنجا آمده اند و به دلیلی که گفته شد با وجود گذشت سه نسل یا بیشتر همان خصوصیات را حفظ کرده اند، در حالی که جماعت ایرانی یا بازماندگان نسل هایی هستند که در آن کشور تحصیل کرده اند و بسیاری از پزشکان، استادان، اقتصاددانان و حرفه یی های دیگر را تشکیل می دهند یا بعدها به دلایل تحصیلی و فرهنگی دیگری رفته اند که به هر حال با نوع بافت اجتماعی مهاجران ترک فرق می کند، در حالی که مهاجران ترک و عرب و ایرانی در امریکا مشابهت بیشتری با یکدیگر دارند، و سطح فرهنگی آنان از سطح متوسط خود امریکاییان نیز بالاتر است و از آن گونه مشکلات ایجاد نمی کنند.
اختلاف تمدنی که هانتینگتون به آن اشاره می کند در درون جوامع کشورهای مورد نظر نیز وجود دارد و به خشونت ها و انقلاب هایی نیز منجر شده است. باید توجه داشت که سرعت توسعه اقتصادی در کشورهایی مانند اندونزی، پاکستان، مصر، و حتی ترکیه و مالزی بسیار سریع تر از توسعه فرهنگی رخ داده و منجر به جابه جایی های بزرگ جمعیتی از روستاها به شهرها شده است، و در واقع دوگانگی فرهنگی عظیمی به وجود آورده است که نوعی تک هویتی مبتنی بر مذهب را در برابر الیت حاکم پدید آورده است که بالقوه خشونت زا است، و گاهی حاکمیت را هم در اختیار می گیرد، و ربطی هم به تفکیک تمدنی ندارد. امری پایدار هم نیست، در چند موج طی یکی دو نسل آرامش می یابد و با پذیرش دهک های بزرگ تری از جامعه در شمار الیت یا نخبگان منجر به ثبات بیشتر جامعه می شود.
نکته دیگر تضاد این نظریه با پدیده جهانی شدن است. جهانی شدن ناشی از اشکال مختلف تاثیرگذاری متقابل فرهنگ ها و تمدن ها است، و فرهنگ ها و تمدن های جهانی چگونه می توانند از یک سو مشابهت یابند و از سوی دیگر به واحدهای متخاصم تفکیک شوند. همچنان که برخی منتقدان هم به پدیده خودبه خودی جهانی شدن می تازند و آن را توطئه یی برای سلطه غرب بر می شمارند و هم تفکیک و تخاصم تمدن ها را از آن دست برمی شمارند.
در واقع می توان گفت آقای هانتینگتون با مشاهده خشونت ها و اختلافات به نوعی نشانه های بیماری را دیده است و به همین دلیل گفته های او با واقعیات عینی و بیرونی انطباق دارد، و می خواهد آن نشانه ها را از میان بردارد، که تاثیری در حل مساله و درمان بیماری نخواهد داشت، در حالی که آمارتیا سن، یا ایده های خواهان گفت وگو و بالا بردن سطح آگاهی، به درمان نظر دارند.
فریدون مجلسی
منبع : روزنامه اعتماد